هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴
رولی بنویسید و در اون تبدیل به یک جانور نما یا گرگینه و یا دگرگون نما بشید. سوژه کاملا آزاده... شما باید کارهایی که به عنوان یکی از این سه مورد انجام میدید رو توضیح بدید، توصیفات زیبا و واقع گرایانه نمره بیشتری میگیرن. خلاقیت هم به شدت مهمه. حتما ازش استفاده کنید. (30 نمره)


سوزان از اینکه رضایت نامه برای رفتن به هاگزمید رو نداشت خیلی ناراحت بود . دوست داشت مثل بقیه به اونجا بره و خوش بگذرونه ولی افسوس که نمی شد
پس حالا که نمیشه به شکل سوزان بونز ، دانش آموز هافلپاف ، به اونجا بره بهتره به یه شکل دیگه به اونجا بره
اون دگرگون نما شدن رو از مادرش به ارث برده بود ولی تا امروز به کارش نیومده بود و اینکه فقط یک بار اونم با کمک مادرش اینکارو انجام داده بود پس تصمیم گرفت اول به شکل یه جغد از مدرسه بیرون بره و بعد به شکل یکی از مردم عادی و نه یک دانش آموز، اونجا بره و خوش بگذرونه ( همونطور که فهمیدید ایشون هم جانور نما بودن و هم دگرگون نما . بعله )
پس پیش به سوی جغد دونی . برای اینکه کسی بهش مشکوک نشه باید اونجا به جغد تبدیل میشد . وقتی رسید شروع کرد : اول دستاش داشت تبدیل به بال میشد . بعد درحالیکه صورتش به شکل صورت جغد در میومد اندازه اش کوچیک شد و کمکم به شکل یه جغد کامل در اومد .

در هاگزمید

نمیدونست چرا مردم اونطوری بهش نگاه میکنن ، مگه تا حالا آدم ندیدن
سعی کرد نگاه مردم اونجا رو نادیده بگیره و به راه خودش ادامه بده . همینطور که میرفت رز رو دید که وارد هاگزهد میشه تصمیم گرفت چون زیاد به هاگزمید آشنایی نداره بیشتر از این ریسک نکنه و هر جا رز میره دنبالش بره .
وارد شد رز رو دید که پشت یه میز نشسته و داره نوشیدنی کره ای میخوره و از اونجایی که حواسش نبود دیگه سوزان نیست رفت و پیشش نشست
سو زان : خسته شدم ، چرا مردم هاگزمید اینطوری به آدم نگاه میکنن ؟؟؟ همیشه اینجورین ؟؟
رز :
سوزان : چیه چرا تو هم اونطوری به من نگاه میکنی ؟؟؟ نکنه مریضیه جدیده ؟؟
رز : ببخشید ما هم دیگه رو میشناسیم ؟؟
سوزان : حالت خوبه رز ؟؟؟ منم سوزان . نکنه سرت به جایی خورده ؟؟
رز : سوزان ؟؟ سوزان که ... ، صبر کن ببینم اگه تو سوزانی باید بدونی من از چه گلی خوشم میاد . میدونی ؟
سوزان : پ ن پ . معلومه گل رز
رز : چرا این شکلی شدی ؟؟ این دیگه چه وضعیه ؟؟
سوزان : چی چه وضعیه ؟؟؟
رز درحالیکه آینه ای از تو جیبش در آورد و روبروی سوزان گرفت گفت :
این وضع . گرفتی ؟؟
سوزان به خودش نگاه کرد با کمال تعجب دختری رو دید که با موهای کوتاه و به رنگ سبز ، چشمای نارنجی و ابرو های شیطونی بهش نگاه میکنه .




ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۴ ۱۱:۳۶:۲۷
ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۴ ۱۳:۲۵:۰۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: به نظر شما ممکنه ولدرمورت از چیزی بترسد?
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴
طبق کتاب یادگاران مرگ صفحه 326 یا همون 822
دامبلدور به هری میگه ولدومورت از مرده ها و مرگ وحشت دار



آقای تد تانکس اگه لرد سیاه از مرده ترس داشت که یه لشکر اینفری جمع نمیکرد که .



