هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (هوری.دلربا)



پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱:۵۸ پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۷
خلاصه: لرد که به نیت جبران قتل پدرش قصد سفر به گذشته داره، با زمان سرگردان، به زمان و مکان‌های نامشخصی انتقال داده می‌شه. در حال حاضر لرد به دوران نوزادی دامبلدور منتقل شده و پرستاری اون و آبرفورث رو بر عهده گرفته.

تصویر کوچک شده


لرد فوت کرد و فوت کرد اما از بینی‌اش هیچ هوایی به داخل نکشید و دست آخر تمام بادش به بز آبرفورث انتقال یافت. آبرفورث راضی و خوشنود، انگشتانش را از بینی لرد خارج کرد و پس از آن که با یک لیس تمیزشان کرد، بزش را زیربغل زد و به سمت مراتع سرسبز دره گودریک روانه شد. لرد میخواست مجددا هواگیری کند اما بلافاصله آلبوس کوچک که از لرد مسطح خوشش آمده بود چهاردست و پا خودش را روی او رساند. مانند هر نوزاد دیگری به کمک ابزاری که در اختیار داشت شروع به برسی ماهیت لرد مسطح کرد. ابتدا بینایی، سپس لامسه و در نهایت چشایی. شروع به لیسیدن صورت مسطح لرد کرد و سپس سعی کرد بینی او را گاز بگیرد. تلاشی که البته به نتیجه نمیرسید.

لرد از طرفی کلافه از وضع موجود، دوست داشت از زمان سرگردانش استفاده کند و از سوی دیگر نمی‌خواست فرصتی که نصیبش شده را از دست بدهد. یکی از سخت ترین دوراهی‌های دوران اربابی‌اش را سپری می‌کرد. تا این که در باز شد و او از آن ورطه هولناک نجات یافت.

- وای! چه پرستار فداکاری ... خودتو برای سرگرم کردن بچه تغییر شکل دادی؟ آلبوس جان بیا کنار ... بیا این طرف بذار عمو نفس بکشه.

به نظر می‌رسید اوضاع موقتا به شرایط عادی برگشته. کندرا آلبوس را از روی لرد ورداشت و لرد با یک نفس عمیق به حالت عادی برگشت. با اعتمادی که از کندرا جلب کرده بود، فرصت خوبی نصیبش شده بود. جدا از اهداف دوراندیشانه‌تر، می‌توانست حداقل انتقام آن چند دقیقه عذابی که آلبوس و آبرفورث بر سرش نازل کرده بودند را بگیرد.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۷
خلاصه تا انتهای این پست: میزان سیاهی مرگخوارها در بازرسی وزارتخانه تایید نشده و لرد سیاه همه آن‌ها را اخراج کرده است. مرگخوارها که گرسنه شده‌اند تصمیم می‌گیرند رهگذری را خفت کنند. به یک چوپان می‌رسند. چوپان پیشنهاد می‌دهد بلاتریکس با او نزد اربابش برود تا از او گوسفندی برای خوردن بگیرند. مرگخوارها احتمال می‌دهند این یک نقشه باشد!

تصویر کوچک شده


رز ریشه‌اش را به نشانه مخالفت بالا گرفت اما اختلاف قدی که با بلاتریکس داشت، باعث شد او متوجه نشود و پس از گیر کردن به ریشه، نقش زمین شود. فرفری که در حین سقوط بلا از بغل او بیرون جهیده بود، دوان دوان به سمت چوپانش رفت و در آغوش او جای گرفت.

- جیگر؟ تو که گفتی این از صاحابش فراریه! پس چرا همچین شد؟
- زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند!

بلا از زمین بلند شد و در حالی که با یک دست خاک ردایش را می‌تکاند و با دست دیگر چمن‌ها را به نیت یافتن چوبدستیش کنار می‌زد، فریادهای بی‌فایده‌ی »کروشیو» سر می‌داد.

