ترنسیلوانیا
علیه
مرلینگاه سازی لندن
پست دوم!
هفت روز مانده به مسابقه ی تیم های ترنسیلوانیا و مرلینگاه سازی!زندگی یک قایم باشک با الهه ی مرگ است. اعمالی که انجام می دهی سه گونه اند. گونه ی اول تو را از مرگ دور می کنند؛ گونه ی دوم مرگ را در همان فاصله از تو که هست، نگاه می دارند؛ و گونه ی سوم اعمال، آنهایی هستند که مرگ را تا پشت در خانه ات می آورند!مرلین به دهان پدرش خیره شده بود. گویی هنوز آنچه از زبان پدرش می شنید را باور نداشت. شاید حدس می زنید، فکر می کرد که گوش هایش اشتباه شنیده اند؛ ولی هیچ کدام از این دو نبود! دیگر مغزش کار نمی کرد که بخواهد فکری از آن بگذرد. ذهنش از هرگونه عمل کاملاً عاجزشده و او را با سخت ترین تصمیم زندگی اش تنها گذاشته بود.
لوسیفر بار دیگر سوالش را پرسیده و تقاضای جواب کرد: "تو... پسری که در عین سیاهی، عشق رو میفهمه... تو... پسر لوسیفر و مایه ننگش... حاضری به خاطرعشقت، کل دنیا نابود بشه؟"
سعی کرد آبِ دهانِ خشک شده اش را ببلعد.به خود دلداری داد، پدرش منظور خاصی نداشت. دهان باز کرد تا پاسخ مثبت خود را اعلام کند، اما با شنیدن جمله آخر پدرش، با نا امیدی دهان را بست.
- ... و اینم یادت باشه که لردولدمورت هم جزوی از این دنیاست!
گیج و سردرگم به لوسیفرِ یخی نگاه کرد. لرد، باعث شده بود او سیاه شود؛ نه! تنها دلیل سیاه بودن او لرد بود. لردی که همیشه رفتارِ سفیدش را به او یادآوری می کرد.
مرلین به پدرش اعتراض کرد؛ اما گویی پدرش سخنان او را نمی شنید. لوسیفر ادامه داد:" با این که همیشه مایه ننگ بودی، عشقت به مورگانا برام قابل تحمل نیست. و میدونی که از لوسیفر همه چیز برمیاد! قبل از مسابقه کوییدیچتون با ترانسیلوانیا، طلسمی که روی مورگانا گذاشتم عمل خواهد کرد!"
چشمان مرلین سیاهی رفت. پایش سست شد و نزدیک بود بر روی زمین بیفتد. لوسیفر بی توجه به حال بد پسرش، ادامه داد: "تا قبل از اینکه مسابقه کوییدیچ برگزار بشه مورگانا خواهد مرد. و داشت فراموشم میشد، تمام مردم جهان هم با اون میمیرن!"
وقتی مرلین به عالم پایین بازگشت، سالها پیرتر از آنچه که واقعا بود به نظر میرسید. او دو گزینه پیش رو داشت. طلسم تنها زمانی از کار می افتاد که او مورگانا را با دستان خود بکشد. در غیر اینصورت، مورگانا و کل دنیا را با هم نابود می شدند!
حیاط قلعه ی نورمنگاردپاهای گلرت پس از یک پرواز طولانی زمین را حس می کردند. اگرچه با پنجه ی توفان، هیپوگریف عزیزش دیرتر از آپارات کردن به مقصد می رسید، اما پرواز بسیار امن تر از استفاده ی آن جادوی غیر پایدار بود. نابغه ی جوان ذات جادوها را می شناخت و ذات آپارات قابل اعتماد نبود؛ به هیچ وجه قابل اعتماد نبود! دست نوشته های جد بزرگش گلرت گریندل والد، در مورد آپارات، همواره در ذهنش می رقصیدند و او توانایی فکر نکردن به آنها را نداشت.
نقل قول:
آپارات همواره جادوی خطرناکی بوده و هست؛ اما کسانی هستند که این خطر را درک نمی کنند. آنها همواره پی در پی، و بی آنکه بدانند، جای خود را برای مرگ نمایان می کنند. درک نمی کنند که آپارات چه جادوی حساسیست... که کوچکترین خلل و اشکال در انجام این طلسم، حتی می تواند به قیمت جان شخص تمام شود؛ و آنها بی توجه به خطر، این عمل مرگبار را دوباره و دوباره تکرار می کنند.
گلرت در حالی که پنجه ی توفان را نوازش می کرد، هیپوگریف را به سمت انبار خالیِ قلعه برد. پس از غذا دادن و کمی نوازش، موجود زیبا را در محلی که از پوشال برای جانور ساخته بود، خوابانیده و از انبار خارج شد.
در اتاق پذیرایی قلعه، اعضای تیم ترنسیلوانیا دور هم جمع شده و مشغول نوشیدن و صحبت بودند. در کنار میهمانان یک بچه جن خانگی در حالی که لباس مندرس اما تمیزی داشت، ایستاده بود. بچه جن پس از صدا شدن اسمش توسط ارباب قلعه، به پیشواز گلرت رفته، و پس از دریافت بالاپوش اربابش، یک شیرینی لیمویی را نیز به عنوان جایزه دریافت کرد.
گلرت در خانه سه الف خانگی داشت؛ هَمِلدیر، گالوهین و آوِندیر. هملدیر جن خانگی میان سالی بود که مسئولیت مراقبت از قلعه، کنترل عبور و مرور و امنیت قلعه را بر عهده داشت. گالوهین همسر هملدیر، مسئول آشپزی، تمیز نگاه داشتن خانه و پذیرایی بود. اگرچه مسئولیت اصلی جن خانگی سوم، آوِندیر، مراقبت از پنجه ی توفان بود، در هنگامی که میهمان به قلعه می آمد، در پذیرایی و آشپزی به مادر خود کمک می کرد.
گلرت پس از تحویلِ وسایلش به آوِندیر، از او جدا شده و پس از سفارش دادن غذا، به سمت میهمانانش رفت؛ در حالی که لبخندی بر لب داشت، به سمت هم تیمی هایش رفته و به رسم میهمان نوازی، آنها را در آغوش کشید.