-
- نخند به من، النگوهام شکسته ها.
کراب با بغض به النگوهای شکستهاش تو آشپزخونه پخش شده بودن نگاه کرد. درواقع اونقدر مشغول عزاداری برای النگوهاش بود که متوجه نشد خونه درحال لرزش خفیفیه، اون فقط صدای خندهای میشینید که توی کل خونه اکو پخش میشد.
- میگم نخند.
- میتونم میخندم اصن.
و دوباره زمین زیرپای کراب لرزید. شاید سم توی خون کراب جریان داشت و کاری میکرد که لوازم آرایشی رو بخوره و نتونه درست فکر کنه، اما بالاخره متوجه این میشد که خونه درحال خندیدنه.
- یه ذره دیگه بخندی کل خونـ... یعنی خودت رو سرمون خراب میشی.
خونه فکر کرد. در هاشو باز و بسته کرد، شیرآبشو که چیکه میکرد رو هم بست حتی و در آخر به این نتیجه رسید که شاید کراب درست میگه.
- ولی تو رو جون قصر مرلین یه بار دیگه بیوفت، افتادنت خیلی افتادنه!
و خونه دوباره شروع به خندیدن و لرزیدن کرد.
- اصلا بخند. من باید برم موارد آرایشی رو که متعلق به منن از اون دونات پس بگیرم.
کراب از جاش بلند شد به سمت در آشپزخونه رفت تا خودش دونات رو پیدا کنه و حقش رو کف دستش بذاره.
شلپخخونه که از این حجم از بی تفاوتی اونم از طرف یکی از ساکنانش آجراش به جوش اومده بود در رو محکم بسته بود و از قضا در محکم به صورت کراب خورده بود و کراب باز هم نقش زمین شد.
- میگم که خیلی سوژه میافتی. به خاطر بی اهمیتی و بی احترامی به من هم همینجا می مونی.
خونه بار دیگه لرزید و کراب صدای قفل شدن در آشپزخونه رو شنید.
طرف لینیلینی پرواز کنان به اتاق لرد رسید و با رضایت از این که زودتر از مارهای شکلاتی رسیده خودشو از سوراخ قفل در رد کرد.
- ارباب یه سری مار اومدن میخوان به شما ملحق شن.
- فیییس!
لینی که تا اون لحظه به زمین زیرپاش دقت نکرده بود و انتظار داشت لرد مثل همیشه با ابهت رو به روش باشه، تازه متوجه مار و کرمی شد که روی زمین بودن.
- اینجا چه خبره؟ شما تو اتاق ارباب چیکار میکنین؟