- برای من زیرپا می‌ندازی؟
- نه بلا! من فقط می‌خواستم بگم بهتره این کارو نکنیم. به هر حال شاید اون گوسفند سالم نباشه. آیا می‌دانستید ریشه عموم بیماری‌های لاعلاج نوظهور در ارتباط ...

پیش از آن که رز اطلاعات پزشکی‌اش را به طور کامل ارائه کند، چوپان پیشنهادی مطرح کرد.

- فرفری رو نخورین ... به جاش من حاضرم ببرمتون پیش اربابم. اون وقت شاید بتونید ازش یه گوسفند یا حتا یه حیوون خوشمزه تر بگیرین.

لحظه‌ای چشم تمام مرگخواران برق زد. خودشان را در قصر تصرف شده‌ی ارباب چوپان تصور کردند، رودولف راسته‌ی گرازی را روی قمه‌اش به سیخ کشیده و هوریس به شکل قلابی درآمده و از استخر ماهی می‌گرفت. مورفین تمام مزرعه‌ی قصر را زیر کشت خشخاش و شاهدانه برده بود و کراب یک گل نوشکفته را کنده و روی موهایش گذاشته بود.

- پیشنهاد خوبیه. بریم.

- همتون با هم که نمی‌شه! یه دفعه به جون خودم یا اربابم سوء قصد می‌کنید. اگر می‌خواین بهتون اعتماد کنم و ببرمتون پیش اربابم باید فقط یک نفر بیاد.

چوپان نمی‌دانست مرگخواران با مراسم داوطلب شدن مشکل دیرینه دارند ... اما خیلی زود این موضوع را دریافت.

- بابا دعوا نکنید ... خودم می‌گم. خانوم شما! شما نه ... شما که موهای فرفری داری.

- دیدین؟ دیدین درست ترجمه کردم؟ این چوپانه مشکل داره .. نه فقط گوسفندگرا، بلکه فرفری گراس.

- از اولم حس کرده بودم یه جوری نگام می‌کنه.

- بهتره قیدشو بزنیم بریم دنبال یه رهگذر دیگه بگردیم.

چوپان که از رفتار مرگخوارها سر در نیاورده بود ترجیح داد ذهنش را درگیر نکند و راضی از این که رهایش کرده‌اند، راهش را بگیرد و برود. در میان مرگخواران اما آرسینوس احساس عذاب وجدان شدیدی داشت! او تمام این دروغ‌ها را فقط به خاطر وجترین شدنش سر هم کرده بود. درست در همان لحظه، که از گرایش جدیدی که باعث این همه دردسر شده بود پشیمان شد و به شخصیتی بسیار گوشتخوار تغییر هویت داد.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۹:۴۵ چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۷
- دیدین من خوردم و چیزیم نشد؟ حالا دیگه جای نگرانی از مسموم بودنش نداره. تازه یه بار هضم شده، کارتونم راحت تره. بخورینش.

نجینی به نظر بی‌تمایل تر از قبل می‌رسید.
مشنگ، مشنگ بود! اما احمق نبود که بعد از تمام این اتفاقات متوجه ترس ساکن عجیب و غریب آن خانه از جب توجه دیگران شده بود ...

- درو باز کنین ... اگه ولم نکنین از پیتزافروشی می‌ریزن این‌جا تا نجاتم بدن!

تاتسویا که هنوز از شر همین یکی خلاص نشده بود، اصلا دوست نداشت پای مشنگ‌های بیشتری به خانه گانت‌ها باز شود. موقتا قید نقشه‌ی خوردن مشنگ را زد و از فنون مناظره که در بیست و هفتمین تالار شائولین آموخته بود استفاده کرد.

- خوب بیان! اون وقت نجینی همتونو با هم می‌خوره.

مشنگ که از تجربه هضم قبلی اصلا خوشش نیامده بود به خود لرزید. سعی کرد تهدیدآمیز بودن را از لحنش حذف کند.

- نیازِ به این همه خشونت نیست که! معدشون درد می‌گیره اصلا. شما اجازه بدین من خودم برم استعفامو تحویل بدم و برگردم تا دیگه کسی نگرانم نباشه.

