هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
مرگخواران در حال گفتگو با لرد بودند که نجینی با دُم‌ش نصف مارگریتای محبوب‌ش را برداشت و درون شالگردنش پیچید و شالگردن را دوباره دور گردنش محکم کرد. سپس به سمت همان نقطه‌ی آوار که بارها تلاش کرده بود تا نزد لرد بخزد رفت. سرش را بین سنگ‌ها فرو کرد و خزید و خزید و خزید و خزید و سعی کرد حداقل سرش را به لرد برساند.

- بوی پیتزا رو حس کرده بودیم. و الان داره نزدیک‌تر هم میشه!
- تشه‌ی پیتزایی، آخرین محصول بزرگترین معجون‌ساز قرن رو توی جیبم دارم ارباب!
- ما خودمون ارباب تسترال‌های تمام دنیاییم. ما رو با اونا یکی نکنید!
- هیسسس ففسس سسس!
- آه! فرزندمان!
- پرنسس؟!
- دختر ارباب؟!!
- بدبخت شدیم!
- چرا حواست بهش نبود!
- فکر کردم داره پیتزاشو کوفت میکنه!
- درمورد دختر لردسیاه درست صحبت کن!
- نجینیِ عزیزِ ما برای ما پیتزا آورده! ماجراهای جالبی رو برای ما تعریف کرده!
( )


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
لینی که بر اثر برخورد با دستِ فولادی شده‌ی بلاتریکس تا آشپزخانه‌ی ریدل پرتاب شده بود، بالاخره فرصتی برای استراحت پیدا کرد. ابتدا روی یخچال نشست تا بتواند از آن بالا بهتره اوضاع را زیر نظر داشته باشد. وقتی از نیامدن بلاتریکس مطمئن شد، در یخچال را با افسونی باز کرد ولی همزمان با باز شدن درش صدای جیغی از کنار گوشش آمد:

-

لینی از جایش پرید و در یخچال کامل باز شد. دستی در یکی از قفسه‌های یخچال بود!

- ببین با اون نیش لعنتی چه بلایی سر من آوردی؟! تحمل لخت دیده شدن حتا اگر محدود به دست بشه برای من سخته. فکر کردی من رودولفم؟!

بانز که گویا بیرون از یخچال ایستاده بود و دستش را برای پنهان کردن درون یخچال گذاشته بود، دستش را برداشت و به سرعت از آَشپزخانه بیرون رفت!

-

لینی روی یکی از دونات‌های درون یخچال نشست و با غصه پاهایش را تکان داد. امروز همه یا او را ناراحت میکردند یا از او ناراحت بودند! همانطور که این افکار را از سر میگذراند نیش کوچکی به دوناتی که روی‌ش نشسته بود زد. دونات بلافاصله با حالتی از انفجار لینی را پرتاب کرد و صد برابر بزرگتر شد. پاهای کوچکی از زیرش درآمد، خودش را از درون یخچال بیرون انداخت و با خوشحالی قِل خورد و از درِ آشپزخانه بیرون رفت!

- تصویر کوچک شده

-


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
- یه دونه سبزیجات بدین من!
- نخیر اون سبزیجات مال منه! تصویر کوچک شده

- ولی تو پپرونی سفارش داده بودی! تصویر کوچک شده

- پــــــــاق! تصویر کوچک شده

- مخلوط یه دونه اضافه هست کی میخواد؟!
- بده من. با این دلسترِ انار می‌چسبه! تصویر کوچک شده

- تــــــــق! تصویر کوچک شده

-
- یه مارگریتا هم برای پرنسسِ ارباب!
-
- مینی‌پیتزای من چی شد پس؟
- چقد تاکید کردم من یونانی میخوام. ولی نیست! قهرم! با کلِ یونان قهرم!

- تــــــــوق! تصویر کوچک شده

- اون دلستره؟! ای سیاهای خائن! صد بار گفتم فقط نوشابه‌ی سیاه!
- تو که اصلن خائن نیستی؟!
- خیر. من مرگخوارِ وفادارم!

- گــــــــوف! تصویر کوچک شده


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۰:۲۴ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
خیل عظیم هکتورها که بین آنها هکتور واقعی و هکتورهایی که از بخاطر نیش لینی از هکتور واقعی به وجود آمده بودند و اسنیپی که بخاطر نیش لینی به هکتور تبدیل شده بود حضور داشتند، در راهرویی که به آزمایشگاهِ خانه‌ی ریدل ختم میشد سر و صدای شدیدی راه انداخته بودند.

