هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (گبی.دلاکور)



پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۸
حتی برای ترسناک‌ترین ‌آدم‌های دنیا هم چیزی برای ترسیدن هست و حتی برای تاریک‌ترین آدم‌های دنیا هم تاریکی وجود دارد. ولی آن چه که واضح است این است که آن ترس و آن تاریکی، عجیب‌تر، خاص‌تر و متفاوت‌تر از همه‌ی ترس‌ها و تاریکی‌های دنیاست.

- حرف بزنم؟ سوال چی؟ بپرسم؟
- خسته‌ام گب. ولی بیا حرف بزن.

می‌دانید، برای آدم‌هایی مثل آن‌ها، به‌نظر سیاهی‌‌ای وجود نداشت که از آن بترسند، اما واقعیتِ عمل چیز دیگری بود؛ همیشه چیزی برای ترسیدن وجود دارد و ترس همیشه می‌تواند آدم‌های این‌گونه را نیز از پا در بیاورد. این، تنها مایه‌ی ضعفی‌ست که هرگز نمی‌توان آن را حذف کرد و بگذارید واضح بگویم، آدم‌ها را هشیار نگاه می‌دارد.

- دعواش نکنین. بذارین ناخن‌هاتونو بگیره.

آن‌ها نیز هشیار بودند. تنها ترسشان را جلوی چشمشان گذاشته‌بودند و هر روز و هر ساعت و هر ثانیه، نگران وقوعش بودند و نگران نابودی‌ای که بعد از وقوعش دامن‌گیرشان می‌شد و نگرانِ... حتی نگران این‌که دیگر از آن نترسند.

- چقدر خونه‌ی ریدل سرده!
- اصلا هم سرد نیست. وقتی یکهو یاد آشغال‌های توی خیابون میوفتی و یواشکی و بی‌اجازه می‌پری تو خیابون، توهم سرد بودنِ هوا رو می‌زنی دیگه. حالا وقتی از خونه انداختیمت بیرون می‌فهمی قضیه از چه قراره... چیکار می‌کنین؟ اینا کمه، پتوهای خودتونم براش بیارین دیگه!

عجیب بود، نه؟ خاص و متفاوت و عجیب. آن‌ها ترسشان را دوست داشتند و نمی‌خواستند از بین برود. آن‌ها با ترسشان زنده بودند و این برایشان جزو بزرگی از زندگیشان بود. دقیق‌تر، همه‌ی زندگیشان.

- حالتون چطوره ارباب؟
- ما کمی خوبیم.

آن‌ها از، از دست دادن می‌ترسیدند.
اول از همه، یک تکیه‌گاه. یک تکیه‌گاه واقعی. یک رهبر، یک ارباب ِ به تمام معنا که معنایِ ارباب بودنش با همه‌ی ارباب‌های دنیا تفاوت داشت. او کمک می‌کرد، محبت می‌کرد، گوش می‌داد، از یاد نمی‌برد، تحمل می‌کرد و خسته نمی‌شد. هر جای دنیا که بود، هر چقدر هم که خسته بود، هیچ‌وقت پس نمی‌زد.

ترس داشت. از دست دادنِ او. و آنچه که ترسناک‌تر بود، از دست دادنِ این ترس بود، اگر این متفاوت‌ترین اربابِ دنیا خسته می‌شد و می‌رفت. دیگر جایی برایشان در خانه‌ی ریدل نبود که سرش دعوا کنند یا دیگر اربابی نداشتند که برایش حرف بزنند و او گوش بدهد. دیگر نمی‌توانستند از حضورش احساس آرامش کنند یا تلاش کنند کاری انجام بدهند که لبخند ظریفش، روی لبهایش بنشیند و انگشت‌های کشیده‌اش را روی میزش بزند.

- کارت خوب بود گب، هر چند ما وزیر خانوم نمی‌خوایم ولی... اون کلاه خیلی بهت میاد.

برای از دست دادن چنین اربابی، آن‌ها حق داشتند بزرگترین ترس دنیا را داشته باشند و از تاریکیِ نبودش، وحشت داشته باشند. چرا که، می‌دانید، مرگخوارها به اربابشان احتیاج داشتند که باشد. حتی اگر حرفی نزند، حتی اگر نگاهشان نکند... حتی اگر دوستشان نداشته باشد‌. ولی آن‌ها دوستش داشتند و حاضر بودند تا هر جای دنیا هم که شده، بیایند تا از دستش ندهند.

خستگی‌ها اما می‌ماندند. توی تن بهترین اربابِ دنیا هم می‌مانند. حتی اگر ترسناک‌ترین گروهِ دنیا هم دوستش داشتند و امیدوارِ لبخندش بودند، باز هم می‌ماندند. خستگی‌ها خوب بلد بودند ناراحت کنند و بهترین ارباب‌ها را از پا در بیاورند. اما مرگخوارهایش ترسوتر از این بودند که این از پا در آمدن را فقط تماشا کنند. ترسشان جلوی چشمشان بوده و قرار بود بماند. آن‌ها مواظب ترسشان می‌مانند تا بماند و تا ابد از آن بترسند.

- ارباب، من مطمئنم که همه‌چی درست می‌شه. فقط کافیه یه گوشه بشینین و به آسمون نگاه کنین و با ستاره‌تون خیال‌پردازی کنین. این همه‌چی رو درست می‌کنه.

شاید این بار، لازم بود آن‌ها تکیه‌گاه باشند.


گب دراکولا!


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۸
- خانوم ِ وزیر، یه گزینه‌ی خیلی خوب گرفتیم!
- خیلی خوب منظورتون یکی مثل لینیه دیگه نه؟ هنوزم یادم میاد تنم می‌لرزه!
- نه، این‌بار یکی نیستن، می‌تونیم کلی معجون بهشون بدیم و کلی حرف بکشیم!
- مافلدا رو گرفتین؟
- اون گزینه‌ی دفعه‌ی بعدمون بود...
- ... پس کی؟
- رابستن و بچه‌اش! تازه دفترچه‌شم هست که حتما کلی برنامه‌های مخوف توشه!
- آخه رابستن؟ به رابستن که معجونم ندی راستشو می‌گه! البته بچه یکم... خشن... هست...
- خب... خب زورمون به بقیه نرسید... گفتیم یه جوونترشو بگیریم. هر چند بعدش به غلط کردن افتادیم. حسش مثل این بود که بلاتریکس لسترنج رو گرفتیم.
- یعنی واقعا می‌خواین منو بفرستین با بچه حرف بزنم و ازش سوال بپرسم؟
- نیروی کمکی می‌خواین؟
- آره، فقط یکم گنده باشه که بتونم پشتش قایم شم ضربه‌ها بهم نخوره.
- یه مورد براتون داریم، حالا زیاد گنده نیست. در واقع تنها کسیه که حاضر شده باهاتون بیاد.
- یکمم گنده باشه اشکالی نداره حالا... کی هست؟
- معاونتون، بانو گانت!


***


خورنده‌ی چهارم معجونِ راستی، آقای رابستن لسترنج و بچه رابستن زاده‌ی اصل هستن تا طلسم اعضای قدیمی شکسته بشه. ایشون بیست و چهار ساعت وقت دارن تا خودشون رو به وزارتخونه برسونن و معجون راستی رو بنوشن.

لیست سوالات
:

۱. مهم‌ترین سوتی‌ای که در طول عضویتت دادی رو شرح کامل بده!
۲. فکر می‌کنی چرا بچه و خودش در کل یه معصومیت خاصی دارن؟ حتی وقتی بچه عین بلاتریکس خشن میشه، بازم خیلی گوگولیه.
۳. لینک اولین پست ایفائیت رو با اولین شناسه‌ت بفرست! 
۴. در طول تاریخ عضویتت با کسی به مشکل خوردی؟ کی؟
۵. چرا هر سری با اینکه کوییدیچ دهنتو صاف می‌کنه بازم می‌ری سراغش؟
۶. خب. وقتشه یه سوال ترسناک بپرسم که صد البته برای خودم ترسناکه فقط. . چرا از ریون رفتی؟ تالار و جو رو دوست نداشتی یا با کسی به مشکل خوردی؟
۷. پستای چه کسانی رو به طور جدی دنبال می‌کنی و از خوندنشون لذت می‌بری؟(سه نفر)
۸. داشتن چه صفتی باعث می‌شه به خودت افتخار کنی؟ و داشتن چه صفتی باعث می‌شه از خودت بترسی یا منزجر بشی؟
۹. چهار تا از شخصیتایی که بنظرت بیشترین کمک رو به سایت رسوندن نام ببر.
۱۰. بهترین دوستت توی سایت، و کسی که باهاش رودروایسی داری کیه؟
۱۱. لینک دوتا از پستای موردعلاقه‌ت که خوندی و جزو بوکمارک‌هات شده رو بفرست!
۱۲. کدوم شخصیت‌پردازی‌ رو توی سایت می‌پسندی؟
۱۳. راب، وقتی تازه اومده بودی سایت چه چیزی باعث موندنت شد؟
14.  کدوم دوره‌ی زمانی از فعالیتت توی سایت رو بیشتر دوست داشتی؟
۱۵. تا حالا شده فکر کنی فعالیت توی این سایت وقت تلف کردنه؟
۱۶. تالار اسلیترین چه حسی داره برات؟ به اندازه ریون بهش حس خونه بودن میده؟ نظرت راجع به اعضای اسلی چیه؟
۱۷. الگوی نوشتنت کیه؟ همیشه دوست داشتی شبیه کی بنویسی؟
۱۸. آرزویی داری توی سایت؟ مثلا مدیر بشی یا کلاه گروهبندی یا اینکه به جایی برسی که بتونی به تازه‌واردا کمک کنی؟
۱۹. دوتا از اعضای قدیمی رو که دوست داری برگردن کی‌ان و چرا؟
۲۰ . چه برنامه‌هایی برای آینده داری؟ چی بچه و بابای بچه رو این روزا خوشحال می‌کنه؟
۲۱. به نظرت چرا مورفین یا جیمزتدیا با اینکه نیستن انقدر مشهورن؟ و اعضای جدید چرا نمیتونن به اندازه اونا مشهور بشن؟
۲۲. چه اتفاق خاص و جالبی در طول مدت عضویتت رخ داده که برات جالب و دوست‌داشتنی بوده و همیشه برات یه خاطره جذاب راجع به سایت محسوب می‌شده؟ لطفا با جزئیات اون اتفاق رو شرح بده تا حضار تازه‌وارد هم ازش لذت ببرن.


