هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴
بعد از 12 ساعت اندیشیدن لردانه:
ـ یافتیمممممممممممم!!!!
لرد که به خاطر اندیشه وفکر ناب خویشتن بسیار به وجد امده بود اندر باب حرکات موزون شروع به فعالیت کرد.
ـ
در همین حال بود که یهو شیئی بر فرق سر لرد فرود اومد.
ـ اخخخخخ!!
لرد درحالی که سرش رو میمالیده فریاد میزنه:کدوم هیپوگری...
که یهو چشمش به میروپ میفته که مثل عجل معلق ماهیتابه به دست با چهره ای وحشت زده پشت سرش وایستاده.
لرد خوشو جمع وجور میکنه ومیگه:اممم...سلام مامان!
میروپ در حالی که چشم کجش ازتعجب در حال راست شدن بود فریاد میزنه:مورفیییییییییین!!!!!
سپس بدون توفق شروع به کوبیدن ماهیتابه به سر لرد میکنه.
ـ نزن!اخ!! سرم!!!نزن مادر!
ـ من مادرتم؟تسترال مادرته!کرم فلوبر مادرته نکبت!
که درهمان لحظه مورفین سرمیرسه.
ـ ابجی شی کار میکنی؟اِ اِ اِ بنده خدا رو شِلا میژنی؟
لرد درحالی که سعی میکنه بلند شه میگه:عجب گرفتاری شدیم ها!
مورفین درحالی که بوی مواد افیونی از وجناتش در حال بلند شدنه میگه:نژن ابجی!بنده خدا مشتریه.حالا جنس چی ژدی داداش؟
لرد در حالی که افسوس میخورد که چرا نمیتونه دو تا کروشیو مشتی نثار هردوتاشون بکنه بلند میشه و به میروپ بامهربانی میگه:چرا به خودتون فشار میارید بانوی زیبا؟اونم با این وضعتون!باباناسلامتی شما منو بار دار...اهم...منظورم اینه که شما باردار هستید!
میروپ:
مورفین:
زمان برگردان:
سالازار اسلیترین:
جمیع ملت مرگخواران دراینده:
کل اعضای اسلیترین در اینده:
نویسنده:
خواننده:
مورگانا:
مرلین بزرگ:
لرد نوزاد در شکم میروپ:
کلیه ساکنین عالم بالا:
کلیه ساکنین عالم زیرین:
بانوی زیبا:
بانوی زشت:
بانوی چاق:
بانوی لاغر:
میخ دیوار:
ماهیتابه:
مواد افیونی:
مورچه ای که داشت از اون حوالی میگذشت:
مرحوم نلسون ماندلا:
5+1:
و در اخر لرد:(متاسفانه افکت مناسبی برای وصف حال ایشان پیدا نشد)
لرد در حالی که سعی میکرد لبخند ملیحش رو حفظ کنه باخودش میگه:((ای وایمان!ابرویمان پیش کائنات رفت!ابروی هرچه لرد را بردیم!))
در اخر مورفین میگه:برو داداش!تو مشتری نیشتی!کارت از جنش گژشته!
اونوقت مورفین دست خواهرشو میگیره و ازاونجا میره.
****
1 ساعت بعد:
لرد برای عملی کردن نقشه جدیدش پشت خونه گانت ها قایم شده وزل زده به دیگ معجون عشقی که ازش بخار میزنه بیرون.در همین لحظه است که یهو دوباره کف دستش داغ میشه.
کاغذ وباز میکنه وشروع میکنه به خوندن:
ایا ارزوی منفجر کردن پدر مشنگ زاده خود را دارید؟ایا از اینده ای که مادرتان برایتان میسازد ناراضی هستید؟ایا پرتاب کردن سنگ ها جواب نمیدهد؟نگران نباشید!راه حل جدید مارا امتحان کنید!

پودر (معجون عشق رو به بمب تبدیل کن)!
بااین پودر پدر خود را منفجر سازید!
لرد بادیدن این پیام چشمش برق میزنه ودر همون لحظه یه بتری پودر جلوش وظاحر میشه ولرد باخوشحالی اونو ور میداره...