ناگهان اسنیپی که هکتور شده بود و هکتوری که هکتور بود به هم محکم برخورد کردند:

- هوی مگه کوری جلوی پاتو نگاه کن!
- خودت مگه کوری جلوی پاتو نگاه کن!
- من خود هکتورم اینجا قلمرو منه!
- من خود هکتور نیستم ولی اینجا قلمرو منه!
- الان که تشه‌ی آبله‌ی ضدهکولی رو توی چشمت فرو کردم میفهمی قلمرو منه یا قلمرو تو!
- منم وقتی روغن چهل‌گیاه رو توی حلق‌ت چپوندم میفهمی قلمرو منه یا قلمرو تو!
- پاتیل من تیزتره!
- معجون من لذیذتره!
- آزمایشگاه ریدل کدوم‌وره؟
- از اینوره و از اونوره!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
جوخه‌ی نجاتی متشکل از لیسا و لایتینا و نارسیسا برای پیدا کردن یک ماشین آتش‌نشانی رفتند.

بقیه‌ی مرگخواران دور هم حلقه زدند و نجینی هم دورِ حلقه‌ی آنها حلقه زد!

- یارانِ سیاهِ ارباب، به گوش باشید!
- به گوشیم!
- من به عنوان وفادارترین مرگخوارِ ارباب به این نتیجه رسیدم که ما یک نقشه لازم داریم!
- درسته!
- یک نقشه که بتونیم لردسیاه رو از زیر آوار نجات بدیم!
- همینطوره!
( )
- الان که چوبدستیِ همه‌ی ما به همراه لردسیاه زیر آواره، باید یک فکر اساسی کنیم!
- خودشه! زدی توی خال!
- من به عنوان متخصص ترکوندنِ دیوار آزکابان بدونِ چوبدستی، شما رو به چالش استفاده از مهارتهای جادوی سیاهِ خودم دعوت میکنم!
- آره تو محشری!
- تو از همه سری!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
- انگشت کوچیکه رو بیشتر بخارون!
-
- حالا انگشت شست پا!
-
- حالا کف پا!
-
- پاشنه.. پاشنه!
-
- کافیه! حالا برو همراه بقیه ما رو نجات بده!

لینی خسته و کوفته خودش را از زیر آوار بیرون کشید و له و لورده همانجا روی زمین افتاد:

-

نجینی خزید و خودش را بالای سر لینی رساند. قصد داشت با نیش‌ش لینی را از وسط جمعیت بلند کرده و به کناری ببرد که ادوارد بالاخره دوان دوان برگشت و درختی را که همراه خودش آورده بود زمین زد:

- تصویر کوچک شده



سیم هدفون لایتینا که تا آن لحظه به آوندهای رز وصل بود، توسط ریتا از رز جدا شد و به درخت وصل شد. لینی که به سختی از زیر تنه‌ی درخت بیرون آمده بود، بال در برگِ رز به کناری رفتند تا کمی استراحت کنند. در همان حین صدای فریاد لرد بار دیگری بلند شد:

- سریعتر این عملیات نجات رو شروع کنید. دیگه داره اون روی ما بالا میاد!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
اتاق تاریک بود. لینی به سختی جایی را میدید:

- لوموس!

گوشه‌ی اتاق هیکل شنل‌پوشی نشسته بود و اطراف‌ش روی زمین تکه‌های دلخراشی از گوشت و خون افتاده بود! لینی که کمی ترسیده بود، آرام آرام بال زد و نزدیک شد. کسی که آنجا نشسته بود را شناخت. بلاتریکس بود که موهایش صاف و بی‌حالت اطرافش آویزان بود. لینی متعجب از اینکه چه بلایی سر موهای بلا آمده بود، روی زمین کنار بلا نشست :

- بخاطر موهات ناراحتی بلا؟

بلاتریکس سرش را از روی زانو بلند کرد و با نگاهی که به سختی میشد فهمید چه در پس افکار تاریک‌ش میگذرد به لینی نگاه کرد. لینی ادامه داد:

- غصه نخور درست میشه. دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور!

بلاتریکس مُشت‌ش را بلند کرد و با تمام توان روی لینی فرود آورد:

-

بلا او را مسبب خراب شدن موهایش میدانست و با تمام وجود دلش میخواست هم لینی و هم بقیه را له کند. ولی لینی که از حرکت سریع بلا وحشت کرده بود، خم شد و سرش را سریع زیر بالهایش قایم کرد و نیش‌ش رو به بالا قرار گرفته بود. اینگونه بود که پس از ضربه‌ی مُشتِ بلا، نیش لینی در دست او فرو رفت و بار دیگر نیش خورد!

