هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۴
اسم من وندلین شگفت انگیزه. بابت اینکه همچین اسم عجیب و درازی دارم که تلفظش بیشتر شبیه زیر لبی زرزر کردنه*، شرمنده ام. ولی میخوام بدونین این اسمی نیست که پدر و مادرم برام انتخاب کرده باشن، بنابراین بهشون نخندین. این چیزیه که کارتای قورباغه شکلاتی میگن و مردم هم دوست دارن باورش کنن. به قول مرحوم همسایه مون، من بیشتر آبروریز بودم تا شگفت انگیز. این رو در حالی می گفت که کارت قورباغه شکلاتی با اسم من رو، با انزجار توی باغچه مینداخت.

حالا، وسط یه تل هیزم که دورم چیده شده، و بسته شده به تیرک چوبی قیرمالی شده که کمک میکنه زودتر و بیشتر بسوزم، فقط وندلینم. وندلین خالی. یا اونطور که اسقف اعظم میگه (در واقع رو به جمعیت فریاد میزنه!) ، وندلین عجوزه. درستش ساحره ست، ولی کسی از ماگل ها توقع نداره فرق عجوزه و جادوگر و ساحره و رمال و دسته هَوَنگ رو بفهمن، پس بذار این بنده خدا هم تو حال خودش باشه. و تو عجب حالی هم هست، با اون مشعل روشنی که تو دستش تاب میده و چوبدستی بی نوای من که مثل عنکبوت مرده از خودش دور نگه داشته. هاها، فکرش رو بکن، اگه میدونست ریسه قلب وحشی ترین اژدهای تاریخ بریتانیا اون تو جا خوش کرده، همینجا خودشو خیس می کرد!

به شکل مسخره ای تک تک کلمه هایی که اسقف اعظم فریاد میزنه رو حفظم. خوشحالم پنجاه بار قبلی که سوزونده شدم، توی مناطق مختلفی دستگیرم کردن. درسته که من مردم آزارم و از سرکار گذاشتن ماگل ها لذت می برم، ولی هرگز حاضر نبودم چنین ظلمی در حق اهالی یه شهر بکنم که مجبور باشن پنجاه بار تموم یه سخنرانی تکراری رو با پنجاه تا لهجه مختلف بشنون. تازه اونم در حالی که همسایه ساکت و محبوبشون رو بسته ن به یه تیرک قیرمالی شده وسط یه تل هیزم برای سوزوندن. خود سوزونده شدن به نظرم به اندازه کافی باید برای دور شدن «شیطان» از مردم دور باشه، این شکنجه ها چیه قبلش خب!

اسقف متن تکراری و طــــــولانــــــیش رو می خونه و من منتظرم چوبدستیم رو پس بیاره. جوونه و تازه کار. یه نفس جمله ها رو ادا می کنه و برخلاف چهل و نه تای قبلی نه به سرفه میفته نه گلوش خشک میشه. مردم با چشم های نگران گود رفته، با دقت بهش زل زده ن و شرط می بندم کلماتی که استفاده می کنه از سطح سواد نود و نه درصدشون خارجه. اگه مدیر هاگوارتز در حال اجرای همچین سخنرانی بی سر و تهی بود لااقل بچه ها شیشکی در می کردن. حوصله ماگل ها واقـــــعا قابل تحسینه. چند تا بچه اون پایین میبینم که بی تاب تو بغل مادرهاشون وول می زنن. به یکیشون چشمک می زنم که باعث میشه جیغ کوتاهی بکشه و صورتش رو توی بغل مامانش قایم کنه. پوف...خوشحالم که هنوز فیلم های تخیلی اختراع نشده ن...فکر کرده میخوام باهاش چی کار کنم؟! با اشعه لیزر چشمام ذوبش کنم؟!

خب، بیخیال. لااقل اسقف زر زر کردناش رو تموم می کنه. احتمالا الان خطرناک تر به نظر میام براشون. فقط مونده یه چیز و اونم افسون خنک کننده ست...چوبدستیم رو همونطور که دو انگشتی نگه داشته بالا می گیره و فریاد می زنه:
-اکنون من این عصای شیطان را...

آفرین پسر خوب...به صاحبش بر می گردانم تا با هم بسوزند و به آتش جهنم...بلاه بلاه. یالا!

-تق!

دو تکه چوبدستی خرد شده م جلوی پام میفته.
-نابود می سازم!

از رو تل هیزم پایین می پره و از یه فاصله مطمئن، مشعلش رو میندازه درست وسط هیزما.
.
.
.
خب، از این عالی تر نمیشه. لعنت بهش...من که گفتم یارو تازه کاره!
.
.
.
خدا جونم، بارون!!

