هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
هري سريعا به سمت آينه اي رفت كه صحنه ي مبارزه ي خود و لرد سياه را نشان ميداد . چوب دستي اش را بالا آورد اما همين كه خواست ورد را بگويد يكدفعه تصوير آينه عوض شد و جاي خودش را به تصوير ديگري داد . تصوير جديد از پدر و مادر هري بود . هر دوي آنها به هري لبخند مي زدند . اين تصوير عين هماني بود كه هري كنار تختش در خانه ي عمو ورنون داشت . هري محو تماشاي پدرو مادرش بود كه تصوير مجددا عوض شد و جاي خودش را به دردناك ترين واقعه در زندگي هري داد . آينه زماني را نشان داد كه پدرو مادرش توسط لرد سياه كشته شده بودند . هري بار ديگر چشمانش را بست اما به علت اشك هايي كه سعي داشت هيچكدام از آنها جاري نشود چشمانش به شدت ميسوخت . پس با صداي بلندي فرياد زد :
- چي از جونم ميخواي ؟؟ چرا اين وقايع را به خاطرم مياري ؟؟ دليلت از اين همه آزار و اذيت چيه ؟؟ اصلا تو كي هستي ؟؟

اما هري هيچ صدايي نشنيد . دوباره فرياد زد :

- با توام ... تو كي هستي ؟؟

اما باز هم سكوت جواب هري بود . بسيار عصباني شده بود و از عصبانيت به مرز جنون رسيده بود . در همين زمان با صداي رون به پشت سرش نگاه كرد .

- هري ؟؟!!!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۳۰ ۱۲:۰۶:۴۳

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
تد و جيمز به سمت دخترك برگشتند . هر دو از ترس زبانشان بند آمده بود تا اينكه جيمز گفت :

- تو اينجا چيكار ميكني ؟؟؟! مگه الان نبايد توي قلعه باشي ؟؟؟!

اما دخترك سريعا پرسيد :

- خودتون اينجا چيكار ميكنيد ؟؟؟!

هر دو به هم نگاه كردند . نميتوانستند چيزي بگويند ، چون جوابي براي اينجا بودن نداشتند . بعد از كلي مِن مِن كردن بالاخره تدي زبان باز كرد و گفت :

- يكي از بچه ها موششو گم كرده بود ، ما هم اومديم اينجا تا ببينيم ميتونيم پيداش كنيم .

در همون حال به موشي كه روي زمين قرار داشت اشاره كرد . از قيافه ي دخترك معلوم بود كه قانع شده اما حالا نوبت تد و جيمز بود كه سوالشونو تكرار كنن . بنابراين جيمز مجددا پرسيد :

- نگفتي !!! اين وقت شب اونم تو جنگل ممنوعه چيكار ميكني ؟؟!

دخترك كمي دست هايش را در هم پيچيد و با صدايي كه از استرس ميلرزيد گفت :

- حوصلم سر رفته بود ... اومدم بيرون كمي قدم بزنم ولي وقتي به خودم اومدم ديدم توي جنگل ممنوعه هستم .

- خيلي خب ... بايد سريعا برگرديم به قلعه ... ديگه داره دير ميشه .

و با چشم به جيمز اشاره كرد كه موشو توي رداش قايم كنه . همگي به راه افتادند . اما قبل از اينكه وارد خوابگاه بشن پروفسور مك گونگال آنها را ديد . دخترك از ترس پشت جيمز قايم شد و ردايش را محكم گرفت . مك گونگال با صداي تقريبا بلندي گفت :

- شما تا اين موقع شب بيرون از خوابگاه چيكار ميكنيد ؟؟!

هر سه با ترس به هم نگاه كردند اما جوابي براي اين غيبت نداشتند . همين طور داشتند به هم نگاه ميكردند و دنبال جوابي ميگشتند كه ناگهان ...


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۹ ۲۰:۱۱:۱۴

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
1- هدف و انگیزه تون از عضویت در محفل ققنوس؟!

چون بودن توي محفل بهم آرامش ميده.


2- سیاهی دل مرگخوارا رو با چه چیزی تمیز و پاکیزه میکنین؟

با دستمال ... البته يكمم ماده ي شوينده ي محبت و دوستي روش ميريزم.

3- چند مورد از فواید ریش پروفسور دامبلدور رو نام ببرید!

1. ميشه پشتش قايم شد
2. به عنوان پتو هم ميشه ازش استفاده كرد.

4- خلاقیت سفیدتون رو به کار بندازین و سه تا لقب ناقابل برای ولدمورت اختراع کنین!

1. كچل زشت.
2. دراز بد قواره.
3. كله پوك.

