هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس گیاهشناسی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
1.

_ای گل زیبا ،ای گلی که بوی تو مرا مجنون کرده ، ای گلی که رخسارت شیدایم کرده است
خب من اینا رو به گلم گفتم و دود غلیظ صورتی بیرون آمد و بعد از آن حبابی بیرون آمد که در آن عکس کسی که دوستش داشته باشی است

2.

خب برگ های صورتی بیضی مانند که وسطش خط بنفش داردو همان حبابی که اول بیرون آمد بالای گل قرار می گیرد

3.

ببخشید من هر کاری می کنم نمی تونم عکس رو بزارم


4.

در ورزشگاه ها می شه گذاشت که تماشاچی ها به تیم ها و همدیگر فحش ندهند



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۹
نام :پومان اسپروات(اسپروات(انگلیسی):جوانه زدن مانند دانه یا گیاه جوان پومانا:یک الهه رومانی برای میوه های درخت ها)
مو:خاکستری شل و ول
ویژگی های خاص :کلاه وصله دار ،ناخن های کثیف
گروه :هافلپاف
سن :پیر(به خاطر مو های خاکستری)
تخصص:گیاه شناسی
علاقه مندی ها :گیاه شناسی
کود مورد علاقه :کود مخلوط اژدها
اسپروات استاد کلاس گیاه شناسی است وی رییس گروه هافلپاف است کلاس های گیاه شناسی در گلخانه برگزار می شود

او متوجه استعداد زیاد نویل در گیاه شناسی شده است و او را همیشه تشویق می کند وقتی نویل گیاه میمبیولوس میملتونیا را هدیه گرفت شوق زیادی داشت تا آن را به پرفسور اسپروات نشان دهد

در داخل گلخانه پرفسور با انواع و اقسام گیاهان جادویی عجیب و خطرناک سر و کار دارد ولی با اعتماد به نفس با آنها کار می کند حتی با شاخک های زهر آلود ورزیدگی پرفسور به اسنیپ استاد معجن ها و مادام پامفری پرستار مدرسه کمک زیادی می کند چون هر دوی آنها از گیاهان جادویی برای علاج انواع بیماران استفاده می کنند

او در کمک به محافظت از سنگ جادو بخش تله شیطان رو انجام داد مهر گیاه رو برای حادثه دیدگان باسیلیسک کشت کرد او پرستار بید کتک زن نیز بود



خیلی بهتر شد.
تایید شد.


ویرایش شده توسط طاهرزاده در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳ ۱۶:۵۳:۵۲
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳ ۱۷:۴۱:۲۶


پاسخ به: اگه ميتونستي از يه ورد استفاده كني اون چي بود؟
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹
من از اکسپلیارموس و اکسیو و اکسپکتو پاترونوم استفاده می کردم



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹
نام:پومانا اسپروات(اسپروات(انگليسي):جوانه زدن مانند دانه و يا گياه جوان! پومانا:يك الهه روماني براي ميوه هاي درخت ها)
جنسیت:زن
چوبدستی:نامعلوم
خصوصیات ظاهری:موی خاکستری،کلاه وصله دار،ناخن های کثیف،بانویی چاق
توانایی خاص: در گیاه شناسی
کود مورد علاقه:کودمخلوط اژدها
سن:پیر (به خاطر موهای خاکستری)
گروه:هافلپاف
رییس گروه هافلپاف
او با دانش آموزان بسیار مهربان است
او در کمک به محافظت از سنگ جادو، بخش تله شیطان رو انجام داد.مهرگیاه رو برای حادثه دیدگان باسلیسک کشت کرد.او پرستار بيد كتك زن نيز بود.



معرفی شخصیتت خیلی کوتاهه خصوصا که شخصیتی برداشتی که یه سری اطلاعات راجع بهش داریم. لطفا با یه معرفی شخصیت کامل‌تر برگرد.

تایید نشد.




ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۸ ۱۷:۵۷:۵۱


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۹
سلام کلاه گروهبندی

من می خوام ویژگی هام رو برات بگم
من ادم درس خونی هستم
کتاب هم اگه موضوعش رو دوست داشته باشم و دست خودم باشه و باعث اسیب به چشم هام نشه بکوب می خونم تا تموم شه مثل کتاب هری پاتر که البته به خاطر اسیب نرسیدن به چشم هام سرعتم کم تر شد
شجاعتم عجیبه یعنی بعضی اوقات شجاعم و بعضی اوقات نیستم البته زمانی که نیستم یعنی دوست های صمیمی و خانواده و اعضای فامیل کنارم نیستن وقتی که باشن شجاعتم گر می گیره
تعریف از خود نباشد هوشمم خوبه
از ماجراجویی و اینجور چیزها خوشم میاد
و من مخالف برتر بودن اصیل زاده ها هستم و به نظرم همه یکسان هستن
اگر هم بخوام از بین مرگخوار و ارتش دامبلدور یکی رو انتخاب کنم صددرصد ارتش دامبلدور رو انتخاب می کنم
پاترانوسم Doe است
عجیبه اما شخصیت مورد علاقم در هری پاتر سوروس اسنیپه با اینکه توی اسلاترینه
انتخاب اولم گریفیندوره
امیدوارم که گریفیندور بشم
اما ای کلاه عزیز می خواستم بگم من هر جا تست دادم همه گروه ها برام اومده جز اسلایترین اصلا عقایدم بهش نمی خوره اما از گروهش بدم نمی یاد البته اولویت دومم این نیست و اولویت دومم نظر کلاهه

----

هافلپاف

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط طاهرزاده در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۵ ۱۷:۴۶:۴۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۵ ۱۷:۵۵:۲۳

نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۹
_ وای چقدر هوا گرمه! سیریوس،میشه اون پنجره رو باز کنی.
_البته که میشه ریموس.
جیمز در حالی که داشت کتاب کوییدیچ و هیجان قهرمانی رو ورق می زد گفت:

_وای بچه ها! من خیلی دوست دارم هرچه سریع تر مسابقات کوییدیچ شروع بشه؛ تصمیم گرفتم امسال حسابی تمرین کنم و اسلایترینی ها رو در هم بشکنم.
_آخ! آخ! جیمز اگه این کارو بکنی ممنونت می شم. هی! سیریوس تو چیزی نمی خوای بگی؟ سیریوس با توام.
_ها؟ چی؟ ببخشید بچه ها چی گفتین نشنیدم؟
_بابا می گم جیمز امسال می خواد توی کوییدیچ گرد و خاک کنه، اصلا وایسا ببینم تو حواست کجاست؟ ها؟ به چی فکر می کردی؟
_هیچی. چیز مهمی نیست.
_نه، حتما یه چیز مهمی هست که تو صدای ما رو نشنیدی.
اشکهای سیریوس سرازیر شد و گفت:

_یادتونه بچه ها پارسال که گروهبندی شدیم مامانم هر هفته یک نامه ی عربده کش می فرستاد؟
_اره، من که خوب یادمه.
جیمز با خنده گفت:

_منم یادمه؛مخصوصا اون دفعه ای رو که مامانت پنج تا رو باهم فرستاد و همشون منفجر شدن.
سیریوس ادامه داد:

_من فکر کردم با اون همه نامه ی عربده کش دیگه عصبانیتش فرو کش کرده، اما وقتی وارد خونه شدم گفت که باید توی زیرزمین زندگی کنم. من در طول تعطیلات فقط سوپ کلم بروکلی می خوردم و هر روز صبح هم فلکم می کردند.
به اینجای حرفش که رسید شدت گریش بیشتر شد.ریموس که کنارش بود بقلش کرد و گفت:

-ببخشید سیریوس، ولی مامانت واقعا دیوونست بخاطر این چیز به این کوچیکی تو رو هلاک کرده!
جیمز کتابش را بست و گفت:

_سیریوس من یه فکری دارم؛حالا که مامانت این همه بلا سرت آورده، من بعید می دونم امسال یا سال های دیگه باهات مهربون تر باشه پس چطوره که تو دیگه به خونتون نری.
_نرم! پس کجا برم؟ توی خیابون بخوابم؟
ریموس که منظور جیمز رو فهمیده بود گفت:

_نه. منظور جیمز این نیست که توی خیابون بخوابی، منظورشاینه که بیای خونه ی ما یا خونه ی جیمز.
_نه، نمی شه.پدر و مادرتون چی میگن؟ ...
جیمز حرف سیریوس رو قطع کرد و گفت:

_پدر و مادرمون راضی اند، تو خیالت راحت. حالا بگو میای یا نه؟
_پس اگه اینطوریه با کمال میل میام.
ریموس که خیلی خوشحال بود گفت:

-حالا بیاین به خاطر این تصمیم خوب شکلات قورباغه ای بخوریم.
عکس انتخاب شده

پاسخ:
سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش برگشتی.
این بار از دفعه های قبلی داستان اورجینال تر و خلاق تری ازت می‌دیدیم و این نکته ی خیلی حائز اهمیتیه برای ما و انجامش دادی. نکات ظاهری و نحوه ی نوشتن دیالوگ ها و جدا کردنشون از توصیف رو برات توی پستای قبلی هم توضیح داده بودم، اما اینجا باز هم این نکته مشاهده میشد که بعد از دیالوگ یه اینتر برای جدا کردن از توصیف زده بودی و این اشتباهه. چون باعث فشرده شدن و قاطی شدن پست میشه.

اما در مورد محتوا، برای پست کارگاه کافی بود. عالی نبود و یه سری جاها جای توصیف بیشتر احساسات شخصیت ها بود، اما با وارد شدن به ایفای نقش و نقد گرفتن این مشکل برطرف میشه.
فقط این نکته رو گوشزد کنم که توی توصیف از شکلک استفاده نمی‌کنیم، چون باید توصیف خودش به تنهایی بتونه احساسات و حالت شخصیت ها و اتفاقات رو منتقل کنه.
در نهایت...


تائید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۴ ۱۴:۴۸:۲۷


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹
(پسر دست و پا چلفتی)این صدای بچه های گروه گریفیندور بود که به سوروس می گفتند.سوروس خیلی ناراحت بود بچه های گریفیندور اونو مسخره کرده بودند و لیلی دختری که اولین دوست و تنها دوست اون بود ترکش کرده بود و با جیمز دوست شده بود.
سوروس احساس می کرد قلبش خالی خالی شده و دلیلی برای زندگی کردن نداره.
بغض به گلوش چنگ زده بود.تحمل این درد رو نداشت.اشکهاش کم کم سرازیر شد.نمی تونست جلوی گریش رو بگیره.توی راهرو ها می دوید تا جایی رو پیدا کنه که به راحتی گریه کنه و کسی اون رو نبینه.
وارد یک اتاق تاریک شد و در رو پشت سرش بست.مدتی همونجا نشست و گریه کرد کمی که اروم شد،تصمیم گرفت برود بیرون اما قبلش توی اتاق دنبال آینه گشت تا سروصورتشو درست کند.
یه آینه بزرگ پیدا کرد.وقتی توش رو نگاه کرد،حسابی جا خورد؛لیلی کنارش بود!
فورا به پشت سرش نگاه کرد اما کسی رو ندید،دوباره به آینه نگاه کرد.چند بار پلک زد اما بازم لیلی رو در کنارش می دید.
از دیدن لیلی خیلی خوشحال شد و برایش مهم نبود چطوری این اتفاق افتاده است.
وقتی در آینه لیلی را در اغوش گرفته بود یاد اتفاق های صبح افتاد؛بچه های گریفیندور از ورد ها برای شوخی استفاده می کردند و همه ی شوخی ها را بر روی او انجام می دادند.او حسابی از کار آنها کفری شده بود و وقتی از شرشان خلاص شد،لیلی را دید که داردبه او می خندد برای همین فریاد زد:
_خفه شو دخترک گندزاده!
او از حرف خودش پشیمان شده بود اما کار از کار گذشته بود و تنها جایی که می توانست لیلی را ببیند همینجا بود.او تصمیم گرفت حال که نمی تواند با خود لیلی حرف بزند حداقل با تصویرش سخن بگوید:
_لیلی من واقعا متاسفم نمی خواستم ناراحتت کنم،عصبانی بودم از دهنم پرید.باورکن من تو رو خیلی دوست دارم ...
_سوروس آینه مشکل تو رو حل نمی کنه
_پرفسور دامبلدور!ش...شما از کی اینجا هستین؟
_من از اول اینجا بودم نمی خواستم حرف هاتو بشنوم اما چون داشتی به آینه نفاق انگیز نگاه می کرده وظیفه دونستم که بعد از اینکه اروم شدی بهت چیزی بگم.