*Wendelin The Weird


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ جمعه ۷ فروردین ۱۳۹۴
سوژه جدید


ویلای بزرگ آباء و اجدادی خانواده بلک، در دامنه های پر شکوه جنگل النگدره هرگز چنین حجم جنب و جوشی به خود ندیده بود. جن های جوان که با دقت توسط عمه بزرگ سختگیر خاندان، الادورا، دستچین شده بودند، در راهرو ها می دویدند، به هم تنه می زدند، دیس های شیرینی را روی سر می بردند، و با دیدن کوچکترین علامت نارضایتی در صورت بانویشان، از ترس به خود می لرزیدند. زنگ در بی وقفه نواخته می شد و نواده ای، پسر عمویی، حتی آقای همساده ای از سرزمین های دور، سر می رسید. مرد ها به سرعت با پیشبند و دستمال سر چهار گوش مزین شده، به خانه تکانی گماشته می شدند و خانم ها در آشپزخانه بساط غیبت راه انداخته بودند.

در یکی از اتاق های طبقات بالا، به دور از تمام هیاهوها، لاکرتیا بلک جوان روبروی آینه ایستاده بود. نزدیک به هفتاد هشتاد تا گربه رنگارنگ از سر و کولش بالا می رفتند. لارکتیا ولی بی توجه به شصت و نه الی هفتاد و نه تای آنها، در حالی که دهانش نیمه باز مانده بود با دقتی ستودنی ریمل به مژه هایش می زد. گربه هفتاد هشتادمی، عزیز کرده اش به شمار می رفت که قبل از صاحبش آراسته شده بود و لاکرتیا با افسون بدن بند او را به دیوار مخکوب کرده بود تا میک آپ صورتش بر اثر بازیگوشی ذاتی گربه بی نوا خراب نشود. لاکی در حالی که از گوشه چشم به دردانه اش نگاه می کرد، با عشوه لطیفی آه کشید:
-بالاخره داره میاد پیشی...آرسینوس عزیزم بالاخره داره میاد!

کیلومتر ها دورتر، لیتل هنگلتون

لرد سیاه روی اریکه سلطنتی با شکوهی جلوس کرده بود و سر نجینی را که دو سه دور دور صندلی پیچیده بود، نوازش می کرد. وینکی جلوی پای لرد زانو زده بود:
-وینکی طبق دستور شما به خانواده بلک نفوذ کرد ارباب! ارباب درست فهمید، نیروی عشق داشت به ارتش تاریکی نفوذ کرد! آرسینوس داشت رفت خواستگاری لاکرتیا بلک ارباب!

لرد چشم هایش را تنگ کرد:
-چطور؟! میرن به میدون گریموالد؟ یاران ما به قدری خیره سر شده ن که تو مقر محفل مهمونی میگیرن؟!

وینکی تعظیم بلند بالایی کرد که با توجه به موضع گیری قبلیش، موجب شد زانویش توی دماغش فرو برود!
-دَه ارباب...اودا رفت به ویلای بلک!

لردولدمورت برخاست و از پنجره به بیرون خیره شد. نجینی فش فش آرامی را سر داد.
-نباید به این راحتی تسلیم بشیم...باید هر طور شده جلوی اون دو نفر رو بگیریم!

قدری این طرف تر، میدان گریموالد

دامبلدور روی چهارپایه پلاستیکی قرمز رنگی نشسته بود که نیمی از بودجه یک ماه محفل را صرف خریدش کرده بودند، و سر یکی از دویست و شصت و نه ویزلی بچه ای که از اقصی نقاط بدنش بالا می رفتند، از عینک نیم دایره ای اش دور نگه می داشت. ویزلی بچه مذکور بعد از صعود به قله بینی قوز دار دامبلدور، تلاش داشت از عینک به عنوان پرچم فتح استفاده کند! جلوی پای دامبلدور دابی دست به کمر ایستاده بود:
-صاف بشین پیرمرد! دابی اینطوری نتونست گزارش داد!

چشم های آبی دامبلدور پر از اشک شد:
-دابی، پسرم! تو نباید با من پیرمرد اینطوری حرف بزنی، این خلاف اصول سفید محفل و آرمان های نیروی عشقه!

دابی چشم های درشتش را گشاد کرد:
-دابی یک جن آزاد بود! دابی از کسی دستور نگرفت! الان یا پیری درست نشست یا دابی گزارش نداد و پیری تو خماری گزارش مرد!