گب دراکولا!


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۸
جادوآموزان عزیز یه لحظه توجه کنید!

توی پست تدریس، تذکر ندادم که حتما لینک پستتون رو اینجا قرار بدین. برای همین اومدم تا مشکلی پیش نیاد.

لطفا لینک پست‌هایی که می‌زنین رو حتما اینجا قرار بدین تا نمره براتون لحاظ بشه!

همین دیگه، پاکیزگی یادتون نره.


گب دراکولا!


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ شنبه ۹ آذر ۱۳۹۸
جلسه سوم کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه


همین‌طور که جادوآموزانِ کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه منتظر شروع کلاس بودند، یک عدد گابریل دلاکور - که البته چون در دستمال‌های فراوانی پیچیده شده‌بود و پنج شش تا جغد هم دور سرش می‌چرخیدند زیاد قابل تشخیص نبود - وارد کلاس شد.
- کی گفته من حکم عدم شفافیت صادر کردم؟ اصلا و به هیچ عنوان. بدین دهنشونو صاف کنن تا یاد بگیرن دیگه سه چرخه نسازن. صبرم حدی داره دیگه، سه تا آخه؟ یا دو تا یا چهارتا!

همین طور که کاغذ را از قلم‌پری که همراهش می‌آمد می‌گرفت و به پای جغد می‌بست روی صندلیِ استاد نشست.
- سلام جادوآموزان، من استاد جدید درس دفا... جزوه هنوز پخش نشده؟ جزوه‌ی کتاب اصول بنیادین پاکیزگی هنوز پخش نشده؟ چی بگم به شما آخه؟ ... به مردم اعلام کنین امتحان عقب افتاده. به محض این‌که جزوه به دست کل ملت رسید اعلام کنین سه روز برای حفظ کردنش وقت دارن‌آ! ... خب بچه‌ها داشتم می‌گفتم. من استاد جدید درس دفاع... بار جدید وایتکس چرا نرسیده؟ جامعه رو لکه برداشته شما هنوز انقدر بیخیالین؟ ... هر چه سریع‌تر درستش کنین! ... خب. جادو آموزا، من امروز می‌خوام راجع به طلسم‌های ممنوعه صحبت کنم.
- چرا هر استادی که میاد راجع به اینا حرف می‌زنه؟
- چون اونا خیلی مهمن، و باید مواظب باشیم ازشون استفاده نکنیم. در واقع چیزی که مهمه اینه که شما یا تمرین و تکرار یاد بگیرین در شرایط مختلف ازشون استفاده نکنین. بابا رعب و وحشت چیه؟ یه اعدامه دیگه! می‌خواستن تو پیاده‌رو آدامس نمی‌نداختن. بکشینشون بره دیگه! بله، شما باید یاد بگیرین ازشون استفاده نکنین تا به عواقبی که مطمئنا می‌دونین چیه، دچار نشین. می‌فهمین چی می‌گم؟

جادوآموزان که گیج و منگ به این تغییرات ناگهانیِ بحث نگاه می‌کردند، سرشان را به علامت تایید تکان دادند.
- خوبه. حالا چطور باید یاد بگیرین در برابرش بایستین و نترسین؟ بله! باید باهاش مواجه بشین! با ترسناک‌ترین خطرها، که اگه در اون حالت قرار می‌رفتین درجا از طلسم‌های ممنوعه استفاده می‌کردین... شاخ‌پا؟ باز چیکار کرد؟ سه نفر دیگه‌رم خورد؟ اینجوری وزارتخونه کارگر کم میاره، بهش نزدیک نشین گفتم الان خودم نیروی جدید میارم و درستش می‌کنم. خب عزیزانم، حالا من می‌خوام شما رو در موقعیتی قرار بدم که بتونین صبر و بردباری و شجاعتتون رو بیازمایین و کم نیارین. همراه من بیاین، تکلیفتون اینه:

۱. به تاپیک بند موجودات خطرناک برید و اژدهای شاخ‌پای مجارستانیِ وزارتخونه رو تمیز کنید. اون یه اژدهای وحشی، رام نشده و ترسناکه که به یاری سبز شما نیازمنده. هر طور که می‌تونین تمیزش کنین، مرتبش کنین، حمومش کنین، حتی آرایشش کنین. می‌تونین به روش خاص خودتون رامش کنین، یا این‌که تصمیم بگیرین همینجوری باهاش روبرو بشین. سریع پیش نرین، لازم نیست توی پستتون سرتا پاش رو تمیز کنین. هر گی یه گوشه‌ی کار رو بگیره!
(30 نمره)





ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۹ ۲۳:۳۶:۳۱
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۹ ۲۳:۳۸:۴۸

گب دراکولا!


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۹:۴۲ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۸
1- به نظرتون به جز قابلیت پرواز و نامرئی شدن، با جادو چه قابلیت‌های دیگه‌ای میشه به خودروهای ماگلی اضافه کرد؟ (5 نمره)

جامعه‌ی جادوگری، بسیار ازدواجی تشریف داره. (اصلا با بلا و رودولف نیستم.) حتی اگر ازدواجی هم نباشه، عاشق بچه‌س و حاضره زن نگیره ولی بچه داشته باشه. (با رابستن که اصلا و به هیچ عنوان نیستم.) وزارتخونه رو هم دیدین جدیدا؟ شعار تازه‌ای نصب کردیم روی بورد، بر این مبنا که "فرزند بیشتر، زندگیِ بهتر" ! البته تاکید شخص من بر این بود که "فرزندِ ساحره‌ی بیشتر، زندگی بهتر" رو بنر کنیم که معاونت گفتن انقدر تابلو نباش و نتیجتا بیخیالش شدیم.
در راستای همین ها که بالاتر گفته شد، باید امکانی برای اتومبیل‌های مشنگی فراهم بشه تا به قولی، کِش بیاد. دقیق بخوام توضیح بدم ینی هر چی آدم بره توی ماشین، بازم جا داشته باشه و ظرفیتی نامحدود رو بتونه سوار کنه که مردمِ ما مشکل حمل و نقل نداشته باشن و نگران هیچی نشن، و از طرفی هم آلودگی هوا کمتر بشه!


2- طی یک رول، تلاش کنید یک وسیله‌ی مشنگی جدید رو با جادو ترکیب کنید تا کاراییش بیشتر شه یا قابلیت‌های جدیدی بهش اضافه بشه. (15 نمره)

شب از نیمه گذشته بود و همه جا بسیار ساکت و فرورفته در خواب بود. البته، همه جا به جز اتاق گابریل.

- چقدر پشه و مگس اینجاست! خسته شدم دیگه!

گابریل چشم غره‌ای به مگسی که روبروش ویز ویز می‌کرد، رفت و پتو را روی سرش کشید.
- می‌شه یه جوری به هر مگسی که نزدیکم می‌شد آواداکداورا بزنم؟

با اینکه کمی ناممکن به نظر می‌رسید، اما گابریل واقعا سعی داشت روی این موضوع فکر کند که البته، صدای ویزویزی که انگار دقیقا توی گوشش است باعث می‌شد نتواند نتیجه‌ای بگیرد. نتیجتا سر جایش نشست و با چوبدستی، همان مگس‌های مزاحم را کشت.
- باید یه کاری کنم که تا نزدیک می‌شن، چوبدستیم بهشون طلسم مرگ بزنه!

