_ وای چقدر هوا گرمه! سیریوس،میشه اون پنجره رو باز کنی.
_البته که میشه ریموس.
جیمز در حالی که داشت کتاب کوییدیچ و هیجان قهرمانی رو ورق می زد گفت:
_وای بچه ها! من خیلی دوست دارم هرچه سریع تر مسابقات کوییدیچ شروع بشه؛ تصمیم گرفتم امسال حسابی تمرین کنم و اسلایترینی ها رو در هم بشکنم.
_آخ! آخ! جیمز اگه این کارو بکنی ممنونت می شم. هی! سیریوس تو چیزی نمی خوای بگی؟ سیریوس با توام.
_ها؟ چی؟ ببخشید بچه ها چی گفتین نشنیدم؟
_بابا می گم جیمز امسال می خواد توی کوییدیچ گرد و خاک کنه، اصلا وایسا ببینم تو حواست کجاست؟ ها؟ به چی فکر می کردی؟
_هیچی. چیز مهمی نیست.
_نه، حتما یه چیز مهمی هست که تو صدای ما رو نشنیدی.
اشکهای سیریوس سرازیر شد و گفت:
_یادتونه بچه ها پارسال که گروهبندی شدیم مامانم هر هفته یک نامه ی عربده کش می فرستاد؟
_اره، من که خوب یادمه.
جیمز با خنده گفت:
_منم یادمه؛مخصوصا اون دفعه ای رو که مامانت پنج تا رو باهم فرستاد و همشون منفجر شدن.
سیریوس ادامه داد:
_من فکر کردم با اون همه نامه ی عربده کش دیگه عصبانیتش فرو کش کرده، اما وقتی وارد خونه شدم گفت که باید توی زیرزمین زندگی کنم. من در طول تعطیلات فقط سوپ کلم بروکلی می خوردم و هر روز صبح هم فلکم می کردند.
به اینجای حرفش که رسید شدت گریش بیشتر شد.ریموس که کنارش بود بقلش کرد و گفت:
-ببخشید سیریوس، ولی مامانت واقعا دیوونست بخاطر این چیز به این کوچیکی تو رو هلاک کرده!
جیمز کتابش را بست و گفت:
_سیریوس من یه فکری دارم؛حالا که مامانت این همه بلا سرت آورده، من بعید می دونم امسال یا سال های دیگه باهات مهربون تر باشه پس چطوره که تو دیگه به خونتون نری.
_نرم! پس کجا برم؟ توی خیابون بخوابم؟
ریموس که منظور جیمز رو فهمیده بود گفت:
_نه. منظور جیمز این نیست که توی خیابون بخوابی، منظورشاینه که بیای خونه ی ما یا خونه ی جیمز.
_نه، نمی شه.پدر و مادرتون چی میگن؟ ...
جیمز حرف سیریوس رو قطع کرد و گفت:
_پدر و مادرمون راضی اند، تو خیالت راحت. حالا بگو میای یا نه؟
_پس اگه اینطوریه با کمال میل میام.
ریموس که خیلی خوشحال بود گفت:
-حالا بیاین به خاطر این تصمیم خوب شکلات قورباغه ای بخوریم.
عکس انتخاب شدهپاسخ:
سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش برگشتی.
این بار از دفعه های قبلی داستان اورجینال تر و خلاق تری ازت میدیدیم و این نکته ی خیلی حائز اهمیتیه برای ما و انجامش دادی. نکات ظاهری و نحوه ی نوشتن دیالوگ ها و جدا کردنشون از توصیف رو برات توی پستای قبلی هم توضیح داده بودم، اما اینجا باز هم این نکته مشاهده میشد که بعد از دیالوگ یه اینتر برای جدا کردن از توصیف زده بودی و این اشتباهه. چون باعث فشرده شدن و قاطی شدن پست میشه.
اما در مورد محتوا، برای پست کارگاه کافی بود. عالی نبود و یه سری جاها جای توصیف بیشتر احساسات شخصیت ها بود، اما با وارد شدن به ایفای نقش و نقد گرفتن این مشکل برطرف میشه.
فقط این نکته رو گوشزد کنم که توی توصیف از شکلک استفاده نمیکنیم، چون باید توصیف خودش به تنهایی بتونه احساسات و حالت شخصیت ها و اتفاقات رو منتقل کنه.
در نهایت...
تائید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی