لینی بعد از کمی مکث شروع به حرف زدن کرد:
- ارباب به نظرم باید برم پیش قاسم. اون احتمالا میدونه.
- فهمیدم لینی! سریع برو پیش قاسم ازش بپرس چه سکه ای از مورفین قرض گرفته. باید مغز منو اب طلا بگیرن. نه؟
- بله ارباب.
قبرستون. پیش قاسم اینا- تو جیب جا میشه؟
- نچ!
- الکترونیکیه؟
- نچ!
- زندس؟
- اره!
- گُله؟
قاسم تو قبرش سرش رو به نشانه تاسف تکان داد و گفت:
- این سومین دفعه است که میگی گله. خانوم جون جواب گل نیس. یه حدس دیگه بزن.
- رزه؟
مطمئن باشین اگه قاسم میتونست دستش را بالا ببرد میکوبید تو پیشونیش!
تو همین گیر و دار بازی، لینی از راه رسید و روی یکی از قبرها، خسته و کوفته و سردرگم، نشست. رز دستش را تکان داد.
- سلام لینی. سکه رو دادی؟
لینی به توجه به حرف رز از روی قبر بلند شد، خاک لباسش را تکاند و به سمت گور قاسم گور به گوری رفت.
- هوی قاسم.
- چیه؟
- مورفین میگه باید همون سکه ای رو بهش بدم که به تو داده.
- خب؟
- دِ بگو چه سکه ای بهت داده.
- باید بازی کنی.
- اخجون بازی!
حالا چی؟
- بیست سوالی. من عاشق بیست سوالیه ام. تو باید مشخصات اون سکه رو بپرسی و من...
- لینی خوشحال از این که در بیست سوالی مهارت داشت حرف قاسم قطع کرد:
- میدونم بابا. من استاد بیست سوالیم.
حالا سوال اول: زندس؟
-