پس از چند دقیقه تامل و تعمق، گابریل بالشتش را برداشت. به طرف کمدش رفت و چهار چوبدستی‌ای که جهت رسیدگی بیشتر به پاکیزگی خانه و بالا رفتن سرعت کارها از اطرافیانش کش قرض گرفته بود را به سنسور صدا و حرارت و نور و هر محرکِ موجود در جهان مجهز کرد. حالا تنها کاری که باید می‌کرد، این بود که چوبدستی ها را در چهار گوشه‌ی بالشتش نصب کند. پس از نصب ِ چوبدستی‌ها، بالشت او شبیه حصار زندان شده و آماده‌ی سرویس کردن دهان مگس‌ها بود.

هر چند صبح روز بعد تیتر همه‌ی روزنامه‌ها این بود که قتل سریالی‌ای از طرف یک بالشت مجهز رخ داده‌است و هفتاد و سه نفر به محض ورود به اتاق مرده‌اند اما، گابریل تا ابد از ایده‌ی خود راضی بود و مصمم بود تا روز مرگش از آن بالشت استفاه کند.





3- جامعه‌ی جادویی لندن رو تصور کنید، با این تفاوت که جادوگرها نسبت به تکنولوژی دیدِ منفی ندارن و به طور روزمره از انواع لوازم ماگلیِ جدید و جادو شده استفاده می‌کنند. بخشی از زندگی روزمره‌ی یک جادوگر رو در همچین دنیایی توصیف کنید.

تصور کنید صبح از خواب بیدار می‌شه و قبل از هر کاری، با یک کروشیو ساعت زنگ‌دارش رو خاموش می‌کنه. سپس گوشی‌ش رو برمی‌داره و به هوای چک کردن، دو سه ساعتی رو گوشی به‌ دست روی تخت‌ می‌گذرونه. بعد که می‌بینه دیگه واقعا دیر شده بلند می‌شه و به جای اینکه چوبدستی‌ش رو برداره و با آگوامنتی از آب استفاده کنه، از شیر آب با چشم مصنوعی استفاده می‌کنه.

وقتی می‌خواد از خونه خارج بشه به جای استفاده از شبکه پودر پرواز و دودی شدن، یا استفاده از جاروی پرواز و سرما خوردن، یا اینکه غیب و ظاهر بشه و کل غذایی که تازه خورده رو -گلاب به روتون- برگردونه، سوار ماشین آخرین مدلش می‌شه تا همزمان گزینه‌های سرعت، سلامتی، زیبایی و شیک بودن، و همچنین مخ‌زنی رو تیک بزنه.

وقتی از سر کار برگشت خونه، برتی باتز با طعم چوب رو توی سطل آشغال تف می‌کنه و یه شکلات خوشمزه‌ی ماگلی رو امتحان می‌کنه که به‌ هیچ وجه امکان نداره مزه‌های عجیب غریب بده. بعدش غذا می‌خوره و همین‌طور که چوبدستیش رو به سراغ ظرف‌های کثیف می‌فرسته تا بشوردشون، به‌ طرف سیستم گیمینگش می‌ره و رد دد ریدمپشن ۲ رو شروع می‌کنه. ()


گب دراکولا!


پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱:۱۱ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۸
اطلاعیه هفتم دولت نظافت و تقارن
دولت پانزده و نیم‌ام: تغییر در کابینه



مفتخریم به اطلاع برسانیم هم‌اکنون مادر ارباب، بانو مروپ‌ گانت وارد کابینه شدند.

با توجه به شونصد شغله بودن ِ دروئلا روزیه، زوپس ِ حسود زهر خود را ریخت و گیر داد تذکرات لازمه را به ایشان داده و درخواست رسیدگی به این وضعیت را نمودند. نتیجتا مروپ گانت در مسند معاونت نشستند و بانو روزیه به صندلی ریاست آزکابان رضایت دادند.

از طرفی هم به گفته‌ی فنریر گری‌بک و رفقا، کنت الاف را مرلین که از خواب هزار ساله بیدار شد، خورده است و کار آنها نیست اما هیچ منبع موثقی این خبر را تایید نمی‌کند‌.

پس بدین ترتیب، بقایای بدن کنت الاف که در موزه وزارت سحر و جادو نگهداری می‌شود، صندلی ِ ریاست را برای مرلین که جایی جهت نشستن نداشت و زانوانش بس خسته بودند، خالی نموده و این منصب هم‌اکنون در چنگ مرلین بزرگ است.

ما را چه ترس از زوپسیان، وقتی هم خانواده‌ی لرد تاریکی را داریم و هم مرلین را؟

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۷ ۱۱:۵۷:۰۸

گب دراکولا!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۸
سلام استاد!

اینمخدمت شما!