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۱ ۲۱:۰۵:۲۴


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۰:۵۰ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴
1- هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!
در گروه مرگخواران که تاحالا سعادت نیافته ایم! ولیکن شما پس از ان گفتید مخ..مچ...مح...چی؟خخخخخخخخخخخخخخخخ!!مخچل؟خخخخخخخخخخخخخخ
2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟
پشم!در دامبلدور این هرمون بیش ازحد فعال بوده است! :pashmak:
3-مهم ترين هدف جاه طلبانه تان براي عضويت در گروه مرگخواران چيست؟
گفتیم شاید ارباب یک یار ویاور دوست نزدیک وباوفایی مثل مارا کم داشته باشد!البته به بلاجان هم ارادت داریم ها!
4-به دلخواه خود يکي از محفلي ها را انتخاب کرده و لقبي مناسب برايش انتخاب کنيد.
ارتور ویزلی:جغد کچل
5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهي قادر به سير کردن شکم ويزلي هاست؟
یه مدت مجبور بودن هربار یه اژدهایی،فیلی چیزی بکشن بدن بهشون بخورن بعد یه مدت مثل اینکه سازمان حمایت از حقوق حیوانات اومد شکایت کرد ازشون به همین دلیل کلاس(نشخوار کردن)به مدیریت هاگرید براشون تاسیس شد.الان دیگه یه وعده غذا میخورن بعد دیگه تادوروز ساخته میشن
6-بهترين راه نابود کردن يک محفلي چيست؟
فوت کنی باد بردتش،راه نمیخواد که
7-در صورت عضويت چه رفتاري با نجيني خواهيد داشت؟
نجینی جان که مدتیه رفت وامد دارن باما،اتفاقا دیشب هم شام خونه ما تشریف داشتن.خیلی ارادت داریم بهشون.
8-چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟
اتفاق؟کدوم اتفاق؟دماغ به اون خوشگلی!سر مبارکشون هم که به نور افکن میگه زکی!دیگه چه اربابی خوشتیپ تر ازاین؟
9-يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.
ساخت جارو دستی،استفاده از انها به عنوان سیم ظرفشویی(100%تضمینی!)،به عنوان کابل برق،قلموی نقاشی و...



آیلین عزیز

به ایفای نقش خوش اومدین.

ولی برای تایید شما به پست های ایفای نقشتون احتیاج دارم. ملاک اصلی تایید، فعالیت ایفای نقش شماست که هنوز شروعش نکردین.
فعالیتتونو شروع کنین. اگه بعدا بازم خواستین عضو بشین می تونین همین فرم رو کپی کنین. لازم نیست دوباره همه سوالا رو از اول جواب بدین.

نجینی هم مسموم شده...شام رو خونه شما خورده بود؟!

تایید نشد.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۱ ۱:۵۲:۰۷


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
برای بار سوم سلام!
به دلیل گرفتن نامی که از قبل انتخاب شده بود من مجبور شدم دوباره نامم را عوض کنم.
مشخصات جدید:
نام:آیلین پرنس (کاپیتان تیم تیله تف کنی هاگوارتز در زمان قدیم – مادر سوروس اسنیپ)
شهرت:دیاگنس
خون:اصیل زاده
گروه:اسلایترین
تاریخ تولد:ماه می،مصادف با روز تولد ملکه مورگانا
خصوصیات ظاحری:شنل بلند سیاه،لباس مخصوص اسلایترین.
رنگ مو:قهوه تیره
رنگ چشم:ابی مایل به مشکی
مهارت ها:ساخت افسون،معجون سازی،اساطیر شناسی جادویی،کوییدیچ،تیله،ذهن خوانی.
پاتروناس:رامورا(نوعی ماهی بزرگ درخشان با نیروی شگفت انگیز)((برای اطلاعات بیشتر به کتاب جانوران شگفت انگیز وزیستگاهشان مراجعه کنید))
جارو:ساعقه سیاه(جدید ترین نوع جارو)
خصوصیات اخلاقی:بسیار باهوش وزیرک.پرجنب وجوش،معمولا ساکت،خستگی ناپذیر،مغرور،عاشق رنگ های تیره و سرد،عاشق سرما.عاشق کوییدیچ.
چوبدستی:چوبدستی:30 سانت،چوب صنوبر و با مغز ریسه قلب اژدهای بلند شاخ رومانیایی.
توضیحات:شاهزاده ایلین یا به عبارتی ایلین اسنیپ،از دانش اموزان عضو در ورزش های جادویی در هاگوارتز بود.وی به دلیل مهارت در تیله تف کنی به شاهزاده ایلین معروف شد.وی درکوییدیچ نیز فعالیت هایی داشت.شاهزاده ایلین سرانجام بامشنگی به نام توبیاس اسنیپ ازدواج کرد و حاصل ازدواج انها معجون ساز معروف و مرد بزرگی به نام سیوروس اسنیپ بود.