صورت سوروس حسابی سرخ شده بوداما برای اینکه پرفسور دامبلدور نفهمد سرش را خم کرد و پرسید:
_چه چیزی می خواستین بهم بگین؟
-فک کنم فهمیده باشی این آینه آرزوی هرفرد رو نشون میده اما سوروس حواست باشه،آینه فقط نشون میده اما اگه خودت تلاش کنی ممکنه به اون ارزوت برسی و اگر نرسیدی تا آخرین لحظه ی عمرت صبر کن اطمینان داشته باش دلیلشو می فهمی؛شاید اگر تو به آرزوت نرسی باعث بشه چند نفر دیگه به آرزوشون برسن یا زندگی دوباره پیدا کنن.
عکس انتخاب شده

پاسخ:
سلام، به کارگاه خوش برگشتی.
از اینکه به حرفم توجه کردی و سعی کردی خلاقیت به خرج بدی مشهود بود، اما... اتفاقات اتفاقاتی‌ان که ما دیده بودیمشون. دیالوگ هایی که بین دامبلدور و سوروس پیش آینه رد و بدل شد همون دیالوگ هاییه که ما بین دامبلدور و هری توی سنگ جادو داشتیم و خلاقیت خاصی توش نبود. از طرفی هم اتفاقات بین سوروس و گروه غارتگران رو توی کتاب دیده بودیم. از طرفی هم نکات ظاهری رو بار دیگه مشکلشون رو می‌بینیم، که یکبار دیگه برات یادآوری می‌کنمشون:

"وقتی در آینه لیلی را در آغوش گرفته بود یاد اتفاق های صبح افتاد؛ بچه های گریفیندور از ورد ها برای شوخی استفاده می کردند و همه ی شوخی ها را بر روی او انجام می دادند.
او حسابی از کار آنها کفری شده بود و وقتی از شرشان خلاص شد، لیلی را دید که داردبه او می خندد برای همین فریاد زد:
_خفه شو دخترک گندزاده!

او از حرف خودش پشیمان شده بود اما کار از کار گذشته بود... "



نکته ی اول درمورد توصیف های پشت سر همه که باعث ناخوانایی پستت میشه. نکته ی دوم هم اینه بعد از دیالوگ باید یک اینتر بزنیم و از توصیف جداش کنیم تا فشرده به نظر نرسه و در آخر شکلک توی توصیف معمولا استفاده نمیشه چون توصیف باید بتونه خودش نقش یک شکلک و توصیف‌کننده رو ایفا کنه.

در آخر، تلاشت برای بهتر شدن مشهوده. اما ازت می‌خوام یک‌بار دیگه به حرفام گوش کنی. یکمی بیشتر از قوه ی تخیل خودت استفاده کنی و یک داستان دیگه برامون بفرستی.
تا اون روز...


تایید نشد.


ویرایش شده توسط طاهرزاده در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۱ ۱۸:۳۸:۵۱
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۱ ۱۸:۵۳:۲۴


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
چند وقت هست که یک گربه می اید و توی پیاداروی کوچه ی ما راه میرود و به پنجره ی اتاق من نگاه می کند
چندروز بعد یه اتفاق خیلی عجیب افتاد
یک جغد امد لبه ی پنجره ی اتاق من کمی که دقت کردم دیدم یه نامه ی قدیمی به پاش وصل است نامه را باز کردم دهانم از تعجب بازماند یه نامه از هاگوارتز باورم نمی شود یکهو چشمم خورد به پایین دیدم اون گربه تبدیل شد به یک خانم با ردای سبز از پایین یه لبخند بهم زد و گفت که بهتره هر چه سریع تر راه بیفتیم...
دیگه نمی توانم تحمل کنم خیلی می ترسم نکنه توی گریفیندور نیفتم توی همین فکرها بودم که یه دختر بهم سلام کرد اینقدر هول شدم که اولش اشتباهی به فارسی سلام کردم وقتی که قیافه ی هاج و واجشو دیدم به انگلیسی گفتم : ببخشید سلام
گفت : اسم من مارتاست اسم تو چیه؟
گفتم : اسم من ستایشه
یه دختر دیگه که همون اطراف بود گفت : عجب لحجه مزخرفی داری! مال کدوم کشوری؟ چه نوع رگی داری؟
دلم می خواست فکشو بیارم پایین ولی مارتا بهم سقلمه ای زد برای همین بهش گفتم :اهل ایرانم و مشنگ زاده هستم
گفت : معلوم بود راستی اسم من هلن است بعدا می بینمت گندزاده خداحافظ
_ هلن مالفوی
_اسلایترین
مارتا گفت : ناراحت نشو خانواده مالفوی از این بهتر نمی شه
-مارتا ویزلی
_گریفیندور
-ستایش طاهرزاده
لحظه موعود فرا رسید این کلاه سرنوشت منو تعیین می کند ستایش ارامش خودتو حفظ کن
-خب خب اینجا چی داریم؟ یک دختر باهوش سخت کوش و عادل فک کنم هافلپاف خوب باشه
_نه نه هافلپاف نه
_پس با این حساب ریونکلای هم برات خوبه
_نه نه خواهش می کنم گریفیندور خواهش می کنم
_گریفیندور شجاعتت تعریفی نداره اما دختر مهربانی هستی حالا که خودت دوست داری باشه پس ...
گریفیندور
-ممنون قول میدم لیاقت این گروه رو داشته باشم
حالا با ارامش و خوشحالی وصف ناپذیری در کنار مارتا و بقیه گریفیندوری ها هستم
این بهترین شب عمرم است
گروهبندی