گب دراکولا!


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۸
گابریل دستی به پیشانی‌اش کشید و با دستمال، قطرات درشت عرق روی پیشانی‌اش را پاک نمود.
سپس در حالی‌که از کمردرد رو به موت بود، به فضای بزرگ تالار اصلی هاگوارتز که سه ساعت از آخرین باری که تمیز شده‌بود می‌گذشت، نگاه کرد.
- خسته‌ام... پس کی می‌تونم تمومش کنم؟

و دستمالش را توی سطلی که ترکیبی از انواع شوینده‌ها تویش بود فرو کرد اما، مهلتی برای بیرون آوردنش نیافت. چرا که سایه‌ی چیزی رویش افتاد و ناگزیر، سرش را بالا آورد.

یک عدد جن خانگی، با لباس‌های پاره‌پوره که تعدادی پیکسل با نوشته‌های "فقط ارباب ریگولوس" یا " ارباب ریگول یه دونه‌س، فقط واسه نمونه‌س" به آن‌ها آویزان کرده‌بود، با قیافه‌ای خوف و بطری‌ای که گابریل بهتر از هر کسی می‌دانست چه چیزی تویش هست، بالای سرش ایستاده‌بود و نگاهش می‌کرد.
- کریچر اومده به جادو آموز دلاکور بگه که، امشب شب مجازات می‌باشه!
- پ... پروفسور کریچر!
- کریچر از کاری که می‌خواد بکنه خوشحاله!
- ولی...
- کریچر قصد داره با محتویات این بطری حرکت غیرقابل پیش‌بینی‌ای بزنه!
- تو رو روونا منو ببخشی...
- کریچر الان دست به کار می‌شه!
- لطفا...
- کریچر در بطری رو باز می‌کنه!
- نه...
- کریچر وایتکس رو به‌طرف تو سرازیر...
- به وایتکس توهین نکنین!

کریچر که به‌نظر می‌رسید از این فریادی که شنیده شوکه است، وایتکس را عقب گرفت و گفت:
- چی؟

گابریل نفس عمیقی کشید و سعی کرد با لحن چرب و نرمی، جلوی وقوع آن اتفاق را بگیرد.
- پروفسور، شما دارین با این‌کار به ساحت مقدس وایتکس توهین می‌کنین.
- کریچر نمی‌دونه این یعنی چی...
- شما می‌خواین وایتکس رو روی من بریزین؟ اونم در حال که محیط اطراف به‌شدت بهش نیاز داره؟ آیا شما می‌خواین کاربرد اصلیش رو به تمسخر بگیرین؟ اونم وقتی که زمین پر از میکروب‌ها و کثیفی‌هاییه که می‌تونن با وایتکس تمیز بشن؟ پس آرمان‌های ما این بود؟

کریچر به فکر فرو رفت‌.
- پس کریچر چه‌جوری باید شب مجازات رو اجرا کنه؟
- من پیشنهاد می‌کنم اول اینجا رو با وایتکس تمیز کنیم تا بهش توهین نکرده باشیم. بعدش شب مجازات رو هم اجرا می‌کنیم!
- کریچر... موافقه!

گابریل "یِس" بلند و کشیدی‌ای گفت و بطری وایتکس را از کریچر گرفت و از آن توی سطل ریخت.

چند ساعت بعد

- کریچر کیه؟ اینجا کجاست؟

کریچر چشم‌هایش را مالید و از جایش بلند شد. کم کم به یاد آورد تمام شب را با گابریل مشغول رُفت و روب بوده و در نهایت از شدت خستگی، خوابش برده‌است.
کمی به اطرافش نگاه کرد و گابریل را ندید. در عوض، یک کاغذ کوچک به یکی از پیکسل‌هایش وصل شده‌بود دید و آن را برداشت.

نقل قول:
- صبحتون بخیر پروفسور! ازتون متشکرم که در تمیزکاری بهم کمک کردین. امیدوارم خواب نمونید، من رفتم سر کلاس!
راستی، شب مجازات هم گذشت و تموم شد!


گب دراکولا!


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
۱. سلام پروفسور!
بفرمایید!

۲. رکسان همین‌طور که شهاب سنگ را توی نایلونی گرفته بود و با خودش راه می‌برد، از راهبرد هوشمندانه‌اش برای دست نزدن به آن احساس غرور می‌کرد. پس با خوشحالی به‌طرف اتاقش در دفتر اساتید لیِ‌ لِی کنان می‌رفت که ناگهان، صدای خش خش بلند شد.

