هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۱
لرد، به همراه تمام مرگخواران در تالار اصلی قصر ریدل ایستاده بود.

رز در حالی که زیر چشمی نجینی را که در انتهای تالار، بی اعتنا به اربابش میخزید، نگاه میکرد گفت:

- ارباب...فقط دو روز...

لرد در حالی که خود را در ردای پولک دوزی شده بنفشی برانداز می کرد گفت:

- شما به چه حقی می خواین منو از نجینی جدا کنین؟ولی...شاید درست بگی. نجینی اصلا به ارباب با قیافه جدیدش روی خوش نشون نمیده. باشه قبول می کنم!

رز در حالی که از خوشحالی بالا و پایین پرید گفت:

- ارباب مهربون شدینا! راستی رداتونم خیلی بهتون میاد. این ردای شب دامبلدوره که هفته پیش با هوگو از خونه گریمولد کش رفتم.

در ذهن رز صحنه سرقت ردای تن لرد از موزه جادوگری جان گرفت. لرد که آشکار بود که باور نکرده گفت:

- با این همه مو و ریش، بازم ارباب گول نمیخوره رز.

آماندا که تا آن لحظه ساکت مانده بود جلو آمد و گفت:

- ولی باید بخوره...ارباب؛ دامبلدور خیلی راحت گول میخوره.خیلی راحت حرفای دروغو قبول میکنه چون به همه چیز و همه کس اعتماد داره.

لرد آه کشان سرش را تکان داد. آماندا نفس عمیقی کشید و گفت:

خب...ارباب. الان برای اینکه بفهمیم رفتارتون بمثل دامبلدور شده یه کاری انجام می دم. همین که منو کروشیو نکنین کافیه.

سپس روی زمین نشست و شروع به خواندن کرد:

- ارباب من زیر درخت آلبالو گم شده....

بقیه مرگخواران نیز با دست زدن و خنده های تمسخر آمیز او را همراهی کردند.

اما بر خلاف تصور همه لبخندی بر لبان لرد پدیدار شد که تبدیل به قهقهه گشت. او در حالی که دستانش را با ریتم شعر که حالا پایان یافته بود تکان میداد، پشتش را به جمعیت مبهوت کرد و آنها را ترک کرد.

--
در محفل :

- بیشتر! بیشتر! این چه وضعشه؟

آلبوس در حالی که آب بینیش را با دستمال خیسی میگرفت گفت:

- من که گفتم بلد نیستم طلسم ممنوعه بزنم!

آلبوس دوباره به قربانی اش که گربه کوچکی بود خیره شد و فریاد زد:

- کروشیو!

از پشت بدن گربه شپش بزرگ و سیاهرنگی بیرون پرید و به پشت، روی زمین افتاد.

- دیدین ؟ من تونستم! موفق شدم! آی دید ایت!! هورااااا!


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۱۳ ۱۸:۳۵:۱۲


پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
رز در حالی که لبخند مسخره ای روی صورتش داشت پاورچین پاورچین از اتاق لرد بیرون رفت.

لرد ولدمورت آه کوتاهی کشیدو بر روی یک صندلی مقابل پنجره ای نشست که رو به یکی از برج های قصر باز می شد و تنها چیزی که از آن میتوان دید آجرهای پوسیده و قدیمی مشکی رنگ برج در کنار قسمتی از محوطه خشک قصر ریدل بود. از نظر لرد، صحنه بسیار دل انگیزی بود.

لرد که از وجود موها و ریش سپید و درازش با حالت انزجار به منظره بیرون نگاه می کرد ناگهان به یاد جمله رز افتاد:

- ارباب هر چقدر میتونین موها و ریشتونو کثیف تر نگه دارین و دیر به دیر حموم برین تا بیشتر به دامبلدور شبیه بشین.

چهره لرد با بیاد آوردن این جملات بیشتر در هم رفت.