مادر؟!سلامی چو بوی...اهم!

تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدین.



ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۰ ۲۳:۰۵:۱۷


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
باسلام مجدد.
در ابتدا به خاطر معرفی شخصیت نااگاهانه خودم از شما عذر میخوام.
این معرفی،معرفی دقیق وکامل و قانونی(طبق قوانین سایت)شخصیت منه.

نام:آلتیدا (یکی از ساحره های افسانه های بیدل آوازه خوان که برای شستن تن خود در "چشمه خوشبختی" داوطلب شده بود)
شهرت:دیاگنس
گروه:اسلیترین
ویژگی های ظاحری:پیراهنی اشرافی و بلند ودنباله دار اما ساده به رنگ ابی بسیارتیره،شنل بلند سیاه رنگ،موهای قهوه ای سوخته و چشمانی ابی رنگ.
ویژگی های شخصیتی:مهربان و یاری رساننده،زیرک و مغرور،ماهر،سخت کوش وبسیار سرسخت.(هیچگاه تسلیم نمیشوم).امیدواری دهنده،شخصیت شفا بخش.
چوبدستی:30 سانت،چوب صنوبر،مغز:موی اسب بالدار وریسه قلب اژدهای بلند شاخ رومانیایی.
جارو:ساعقه سیاه.
معرفی:((قسمتی از داستان بیدل قصه گو)):
خورشید به بالای سرشان رسیده بود کم کم به طرف افق دور دست میرفت وهمه دلسرد شده بودند.اما التیدا سریع تر وسخت تر از بقیه حرکت کرد وانها راتشویق کرد تابااینکه حتی ذره ای از تپه جادویی بالا نمیرفتند مانند او حرکت کنند ودر حالی که عرقش رااز پیشانی پاک میکرد فریاد زد:
(شجاع باشید دوستان!،وتسلیم نشید!)
به محض انکه قطرات درخشان عرق او از پیشانی اش به زمین برخورد کرد،نوشته ای که درجلویشان حک شده بود ناپدید شد وانها بار دیگر توانستند بالا بروند.انها که از رفع شدن مانع دوم خوشحال شده بودند،با تمام سرعت به بالای تپه حرکت کردند،تاانکه بلاخره فواره چشمه را دیدند که درکنار گل ها ودرختان مانند بلوری میدرخشید.

متاسفانه این شخصیت گرفته شده و در حال حاضر تو بخش ایفا فعالن.من لیست رو به تدریج و بعد از ورود چند عضو جدید به روز میکنم تا زیاد ویرایش نشه و الان اون لیست هنوز به روز نشده از ده روز پیش.
لطفا شخصیت دیگه ای انتخاب و معرفی کنید.



ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۰ ۱۶:۲۲:۲۳


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱:۱۳ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
با حالت شک زده ای به نامه ای که دردستش بود خیره شده بود.انگار در عرض ثانیه ای تمام دنیایش نابود شده بود.
چشمانش رابرروی نامه حرکت داد و به پایین کاغذ نگریست که امضای خاله بلاتریکسش در انجا کشیده شده بود.تمام وقایع ان شب از جلوی چشمانش میگذشت...
اوجلوی مرد سیاه پوش زانو زده بود.مرد به نرمی جلو امد ودرحالی که بادست های عنکبوتی سفید ورنگ پریده اش برشانه پسر جوان مو بلوند دست میکشید باصدایی همچون فس فس مار گفت:
چیز های تازه ای ازت شنیدم دراکو...ازت انتظار نداشتم.
لحن صحبتش مرموز بود.نارسیسا ولوسیوس با چهره پر هراس ورنگ پریده خود به او خیره شده بودند.
چرا قبول نکرده بود؟...دراکو از خودش میپرسید...مگر همیشه ارزوی مرگ ان پیر مرد بی مصرف را نداشت؟
ترس درچشمانش موج میزد،نمیتوانست به جز نقطه ای نامعلوم که به ان زل زده بود به جای دیگری نگاه کند.
مرد سیاه پوش باهمان صدای خشک ادامه داد:من نمیتونم چنین نافرمانی بزرگی رو ازطرف یه مالفوی مثل تو تحمل کنم.
دراکو باصدای لرزانی پاسخ داد:منو ببخشید ارباب ...هرکاری باشه انجام میدم...شما دستور بدید...
ـ بخشش؟البته ...من لرد بخشنده ای هستم.اما هیچ کاری بی جواب نمیمونه مگه نه دراکو؟...
دراکو سعی کرد دیگر فکر نکند.دیگر نمیتوانست به ان کلمات بیندیشد،به کلمات بعدی که لرد سیاه به او گفته بود.دوباره به طور ناخود اگاه به فکر فرو رفت...
چهره پسر جوان مانند گچ سفید شده بود.
صدای بی حس گفت:تو باید برای تاوان اونو بکشی.اون دختره رو بکش!گزینه مناسبیه مگه نه؟فقط اینجوری میتونی اشتباهت رو جبران کنی.اگه واقعا به من وفا داری باید علاوه بردامبلدور اون رو هم بادستای خودت بکشی.
لرد سیاه درست دست برروی کسی گذاشته بود که برای دراکو از هرچیزی عزیز تر بود لرد سیاه هم این را میدانست.
در ان لحظه لبخند شیطانی خاله بلاتریکس ازار دهنده ترین چیز ممکن بود.
نارسیسا مالفوی گفت:ارباب!اون بی گناهه! وعلاوه براین،پانسی یه اصیل زاده است سرورم!...
در همان حال صدای اشنایی دراکو را از فکر بیرون اورد و اینبار دست ظریف وگرمی شانه اش را فشرد.
ـ سلام دراکو،منتظرت بودم.
دراکو چشمش به پانسی افتاد.
موهای لخت پرکلاغی اش مانند همیشه برشانه هایش ریخته بود وچشمان سیاه براقش گویی مغز وقلبش را میشکافت.
اما پیش ازانکه او چیز دیگری بگوید دراکو ازجایش برخواست وبه سرعت شروع به حرکت کرد.به زودی انقدر از انجا دور شد که صدای پانسی را نشنود.
نمیخواست چشمش به او بیفتد.باخود اندیشید،چرا پانسی؟چرا نباید حداقل کار یکی از ان دو احمق(کراب وگویل)را نمیساخت؟تحملش به سررسیده بود و دیگر از ان غرور و استحکام همیشگی در وجودش هیچ خبری نبود.
اولین دربی که روبه رویش دید را باز کرد.انجا همان دستشویی خرابه بود.
به سرعت داخل شد ودر را محکم بست.
کتش را دراورد و به زمین پرت کرد و از فرط عصبانیت تامیتوانست انرا لگد مال کرد.انگاه ناخود اگاه چشمش به اینه افتاد وخودش را دید.
چهره مشوش خود را،چهره مغرور خود را که حال کاملا شکسته بود و اثری از غرور اسلایترینی همیشگی در ان دیده نمیشد.
جلو رفت و با دستانش به صورتشویی تکیه داد وبه خوبی به خود نگریست.
موج قدرتمند اندوه انچنان دراکو را در خود غرق کرد که بغضش پس از مدت ها شکست وچشمان خاکستری اش از اشک پر شد.
بزودی انچنان گریه اش شدت گرفت که به زودی صدای هق هقش در فضا پیچید و برروی گونه های رنگ پریده اش باران اشک باریدن گرفت.
در ان هنگام در سکوت سنگینی که تنها صدای گریه دراکو انرا میشکست روح دخترک همیشه گریان سبکبالانه و زوزه کشان از یکی از توالت ها بیرون امد وبرای لحظه ای صدای هق هق زوزه وارش در فضا پیچید اماگریه مارتل بادیدن دراکو قطع شد.
او به ارامی در هوا حرکت کرد وکنار پنجره نشست و به پسر جوان موبلوندی که به شدت درحال گریستن بود زل زد ودراکو مالفوی را شناخت.
اما گویی دراکو انچنان غرق دراندوه بود که از اطرافش چیزی نمیشنید.
مارتل با بی حوصلگی گفت:تو همون پسر اسلایترینی خون اصیل هستی مگه نه؟دراکو مالفوی؟
دراکو اکنون درشرایطی نبود که بتواند وجود مارتل را تحمل کند.تنها چیزی که در دستش بود یا به عبارتی(نامه بلاتریکس لسترنج )را مچاله وبه طرف او پرتاب کرد وگفت:
گمشو!
مارتل بااین رفتار دراکو جیغی کشید و درحالی که گریه میکرد دردیوار محو شد اما بار دیگر از دیوار بیرون امد و درحالی که هق هق میکرد گفت:از یه اسلایترینی مثل تو بعید نیست!
دراکو جوابش رانداد.
او ادامه داد:تو داری گریه میکنی اما این موضوع درباره تو عجیبه!اما تو فقط یکبار ناراحتی.درحالی که من همیشه گریه میکنم.میشه بپرسم چرا گریه میکنی؟
دراکو اینبار باصدای بلند تری گفت:به تو مربوط نیست روح پست مزاحم!
چشم مارتل به کاغذ روی زمین افتاد.
پرواز کنان جلو رفت و به ان نگاهی انداخت.تنها چیزی که فهمید ان بود که او میبایستی دختری را میکشت.
بدون انکه چیز دیگری بگوید دوباره به سرجای اول خود بازگشت وبرلبه پنجره نشست و به پسر خیره شد.برایش عجیب بود اما این اولین باری بود که کسی را ناراحت تر از خودش میدید.
به یاد قتل خودش افتاد.اینکه چگونه خودش به دست پسری کشته شده بود.اما برای اولین بار نمیتوانست گریه کند.گویی اندوهش بالاتر از گریه کردن بود.
در ان شب یک نفر برای اولین بار دراکویی دیگر رادیده بود.شخصی که از زمان تولدش تنها یک محکوم بود...