5- به نظرتون بهترین راه نابودی و از صحنه روزگار خارج کردن سیاهی و تاریکی چیه؟

از محبت خار ها گل ميشود ... با محبت تاريكي كه چه عرض كنم ... اسمشو نبر هم مطمئنا آدم ميشه.

6- با چه روشی ولدمورت رو به عشق دعوت میکنین؟
با يك عدد آبنبات ... آخه بچه خيلي آبنبات دوست داره.

7- اسم رمز ورود به دفتر پروفسور دامبلدور؟
I Love you professor

جینی عزیز

همون طور که بدونی شاید هم ندونی عضویت تو محفل دو تا شرط اصلی داره، یکیش فعالیت خوب و دومی سطح نوشتاری خوب. شما هنوز سطحتون به اون اندازه لازم محفل نرسیده و جای زیادی برای کار دارین، یکم بیش تر رول بزنید و درخواست نقد کنید تا سطحتون بهتر و بهتر بشه.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۶ ۲۱:۱۳:۵۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۵
پس از آن آريانا گفت :

- باشه ، صبر كنيد همين الان ميام .

و سريع گوشي را گذاشت . ياسن هرچه سعي كرده بود نتوانست بفهمد كه چه كسي پشت تلفن است و يا حتي چه چيزي گفته است . پس تصميم گرفت كه مخفيانه آريانا را دنبال كند تا بلكه بتواند از قضيه باخبر شود . در همان لحظه آريانا از اتاقش خارج شد و به راه افتاد . اينطوري كه از مسير مشخص بود او قصد رفتن به اتاق آرسينوس را داشت . پس از مدتي آريانا به داخل اتاق رفت . ياسن تصميم گرفت كه به پشت در اتاق برود تا بلكه بتواند چيزي متوجه شود اما در همان لحظه دو نفر از اعضاي وزارتخانه به پشت درب اتاق رفتند و ايستادند . اينجوري كه از شواهد معلوم بود آن دو مراقب بودند . انگار موضوع بسيار مهم و محرمانه اي بوده كه آن دو براي مراقبت آمده بودند . ياسن با خود گفت :

- ميتوانم از پس آن دو برآيم .

اما همين كه خواست حركت كند آريانا در حاليكه چنديدن برگه در دست داشت از اتاق خارج شد . ياسن مجددا پشت سر آريانا شروع به حركت كرد تا اينكه آريانا به اتاقش رفت . ياسن براي پيشبرد نقشه بايد به اتاق آريانا مي رفت و او را ميكشت اما يك حسي به او ميگفت كه در اين كار تا حد امكان بايد از كشتن افراد بيگناه خودداري ميكرد . ياسن بار ديگر به نگهبان نگاه كرد . او همچنان در خواب بود . پس ياسن از اين فرصت استفاده كرد و به اتاق آريانا رفت و با عكس العملي كه تا به حال از خودش نديده بود او را بيهوش كرد . ناگهان نگاهش به آن برگه ها كه اكنون بر روي ميز آريانا قرار داشت ، افتاد . به سمت برگه ها رفت و همينكه نوشته هاي روي برگه ها را ديد از تعجب شاخ در آورد .


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۷ ۱۸:۴۱:۴۰

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آغاز و پایان دنیای جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵
ليلي با هزار جور رنگ عوض كردن بالاخره با صدايي كه از ته چاه كه چه عرض كنم از ته اقيانوس در ميومد گفت :

- نه ممنون ... زياد مهم نيست.

جيمز خواست حرف ديگه اي بزنه كه يكدفعه در با شدت باز شد و اساتيد به داخل سرسراي اومدن و شروع كردن به مشورت كردن . هركدوم يك نظريه اي ميداد مثلا يكي ميگفت :

- شايد يه موجود عظيم الجثه وارد قلعه شده ...

يا اون يكي ديگه ميگفت :

- شايد هاگريد به هوا پريده ...

و ...

اما هيچ دليل منطقي وجود نداشت . اين وسط بعضي از دانش آموزا خوشحال بودن چون امتحان فردا به احتمال 100% كنسل ميشد و برخي هم نگران و وحشت زده به گوشه اي چسبيده بودن . ناگهان جرقه اي تو ذهن جيمز زده شد . اون تا چند لحظه ي پيش دنبال يك چيزي بود كه بتونه خودشو سرگرم كنه و اين دقيقا هموني بود كه ميخواست . پس به سمت اساتيد رفت . پيتر با ديدن قيافه ي بشاش و خندان جيمز عصباني شد و گفت :

- زلزله اي به اين وحشتناكي ايجاد شده .. اون وقت تو داري ميخندي ؟!؟!؟؟؟

جيمز بيشتر نيششو باز كرد كه با چشم غره ي اسنيپ سريع جمعش كرد و گفت :

- ميشه من هم كمكتون كنم ؟؟! خيلي وقت بود كه دنبال يك هيجان بودم ..