تاتسویا فنون شائولین را به خوبی آموخته بود و می‌دانست که ارعاب به تنهایی بی فایده است؛ پس در کنار چماغ، هویج را نیز وارد ماجرا کرد.

- باشه ... برو. اگر واقعا بچه خوبی باشی و برگردی می‌تونی ... امممم ... می‌تونی ...

پس از کمی تفکر، اولین جایزه‌ای که از افسانه‌های مشنگی به خاطر داشت را به زبان آورد؛ به امید این که مشنگ برای بازگشت به آن‌جا تحریک شود.

- می‌تونی با پرنسس ازدواج کنی.

سپس در را باز کرد. مشنگ مانند فشنگی که از حبس لوله آزاد می‌شود گریخت.

- من فصد ادامه فصیل دارم.
- چی؟ من منظورم این ...
- خوب باشه اگر پاپا فس من هم ...
- من فقط می‌خواستم ...
- شوهر پیتزافروش فس!
-
- هر شب پیتزا!
- بانو شما اصلا سنتون ...
- هیس! کودک همسری فیس.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۹:۱۰ چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۷
خلاصه: مرگخوارا تصمیم گرفتن دور از چشم لرد برای خودشون هورکراکس درست کنن. برای یاد گرفتن این کار سراغ اسلاگهورن می‌رن. هوریس قراره به صورت آزمایشی این کار رو روی هکتور انجام بده تا بقیه یاد بگیرن. از اون ها میخواد روح هکتور رو در بیارن.

تصویر کوچک شده


سو از رو نرفت و از نو وردش را تکرار کرد. روح هکتور هم روحح هکتور هم دوباره تا مرز خروج پیش رفت اما به در و دیوار جسمش گیر کرد و برگشت سر جای اول.

- فکر کنم مشکل از روح هکتوره! این طلسم همیشه درست کار می‌کرد.
- چه وردی؟
- اکسیو روح!
- سو؟ برو!

سو زیر نگاه‌های سنگین مرگخواران آب شد و به صورت جاری، دفتر اسلاگهورن را از زیر در ترک کرد. هوریس فاز تدریس به خود گرفت و گفت:

- با اکسیو نمی‌شه! روح به این راحتی‌ها درنمیاد که.

مرگخواران نمی‌داستند چطور باید بابت این اطلاعات گرانبها از او تشکر کنند.

- خوب چجوری درمیاد؟
- شماها فکر کردین من روزی سه بار جانپیچ درست می‌کنم؟ تو کتاب‌های باستانی که من مطالعه کردم فقط نوشته روح رو پاره کنید. دیگه ننوشته که چجوری اول از جسم جدا بشه ...
- چطوره اصلا جدا نکنیم؟

- این کار بسیار خطرناکیه دختر دلبندم ... حتا خطرناک تر از درست کردن جانپیچ.

هکتور که این پیشنهاد را هتاکانه محسوب می‌کرد به سمت مرگخوار پیشنهاد دهنده یورش برد ...

- چطوره روح خودتو وقتی به جسمت متصله پاره کنیم؟

هوریس تحت تاثیر اخگرهایی که طرفین دعوا به سمت یکدیگر شلیک می‌کردند در لاک دفاعی فرو رفته و به شکل صندلی چرخدار درآمد. خودش را به جلو راند و از صحنه درگیری فاصله گرفت تا فارغ از غوغای جهان، نوشیدنی بنوشد. عاقبت پیش از آن که چند مرگخوار در مسیر جاودانگی جانشان را از دست بدهند، فریاد بشارت دهنده‌ای آن‌ها را متوقف کرد.

- یافتم! یافتم!

مرگخوار بشیریک موبایل مشنگی در دست داشت و فاز ارشمیدس گرفته بود.