در همین حال صدای فیس فیسی لرد را بخود آورد. این صدای نجینی بود که با سوء ظن به لرد نگاه میکرد.

لرد که با دیدن نجینی همه چیز را از یاد برده بود فیس فیس کرد:
- پرنسس من! چرا از جات تکون نمی خوری؟ چرا نمیای بغل بابایی؟ چرا اون جوری بابا رو نگاه می کنی؟ باز تا بهت اجازه دادم صدام کنی بابایی لوس شدی؟ نجینی...این منم! ارباب!

ناگهان در اتاق باز شدو رز به داخل اتاق پرید. در میان موهای خیسش دانه های برنج دیده می شد.

همانطور که داشت تکه های تخم مرغ نیمرو شده را از روی ردایش می تکاند گفت:

- ارباب باید با من بیاین.

لرد در حالی از عصبانیت به موهایش چنگ انداخته بود گفت: رز چطور جرئت می کنی وقتی منو نجینی باهم حرف میزنیم بدون در زدن بیای داخل؟ چنان کروشیوت بکنم که...

- موضوع همینه ارباب. شما باید رفتارتونو عوض کنین. بنابر برنامه ریزی دقیق من باید تا 5 دقیقه دیگه سر کلاس آماده شین. استاد گفته وقتشو هدر نمیده. :worry:

لرد با عصبانیت پرسید:

- حالا این استاد کی هست که جرئت کرده اینطوری حرف بزنه؟ اصلا مرگخواره؟ اگه نرگخواره چطور جرئت کرده یاد بگیره چطور سفید باشه که بخواد به لرد یاد بده؟ اصلا کدوم مرگخواری-

- ارباب بیخیال :worry: آماندای خودمونه. زود باشین بیاین!




ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۱۲ ۱۸:۰۶:۳۹


پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۱
اشپزخونه ریدل- بدور از هیاهو

- چرا من؟من دوستتم هم گروهیتم لینی چطور دلت میاد اینکارو با من بکنی؟ اصن منو بیخیال چطور دلت میاد اینکارو با ارباب بکنی؟

لینی نگاهی به اماندا میندازه و بعذ روشو بر میگردونه و میگه: همینی که هست. راه دیگه ای نداری... باید عروسی روخراب کنی. نکنه می خوای دوباره برات توضیح بدم؟

آماندا زبونشو واسه لینی در میاره و میگه :باشه قبول. فقط هر چی بهت رسید نصفش مال منه.

و لینی رو در حالت ترک میکنه.لینی به خودش میادو داد میزنه: اماندا میتونی از ماری کمک بگیری!


×××

- ارباب؟ ارباب؟ ارباب؟ نمیشنوه ماری دیدی که من سعیمو کردم.

ماری شونشو بلا میندازه و میگه: تو داری زمزمه می کنی...داد بزن!

- اممم مطمئنی؟ خب....ارباااااااااااب؟

در عرض یک ثانیه تمام چشما روی اماندا بر میگرده!



---
خیلی کوتاه شد!


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۴ ۲۳:۰۷:۲۰
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۴ ۲۳:۰۹:۲۴


پاسخ به: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
فردا شب ــ خانه ریدل

گلرت برای بار پنجم لیوانشو پر از نوشیدنی می کنه. همونطور که زیر چشمی به لرد نگاه می کنه لیوانشو سر می کشه. بالاخره غذا های روی میز ناپدید می شن و همه بی صبرانه منتظر میشن که لرد از جاش بلند شه و بهشون اجازه رفتن بده. اما این بار لرد صندلیشو کمی از میز فاصله میده و شروع به صحبت می کنه: خیانت به ارباب

لرد سیاه از جاش بلند میشه و شروع به قدم زدن می کنه و ادامه میده:خیانت به جادوگران سیاه...این روزادر بین وفادار ترین مرگخوارا هم شیوع پیدا کرده. حتی عالی رتبه ترین مرگخوارا هم از این قاعده مستثنا نیستن...