اساتيد با تعجب به هم نگاه كردند و بعد از مدتي رضايت خودشون رو اعلام كردند . بنابراين قرار بر اين شد كه ...


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵
با اين حرف تازه وارد همگي شك زده شدن و تصميم گرفتن كه تمام سعي و تلاششون رو براي حفظ كردن تازه وارد انجام بدن. براي همين هر كدوم شروع به حرف زدن كردن و از خوبي هاي آلبوس و محفل گفتند . اين قدر گفتن و گفتن و گفتن كه تازه وارد با يك صداي بلند همشونو به سكوت دعوت كرد و فرياد زد :vay: :

- بسه ديگهههه ... بابا ديووونم كردين ... اينجا محفله يا ديوونه خونست؟؟؟!! ... اون از پذيرايي تون و اينم از پرحرفي هاتون . :vay:

اين بار آرتور - آلبوس براي ماست مالي كردن پا پيش گذاشت و گفت :

- پسركم!! دليل اين اصرار تو براي چيه؟؟!
مگه چيز بدي توي محفل ديدي كه اينقدر اصرار به رفتن داري؟؟!

تازه وارد خواست دهنش رو باز كنه كه يكدفعه كلّه پا شد و افتاد رو زمين . همگي با دهن باز داشتند اطراف نگاه ميكردند تا ببينن چه اتفاقي افتاده كه با صداي مالي با طرفش برگشتن.

- كار من بوده ...

اونوقت بود كه همگي متوجه شدن كه بععععله ، براي بار هزارم تابلو روي كله ي تازه وارد افتاده . آرتور با عصبانيت داشت به مالي نگاه ميكرد . تا خواست دهنش رو باز كنه مالي گفت :

- هيچي نگو كه هر چي ميكشيم همش زير سر تويه ... خير سرت چنديدن ساله كه پروفسور رو ميشناسي اون وقت عرضه نداري دو دقيقه نقش بازي كني ؟؟؟! اون ريشاتو جمع كن خب ، كم مونده بود بدبخت به جاي غذا ريشاي تو رو نوش جان كنه .

آرتور - آلبوس دوباره خواست دهنشو باز كنه كه مالي با عصبانيت بيشتر گفت :

- چيهههه ؟!؟!؟؟؟ مگه دروغ ميگم ؟؟!

آرتور - آلبوس مثل دفعه ي قبل سكوت كرد و هيچي نگفت.

مغازه ي ارفورث

آريانا و آلبوس به سمتي كه ابر فورث اشاره كرده بود حركت كردن . وقتي در طويله رو باز كردن چشماي هردوتاشون اندازه ي سيب زميني هايي شد كه همين چند دقيقه ي پيش پوست كنده بودند .


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
همه ي فرزندان روشني مثل بز داشتند يكديگر را نگاه مي كردند اما از دست هيچ كدامشان كاري بر نمي آمد. بالاخره مالي فكري به ذهنش رسيد و با صداي بلند گفت :

آهااااااا ... پيدا كردم.

با اين صداي بلند آرتور و چند نفر ديگر مثل اينكه جن ديده باشند به صد متر آنطرف تر دويدند اما وقتي فهميدند كه صداي مالي بوده ضايع شدند و برگشتند . آرتور گفت :

حالا اين فكري كه باعث شده اينقدر با صداي بلند فريادش بزني چي هست؟؟!

- حالا كه نمي تونيم پروفسور رو بياريم اينجا پس در اين صورت فقط يك راه حل هست و اون اينه كه وقي به هوش اومد يك نفر ديگر رو جايگزين پروفسور بكنيم اگه بازم فهميد همين بلايي كه الان سرش اومده رو دوباره سرش مياريم فقط با اين تفاوت كه اون دفعه اتفاقي بود اما اين دفعه از قصد اين كار رو انجام ميديم. چطوره؟؟ خيلي نظر خوبيه ، نه؟؟!!!

- نه.

اين صداي آرتور بود كه داشت با تعجب به مالي نگاه ميكرد.

- اونوقت چرا نه؟؟

- چون اين تازه وارد از ما هم پروفسور رو بهتر ميشناسه اون وقت تو ميخواي بازم يكي ديگه رو جايگزين پروفسور بكنيم؟؟

- منم براي همين گفتم كه او بلا و سرش بياريم. دو بار كه بزنيم تو سرش قيافه ي خودش رو هم يادش ميره چه برسه به پروفسور!!

- ولي من بازم با اين ايده مخالفممم.

راه حل بهتري داري ارائه بده خب.

- ......

- تو كه نظري نداري پس براي چي ساز مخالف ميزني؟؟!. تازه ، اگر مخالفي ميتوني توي اجراي نقشه كمكمون نكني ...