- احضار روح، به خدمت گیری جن، باز کردن بخت، از بین بردن طلسم، ترکاندن چشم بد و ... دوست داری با یه طلسم شوهرت عاشقت بشه و به هیچکس دیگه توجه نکنه؟ می‌خوای تاثیر انرژی منفی خواهرشوهرت که باعث همه مکلات زندگیته ازت دور شه؟ پرفسور سمیعی یه کانال زده و راه حل همه این مشکلات رو توش نوشته. منتظر چی هستی؟ بدو تو کانال زیر!

مرگخواران با شور و شوق متنی که قرائت می‌شد را گوش دادند. سپس یک صدا گفتند:

- منتظر چی هستی؟ بدو تو کانال زیر!


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: تولد پانزده سالگی جادوگران
پیام زده شده در: ۶:۴۵ شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۷
تصاویر دیده نشده از جشن تکلیف سایت فقط در این لینک! بدو کلیک کن.

11 حقیقت در مورد تولد که نمی‌دانید! فقط در پیج TavallodFacts همین الان فالو کن!

1. مراسم بر خلاف تمام شایعه پراکنی‌های انجام شده، بدون کوچکترین تاخیری راس ساعت 4:20 دقیقه آغاز شد کسی که گفته بود 4:20 بیاین قبل از همه اونجا بود!

2. هوریس اسلاگهورن، روبیوس هاگرید، تاتسویا موتویاما، هکتور دگورث گرنجر، بلاتریکس لسترنج، سلوین کالوین، روونا ریونکلا، ویلبرت اسلینکرد، گویندالن مورگن و پرسیوال دامبلدور در این مراسم شرکت داشتن.

3. روونا ریونکلا باهوشه.

4. ادوارد بونز سپر مدافعش رو فرستاد تا اوضاع رو بررسی کنه و وقتی فهمید محل در تصرف مرگخوارهاست از حضور در جمع سر باز زد.

5. جادوگران موجوداتی ظاهربین هستند که به ظاهر کیک بیش از طعمش اهمیت می‌دن. البته ظاهرش خیلیم خوب بود. و صاف بریده شده بود. چاقوشم فقط یه لیس کوچولو زدم که به تمیزیش خدشه‎‌ای وارد نکرد.

6. تاتسویا جانورنمای ثبت نشده‌ای به شکل کانگوروئه که در هنگام اجرای «موجود دم انفجاری جهنده» در بازی پانتومیم این موضوع رو لو داد.

7. روونا ریونکلا خیلی باهوشه.

8. بلاتریکس و هکتور از هوریس بابت نحوه برگزاری مراسم بسیار خرسند بودن و مراتب رضایت و خوشنودیشون رو بارها از طریق بچه-قمه‌ای که به نظر می‌رسید متعلق به رودولف بوده ابراز کردن.

9. روونا ریونکلا خیلی خیلی باهوشه.

10. هکتور مافیاست.

11. یک محفلی گرسنه وقتی با خوراکی خوشمزه تر از سوپ پیاز مواجه می‌شه، بدون توجه به مکان و زمان و سایر شرایط شروع به اون رو به طور کامل در یک حرکت می‌بلعه.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: تولد پانزده سالگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
سلام.

کلبه هاگرید، روز پنشمبه 11 بهمن، آب و جارو و آذین بندی شده، پذیرای همه شما جادوگران عزیزیه که مایل به فوت کردن شمع جشن تکلیف سایت هستید. در صورتی که مایل و قادر، یا مایل و شاید قادر هستید که بیاید، از طریق جغد به صاحبخونه خبر بدید که شمار مهمونا از دستش در نره و تدارک ببینه. از طریق کفتر و جغدگرام هم دادید، دادید. همینجا هم گفتید، گفتید. اگر میاید زودتر بیاید که چارتا بادکنکم باد کنید ... نفس نداریم ما. در کنار هدایای نفیسی که سایت در کمال دست و دلبازی پذیرای اون‌هاست، اقلام زیر رو حتما به همراه داشته باشید:

1. نوشیدنی کره‌ای (رو من حساب نکنید ... B.Y.O.B)
2. شنل ضد هضم (برا روز مبادایی که کیک کم اومد و هاگرید گوشنه موند)
3. عینک آفتابی (ارباب تشریف میارن)
4. مگس کش سایز بزرگ (جهت دورکردن حشرات آبی رنگ مزاحم)

خدافس.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: دعواهای زندانيان
پیام زده شده در: ۲:۲۸ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷
- بیبین قهری، باش. پاک نمی‌شی، نشو. ولی کیک که می‌خوری؟

لیسا لحظه‌ای مردد شد. با خودش هنوز قهر بود اما احساس می‌کرد حساب معده‌اش جداست. در طی سالیان عمرش هیچگاه به تیم خودش نپیوسته بود و همیشه هوایش را داشت! وقت آن بود که او برایش جبران کرده و در این شرایط سخت پشتش را خالی نکند.

- می‌خورم.

هاگرید دستی در انبوه ریشش فرو برد و کیکی برای لیسا بیرون آورد. لیسا که حسابی گرسنه بود و به نگهداری غیربهداشتی کیک اهمیتی نمی‌داد شروع به خوردن کیک کرد. با رسیدن اولین تکه‌های کیک به معده، ایده‌ای به فکرش رسید.

- هاگرید بازم کیک داری؟
- اوهوم ... واسّا!
- نه! نمی‌خواد دربیاری. منظورم اینه که چقد دیگه داری؟
- یوخورده تو ریشام ... یوخورده هم تو شلوارم ... یوخورده هم تو جورابم.
- اگه تموم بشن چی؟

هاگرید خیلی ریش داشت؛ حالا حالا کیک‌هایش تمام نمی‌شد. اما لیسا به این موضوع فکر نمی‌کرد چون می‌دانست هاگرید هم فکر نمی‌کند.

- تموم ... تموم بشن؟ وای! اونوخ گوشنم می‌شه ... از گوشنگی می‌میرم! من گوشنمه!
- هیس! آروم باش تا باهات قهر نکردم. فعلا که کیک داری ... اما قبل از این که تموم شه باید از این‌جا فرار کنیم.
- یعنی می‌گی به حرف دامبلدور گوش ندیم؟ هیشکی حق نداره جلوی هاگرید به دامبلدور بی اعتنایی کنه!
- نه ... آروم باش ... منظورم اینه که ... اگه گشنت باشه چجوری می‌خوای جلوی دشمنای دامبلدور وایسی؟

هاگرید که چراغ خطر دامبلدورش خاموش شده بود، از استرس این که ذخیره کیکی‌اش تمام شود گرسنه شد و با سرعت بیشتری شروع به خوردن کیک‌ها کرد.
او نه همدست مناسبی برای فرار بود و نه شخصیت کاریزماتیکی برای همراه کردن سایر محفلی‌ها ... اما لیسا احساس رضایت داشت. بالاخره باید از یک جایی شروع می‌کرد!


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۱۶ ۲:۳۷:۱۱

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۴:۳۰ یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۷
گومب!


تام وحشت زده از صدایی منشا آن درست بالای سرش بود شیرجه زد روی زمین. سرش را برگرداند و متوجه جغدی شد که خودش را به پنجره می‌کوبید.

- تام! ترسیدی؟

- نخیر! یک دفعه متوجه نکته‌ای در مورد یک جادوی سیاه باستانی روی یکی از این برگه‌ها شدم، سریعا خودم رو به برگه رسوندم تا دقیق بخونمش. دانش‌آموزی هستم علاقمند به کسب علم.

- اگر مطالعت تموم شد پنجره رو دوباره باز کن که جغده خودشو کشت!

تام از کف دفتر بلند شد و برگه‌ای که وانمود می‌کرد مربوط به جادوی سیاه باستانی است را نیز برداشت و در جیب ردایش گذاشت.

- انگاری نامه عربده کشه!

با باز شدن پنجره، جغد نامه را انداخت داخل دفتر دامبلدور و رفت. نامه سریعا روی سر تام پرید و به آب دار ترین شکل ممکن شروع به بوسیدن او کرد.