لرد سیاه کنار صندلی ایوان می ایسته. همهمه ای بین مرگخوارا صورت می گیره. صدای تق تقی بر اثر برخورد انگلشت های استخوانی ایوان به میز بوجود میاد. آثار حیرت و تعجب در بدن نامتعارف ایوان مشخصه.

- اربااااب؟ منظورتون منم؟ مــــ-

لرد سیاه به گلرت اشاره می کنه. گلرت عکسی رو روی میز میندازه و میگه: این عکس 6 روز پیش گرفته شده....ساعتای 8 و نیم شب...بعد از شام. آخه می دونین که دامبلدور همیشه زود می خوابه تا....

ایوان با انگشتای لرزونش عکسو بر می داره و بهش نگاه می کنه. عکسی که نشون می ده یکی از دستای ایوان دور گردن دامبلدور و تو دست دیگش یویوی جیمزه.

- اررباب...این این فتوشافه! اینا واسه من پاپوش درس کردن....ارباب نه-

همونطور که عکس بین مرگخوارا دست به دست میشه گلرت خودشو روی صندلیش میندازه و لبخندی روی لباش نقش می بنده.

لردولدمورت: خب ایوان، نظرت چیه که به دست دختر عزیزم کشته بشی؟ نه...تو که نمی تونی خفه بشی می تونی؟ چطوره از بالای دیواز بندازیمت تا-

- اکسکیوز می ارباب!

لرد ولدمورت از اینکه ریگولوس حرفشو قطع کرده عصبانی میشه و دهنشو باز می کنه تا چیزی بگه ولی بازم ریگولوس مانع میشه: ارباب...ایوان راست می گه. این عکس فتوشاپه. من خودم درستش کردم. تازه این یه قسمت از عکسه...تو عکس کامل من شما رو هم کنار دامبلدور قرار دادم و دامبلدورم داشت واستون شاخ می ذاشت. تازه رداتونم صورتی بود. نمی دونین چه جیگری-

لرد در حالی که می خواد موی نداشتشو بکنه به طرف ریگولوس میره: چی؟؟ اون خرفتو کنار من گذاشتی؟ تو خجالت نمی کشی از روی این عکس تقلید می کنی؟ یه ذره خلاقیت داشته باش!!

در همین لحظه آنتونین که بالاخره موفق می شه آخرین دونه برنج داخل ظرفشو بخوره دور دهنشو پاک می کنه و می گه: اربااااب!! شیش روز پیش ساعتای هشت و نیم شما مشغول به شکنجه کردن ایوان بودین! یادتون میاد؟ قضیه بدهی و اینا!

لرد ولدمورت چند لحظه مکث می کنه و میگه: عجیبه...اینو یادم نبود! کاملا درسته. من چطوری تونستم غفلت کنم؟!! البته یادتون باشه ارباب هیچ وقت از هیچ چیز غافل نیست. اینا همش نتیجه اعتمادی بود که به تو کردم گلرت! مثل اینکه تو یه خائنی!!



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۰:۲۶ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
لرد ولدمورت نگاهی به مرگخواراش که سعی می کردن درموندگی رو تو قیافشون مخفی کنن می ندازه و می گه: فردا شب برمیگردم.وقتی اومدم اینجا باید کاملا تمیز و مرتب شده باشه.

لرد روشو بر می گردونه که بره اما صدای بلا مانع از قدم برداشتنش می شه: ارباب؟؟ شما با کسی قرار دارین؟ مای لرد؟

لرد سرشو به نشونه تاسف تکون می ده و از کافه خارج میشه. بلا بغض می کنه و رو زمین پهن می شه و سرشو بین دستاش می گیره بقیه مرگخوارا که می بینن فرمانده ای ندارن با خوشحالی بساط عیششونو فراهم می کنن و مشغول تفریح می شن...