- این دیگه صدای چیه؟

رکسان سر جایش ایستاد و پلاستیک را بالا آورد و در جا، جیغ کشید.
- حشره! حشره‌ی ترسناک! حشره‌ی خیلی خیلی ترسناک!

چند مگس که روی پلاستیک نشسته‌بودند با صدای جیغ و تکان از جا پریدند اما بلافاصله جایشان یک ملخ نشست!
- بازم حشره!

رکسان که از ترس کاری جز دویدن از او برنمی‌آمد، نگاهی به پشت سرش انداخت و با دیدن تعداد زیادی حشره از هر نوع که به‌طرفش هجوم می‌آوردند پشت سر هم جیغ زد و سریع‌تر دوید.
- کمک! کمک!

اما افرادی که رو بهشان جیغ می‌زد و کمک می‌خواست، کاری جز با تعجب نگاه کردنش انجام نمی‌دادند‌. رکسان نیز همین‌طور می‌دوید و کمک می‌خواست و جوابی نمی‌گرفت.

اما کسانی که از آن‌طرف به قضیه نگاه می‌کردند، چیزی جز تعداد زیادی حشره که به دنبال یک سنگ ِ متحرک حرکت می‌کردند، نمی‌دیدند.

گویا شهاب سنگ علاوه بر جذب حشرات، قدرت نامرئی کردن فردی که حملش می‌کرد را هم داشت!


گب دراکولا!


پاسخ به: گاهنامه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸
به نام دولت نظافت و تقارن

گاهنامه‌ی وزارت سحر و جادو

شماره دوم، چهارشنبه، 15 آبان 1398

بخش اخبار:


اخبار وزارت سحر و جادو:


- برگزاری ِ هالووین تمیز و متقارن!

پیش از فرا رسیدن آخرین شب ِ سرد اکتبر، وزارتخانه شروع به فراهم کردن اقدامات لازم جهت برگزاری یک هالووین باشکوه نمود. پس از غروب خورشید ۳۰ اکتبر سرگروهان ِ سه دسته‌ی زامبی‌ها، خون‌آشام‌ها و گرگینه در خیابان‌ها ریخته و سعی در افزودن به جامعه‌ی کوچک خود داشتند. مراسم هالووین وزارتخانه با استقبال پرشوری روبرو شد و تعداد اعضای زیادی در آن شرکت داشته و به رعب و وحشت کمک نمودند. نکته‌ی قابل توجه اینکه، وزارتخانه توانست تمامی‌ِ گرگینه‌ها را به حمام برده و لباس‌های زامبی‌ها را تعویض نماید. در این میان تعدادی از کارکنان وزارتخانه به فنا رفتند که اصلا مهم نیست.
نهایتا، ماموران وزارتخانه با تلاش فراوان تا صبح روز ۱ نوامبر واکسن ضد هیولایی را به همه ملت فرهیخته هیولا پرور تزریق کردند اما طبق اخبار واصله تنها کسی که وزارتخانه تا کنون موفق به پاک سازی اش نشده فنریر گری بک است. بنابراین به محض رویت این زوپس نشین اعظم فاصله خود را حفظ کرده و برای جلوگیری از نوش جان شدن با آبلیمو و نان سنگک فرار را بر قرار ترجیح دهید!

- اخبار جدید از شرکت حمل و نقل جادویی!

لرد سیاه عزم سفر کرده است اما در اثر مسدودیت تمام خطوط حمل و نقل جادویی وی مجبور شده خود و مرگخوارانش را در جعبه بسته بندی کرده و جلوی در خانه ریدل بگذارد.
حالا لرد کورلئونه در ایتالیا پدرخوانده گروهی مافیایی است و قصد دارد خواسته های مراجعه کنندگانش را از هر طریقی که شده بر آورده سازد.

این خواسته ها به کجا خواهند رسید؟ آیا لرد میتواند خواسته فردی را که طلب قمه های رودولف را کرده بر آورده سازد؟ و آیا رودولف برای همیشه بی قمه خواهد ماند؟

تصویر کوچک شده


کودتایی با ماجراهایی فراوان...

کودتای ساحره ها به کجا خواهد انجامید؟ آیا ساحرگانی که حالا جادوگران را وادار به پوشیدن دامن کرده اند به زودی برای همیشه به تعطیلات جزایر قناری خواهند رفت؟
مهر لوس و در پر قو نگهداری شده وزیر کریس که حالا می خواهد با ساحره ها قایم باشک بازی کند آیا بلاخره دم به تله خواهد داد؟
در این میان جادوگران برای احقاق حق خود چه تصمیمی خواهند گرفت و آیا به مقابله خواهند برخاست؟
با آبدارخانه وزارت سحر و جادو همراه باشید.