- اومممممـ ای نامه که ... ... می‌روی به سویش! از جانب من ... ... ببوس رویش.

- هی تام! برو کنار ... این نامه باید مال من باشه.

- دلم برات خیلی تنگ شده ... من هنوز منتظر یک فرصت دوباره هستم که اتفاقات تلخ گذشته رو فراموش کنیم و آشیانه «منافع مهم‌تر»مون رو از نو بسازیم. دوست دارت، گلرت. بوس!

نامه پس از خیس کردن سر و صورت تام پودر شد و از بین رفت. تام و رودولف با حیرت و بدون این که بتوانند کلامی حرف بزنند به یکدیگر خیره شده بودند.

- خوب خوب خوب ... بذار ببینم چه کردید!

صدای دامبلدور خبر از بازگشتش به دفتر داد و سپس خودش نیز وارد شد.

- هنوز که هیچ کاری نکردید.

تام و رودولف نیازی به گذراندن دوره‌های آموزشی چفت شدگی نداشتند. ذهن آن‌ها به صورت خودکار اتفاقات چند دقیقه قبل را محو کرده بود.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۳:۴۶ یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۷
جواب این سوال را تمام مرگخوارها می‌دانستند ... اما او دیگر در بینشان حاضر نبود. بدون رد و بدل شدن صحبتی، تصمیم بر این شد که دست از بازی کثیف انتخاب داوطلب بکشند و زمان را با سوال «حالا کی بره اون گاوچرون گم شده رو بیاره؟» تلف نکنند. بنابراین تمام آن‌ها به صورت دسته جمعی راهی محل اختفای ساکن قدیمی خانه ریدل شدند. از فراز کوه‌ها و تپه‌ها گذشتند، روزها و شب‌ها را گذراندند و از موانع و دشواری‌های مسیر عبور کردند تا بالاخره به روستا رسیدند. سراغ روستایی پیر را از اهالی روستا گرفتند اما او آن‌جا نبود. مرگخوارها امیدشان را از دست ندادند و آن قدر پرس و جو کردند تا نشانی از او بیابند. عاقبت جوینده یابنده شد و یکی از اهالی به آن‌ها خبر از مهاجرت باروفیو داد. مرگخوارها مجددا راه سفر در پیش گرفتند و در سرزمینی دور، باروفیو را در دفتر کارش یافتند.

- دفتر مرکزی حذب گِوِنیسم - حامیان حقوق برابر گاومیش و انسان - ره خوش آمدید. چه کمکی من ره ساخته هسته؟

کراب که احساس می‌کرد روابط عمومی قوی تری نسبت به سایرین دارد و می‌تواند از جذابیت‌های ظاهری‌اش برای جلب توجه باروفیو استفاده کند جلو آمد و گفت:

- سلام باروفیو! ما اومده بودیم که ... چیزه ... بگیم چقدر دلمون برای تو گاومیش‌هات تنگ شده بود!

- شما ره متاسف هستم. این حرف شما کلیشه‌های گونه‌ای ره دامن می‌زنه! یعنی هر کی گاومیش هسته، گنده هسته و تو دل شما جا نمیشه؟

لینی جلو آمد تا گند کراب را جمع کند.

- نه! چیزه ... ولش کن اصلا ... خودت خوبی؟

- جای تاسف ره داره! جامعه شهری همین هسته؛ تا متهم به گونیستی میشید، گاومیش ره از صورت مساله حذف می‌کنید و اصلا حالش ره نمی‌پرسید.

بلاتریکس با غضب نگاهی به لینی و کراب انداخت و پیش از این که کسی بیشتر گند بزند، سراغ اصل مطلب رفت.

- ول کن این‌ها رو باروفیو. نمی‌فهمن چی می‌گن! ما اومده بودیم ازت خواهش کنیم با ما بیای خونه ریدل و تو دوشیدن یک گاو بهمون کمک کنی.