اين بار آرتور از روي اجبار قبول كرد كه با آنان همكاري كند .

مغازه ي ابرفورث :

آلبوس همراه آريانا وارد مغازه ي ابرفورث شدند. ابرفورث با ديدن آنان گفت :

آريانا و آلبوس عزيز بسيار خوش آمديد. خيلي از ديدنتون خوش حالممم. پرسيوال همه چيز را براي من تعريف كرده. ميدانم كه براي كار به اينجا آمده ايد ، پس همراه من بياييد.

آلبوس و آريانا به دنبال او رفتند. ابرفورث وارد يك اتاق شد و رو به آلبوس و آريانا گفت :

خب عزيزانممم ... محل كار شما اينجاست. مي توانيد از همين الان كار خود را شروع كنيد. آن دو با ديدن صحنه اي كه در مقابلشان قرار داشت سكته اول را زدند و تازه فهيدند كه چه مصيبتي بر سرشان آمده. :hyp:



قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دامبلدور قوی تره یا ولدمورت؟
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴
نميتونيم دقيقا مشخص كنيم كه كدوم يكيشون قوي تره.
هركدوم قدرت و انر‍ژي خاص خودش رو داره اما من خودم به شخصه دامبلدور رو انتخاب ميكنم
چون اين هميشه مهربانيه كه بر خشونت غلبه ميكنه.
دعوا داري بيا جلو !؟!؟!؟


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴
دخترك ايندفعه با كنجكاوي هرچه بيشتر از لرد سياه ميپرسد:

- اسم دكترتون چي بوده كه اينجوري گند زده به دماغتون‌ ؟؟؟!!!

از آنجا كه صداي دخترك تقريبا بلند بود توجه همه به سمت لرد سياه جلب شد.همه از دماغ قرازه ي او خنده شان گرفته بود. لرد سياه بسيار عصباني شد و خواست كه جواب دندان شكني را به آنها بدهد. تا دستش را بلند كرد يكي او را با شدت به بيرون از قهوه خانه برد. لرد سياه به آن فرد نگاه كرد. قيافه اش بسيار آشنا بود اما لرد نميدانست كه او را كجا ديده !!!

- نشناختي ؟؟؟

- نه.

كراب دستي به صورتش ميكشد و ريش مصنوعي اش را بر ميدارد. لرد سياه با تعجب به او نگاه مي كند و ميگويد :

- كراب ؟!؟!؟... تويي؟؟؟!!!

كراب سرش را به نشانه ي تاييد تكان ميدهد و ميگويد :

- آره منم ... احوال ارباب خودم چطوره ؟؟

لرد سياه سري از روي ناراحتي و افسوس تكان ميدهد و ميگويد :

- كدام ارباب ؟؟؟ ... روزي براي خودم جذبه ي خاصي داشتم. همه ازم ميترسيدن اما حالا چي ؟؟!!
هرجا ميروم به خاطر اين دماغ لعنتي بهم ميخندن. اين بار ديگه حسابي عصباني شدم و ميخواستم يك بارم كه شده حسابشون رو بذارم كف دستشون كه تو نذاشتي. راستي از آرسينوس شنيدم كه رفتي تو كار لوازم آرايشي. ميتوني با اون وسايلت يه بلايي سر اين كوفتي ( به دماغش اشاره ميكند) دربياري؟؟ ديگه تحمل خنده هاي اين مشنگ ها رو ندارم.

كراب لحظه اي فكر ميكند و بعد ميگويد:

- آره يك راهي هست كه بتوني از دستش خلاص بشي.

لرد سياه چشمانش از خوشحالي برق ميزند.

دوساعت بعد :

كراب آينه را جلوي صورت لرد سياه قرار مي دهد و ميگويد:

- حالا ميتواني چشمانت را باز كني.

لرد سياه با ديدن دماغ جديدش بسيار شگفت زده مي شود و كراب را محكم بغل ميكند.

- واااااي ... خيلي ازت ممنونم. چطوري اين كارو كردي؟؟؟!!!

- خب ديگه ... ماييم ديگه.

لرد سياه بعد از اينكه كلي از كراب تشكر ميكند از او ميپرسد :

- راستي نيمه شب به پاتيل درزدار ميروي؟؟

كراب كمي مكث ميكند و ميگويد :

- نميدانم.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دوست داري جاي كدوم يكي از بازيگر هاي هري پاتر باشي؟
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴
من دوست دارم جاي خودم باشم ... چون شخصيت جيني ويزلي واقعا جالب و دوست داشتنيه ... اصلا اگه ميخواستم جاي فرد ديگه اي باشم كه جيني ويزلي رو انتخاب نميكردم !!!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.