پاسخ:
سلام، خوش اومدی به کارگاه.
پست خوبی بود. روند جالبی داشت اما... به طور کامل کپی ای از پست کاربر لاوندر براون بود که پیش‌تر همین‌جا پست زده بودن و این باعث میشه که قسمت خلاقیت پست رو از دست بدی. قبل از ادامه چندتا نکته ی ظاهری با یه نقل قول از پستت بگم:


" توی همین فکرها بودم که یه دختر بهم سلام کرد.
این‌قدر هول شدم که اولش اشتباهی به فارسی سلام کردم. وقتی که قیافه ی هاج و واجشو دیدم به انگلیسی گفتم:
- ببخشید سلام!
-اسم من مارتاست. اسم تو چیه؟
-اسم من ستایشه.

یه دختر دیگه که همون اطراف بود گفت:
- عجب لهجه مزخرفی داری! مال کدوم کشوری؟ چه نوع رگی داری؟
"


همونطور که احتمالا خودت هم متوجه شدی، الان پستت برای خوندن راحت تر و روون تر شد و این سه تا دلیل داره:
یک اینکه املای صحیح کلمات روی روونی متن تاثیر می‌ذاره، مثلا "لهجه" درسته نه "لحجه".
نکته ی بعدی علامت های نگارشیه که نکته ی خیلی مهمی توی پسته و برای خوندن و روونی الزامیه.
نکته ی سوم هم اینه که ما اینجا دیالوگ ها رو به این شیوه ای که بالاتر دیدی، یعنی یه توصیف از گوینده، اینتر و - می‌نویسیم که هم ظاهر تمیز تری داره هم راحت تره خوندنش.
برای آوردن توصیف بعد از دیالوگ هم از دو اینتر استفاده میشه که مرتب تر باشه.
همچنین نیاز نیست هی "فلانی گفت" رو بیاری. وقتی توصیف خاصی قرار نیست داشته باشی و مکالمه بین دونفره، با همون یه اینتر و - گوینده مشخص میشه.

در نهایت با نکاتی که گفته شد، ازت می‌خوام با توجه به نکاتی که گفتم یه داستان دیگه، خلاق تر، و مرتب تر برامون بنویسی و همینجا ارسال کنی.
تا اونموقع...

تائید نشد.


ویرایش شده توسط طاهرزاده در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۹ ۱۲:۴۲:۵۷
ویرایش شده توسط طاهرزاده در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۹ ۱۲:۴۵:۲۴
ویرایش شده توسط طاهرزاده در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۹ ۱۲:۵۱:۴۴
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۹ ۱۳:۳۱:۰۶
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۹ ۱۳:۴۱:۰۶


پاسخ به: اگه قرار باشه يك نفر كه تو هري پاتر مرده برگرده شما ميگيد كي بر گرده؟
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۹
به نظر من سوروس اسنیپ برگرده خیلی دلیل داره ولی مثلا اگر برگرده کلارفتار اون باهری وهری با اون عوض میشه
کاشکی اصلا کشته نمی شد به نظر من اگه قبل از اینکه هری متوجه خاطرات اسنیپ بشه نجاتش میداد و بعدش میفهمید خیلی خوب بود
البته ریموس لوپین جرج ویزلی و سیریوس بلک هم دوست دارم برگردند


ویرایش شده توسط طاهرزاده در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۸ ۱۸:۱۷:۳۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.