- وای بر شما ... چقدر شما شهری‌ها عقب افتاده هستید! امروزه در هیچ روستایی گاوها ره نمی‌دوشن. اختیار شیر گاو با خودش هسته.

- داری زیاده روی می‌کنی باروفیو! کدوم گاوی با دوشیده شدن مشکل داره؟

- همین دیگه! انقدر گاوهاره از گوسالگی دوشیدید که اعتماد به نفسشون ره از دست دادن. الان گاوهای روستایی ثابت کردن که اگر انسان اون‌ها ره محدود نکنه و فرصت‌های برابر ره داشته باشن، می‌تونن از سیطره انسان خارج شده و پیشرفت کنن. هرچه سریع تر دفتر من ره ترک کنید. به زودی منتظر توضیح در مورد رفتار گاوستیزانه‌تان در دادگاه هستم.

مرگخوارها مطمئن شدند از باروفیو که روزگاری شیر گاومیش را لیتر لیتر در حلق آن‌ها می‌ریخت، پس از روشنفکر شدن آبی برایشان گرم نمی‌‌شوند و دست از پا درازتر از سفر دور و درازشان به خانه ریدل بازگشتند.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۵:۰۶ جمعه ۹ آذر ۱۳۹۷
لینی هوش ریونیش رو به کار انداخت و شروع به تحلیل دقیق پست قبل کرد تا با نگاهی ریزبین و نکته سنج و با تکیه بر این نکته که «جواب در سوال نهفته است»، راهی برای فریب لرد سیاه استخراج کند.

- بانز لباسش رو برای اهداف برتر درمیاره؟ منافع مهم‌تر؟ یعنی هدف وسیله رو توجیه می‌کنه؟ آیا ما این عبارت رو پیش‌تر از دامبلدور نشنیدیم؟ آیا این منطق یک منطق دامبلی نیست؟ چرا بانز از اصطلاحات دامبلی استفاده کرد؟ آیا بانز با دامبل در ارتباطه؟ آیا بانز اصلا خود دامبلدوره که شنل نامرئی پوشیده و بین ما نفوذ کرده؟

در این هنگام که لینی با پشکار تمام، جای اشتباهی به دنبال پاسخ می‌گشت و دست آخر طبق معمول بانز را در ذهن خود متهم می‌کرد؛ ادوارد دست قیچی نکته به درد بخورتری یافت! به نظر می‌رسید لرد «با اون دماغ درازش!» را از سر حسادت گفته بود. ادوارد گستاخ نبود که این نکته را بیان کند. هیچ یک از مرگخواران نبودند ...

- ارباب اتفاقا ایشون تمایل داشتن دماغشونو با شما نصف کنن تا هر دو به حالت نرمال برسید. زودتر حرکت کنید تا من عمل پیوند عضو رو شروع کنم!

هوریس که از فرصت استفاده کرده و خودش را به شکل یک جفت دمپایی لاانگشتی درآورده بود، خودش را مقابل پای لرد انداخت و گفت:

- دیدین چی شد ارباب؟ کفشتون هم با ما و بقیه شهر کوچیک شد و از پای مبارکتون درومد! بپوشین منو تا زودتر بریم.

کراب نیز برای از بین بردن ترس و تردید احتمالی او اضافه کرد:

- دکتر دست قیچی از حاذق ترین جراحان و متخصصان قطع و پیوند عضو هستن ارباب. من خودم زیر دست ایشون آخ نگفتم! نه درد، نه خونریزی.

خود بانز نیز از قافله عقب نماند و افزود:

- ارباب از شما چه پنهون منم چندین و چند عمل زیبایی با دکتر داشتم. سر بالا مد شد دادم بالا، از مد افتاد دادم پایین. مد شد دادم بالا، افتاد دادم پایین. دادم بالا، دادم پایین. بالا، پایین.

لرد نگاهی به فیل انداخت و سپس به مرگخوارانی که پیشنهاد عمل دماغ داده بودند ...


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.