هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۹
سلام می خواستم مرگ خوار بشم

مارکوس!
طی یک صبح تا شب علایقتون عوض شدن چرا؟ همین امروز اعلام کردین به لرد علاقه‌ای ندارین و نمی‌خواین مرگخوار شین! درخواست محفل هم داده بودین حتی!
به طور نرمال ما اینجوری کسی رو قبول نمی‌کنیم. شما باید تکلیفت با خودت معلوم باشه!
در قدم اول عضو جبهه شدن رو فراموش کنین و برید فعالیت ایفای نقش کنین. شخصیت‌های فعلی رو بشناسین، با سوژه‌هاشون آشنا بشین... بخونین و بنویسین و نقد بگیرین. برای تصمیم گیری در مورد جبهه‌ها هم عجله نکنین.
و در نهایت اگر یه موقع خواستین باز بیاین اینجا، بدونین که باید فرم عضویت رو که در پست قبلی موجوده، پر کنین.

موفق باشین.

ویرایش: پستی که توسط ناظر ویرایش شده رو نباید پاک کنین!




ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۱۹:۴۶:۵۵
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۲۰:۰۱:۲۹

Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۸:۲۱ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۹
سلام من ا ز ول د مورت بدم میاد

سلام. در عوض من خیلی دوستشون دارم.
خب اگه نخوام مرگ خوار بشم باید چیکار کنم

خیلی ساده‌ است... مرگخوار نشین!


ویرایش شده توسط مارکوس فنویک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۸:۲۴:۵۱
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۱۳:۴۸:۱۷
ویرایش شده توسط مارکوس فنویک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۱۳:۵۷:۰۰
ویرایش شده توسط مارکوس فنویک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۱۳:۵۹:۲۷
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۱۶:۲۸:۰۲

Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۷:۱۴ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۹
سلام منم می خوام عضو محفل بشم


علیک سلام باباجان،
اوّل اینکه خوش‌اومدی... ولی اشتباه اومدی. باید به الف.دال بپیوندی و آموزش ببینی.


ویرایش شده توسط مارکوس فنویک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۸:۳۹:۲۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۱۶:۵۴:۳۷

Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
نام شخصیت: مارکوس فنویک
جارو: جارویی نداشت چون جارو ها باهاش مهربون نبودن
چوب دستی: خودش چوب دستی درست میکرد ولی آخرین بار دستکشش رو چوب دستی کرد
گروه: یکی از مردود کسایی بود که از سال پنجم به بعد هاگوارتز رفت و جزو ریونکلاو ها شد .
داستان کوتاه: اون تو کانادا در سال1885 به دنیا اومد بعد از سختی هایی که کشید به انگلستان اومد بعد یه روز وارد هاگوارتز شد با اینکه نا مادریش مخالفش بود اما بالاخره اون رو همراه برادرش به هاگوارتز فرستاد و در اونجا فیلیکس همیشه احساس تنهایی میکرد اما بالاخره یه دوست پیدا کرد به نام رابرت بعد ها هر دو همراه هم در صومعه ی سند ریگ در رومانی مسئول برقراری تعادل بین انسان ها و ارواح شدند و حتی نیمبوس 2000 رو هم درست کردند.
در جنگ هاگواتز به دستور لرد سیاه در آزکابان زندانی شد و بعد خودش با کشیدن علامت هایی روی دیوار فرار کرد و بعد از جنگ به هاگوارتز رفت و مخفیانه برای دانش آموزان کلاس مهندسی ابزار جادویی میزاشت.
پاترونوس: خفاش سیاه بزرگ با چنگال هایی روی بال هاش
حیوان خانگی : خفاش
سگرمی ها: دوئل*ساختن چوب دستی



تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۱۹:۵۸:۵۷

Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: دوست داری تو دنیای جادوگری چه کار مهمی کنی و به کجا برسی
پیام زده شده در: ۷:۰۰ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
چوب دستی ای بسازم که مثل یه انگشتر ساده باشه


Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: چرا ولدمورت هيچ وقت ازدواج نكرد؟
پیام زده شده در: ۶:۵۱ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
برای اینکه ارباب تاریکی بود و دوست نداشت کسی بهش نزدیک بشه و تنها دختری که تونست بهش نزدیک بشه بلاتریکس لسترنج بود که اون هم ول د مورت از خودش روند و یک دلیل دیگش هم اینه که دوست نداشت دیگران بدلیل مشکلات خانوادگی ازش ناراضی باشند و دوست نداشت که حواسش بدلیل مسائل خانوادگی حواسش از تسخیر دنیا پرت بشه و وجدانش یکم تحریکش کنه


Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۶:۳۶ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
سلام من خیلی خونسرد هستم آرومم و چون گروه ریون کلاو آرامش و دوستی زیادی داره این گروه رو دوست دارم شخصیتی که انتخاب کردم هم از این گروهه ممنون میشم که من رو تو این گروه بزارید و خیلی ممنون توضیحات اضافه هست اما بازم شما صاحب اختیاری من گروه ریون کلاو رو از همه بیشتر دوست دارم.
کلا اهل ریخت و پاش نیستم و در بیشتر مواقع از بعضی چیزا میترسم .
اما واقعا ریونکلاو رو برای انتخاب شخصیتم مناسب می دونم

----

ریونکلاو

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط motallemi در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۶:۴۴:۴۵
ویرایش شده توسط motallemi در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۸:۱۹:۱۴
ویرایش شده توسط motallemi در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۸:۲۱:۳۱
ویرایش شده توسط motallemi در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۸:۲۲:۵۱
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۱۴:۰۸:۳۱

Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
تصویر 16
به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن بر زبان آفرین
جیمز و سیریوس از ایستگاه نه و سه چهارم با قطار هاگوارتز به سمت هاگوارتز حرکت کردند در همان واگن همیشگی نشستند اما تعجب کردند از نظر آن سه دوست این واگن یه تغییری کرده بود و این عجیب بود هر سه نشستند و به بیرون نگاه کردند مردم را میدیدند که برای خداحافظی با فرزندانشون به ایستگاه آمده بودند هیچ کدام شبیه هم نبودند و این از نظر جیمز واقعا جالب بود با اینکه این یه چیز خیلی معمولی بود بما جیمز از اینکه آدما شبیه هم نیستند لذت می برد بالاخره سیریوس سر صحبت رو باز کرد.
سیریوس: این سال دومه اما من احساس میکنم دقیقا همین دیروز بود که وارد این قطار شده بودیم نظر تو چیه جیمز.
جیمز:(با لحنی غمگینانه) آره درست میگی سیریوس خیلی زود گذشت
ناگهان قطار راه افتاد و سیریوس ساکت شد هر دو از پنجره بیرون رو میدیدند حدودا 10 دقیقه از این سکوت گذشت که ساحره فروشنده سکوت واگن را شکاند و باعث شد که دوباره سر صحبت باز شه.
سیریوس: به منو دوستم چند بسته از اون لوبیا های پرتیبال بده.
ساحره ی فروشنده: چشم بفرما بچه جون اینم لوبیات.
جیمز برای اینکه فضای جمع عوض بشه با لحن خنده داری از ساحره پرسید که چند سالشه و چند ساله اونجا کار میکنه و چقدر وزنشه
این کار جیمز باعث شد ساحره بد جور اصبانی بشه اما ساحره خودشو خالی نکرد و جلوی خودشو گرفت و بهشون پشت کرد و رفت
جیمز و سیریوس با هم زدن زیر خنده واقعا جالب بود آخه هیچ کس تا حالا یه همچین کاری نکرده بود.
سیریوس: واقعا دیوونه ای رفیق واقعا دیوونه ای
جیمز: نه من فقط خواستم یکمی بخندیم
سیریوس: پس چرا تا حالا تو لاکت بودی
جیمز:(با لحت افسوس) آخه لیلی تازگی خیلی از من ناراحت شده دیگه باهام حرف نمی زنه بخواطر اینکه اون اسنیپ خنگو ازیت کردم از دست من نارا حته اگه دستم به اون اسنیپ برسه کاری میکنم که مرغای آسمون به حالش گریه کنن.
سیریوس: نه بابا واقعا بخاطر یه همچین چیز کم اهمیتی می خوای که من یعنی اممممممم اسنیپو بکشی آره جیمز
جیمز از لحن سیریوس خیلی احساس عجیبی بهش دست داد از لحنش فهمید از اسنیپ ترسیده اما دلیلشو نمیدونست که چرا سیریو از اون اسنیپ میترسه کم کم به هاگواتز نزدیک میشدند که سیریوس گفت که فهمیده چه چیز اینجا عوض شده.
جیمز: خب بگو چی باعثش شده
سیریوس: اون چوبدستی خودتو یادت میاد گم شد
جیمز: آره خب چطور مگه چی شده
سیریوس: اون الان رو زمینه
قطار تا این جمله از دهن سیریوس خارج شد به هگوارتز رسید.
پایان