داستان زیبایی بود.

تایید شد.

گام اول: گروهبندی.
گام بعدی: معرفی شخصیت.



ویرایش شده توسط nimfa در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۰ ۱:۲۲:۵۵
دلیل ویرایش: اشتباه در قوائد دستوری
ویرایش شده توسط nimfa در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۰ ۱:۲۶:۱۶
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۰ ۱۳:۵۸:۲۲
ویرایش شده توسط nimfa در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۰ ۱۴:۳۳:۵۱

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
با سلام.من عضو جدید هستم.همه تلاشمو میکنم.
نام:لیلی فلورنس رزالین جولیا نیمفا ریدل
معروف به:دیاگنس
خون جادوگری:اصیل زاده
شخصیت جادوگر مورد علاقه: تام ماروولو ریدل(جوان)،سوروس اسنیپ
گروه مورد علاقه:اسلایترین،راونکلا
نوع جادوگری:جادو های باستانی،سیاه و سفید
رنگ مورد علاقه:ابی اسمانی،توسی،لاجوردی،ارغوانی
مهارت ها:ساخت افسون،فن فیکشن نویسی،جانور شناسی جادویی،اساطیر شناسی جادویی،معجون شناسی.
چوبدستی:30 سانت،چوب صنوبر و با مغز ریسه قلب اژدهای بلند شاخ رومانیایی.
جانور مورد علاقه جادویی:اسب بالدار ابراکسان،ورور جادو(نوعی پرنده)،تکشاخ واژدها
پاتروناس:رامورا(نوعی ماهی بزرگ درخشان با نیروی شگفت انگیز)((برای اطلاعات بیشتر به کتاب جانوران شگفت انگیز وزیستگاهشان مراجعه کنید))
جارو:آذرخش2014
جانور مورد علاقه(طبیعی):عقاب،شانه به سر،اهو وتمامی گربه سانان(شیر،پلنگ و...)
شخصیت:مرموز،وفادار وگاهی حیله گر.ازدروغ بیزارم.باهوش،زیرک و سریع.ارام بودن را دوست ندارم.ماجراجو.از یکنواختی بیذارم.ادم تخیلاتی هستم.عاشق جادو هستم.اموختن علم را وظیفه خود میدانم.عاشق نوشتن داستان های جادویی هستم.نور ماه تاثیر شگفت انگیزی بر من میگذارد.سرما را بیشتر از گرما دوست دارم و شب را از روز بیشتر.

خوشحالم سایت مارو برای فعالیت انتخاب کردین.

با این وجود معرفی شخصیت مستلزم طی کردن یه مراحلیه که به ترتیب براتون می ذارم در ادامه:

1- نوشتن یک رول در کارگاه نمایشنامه نویسی بر اساس اخرین تصویر.

2- گروهبندی

3- معرفی شخصیت از داخل این لیست در همین تاپیک.

دقیت کنید شخصیت های ساختگی تایید نمیشن پس فقط شخصیت های رو معرفی کنید که در کتاب حضور داشتن.مثلا این شخصیت شما قابل تایید نیست.

موفق باشید.


ویرایش شده توسط nimfa در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۹ ۱۷:۲۸:۴۷
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۹ ۲۰:۲۲:۵۷

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.