- ویکی، بیا اینور! جینی، دست لیلی رو بگیر گم نشه. یکی اون جیمز و بگیره! رز، کجا داری میری؟ وایسا ببینم!
مالی ویزلی، که مادربزرگ وظیفه شناسی بود، سعی میکرد شونصد تا بچه ویزلی رو نزدیک خودش نگه داره، ولی غیر ممکن بود! ویزلیا اونقد زیاد بودن که وقتی میریختن توی کوچه دیاگون، دیگه جای سوزن انداختن هم نمیموند.
مالی به زور همه ویزلیا رو توی یه مغازه چپوند؛ طوری که بقیه مشتریا، زیر دست و پای بچه ویزلیا له شدن. کیفشو درآورد، یکی از نامه ها رو باز کرد و دست مغازه دار داد.
- اینا کتابای سال سومیا، لطفا گم نشه، باید بقیه وسایلشونم بخرم.
دوباره دستشو توی کیفش برد و دوتا نامه دیگه در آورد. تنهایی نمیتونست به وسایل خرید اونهمه ویزلی برسه، و از اونجایی که همه وسایل مورد نیاز بچه ها رو توی یه نامه مینوشتن، نمیتونست خرید نصف وسایل رو به آرتور بسپره. در نتیجه، همه نامه ها رو درآورد، نصفشونو به آرتور داد.
- بیا، وسایل اینا رو تو بخر، وسایل اینا رو هم من میخرم.
و با سر به بچه ویزلیایی که سمت دیگه ش وایساده بودن اشاره کرد. آرتور چاره ای ندید و با زحمت نصف بچه ها رو بیرون برد، و تنفس توی کتابفروشی کمی راحتتر شد.
- ببخشید توروخدا. عیال واری هم دردسر داره دیگه!
و چندتا نامه دیگه رو روی میز گذاشت.
- لطفا این کتابا رو هم بذارین، فقط لطفا نامه ها قاطی نشن، باید بقیه وسایلو هم بخرم. باید بدونم مال سال چندمیاست.
کتابفروش با اخم سرشو تکون داد و رفت تا به سفارشای اولین نامۀ اون لشکر مو قرمز رسیدگی کنه، که توجهش به یکی از اون مو قرمزا جلب شد، که دور از همه، روی یه صندلی نشسته بود و زانوهاشو بغل گرفته بود. مالی متوجه شد و به سمت رکسان رفت.
- رکسان، مامان، چیزی شده؟
- میشه بریم مامان بزرگ؟
- چی شده باز؟
- او... او... اون!
با جیغ رکسان، همه به سمتی که با انگشت بهش اشاره کرده بود، با فکر اینکه احتمالا چیز خیلی ترسناکی اونجاست، محتاطانه برگشتن و نگاه کردن، ولی بعد از اینکه باهاش مواجه شدن، سری به نشونه تاسف تکون دادن و درحالی که غر غر میکردن، دوباره به کار خودشون مشغول شدن.
مالی که قلبشو گرفته بود، آهی از سر آسودگی کشید و بعد، با اخم به سمت رکسان برگشت.
- واقعا؟! یه قلم پر؟
ولی رکسان اونجا نبود. مالی کمی سرشو به اطراف چرخوند، ولی چند لحظه بعد، توجهش به صدایی که از توی کیفش بیرون اومد، جلب شد.
- خـ... خب... ترسناکه دیگه! نمیبینی اون موها چجوری از یه لوله بیرون اومدن؟! نمیبینی چقد ریزن؟ و چقد تیز؟ منو ببر بیرون از اینجا!