پاسخ به: تاثیرگذارترین قسمت کتاب...
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
جایی که اسنیپ پاترونوس اجرا کرد و پاترونوسش مثل مال لی لی آهو بود و همینطور جایی که ولدمورت اسنیپ رو کشت من تا یه هفته تو شوک بودم حتی اشکم هم درومد .


تصویر کوچک شده


پاسخ به: به نظر شما ممکنه ولدرمورت از چیزی بترسد?
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
به نظر من لردسیاه از هیچ چیز و هیچ کس نمیترسه حتی از دیوانه ساز ها


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سئوالی که دوست داشتید در پایان کتاب 7 پاسخ داده شود ولی نشد چه بود؟
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
من نفهمیدم چطوری هری پاتر مرد بعد از صحبت با دامبلدور دوباره زنده شد ولی لرد سیاه زنده نشد ؟؟؟ چرا لرد سیاه برنگشت و اینکه چرا اسنیپ اونجوری مرد واقعا حقش نبود


تصویر کوچک شده


پاسخ به: در مقابل ولدمورت چه ميكنيد؟
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
بهشون التماس میکنم منو جزو مرگخوارای خودشون بکنن.
بهشون میگم یا مرگخوار شدن یا هیچ چیز


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
سلام ارباب
خوبید ارباب ؟؟؟؟
نجینی خوبه ارباب ؟؟؟؟
مرگخوارها خوبند ارباب؟؟؟؟
میدونم ممکنه تایید نشم ارباب ولی لطفا به بنده رحم کنید ، من به خاطر این تاپیک و خدمت کردن به شما عضو جادوگران شدم ارباب . :worry:
دلتون میاد منو تایید نکنید ارباب ؟؟؟

1- هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!

ارباب منه تازه وارد و چه به این کارا ارباب . هر چند توی رویاهام به شما خدمت میکردم ارباب



2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟

اولن دامبلدور پیر ، دارای نقطه ضغف ، فانی ، خرفت ، دارای پشم و کرکه . ولی ارباب ما خوشتیپ ، ساحره کش ، قدرتمند ، بدون نقطه ضعف ، جاودان ، جذاب ، با جذبه ، با ابهت ، قدرتمند (دو بار گفتم چون خیلی مهمه ) و ....... است که اگه بخوام همه رو بگم تا فردا طول میکشه .
دومن دامبلدور فقط حرف میزنه و آدمو خسته میکنه ولی ارباب ، ارباب یه دونست و به جای نصیحت کردن عمل میکنه و آدم هیچوقت خسته که نمیشه هیچ دلش میخواد بشینه اربابو نگاه کنه



3-مهم ترين هدف جاه طلبانه تان براي عضويت در گروه مرگخواران چيست؟

من از بچگی آرزوم بوده به ارباب خدمت کنم و جزو خدمتگزاران باوفای ارباب باشم (اینم هدف حساب میشه ؟؟؟ )



4-به دلخواه خود يکي از محفلي ها را انتخاب کرده و لقبي مناسب برايش انتخاب کنيد.

مالی ویزلی : بادکنک متحرک
فرد و جرج ویزلی : پت و مت :tab:



5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهي قادر به سير کردن شکم ويزلي هاست؟

هرچند به نظر چیز غیر ممکنیه ولی شاید یواشکی از حساب بانکیه هری پاتر کمک میگیرند .



