هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: اسم گذاری برای کتاب های لرد ولدمورت !
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
نقل قول:

تد ریموس لوپین نوشته:
نقل قول:

مورفین گانت نوشته:
1. لرد ولدمورت و پسرک خرشانس
2. تام ریدل و جینی ویزلی و کله زخمی سرخر
3. لرد ولدمورت و جای خالی لرد ولدمورت!
4. بازگشت لرد ولدمورت
5. لرد ولدمورت و مرگخواران
6. لرد ولدمورت و فتح جامعه ی جادوگری
7. لرد ولدمورت و پسرک خرشانس 2


جناب گانت.. شما پیشنهادی هم برای عنوان فیلم اقتباسی از کتاب هفتم دارین؟ با توجه به دو قسمتی بودن خب سوال پیش میاد!


تدی، تا حالا ماتریس از نزدیک دیدی؟ درایه هاش این شکلی ان:
a11, a12,a13,...
a21,a22, a23,...

از نظر من از همین تکنیک استفاده کنیم، جواب میده!
!Math rules


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
پست زیر از طرف شخص گلرت پرودفوت بوده و به نمایندگی از تیم ترنسیلوانیا نمی باشد!

من به شخصه با گزینه ی اول موافق هستم چرا که با توجه به گزینه ی دوم برای بازی با تیم تنبل های وزارتی که تیم قدرتمندی هم هست، وقت خیلی کمی خواهیم داشت و این برای تیم ما مشکل ساز خواهد شد. در مورد گزینه ی سوم، شخصا قادر به ادامه ی مسابقات در طول عید نوروز نخواهم نبود و بار این مسئولیت دیگر اعضای تیم را دو چندان میکند. به شخصه مخالف این حس همدردی هم تیمی های خود هستم که تنها مشکلات تیم ما را افزایش خواهد داد.

پ.ن: پست های تیم ترنسیلوانیا تقریبا آماده بوده و تا پایان زمان مقرر ارسال خواهند شد؛ بدین دلیل، شخصاً راضی به افزایش زمان مسابقات حتی به مقدار چند ساعت نیز نمی باشم!

از نمایندگان تیم های مختلف برای ارائه ی مخالفت خود، عذرخواهی می کنم.

ارداتمند شما،
گلرت پرودفوت

ویرایش: تا زمانی که زمان مساوی به هردو تیم داده میشه، چیز غیر عادلانه ای وجود نداره! اینجا بحث عدالت و بی عدلتی نیست؛ بحث لطف کردن و لطف نکردنه!


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۲ ۱۹:۵۹:۰۳

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: اسم گذاری برای کتاب های هری پاتر !
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
جلد اول: تام ریدل و دعوتنامه ی هاگوارتز (تام ریدل در یتیم خانه و سال اول هاگوارتز)

جلد دوم: تام ریدل و رازهای تاریک ترین هنر (تام ریدل تا پایان تحصیل در هاگوارتز)

جلد سوم: تام ریدل و جست و جوی یادگاران هاگوارتز (تام ریدل پس از ترک کردن هاگوارتز تا پیش از جنگ اول)

جلد چهارم: تام ریدل و امواج تاریکی (به قدرت رسیدن تام ریدل در جنگ اول جادوگران)

جلد پنجم: تام ریدل و پسری که زنده ماند! (شنیدن پیشگویی از سوروس اسنیپ تا شکست تام ریدل از نوزاد قنداقی! )

جلد ششم: تام ریدل و بازگشت امواج تاریکی (اتفاقات بازه ی زمانی کتاب هری پاتر و سنگ جادو تا پایان کتاب هری پاتر و جام آتش)

جلد هفتم: تام ریدل و مبارزه ی نهایی (اتفاقات کتاب هری پاتر و محفل ققنوس تا پایان هری پاتر و یادگاران مرگ)


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
ترنسیلوانیا
علیه
مرلینگاه سازی لندن
پست دوم!


هفت روز مانده به مسابقه ی تیم های ترنسیلوانیا و مرلینگاه سازی!
زندگی یک قایم باشک با الهه ی مرگ است. اعمالی که انجام می دهی سه گونه اند. گونه ی اول تو را از مرگ دور می کنند؛ گونه ی دوم مرگ را در همان فاصله از تو که هست، نگاه می دارند؛ و گونه ی سوم اعمال، آنهایی هستند که مرگ را تا پشت در خانه ات می آورند!

