هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ جمعه ۵ دی ۱۳۹۳
هری در خونش رو با عصبانیت باز کرد تا لوازم مورد نیاز برای ماموریتش رو بردارد. در آستانه درب لحظه ای درنگ کرد و نگاهش را به فضای ساکت و تاریک اتاق نشیمن دوخت.
چقدر خانه خالی و بی روح به نظر می رسید. ديگر خبرى از ليلى که سعى مى کرد زودتر از بقیه خود را در آغوش پدرش بياندازد، شلوغ کارى هاى پسرانش و لبخند گرم همسرش نبود و او اين را خوب مى دانست. به دیوار پشت سرش تکیه داد.چشمانش را بست.چی شد که اینگونه شد؟ تصاویر پیش چشمانش عقب و جلو می شدند. اگر او رئیس انها را به زندان نمی انداخت خانواده اش اکنون در کنارش بودند.اما نه..او مجبور بود چون اون در قبال مردم جادوگر وظیفه ای داشت.
به سرعت تمام وسایل مورد نیازش رو جمع کرد و در خونه رو باز کرد و به طرف قرارگاه گروه جادوگران سیاه رفت. هوا سرد و غمگین بود انگار اسمان هم غم را در دل هری احساس می کرد.اما هری با تمام غم موجود در قلبش باز هم حاضر شد مثل گذشته دردسر را به جان بخرد اما نه برای دوستانش بلکه برای خانواده اش نگران بود..اگر انچه که در فکرش بود نمیشد چی؟آن وقت او هرگز نمیتوانست خانواده ی خود را ببیند. نگرانیش چند برابر شد.
سرش را به شدت تكان داد، سعي مي كرد افكار منفي را از ذهني دور كند تا بتواند بيشتر فكر كند، ولي اين كار تقريبا غيرممكن به نظر مي رسيد. در دوردست ها رعدی غرید. هری اما نشنید. در گوشش صدها صدای شیطانی فریاد میزدند. مثل این بود که ابرهای سیاه در آسمان جلوی چشمش می رقصیدند و جنگ افکارش را منعکس میکردند. هري به سوي مرگ مي رفت اما خود نيز نمي دانست كه در چه راهي قدم گذاشته است.
با توجه به خطرهایی که در انتظارش بود ، هری به این فکر کرد که بهتر است اول به کوچه دیاگون رفته و لوازم مورد نیاز نبردش رو بخره.با یک حرکت چوب جادو ، ناپدید و ناگهان در کوچه دیاگون جلوی مغازه فرد و جرج ظاهر شد. با توجه به بودجه كم وزارت خانه مجبور بود از لوازم شوخي فرد و جورج به عنوان مهمات استفاده كند.
نگاه غم زده اش به وضوح جرج را نگران کرده بود.نمی خواست بفهمد!بفهمد که چه؟هری دوست نداشت کسی بی لیاقتیش را در نگه داری از خانواده ببیند!
جرج با هری احوالپرسی کرد.... اما هری نتوانست کلمه ای با او حرف بزند چون ممکن بود از قضیه بو ببرد.
آخر جرج طاقتش به سر آمد
با نگرانی پرسید:هری چی شده؟
هري نمي توانست چيزي را پنهان كند زيرا حتي اگر هم دروغ ميگفت از چشمانش مي شد همه چيز را فهميد و به دل خسته ي هري پي برد.
- نه اونطوری..خب..
نفس عمیقی کشید.این نشان از بی عرضگیش نبود!
- جينى و بچه ها رو گ..گروگان گرفتن و..و من مى خوام نجاتشون بدم.
هرى لحظه اى مکث کرد، شايد منتظر بودن تا جرج دلداريش بدهد اما جرج همچنان با بهت او را نگاه مى کرد. هرى ادامه داد.
- تنهايى بايد اين کارو انجام بدم..نمى تونم تو رو به خطر بندازم جرج.
جرج بلاخره سکوت را شکست.
- متوجه هستی که جينى خواهر منم هست؟ يعنى مى خواستى اين موضوع رو به من نگى؟
-نه..راستش نمي خواستم نگران بشي و..
هري با نگاهي به جرج فهماند كه ديگر لطفا ادامه نده زيرا نمي تواند خود را نگه دارد و ممكن است اشكهايش سرازير شود.
جورج دستانش را روي شانه هري گذاشت و با حالتي دوستانه گفت:
-ناراحت نباش هري با هم پيداشون ميكنيم ما دوستاي خوبي داريم . مطمئن باش به كمك هم همه چيو حل ميكنيم
هري بر خلاف ميلش دست جرج را از شونه اش برداشت و گفت:من انها را به اين روز انداختم پس خودم هم درستش مي كنم.نمي خوام جون ديگران را هك توي خطر بيندازم
جرج هري را مي شناخت و مي دانست كه اصرار بي فايده است و هري راضي نمي شود.
براي همين كاملا كنار رفت تا هري بتواند وسايل مورد نيازش را بخرد چون بايد زود تر راهي مي شد
سردرگم به اطراف نگاه کرد.چه می خواست؟
بايد وسايلي را بر مي داشت كه شمن را سر درگم و پريشان كند.
بعد از اینکه وسایل مورد نیازش را برداشت ، با جرج خدافظی رسمی کرد. دو نفر به هم نگاهی انداختن چون میدونستن که این ماموریت خطرناک خواهد بود.هری به آهستگی از مغازه جرج خارج شد و خودش رو در کوچه دیاگون پیدا کرد.به طرز عجیبی کوچه خالی از آدم ، بسیار تاریک و بهم ریخته به نظر رسید. هری تجربه به اندازه کافی داشت تا متوجه بشه که خطر در انتظارش است.
باید ماموریتی را انجام می داد مانند دفعات قبل اما یک فرق بزرگ با ماموریت ها قبلش داشت...
پای خانواده اش در میان بود.