- عاشقانه یا نیرنگ وارانه؟!
مادر برای فرزندش، چه خواهد کرد؟

کتاب ِ زندگی و نیرنگ‌های ولدمورت هم‌اکنون در دست انتشار!
تام ریدل، پیش از آن‌که لرد ولدمورت شود، سعی در مخ‌زدن و به آسانی به پول رسیدن دارد. به سارا، که عاشق سینه‌چاک اوست قول ازدواج داده و درست در زمانی که نیرنگ‌هایش در حال ِ برملا شدن هستند به بلاتریکس خبر می‌دهد.
حالا بلاتریکس و سارا به جان ِ یکدیگر افتاده‌اند و تام که می‌ترسد سرش بی‌کلاه بماند، از مادرش کمک می‌گیرد.

آیا این پایان نیرنگ‌های ولدمورت است یا، قرار است به درازا بکشد؟
نویسنده: آلبوس دامبلدور

تصویر آسلامی‌شده‌ی زیر، از حوادث آن خانه توسط خبرنگار اعزامی ِ ما شکار شده‌است:
تصویر کوچک شده


اخبار آزکابان

مجرمین محکوم شدند، بیگناهان آزاد!

پس از مدت ها خاک خوردن، بالاخره تام جاگسن و دروئلا روزیه، معاون و مدیر آزکابان محکومین ارنی پرنگ، آلکتو کرو، هوریس اسلاگهورن، مروپ گانت، سدریک دیگوری و آگلانتاین پافت را به سزای خود رسانده و جوزفین مونتگومری را پس از پرداخت جریمه هایش آزاد کردند!

اخبار موزه

- برگزاری مسابقات زنگ انشا!

به مناسبت روز گریفیندور ریاست موزه، کنت الاف، طی یک جلسه با رماتیسم نویسان گریفیندور مسابقه زنگ انشا را برگزار کرده و تجربه‌ی یک زنگ انشا را به همه‌ی اعضای سایت هدیه دادند!

حوادث

- سرانجام لرد سیاه چه خواهد شد؟

رمزتازها در سراسرکشور پخش شده‌اند. رمزتازهایی به هر شکل ممکن، و به‌ انواع و اقسام اندازه‌ها. وزارتخانه پیشنهاد می‌کند به هیچ چیز دست نزنید. عواقب آن ممکن مرگ بر اثر گرسنگی، تشنگی یا زخم بستر باشد که آن‌قدرها مهم نیست.

خبرنگاران ما به ما اطلاعاتی مبنی بر گرفتاری ِ لرد سیاه در مکانی را داده‌اند اما... راستش ما این اخبار را اصلا تایید نمی‌کنیم. ... اگر مایل به دست‌یابی به اطلاعات بیشتر هستید، به محل مربوطه بروید.

آیا آن اتفاقی که نباید بیفتد، برای لرد سیاه رخ خواهد داد؟ آیا مرگخواران می‌توانند کاری کنند؟
تصویر کوچک شده
- پشت پرده وزارت چه خبر است؟

سوژه‌ی دردسر ساز، هم‌اکنون در بند!

اما نه در بند زندان آزکابان، بلکه در بند دستان ِ فنریر گری‌بک. سوژه‌ی تنها و بی‌کسی که سوژه‌ای ندارد و تنهاست.
ملت غیور، بیایید با قدرت‌مان او را نجات دهیم! از هم‌اکنون با هشتگ #سوژه‌خورها_تسترالند حمایت خود را اعلام دارید تا آن گرگینه‌ی جانی هر جای دنیا که هست سوژه‌ را به حال خود رها نماید.
سوژه های مظلوم و در راه مانده نیازمنده یاری گرم شما ملت غیور هستند.
وجوه پستی خود را به شماره حساب:
(۰۰۰۰۰۰۰۰۰ به نام: وزارت سحر و جادو)

رویدادها

لینی وارنر، معجون راستی نوشید! هم‌اکنون به دلیل افشا سازی ِ حقایق توسط وی، در جامعه هرج و مرج به راه افتاده و او نیز فراری است! الکی

9آذر، روز تغییر شناسه!
اگر شناسه‌ای در دست تعویض دارید یا با شناسه‌ی کنونی خود حال نمی کنید، تا روز تغییر شناسه صبر کرده و درآن روز زوپس را با بلیت‌هایتان خانه‌خراب کنید!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۱۵ ۱۳:۵۱:۳۲
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲۳ ۱۰:۴۶:۵۵

گب دراکولا!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.