دامبلدور آهی کشید و مظلومانه به جن آزاد زل زد. قرنیه چشم هایش بزرگ و بزرگ تر شد و تمام سفیدی چشم هایش را پر کرد. کلاهش را به دست گرفت و با غمگین ترین صدای ممکن گفت:
-دابی؟

دابی که هیچگاه شرک دو ندیده بود، از دیدن این صحنه وحشت کرد و جیغ کشید و دور خانه چرخید و یکی از پنجره ها را شکست و ازش بیرون پرید که در نتیجه اش با مغز به آسفالت کف خیابان اصابت کرد و مرد و دامبلدور هرگز نفهمید نیروی عشق در حال نفوذ به ارتش تاریکی است و دستش برای همیشه از این سوژه کوتاه ماند!


ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۷ ۱۸:۳۳:۳۳


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید!
سابقه ارباب! سابقه!

2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟
کتاب ها رو بیخیال ارباب! ما چند ده ساله زیر سایه شماییم! حالیانکه دامبلدور هر چند صباح یک بار عوض میشه هی هی!

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
بازگشت به زیر سایه ارباب!

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
لادیسلاو زاموژسلی: گریمجو جیگرجاگواز! ارباب!

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
از هیچ راهی ارباب!

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
بیاریمش زیر سایه شما ارباب! خود به خود به سیاهی گرویده نابود میشه!

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
همون رفتار قبلی رو ارباب!

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
طی فرایند تکامل حذف شدن ارباب!

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
اینا رو بیخیال!
ارباب!



وندلین وندلین وندلین

واقعا چیزی یادمون نمیاد...بذارین یه جور دیگه فکر کنیم.

خانم شگفت انگیز بانو شگفت انگیز شگفت انگیز

نه...واقعا فایده ای نداره. شما مطمئنین ما همدیگه رو می شناسیم؟ تنها چیزی که با دیدن شناسه شما در ذهن ما چرخ می زنه یک وسیله دکمه دار مشنگیه! یه موقعی مرگخواری داشتیم که با همون وسیله دکمه دار فعالیت می کرد و تحسین همگان را بر می انگیخت. کفش های زرد زنبوری هم به پا داشت...اوه...چقد حرف زدیم. بفرمایین داخل بقیه شو اونجا می گیم!

البته که تایید شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۷ ۲۳:۰۸:۳۵
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۷ ۲۳:۱۰:۱۹

تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
عزیزان یک مساله ای رو من الان بهش برخورد نمودم و فکم هم به زمین برخورد نمود. از چه قرار؟ عرض می کنم!
من تو مرورگر گوگل کروم باز می کنم سایت رو همیشه. بعد اون تیک «ورود خودکارم» هم از اونجا که یه هافلپافی اصیلم خورده بود و در نتیجه من هروقت سایت رو باز می کردم با شناسه الا وارد می شد خودش.

بعد الان که الا بسته شده، من با گوگل کروم سایت رو باز کردم و هیچی نیومد. یعنی در واقع پیغام داد «شما به این قسمت دسترسی ندارید» و بعد هیچی لود نشد به جز هدر.
صفحه اصلی، انجمن ها، قوانین ایفا، تماس با ما، آقا بگو هیچی! یعنی من الان نه تو گوگل کروم با الا می تونم کاری کنم، نه میتونم بیام بیرون با وندل کاری کنم! الانم که منو میبینید با خانم اوپرا وینفری نشستیم جلو مانیتور داریم هی کش پاک می کنیم، هیستوری پاک می کنیم بلکه بتونیم الا رو بندازیم بیرون از تو گوگل کروم!

فقط جان من نگو کوکی ها رو پاک کنم، شیشه عمرمه کوکی ها!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
وندلین شگفت انگیز
گروه هافلپاف

ویژگی های ظاهری: توضیح دادنش بسیار سخت است. وندلین دگرگون نما نیست، با این حال چون آدم سست عنصری است، مدام در حال تغییر دادن چهره خودش است (شکر خدا جادو هم که دست و بال آدم را حسابی باز می گذارد، یاه یاه!) در نتیجه با چهره های مختلفی شناسایی، ولی هرگز دستگیر نشده است. با این حال می توان قاطعانه گفت او ساحره است!

ویژگی های اخلاقی: وندل ساحره جلفی است که لنگه ندارد. این بی لنگه بودن باعث شده سال ها مجرد باقی بماند! وی از خودآزاری و دگر آزاری به صورت توأمان رنج می برد. به طوری که بارها خودش را به دام مشنگ ها انداخته تا او را بسوزانند، و بعد از سوزانده شدن متواری گشته تا جای دیگری خودش را به دردسر بیندازد. از آنجا که این شخصیت در بدو ورود به ایفاست هنوز ویژگی اخلاقی خاصی جز این ها در option هایش تعبیه نشده است و این معرفی تکمیل خواهد شد بعدا ها!

شخصیت قبلی



+چقدر شماره شناسه کاربریم رند بوده ها...


تایید شد!


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۷ ۱۷:۳۴:۵۵

تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.