در همین فکر بود که ناگهان چند جادوگر در اطرافش ظاهر شدن. اعضای گروه جادوگران سیاه چوب دستی هاشون رو به طرف هری گرفتن. هری صدای آشنایی شنید و با کمی دقت متوجه شد که دو جادوگر جینی و بچه هاش رو گرفتن و کمی دور از بقیه وایستادن. هری برای نجات خانواده اش باید با تمام جادوگران سیاه میجنگید.




پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۳
لرد کمی عقب رفت و برای اینکه مرگخوار ها قیافه نگرانش رو نبینن ، روش رو به طرف نجینی برگردوند و دستی به سر مارش کشید. نجینی که تازه از خواب بیدار شده بود با عصبانیت به لرد گفت:

-هیس میس کیس می ایس ( چرا منو از خواب بیدار میکنی مدام آخه ؟ :vay: )

لرد که برای اولین بار خوشحال بود هری پاتر اونجا نبود که متوجه این مکالمه بشه ، به روی مرگخواراش برگشت ، یکی از اونها رو برای آرامش کریشیو کرد و داد به نجینی بخوره که از دلش در بیاد. بعد کمی مکث کرد و به نزدیک پنجره رفت و با صدای آروم و مرگبار همیشگیش گفت :

-شهر رویایی محفل ، یه افسانه قدیم بوده که اگر شهری به طریقه خاصی ساخته بشه ، کسانی که قبلا در زندگی از طلسم های نابخشودنی استفاده کردن نمیتونن واردش بشن.

در همین بین بود که چون شخصیت خنگ در صحنه کم بود ، مجبور شدیم پیتر پتیگرو رو زنده کنیم و برگردونیم به داستان تا بتونه با حماقت ولی شجاعت پنهانی که از گریفیندور بودنش بهش رسیده بود از لرد بپرسه :

-چجوری امکان داره چنین شهری بشه ساخت آخه ؟ بعدم اضافه کنم که اگر دوست دارید من جای پنهان زندگی کردن جیمز پاتر اون دنیا هم بهتون بدم تا شاید بتونید اونجا هم برید بکشیدنشون.

لرد طبق معمول ابتدا کرشیویی کرد و بعد دست پتیگرو رو برید ریخت توی معجون خاصی ، یه ذره از خونی که از هری باقی مونده بود رو اضافه کرد بهش.

مرگخواران :
لرد: چیه باب ؟ دارم نوشیدنی شامم رو درست میکنم با غذا بخورم ، شاید این باعث بشه وقتی با هری میجنگم بالاخره این چوبی دستی لامصب یه دونه طلسم بزنه به هری . . در هر صورت شهر جادویی باید با پر هزاران ققنوس ، تف اژدهای نروژی ، پوست هاگرید و ریش دامبلدور در اطرافش ساخته بشه تا اجازه ورود به آدم های خلافکار رو نده. اگر این شهر ساخته بشه ، فک نکنم دیگه هیچوقت بتونیم محفل رو شکست بدیم.

لرد از جاش بلند شد ، نوشیدنیش رو گذاشت تو یخچالش و با به طرف در اتاقش رفت.
-برید بیرون تا من یه نقشه خیلی توپ بریزم و تا حمله کنیم دره گودریک و جیمز رو بکشیم ... اهم اهم منظورم این بود که جلوی نقشه دامبلدور اینا رو بگیریم. اسنیپ تو اتاق بمون تا بهم بگی دیگه کدوم دختر رو دوس داری برم اونم بکشم.





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۳
نام : جیمز پاتر

رنگ چشم: فندقی؛ دارای عینک.
رنگ مو: سياه؛ هميشه نامرتب، در پشت سيخ شده؛ در 15 سالگی عادت کرده بود که عمدا آن را بیشتر به هم بریزد تا بنظر برسد در معرض باد بوده است، مثل اینکه تازه از جارویش پیاده شده است.
تبار: پدر و مادرش هر دو جادوگر بودند. یا پدر یا مادرش از نوادگان نسل سوم پیورل، صاحب اصلی شنل نامرئی یادگار مرگ، بودند. علاوه بر این، رولینگ گفته است که والدین جیمز در داستان نقش مهمی ندارند.
همسر: لی لی (اونز) پاتر، کشته شده در تاریخ 31 اکتبر 1981 به دست لرد ولده مورت در گودریکز هالو. لیلی و جیمز در زمانی بین تابستان 1978 و زمستان 1979 ازدواج کردند. ساقدوش آنها سیریوس بلک بود.

گروه: گریفیندور

چوبدستی: از جنس چوب ماهون، 28 سانتی متر، قابل انعطاف (مناسب تغییر شکل) (س.ج.5).
دیگر وسایل: شنل نامرئی، نقشه غارتگر، ساخته شده در دو سال آخر هاگوارتز



دسترسی گیلدروی رو به کمک منوی مدیریت خودم گرفتم


تایید شد!

دسترسیتم خودت میدادی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۴ ۲۲:۰۰:۰۵







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.