تصویر 16
به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن بر زبان آفرین
جیمز و سیریوس از ایستگاه نه و سه چهارم با قطار هاگوارتز به سمت هاگوارتز حرکت کردند در همان واگن همیشگی نشستند اما تعجب کردند از نظر آن سه دوست این واگن یه تغییری کرده بود و این عجیب بود هر سه نشستند و به بیرون نگاه کردند مردم را میدیدند که برای خداحافظی با فرزندانشون به ایستگاه آمده بودند هیچ کدام شبیه هم نبودند و این از نظر جیمز واقعا جالب بود با اینکه این یه چیز خیلی معمولی بود بما جیمز از اینکه آدما شبیه هم نیستند لذت می برد بالاخره سیریوس سر صحبت رو باز کرد.
سیریوس: این سال دومه اما من احساس میکنم دقیقا همین دیروز بود که وارد این قطار شده بودیم نظر تو چیه جیمز.
جیمز:(با لحنی غمگینانه) آره درست میگی سیریوس خیلی زود گذشت
ناگهان قطار راه افتاد و سیریوس ساکت شد هر دو از پنجره بیرون رو میدیدند حدودا 10 دقیقه از این سکوت گذشت که ساحره فروشنده سکوت واگن را شکاند و باعث شد که دوباره سر صحبت باز شه.
سیریوس: به منو دوستم چند بسته از اون لوبیا های پرتیبال بده.
ساحره ی فروشنده: چشم بفرما بچه جون اینم لوبیات.
جیمز برای اینکه فضای جمع عوض بشه با لحن خنده داری از ساحره پرسید که چند سالشه و چند ساله اونجا کار میکنه و چقدر وزنشه
این کار جیمز باعث شد ساحره بد جور اصبانی بشه اما ساحره خودشو خالی نکرد و جلوی خودشو گرفت و بهشون پشت کرد و رفت
جیمز و سیریوس با هم زدن زیر خنده واقعا جالب بود آخه هیچ کس تا حالا یه همچین کاری نکرده بود.
سیریوس: واقعا دیوونه ای رفیق واقعا دیوونه ای
جیمز: نه من فقط خواستم یکمی بخندیم
سیریوس: پس چرا تا حالا تو لاکت بودی
جیمز:(با لحت افسوس) آخه لیلی تازگی خیلی از من ناراحت شده دیگه باهام حرف نمی زنه بخواطر اینکه اون اسنیپ خنگو ازیت کردم از دست من نارا حته اگه دستم به اون اسنیپ برسه کاری میکنم که مرغای آسمون به حالش گریه کنن.
سیریوس: نه بابا واقعا بخاطر یه همچین چیز کم اهمیتی می خوای که من یعنی اممممممم اسنیپو بکشی آره جیمز
جیمز از لحن سیریوس خیلی احساس عجیبی بهش دست داد از لحنش فهمید از اسنیپ ترسیده اما دلیلشو نمیدونست که چرا سیریو از اون اسنیپ میترسه کم کم به هاگواتز نزدیک میشدند که سیریوس گفت که فهمیده چه چیز اینجا عوض شده.
جیمز: خب بگو چی باعثش شده
سیریوس: اون چوبدستی خودتو یادت میاد گم شد
جیمز: آره خب چطور مگه چی شده
سیریوس: اون الان رو زمینه
قطار تا این جمله از دهن سیریوس خارج شد به هگوارتز رسید.
پایان
------------------------
پاسخ:
اولین ایرادی که توی ذوق میزنه، قاطی کردن بخشهای دیالوگ با توصیفه...توصیفات قبل از دیالوگ، باید جدای از دیالوگ باشه..در یک خط دیگه...
مثلا بجای اینکه بگی : "جیمز:(با لحت افسوس) آخه لیلی تازگی خیلی..."، اینجوری باید مینوشتی که : "جیمز آهی از روی حسرت کشید و سپس گفت:
-آخه لیلی تازگی خیلی...."
فاصله ها رو هم که رعایت نکردی...به طرز خیلی بدی غلط املایی داری و این میزان از غلط املایی اصلا مقبول نیست...اشکالات زیادی داشت، ولی به شرطی که بعد از ورود به ایفا، با خوندن پست های اعضای باتجربه، نقد و کمک گرفتن، اشکالاتت رو رفع کنی، با ارفاق میشه تایید کرد!
تایید شد. مرحلهی بعد:
کلاه گروهبندی[/i]