رز تو خواب غلتی میزنه و لگد محکمی به لینی می زنه. لینی از خواب می پره و اطرافو نگاه می کنه.کافه نیمه تاریکه و تنها صدایی که شنیده میشه صدای خروپف مرگخواراست. لینی با منگی سرشو می خارونه و از جاش بلند میشه تا به آشپزخونه بره و چیزی بخوره. وارد آشپزخونه میشه.مورفینو میبینه که رو یه صندلی نشسته و در حالی که روز نامه می خونده خوابش برده. تو قفسه ها و کابینتا دنبال چیزی واسه خودن می گرده و در همین حال با خودش حرف می زنه:

- لعنتی....مثلا لرد شب بر می گرده... چی میشد اگه یه نفر میومد کارای اینجارو-

- شر و شدا نکن حواشم پرت میشه. من قبلا همه ژا رو گشتم. غژا نیشت.

لینی از جا می پره و رو به مورفین می گه: مگه تو خواب نبودی؟

- نه داشتم روژنامه می خوندم.

لینی با ناامیدی سری تکون میده و کنار مورفین میشینه. مورفین ادامه میده:

روژنامه مشنگیه. دارم دنبال شماره دوشتم می گشتم. به عنوان یه...

- بده ببینم.

لینی روز نامه رو از دست مورفین بیرون می کشه و شروع به خوندن آگهی ها می کنه.

- پیداش کردم. تمیز کردن منزل و محل کار شما! ممد مشنگی! اینم شمارشه... عالیه!! باید بهش زنگ بزنیم

لینی اینا رو می گه و به سرعت از آشپزخونه بیرون می دوه.

مورفین چند لحظه به آگهی که لینی بهش اشاره کرده بوده خیره میشه و میگه:

- اینکه ممد مشنگی خودمونه! اینم همون تمیژی مناژلی بود که می گفت!!! جه خوب که پیداش کردم...ولی اول باش یه چرتی بژنم...



پاسخ به: انجمن نقد پستها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
احساس می کنم یکی از بد ترین پستامو زدم....

نقدش کنین لطفا.

آخرین پست آموزشگاه کوییدیچ...



پاسخ به: آموزشگاه کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
هری در خونه شماره 12 گریولدمو باز می کنه و لینی رو می بینه که هر لحظه امکان داره از گوشاش دود بزنه بیرون.

لینی هری رو که تو کف خاصیت راز داری خونه مونده کنار می زنه و وارد خونه میشه و فریاد میزنه: اون کپه پشم **** کجاست؟

دامبلدور از داخل یه اتاق بیرون میاد و جلوی لینی وای میسته و می گه: چی شده؟

- این مسخره بازیا چیه دیگه؟ چرا توپاتونو با خودتون بردین؟ نکنی فکر کردین ما اونقدر بدبخت بیچاره ایم که مجبور میشیم برای تمرین خودمون بدزدیمشون؟ یعنی فکر کردینچون حکم وزارتو از رز گرفتنو دیگه بودجه نداریم توپ بخریم میایم ازتون دزدی می کنیم؟ چرا درس فکر کردین آخه؟

دامبلدور جدیدا تو برنامه غذاییش از گردو و ماهی استفاده کرده(پیام اخلاقی این رول ) نگاه عاقل اندر سفیح(؟)ی به لینی میندازه و می گه: لینی دخترم، از اینکه اومدی اینجا و راستشو گفتی خیلی خوشحالم و به عنوان جایزتون خب می خوای الان توپامونو بهتون بدیم؟

لینی:

دامبلدور جلوی جیمز رو که می خواست چیزی بگه می گیره و می گه: ما فرزندان شجاع- لعنتی یادم نیست! برای کمک و گسترش خوبی زندگی می کنیم. انقدر عصبانیت لازم نیست عزیزم. صبر کن تا خودم برم از دم در کنار سطل آشغال واست بیارم. اصلا باهات میام مقر فرماندهیتون جلو لرد زانو می زنم و توپارو می دم تا بفهمین ما چقدر فروتنیم!!

لینی: در عوض ما هم زاده رشده ی سیاهی و پلیدیم...با اینکه بد نمی گی ولی ترجیح می دیم از راه های خفن تری تلافی کنیم.

لینی بر می گرده تا از خونه بیرون بره. و سر راهش دو باره هری رو که ایندفعه توکف جذابیت لینی موقع عصبانیتشه :d: کنار می زنه و بیرون میره.
دامبلدور دستشو به ریشش می کشه تا رفتار لینی رو تجزیه تحلیل کنه که رشته افکارش با صدای مالی پاره می شه.
- تو اون اتاقه چی کار می کردی بوقی؟

-----------------------------

لینی با لبخند گشادی که جلوی لرد زده می گه: ارباااااب!! امروز علاوه بر اینکه توپای کوییدیچو دزدیدیم-

آماندا وسط حرف لینی می پره: ارباب محفلیا توپا رو از ترس ما از زمین بازی بردن گذاشتن کنار سطل آشغال خونه گریمولد و تازه دامبلدور می خواسته خودش بیاد و توپا رو بهتون بده ولی لینی-

لینی نگاه خشکی به آماندا میندازه و می گه: آماندا من اونجا بودم نه تو. داشتم می گفتم ارباب. همونطور که گفتین توپا رو ازشون "دزدیدیم" و تلافی شکاک بازیشونو هم دراوردیم. زمین بازیشونو آتیش زدیم!!

لرد ولدمورت سرش رو به نشونه رضایت تکون می ده و می گه: خب حالا که همه چیزو داریم سریع دو گروه بشینو بازی کنین.

خیلی سریع دو گروه روبروی هم و جلوی لرد سیاه صف می کشن. گروه اول شامل لینی، رز، بلا، آماندا، ماری،لونا و ریگولوس و اعضای گروه دوم آنتونین، ایوان، ایگور، آستوریا، کراب، لودو و روفوس بودن.

لینی نگاهی به اعضای دو گروه میندازه و می گه: ارباب نمیشه جای آستوریا و ریگولوسو با هم عوض کنیم بعد ما ردا های نارنجی بپوشیم و اسم گروهمونو بزاریم ساحرگان و وقتی قهرمان سایت شدیم اسم سایتو تحریم کنیم تا به ساحرگان تبدیل بشه؟

لرد:


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۲۰ ۱۴:۱۴:۱۳


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
در سمت دیگه، دامبلدور در حال توضیح دادن نقشه ش به بقیه ی محفلیاس ...

لینی متن بالا رو داخل قرار می ده و زیرش می نویسه:

در سمت دیگه محفلیا ها در حال دلداری دادن دامبلدور هستن...

جیمزسیریوس: پروفسور شما که اونقدر جلوی اسنیپ کلاس گذاشتین...الان این چه کاریه؟ بیاین بیرون تا جیغ نزدم!

صدای دامبی از پشت در مرلینگاه میاد: ریشم....ریش عزیزم...نشون خانوادگیم...عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــررر

جیمز: بابا بیخیال! ما تا چند ساعت دیگه از اینجا خلاص میشیم شما هم می تونین دوباره مو بکارین. اینکه چیزی نیست!

- نمی شه...اون قیچی که اسنیپ باهاش ریشمو چید طوری جادو شده بود که اجازه رشد دوباره موهارو نمی ده! اگه گیرش نیارم...

- پروفسور شما چطور اینا رو فهمیدین؟

یهو لحن دامبلدور عوض میشه: با کمک نیرویی که به کمکش تونستم دست بسته بیام مرلینگاه! دیگه بسه هر چی بما خندیدن. تا چند لحظه دیگه نوبت ما هم می رسه!! فقط قبلش...منو از مرلینگاه بیارین بیرون. من دیگه نمی تونم! آی ریشاااااااام


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۲۰ ۱۱:۵۵:۳۷


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۰:۱۹ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
ریگولوس قسمتی از پیشبندو دور دستش می پیچه و با دست دیگش اونو می کشه و می گه: چه خوب کش میاد! آنی غذات که تموم شد بده من اینو ببرم.