6-بهترين راه نابود کردن يک محفلي چيست؟

محفلیا بادکنکن دست بزنی میترکن . البته اگه ارباب رو ببینن هم خشکشون میزنه و میمیرن . یک موردم هست اونم اینه که یکیشونو گروگان بگیریم بقیه خودشونو به کشتن میدن . :angel:



7-در صورت عضويت چه رفتاري با نجيني خواهيد داشت؟

رسیدیم به سوال مورد علاقه من
ارباب میخواستم بدونم میتونم مدیر برنامه نجینی جان باشم ؟؟؟ بنده کلی ایده برای ایشون دارم یکیش اینه که بنده میتونم یه لشکر مار تهیه کنم و تقدیم کنم به ایشون تا ایشونم واسه خودش فرمانده ای بشه . در ضمن بعد از شما ایشون تاج سر بنده هست و بنده حاضرم هرروز غذای ایشونو تهیه کنم

8-چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟

ایشون چون خیلی سرشون شلوغه و باید به فکر نابودی مشنگ ها و مشنگ زاده ها باشن وقتی برای کوتاه کردن و شستن و شانه کردن موها ندارند در ضمن ما لرد سیاه رو همینجوری دوست داریم

9-يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.

گرچه به نظر من هیچ سود و نفعی نداره ولی ممکنه محفلی های احمق در آینده ای نچندان دور از اون به عنوان مغزی چوب دستی استفاده کنند و چون همونطور که گفتم دامبل هیچ قدرتی نداره در نتیجه چوب دستی ها خوب کار نکرده و صاحبانشون براحتی آب خوردن شکست میخورن و این هم میتونه راهی برای نابود کردن محفلی ها باشه و همینطور به نفع ما


ارباب خواهشمندم منو به عنوان یکی از مرگخواران حقیرتون بپذیرید
ارباب قول میدم خوب فعالیت کنم . ارباب پلییییییز


برای درخواست دادن کمی عجله کردین.
برای تایید شما باید ببینم چطور و چقدر فعالیت می کنین...نوشته هاتون در چه سطحی هستن. و شما باید با جو ایفای نقش آشنا بشین.
کل کل و بحث با گروه مقابل قواعدی داره...حتما باید مرز بین توهین و بحث رو بدونیم. اون کلمه "احمق" به نظر من این مرز رو می شکنه و توهین محسوب می شه. برای همین لازمه که تجربه بیشتری کسب کنین.
فعالیت فعلیتون برای تصمیم گرفتن من و قضاوت در مورد مرگخوار شدنتون کافی نیست.
بعدها اگه خواستین دوباره درخواست بدین لازم نیست فرم رو دوباره پر کنین.


تایید نشد.




ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۳ ۱۴:۰۱:۰۰
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۵ ۲:۳۴:۰۱

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
نام : سوزان بونز

گروه : هافلپاف

جنسیت : مونث

رنگ مو : بلوطی

رنگ چشم : قهوه ای

چوب دستی : چوب درخت بلوط و مغزی موی تک شاخ

پاترونوس : مار

جارو : نیمبوس 2015

معرفی : او همزمان با هری پاتر وارد هاگوارتز شده و عمه ی او آملیا بونز است که از اعضای رده بالای وزارت جادوگری محسوب میشود و در هری پاتر و شاهزاده دورگه به دست خود ولدمورت کشته میشود .
سوزان به دلیل داشتن حس کنجکاوی نسبت به شکل پاترونوس هری پاتر و همچنین یادگیری پاترونوس به ارتش دامبلدور میپیوندد ولی سال بعد از آن دیگر در ارتش دامبلدور شرکت نکرد زیرا دیگر ارتشی دامبلدوری وجود نداشت .

نژاد : اصیل زاده

ویژگی های اخلاقی : آرام ، کنجکاو ، گرایش به سمت جادوی سیاه ، مهربان

تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدین.