لینی خودش را از زیر دست بلا بیرون کشید. بلا دستش به زمین چسبیده بود و هر لحظه تکان دادنش سخت‌تر و سخت‌تر میشد. تا اینکه دستش تحرکش را کاملن از دست داد و به حجمی از فولاد تبدیل شد.

لینی بال زد و از همان راهی که وارد اتاق شده بود، از آنجا خارج شد!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
در این سو بلاتریکس درحال هُل دادنِ جسم بی‌سرِ رودولف به زیر آوار بود و قمه‌ی رودولف هم کمک‌ش میکرد. در آن سو نجینی تا نصفه‌های دُم‌ش خودش را به زیر آوار رسانده بود.

سر رودولف که فرصت را غنیمت شمرده بود، قِل خورد و قِل خورد و خودش را به کنار چند تا از ساحره‌های رهگذر رساند. بهرحال رودولف جادوگری بود که همیشه چند تکنیکِ جذابیت در آستین داشت.

البته رودولف اصولن پیراهنی نداشت که بخواهد آستین داشته باشد و خیلی همت میکرد گاهی وقتها خودش را با می‌پوشاند. و الان همان را هم نداشت. الان فقط یک سر بود و یک سیبیل! همان سیبیل رمز موفقیت رودولف بود!

رودولف در افکارش:

دقایقی بعد بلاتریکس که جسم رودولف را به زیر آوار نزد لردسیاه فرستاده بود، متوجه شد که ساحره‌ها محو جذابیت سر رودولف هستند:

- تصویر کوچک شده


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
لینی که غمگین شده بود، بال زدن دیگر برایش سخت شده بود. کم کم ارتفاع‌ش را کم کرد و روی زمین فرود آمد و خمیده و خموده، با قدم‌هایی ناموزون به حرکتش ادامه داد. زندگیِ در حالِ حرکتی داشت کلا!

همانطور که قدم میزد و از بین پایه‌های میز عبور میکرد، به سوسکی رسید که قلم‌پری دو برابرِ اندازه‌ی خودش را گرفته بود و روی یک کاغذ پوستی حرکت میداد. سوسک سخت مشغول به نظر میرسید.

لینی که حوصله‌ش حرف زدن نداشت از کنار سوسک گذشت، هنوز چند قدم نرفته بود که یکی از پاهایش به لبه‌ی بالاییِ کاغذپوستی گیر کرد و افتاد.ابتدا با حالتی از عذرخواهی از جایش بلند شد تا لبه‌ی کاغذ را صاف کند. ولی وقتی نگاهش به لبه‌ی کاغذ افتاد، ریتا را دید که با لبخندی موذی به لینی نگاه میکرد:

-
- مرض داری؟
- دارم!

لینی چهره‌اش خشمگین شد و به سمت ریتا دوید و قلم‌پرش را نیش زد و همانطوردوان دوان و ناراحت از آنجا دور شد.

ریتا که مثل همه به نیش‌زدن‌های لینی عادت داشت و فقط طبق معمول قصد داشت سر به سر لینی بگذارد، رفتنِ لینی را نگاه کرد و سپس روی‌ش را به سمت کاغذ و قلم‌پرش برگرداند. ولی قلم‌پرش به گربه‌ی صورتی رنگی تبدیل شده بود که سطح بدن‌ش از پر پوشیده شده بود!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
لینی آرام و خوشحال بال زد و بال زد و همانطور که بال می‌زد حس کرد دیگر نمی‌تواند بال بزند! در حجم فشرده و شفافی گیر کرده بود و جلوتر رفتن برایش ممکن نبود. با دقت بیشتری که نگاه کرد پیوز را تشخیص داد که با بدجنسی بال‌های لینی را گرفته بود و مانع از ادانه‌ی حرکتِ او بود:

- ولم کن!
- نمیخوام.
- گفتم ولم کن وگرنه نیش‌ت میزنم!
- باشه! ولی باید سه بار بگی "شیش نیش به خویش بزن شیش تیشه به ریشه"!
- شیش میش به کیش شیش کیشه به پیشه!
- نه دوباره بگو!
- شیش نیش به خویش بزن کیش میش به ریشه!
-

لینی که از آزار و اذیت‌های روح مزاحمِ خانه‌ی ریدل به ستوه آمده بود با تمام قدرت نیش‌ش را در پیوز فرو کرد. پیوز لینی را رها کرد و لینی با سرعت بال زد و از آنجا دور شد، بدون آنکه متوجه شود پیوز تبدیل به یک تسترال شده بود. و ندیدنش توسط بقیه تخصصی‌تر شده بود!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.