مرلین به دهان پدرش خیره شده بود. گویی هنوز آنچه از زبان پدرش می شنید را باور نداشت. شاید حدس می زنید، فکر می کرد که گوش هایش اشتباه شنیده اند؛ ولی هیچ کدام از این دو نبود! دیگر مغزش کار نمی کرد که بخواهد فکری از آن بگذرد. ذهنش از هرگونه عمل کاملاً عاجزشده و او را با سخت ترین تصمیم زندگی اش تنها گذاشته بود.

لوسیفر بار دیگر سوالش را پرسیده و تقاضای جواب کرد: "تو... پسری که در عین سیاهی، عشق رو میفهمه... تو... پسر لوسیفر و مایه ننگش... حاضری به خاطرعشقت، کل دنیا نابود بشه؟"

سعی کرد آبِ دهانِ خشک شده اش را ببلعد.به خود دلداری داد، پدرش منظور خاصی نداشت. دهان باز کرد تا پاسخ مثبت خود را اعلام کند، اما با شنیدن جمله آخر پدرش، با نا امیدی دهان را بست.

- ... و اینم یادت باشه که لردولدمورت هم جزوی از این دنیاست!

گیج و سردرگم به لوسیفرِ یخی نگاه کرد. لرد، باعث شده بود او سیاه شود؛ نه! تنها دلیل سیاه بودن او لرد بود. لردی که همیشه رفتارِ سفیدش را به او یادآوری می کرد.

مرلین به پدرش اعتراض کرد؛ اما گویی پدرش سخنان او را نمی شنید. لوسیفر ادامه داد:" با این که همیشه مایه ننگ بودی، عشقت به مورگانا برام قابل تحمل نیست. و میدونی که از لوسیفر همه چیز برمیاد! قبل از مسابقه کوییدیچتون با ترانسیلوانیا، طلسمی که روی مورگانا گذاشتم عمل خواهد کرد!"

چشمان مرلین سیاهی رفت. پایش سست شد و نزدیک بود بر روی زمین بیفتد. لوسیفر بی توجه به حال بد پسرش، ادامه داد: "تا قبل از اینکه مسابقه کوییدیچ برگزار بشه مورگانا خواهد مرد. و داشت فراموشم میشد، تمام مردم جهان هم با اون میمیرن!"

وقتی مرلین به عالم پایین بازگشت، سالها پیرتر از آنچه که واقعا بود به نظر میرسید. او دو گزینه پیش رو داشت. طلسم تنها زمانی از کار می افتاد که او مورگانا را با دستان خود بکشد. در غیر اینصورت، مورگانا و کل دنیا را با هم نابود می شدند!

حیاط قلعه ی نورمنگارد
پاهای گلرت پس از یک پرواز طولانی زمین را حس می کردند. اگرچه با پنجه ی توفان، هیپوگریف عزیزش دیرتر از آپارات کردن به مقصد می رسید، اما پرواز بسیار امن تر از استفاده ی آن جادوی غیر پایدار بود. نابغه ی جوان ذات جادوها را می شناخت و ذات آپارات قابل اعتماد نبود؛ به هیچ وجه قابل اعتماد نبود! دست نوشته های جد بزرگش گلرت گریندل والد، در مورد آپارات، همواره در ذهنش می رقصیدند و او توانایی فکر نکردن به آنها را نداشت.
نقل قول:
آپارات همواره جادوی خطرناکی بوده و هست؛ اما کسانی هستند که این خطر را درک نمی کنند. آنها همواره پی در پی، و بی آنکه بدانند، جای خود را برای مرگ نمایان می کنند. درک نمی کنند که آپارات چه جادوی حساسیست... که کوچکترین خلل و اشکال در انجام این طلسم، حتی می تواند به قیمت جان شخص تمام شود؛ و آنها بی توجه به خطر، این عمل مرگبار را دوباره و دوباره تکرار می کنند.

گلرت در حالی که پنجه ی توفان را نوازش می کرد، هیپوگریف را به سمت انبار خالیِ قلعه برد. پس از غذا دادن و کمی نوازش، موجود زیبا را در محلی که از پوشال برای جانور ساخته بود، خوابانیده و از انبار خارج شد.

