از 2-4-4 ، 1-4-4 مونده بود.
مرگخوارا شده بودن یه تیمی که یکی از کلیدی ترین مهره هاشونو نداشتن. اونا از یه چیز هم محروم بودن...جادو!
فنریر در خط حمله تنها مونده بود
-دستپاچه نشو فنریر! ما می تونیم.
-چی نشم؟
-دستپاچه!
فنریر وقتی اسم حالتشو فهمید، یه نگاه به حالتش کرد و آب دهنش راه افتاد...خیلی هم راه افتاد!
وقتی فنریر با آب دهنش کف زمین رو مزین کرد، محفلیون یکی پس از دیگری سر خوردن و افتادن روی زمین!
-بالاخره به درد خوردی فنریر!
مرگخوارا باورشون نمی شد که به همین راحتی تونسته بودن جلوی محفلی ها رو بگیرن.
دور محفلی ها حلقه زدن ولی متوجه شدن که یه جایی از حلقه خالیه!
-نترسین من اینجام...بانز همیشه در حلقه!
بلاتریکس و مورچه ی ملکه ی نامیرا، از جاشون بلند شدن.
-رابستن برو چوب دستی هاشونو بگیر.
رابستن همیشه دوست داشت که مفید باشه، برای همین بدون اینکه چیزی بگه قبول کرد و همه ی چوب دستی هارو جمع کرد.
-یاران ما شکنجشان دهید، جگرمان کمی حال بیاید.
مرگخوارا حالا باید دنبال راهی غیر جادویی برای شکنجه پیدا می کردن...همه شروع کردن به فکر کردن!
-یاران ما، چرا فکر می کنید؟ اگر شکنجه نمی دهید خودمان دست به کار شویم و به همه آواداکداورا تقدیم کنیم!
مرگخوارا باید سریع راه حلی پیدا می کردن!
-معجون "راه حل پیدا کن در شرایط خاص" بدم؟
بلا فکری به ذهنش رسید.
-به ما نده...به اونا بده!