------------------------

پاسخ:
اولین ایرادی که توی ذوق میزنه، قاطی کردن بخش‌های دیالوگ با توصیفه...توصیفات قبل از دیالوگ، باید جدای از دیالوگ باشه..در یک خط دیگه...
مثلا بجای اینکه بگی : "جیمز:(با لحت افسوس) آخه لیلی تازگی خیلی...
"، اینجوری باید مینوشتی که : "جیمز آهی از روی حسرت کشید و سپس گفت:
-آخه لیلی تازگی خیلی...."
فاصله ها رو هم که رعایت نکردی...به طرز خیلی بدی غلط املایی داری و این میزان از غلط املایی اصلا مقبول نیست...اشکالات زیادی داشت، ولی به شرطی که بعد از ورود به ایفا، با خوندن پست های اعضای باتجربه، نقد و کمک گرفتن، اشکالاتت رو رفع کنی، با ارفاق میشه تایید کرد!

تایید شد.

مرحله‌ی بعد: کلاه گروهبندی[/i]


ویرایش شده توسط motallemi در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۴ ۱۷:۰۸:۴۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۴ ۱۹:۱۷:۴۸

Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۸:۱۹ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
سلام من خیلی خونسرد هستم آرومم و چون گروه ریون کلاو آرامش و دوستی زیادی داره این گروه رو دوست دارم شخصیتی که انتخاب کردم هم از این گروهه ممنون میشم که من رو تو این گروه بزارید و خیلی ممنون توضیحات اضافه درباره ی شخصیتم:
داستان کوتاه: اون تو کانادا در سال1885 به دنیا اومد بعد از سختی هایی که کشید به انگلستان اومد بعد یه روز وارد هاگوارتز شد با اینکه نا مادریش مخالفش بود اما بالاخره اون رو همراه برادرش به هاگوارتز فرستاد و در اونجا فیلیکس همیشه احساس تنهایی میکرد اما بالاخره یه دوست پیدا کرد به نام رابرت بعد ها هر دو همراه هم در صومعه ی سند ریگ در رومانی مسئول برقراری تعادل بین انسان ها و ارواح شدند و حتی نیمبوس 2000 رو هم درست کردند.
در جنگ هاگواتز به دستور لرد سیاه در آسکابان زندانی شد و بعد خودش با کشیدن علامت هایی روی دیوار فرار کرد و بعد از جنگ به هاگوارتز رفت و مخفیانه برای دانش آموزان کلاس مهندسی ابزار جادویی میزاشت.
و این داستان شخصیت انتخابی منه که اسمش مارکوس فنویک هست اما بازم شما صاحب اختیاری من گروه ریون کلاو رو از همه بیشتر دوست دارم

----

درود بر تو فرزندم.
میبینم که توی کارگاه داستان نویسی شرکت نکردی. لطفا با توجه به یکی از تصاویر این تاپیک، توی کارگاه یک داستان بنویس. بعد از اینکه تایید شد برگرد اینجا تا گروهبندی بشی.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۴ ۹:۳۶:۴۲

Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۶:۳۸ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آروم و خیلی خونسرد هستم و خیلی به جادو ی سیاه و ارواح علاقه مندم ولی از گروه استلایدرین بدم میاد اما خیلی از گروه ریون کلاو خوشم میاده دوست دارم تو این گروه خدمت کنم.
کلاه گروه بندی لطفا اضحارات من رو قبول کن ممنون .


Mr.Marcoos Fenoeek






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.