ریگولوس پیشبندو به سمت آنی مونی پرت می کنه. چشمکی میزنه و از آشپزخونه بیرون می ره.

پیشبند داخل آب داغی که آنی مونی برای کله پاچه روی اجاق گذاشته بود میفته. آنی مونی پیشبندو که معلوم نبود بوش از چاه فاصلابه یا از محتویات بدن محفلی ها بر می داره و اون رو روی صندلی میندازه تا خشک بشه.همونطور که مشغول در آوردن چشم تسترال برای کله پاچس صدای وزوزی رو میشنوه.

صدا از سمت پیشبند میاد :(در اینجا ما به کمک امواج فروصوت موفق به دریافتشون شدیم) به مونگومری بگو برای هر کدومتون یه قبر بکنه. واسه خودش از همه گود تر فقط صبر کن-

لرد نمی تونه حرفشو ادامه بده چون دل و رودش به هم می پیچه و چند تا از عصب های حیاتیش قطع می شه. آنی مونی دست از چلوندن پیشبندش بر می داره و می گه:

- جنسش چیه که اینقدر خش خش می کنه؟ چقدر آب جمع کرده!

آنی مونی دست از چلوندن پیشبند بر می داره و اونو دوباره روی صندلی میندازه و لرد که خوشبختانه یا متاسفانه هنوز هوشیاره به این فکر می کنه که ریگولوس قراره چه بلایی به سرش بیاره...


ارباب نمی دونم چرا اینطوری شد...قرار بود نجاتتون بدم
:worry:



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ سه شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
لینی: ولی مگه این معجون محدودیت زمانی نداره؟ بهتره تا قبل از اینکه اثر معجون از بین میره دوباره-

یه نفر از پشت گوش لینی رو میپیچونه. لینی جیغی می کشه برمیگرده و بلا رو میبینه که چوبدستیشو تو دست دیگش آماده داره.

لینی به تته پته میفته و می گه: چی شده بـ- بلا؟

بلاتریکس گلو شو صاف می کنه و میگه: تو...تو ماه پیش کاری کردی که اعتبار من پیش ارباب بره و ازم وقت گرفتی تا کاری کنی که ارباب دوباره مثل سابق بهم نگاه کنه.

- خب؟

- خب چی؟ الان دقیقا...1 دقیقه و 4 ثانیست از تموم شدت وقتت می گذره. شد 7 ... 8 ... لینی آماده باش که در حضور همه حسابتو بزارم کف دستت!

یه دفعه صدای شترقی به گوش می رسه و لینی اربابشو می بینه که بر اثر شکستن یکی از پایه های صندلی که روی اون داشت پنجره رو پاک می کرد نقش زمین میشه!

بلا با دیدن این صحنه لینی رو ول می کنه و به طرف لرد میدوه.

- مای لرد، دارک لرد! چی شد؟؟ حالتون خوبه؟ دستتونوبدین من. بزارین من...

لینی گوششو که قرمز شده بود می مالونه و بالبخند عجیبی به اربابش که دستشو از دست بلا بیرون می کشه و سعی می کنه ردا شو از تماس با اون حفظ کنه نگاه می کنه.

آگوستوس که منظور لینی رو فهمیده می گه: لینی...بنظرت کار درستیه؟

- معلومه! مخصوصا برای حفظ جون خودم از دست بلا!

رز که هنوز به درجه اعلای ریونیّت نرسیده میگه: خب به منم بگین قضیه چیه؟!

- رز، حاضری به کمک هم کاری کنیم که ارباب عاشق بلا بشه؟


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۱۲ ۱۵:۵۳:۰۹






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.