ویرایش شده توسط فلورا در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۳۱ ۲۱:۰۶:۲۱
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۳۱ ۲۱:۱۵:۳۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
دراکو در حالیکه با چهره ای که هیچکس تابحال از او ندیده بود ، به دستشویی دخترانه ای که سال ها از آن استفاده نمیشد ، وارد شد و مقابل آینه قرار گرفت . باور نمیکرد که این خود اوست که در آینه به او نگاه میکند .
دیگر از آن چهره ی جوان و شاداب خبری نبود . نسبت به آخرین باری که خود را در آینه مشاهده کرده بود شکسته تر شده بود ولی در آن لحظه این چیزها برایش اهمیتی نداشت ، باید کاری را که لرد سیاه بر عهده اش گذاشته بود را به اتمام میرساند ، در ازای زنده ماندن پدرش .
بی اختیار شروع به گریه کردن کرد . اشکهایش همچون ابر بهاری بر روی صورتش سرازیر میشد . ولی اگر نمیتوانست چه ؟
دستهایش را مشت کرد . نه این اتفاق نمی افتاد . او موفق میشد . بله . او یک اصیل زاده ی باهوش بود . او پسر لوسیوس مالفوی بود . امید پدر و مادرش به او بود .
در افکارش غوطه ور بود که صدایی شنید . بلافاصله چوبدستی اش را در آورد و به اطراف نگاه کرد . ناگهان میرتل ، روح همیشه گریان آنجا ظاهر شد و شروع به خندیدن کرد و گفت :
- چی شده آقای دراکو مالفوی ؟ نکنه نتونستی به دستور اربابت عمل کنی ؟؟
دراکو وحشت زده شد . او چگونه از مشکلش با خبر بود؟؟
- نکنه تعجب کردی که من از این موضوع خبر دارم ؟؟ هاهاهاها . بایدم تعجب کنی چون نمیدونی ما روح ها میتونیم فکر افراد رو بخونیم .هاهاهاها
- چییی؟؟؟؟؟یعنی تو میدونی ؟؟؟؟
- معلومه که میدونم . من داشتم به گذشته ی وحشتناکم فکر میکردم و وقتی دیدم مالفوی از خود راضی اومده اینجا و داره گریه میکنه خب راستش یه خورده کنجکاو شدم . برای همین فکرتو .....
- خفه شو . من وقت حرف زدن با یه روح اونم از نوع خون فاسدشو ندارم .
- بهتره مراقب حرف زدنت باشی دراکو وگرنه طولی نمیکشه که همه ی مدرسه از مشکل کوچولو موچولوت باخبر میشن .
- باشه حرفت رو بزنو برو لطفا چون من باید به بدبختیم فکر کنم .
- داشتم میگفتم ، فکرتو خوندم و مشکلتو فهمیدم و باید بگم کسی رو میشناسم که اگه تا الان زنده مونده باشه که احتمالشم زیاده میتونه اون کمد رو تعمیر کنه . البته به یک شرط .
- چه شرطی ؟؟
- اینکه یه چیزیو برام پیدا کنی .
- چی ؟؟
- یک شیء که نشانی از گروه منو روش داره .
- با اینکه خیلی گرفتارم ، قبوله ، قول میدم ، البته بعد از اینکه ماموریتم تموم شد .
- باشه . خونه ی اون شخص در نزدیکیه جنگل ممنوعه و اسمش سندی لایته . اگه زنده بود و تونستی ملاقاتش کنی سلام منو بهش برسون .
- باشه .
- و به محض اینکه کارت تموم شد به اینجا بیا تا بهت بگم اون شیء چه شکلیه و دنبال اون بگردی .
- قبوله .
- حالا دیگه برو و مزاحم افکار من نشو و یادت نره که به من قولی دادی .
- باشه . من ...ممم .... من از کمکت ممنونم . پس تا بعد .
دراکو از دستشویی خارج شد و به خوابگاهش رفت چون در تعطیلات بود و برای این در مدرسه مانده بود تا ماموریتش را تمام کند و هم پدرش را از مرگ نجات دهد و هم خودش را به لرد سیاه ثابت کند .
در همین هنگام میرتل از کارش راضی به نظر میرسید چون شاید میتوانست به هری پاتر برای پیدا کردن جاودانه سازها و نابودی اسمشونبر کمک کند .

پایان
فقط ببخشید طولانی بود .

داستان جالبی بود.فقط کمی سوژه رو سریع پیش بردین.دراکو زود اعتماد کرد به یه روح و شخصیت میرتل کمی از قالبش خارجه.ولی در کل موضوع حالبی رو برای نوشتن انتخاب کردین.ضمنا با اینتر دوست باشین!

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۳۱ ۱۹:۵۵:۵۳

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.