در اتاق پذیرایی قلعه، اعضای تیم ترنسیلوانیا دور هم جمع شده و مشغول نوشیدن و صحبت بودند. در کنار میهمانان یک بچه جن خانگی در حالی که لباس مندرس اما تمیزی داشت، ایستاده بود. بچه جن پس از صدا شدن اسمش توسط ارباب قلعه، به پیشواز گلرت رفته، و پس از دریافت بالاپوش اربابش، یک شیرینی لیمویی را نیز به عنوان جایزه دریافت کرد.

گلرت در خانه سه الف خانگی داشت؛ هَمِلدیر، گالوهین و آوِندیر. هملدیر جن خانگی میان سالی بود که مسئولیت مراقبت از قلعه، کنترل عبور و مرور و امنیت قلعه را بر عهده داشت. گالوهین همسر هملدیر، مسئول آشپزی، تمیز نگاه داشتن خانه و پذیرایی بود. اگرچه مسئولیت اصلی جن خانگی سوم، آوِندیر، مراقبت از پنجه ی توفان بود، در هنگامی که میهمان به قلعه می آمد، در پذیرایی و آشپزی به مادر خود کمک می کرد.

گلرت پس از تحویلِ وسایلش به آوِندیر، از او جدا شده و پس از سفارش دادن غذا، به سمت میهمانانش رفت؛ در حالی که لبخندی بر لب داشت، به سمت هم تیمی هایش رفته و به رسم میهمان نوازی، آنها را در آغوش کشید.


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۲ ۲۰:۲۹:۱۶

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: جادوگر سال
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
اگرچه افراد زیاد هستند که تاثیرات زیادی بر روی ایفای نقش در سال گذشته داشته اند، آلبوس دامبلدور فعلی یا همان ماندانگاسِ سابق، از نظر شخص بنده، به عنوان مدیر هاگوارتز، مسئول برگزاری مسابقات کوییدیچ و... با توجه به خلاقیت هایی که از خودشون نشون دادن (چه در هاگوارتز و چه در کوییدیچ)، خودشون رو لایق این رنک کرده و برای ایشون موفقیت رو خواستاریم!

رای ما نیز به آلبوس دامبلدور فعلی!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: بهترین نویسنده ایفای نقش سال
پیام زده شده در: ۰:۲۹ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
لودو بگمن!

من عاشق رول های جدی ویولت بودلر و رول های طنز لودو بگمن هستم. هرکس یکی از رول های لودو رو خونده باشه، عمراً برای این رای من دنبال دلیل نمیگرده. رول های طنزش فوق العاده هستن!

اگر اجازه ی دوتا رای دادن رو داشتم، قطعاً رای دومم رو به ویولت میدادم. اگرچه این چند وقت رول های جدی بیشتری نسبت به طنز می نویسم ولی من طرفدار پروپاقرص رول های طنز هستم؛ الالخصوص از نوع بی ناموسیش!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: بهترین ایده سال
پیام زده شده در: ۰:۲۰ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
رای من به دابی برای قورباغه ی شکلاتی!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۳:۲۱ سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۳


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: ناظر سال
پیام زده شده در: ۲:۵۶ سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۳
منم به لودو بگمن رای میدم!

راستش بین لودو بگمن و لینی وارنر خیلی برام سخت بود که انتخاب کنم؛ هر دو عالی بودن و هردو کلّی برای تالارمون زحمت کشیدن. لینی و لودو تنها کسانی بوند که به صورت جدی توی هاگوارتز شرکت می کردند و زحمت می کشیدن. من هنوز جای کابل ها رو پشت کمر لودو یادمه!

راستش نمیدونم چرا... شاید برای تشتت آرا ایجاد نشه، من هم به لودو بگمن رای دادم. از نظر شخص من، هر دوی این عزیزان لایق این رنک هستن ولی ترجیح میدم یکیشون این رنک رو بگیره تا اینکه هیچکدومشون.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۲:۵۵ سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۳
هوا سرد بود و گلوله های سفید برف آرام آرام بر روی زمین می نشستند. درختان، تن هایشان را به امید جذب کمی از نور خورشید لخت کرده بودند، اما هوا ابری و تاریک بود. اگر به خاطر نور پرنده ی آبی رنگ بالای سرشان نبود، چیز قابل تشخیصی در آن تاریکی وجود نداشت.

گروهی چوب دستی به دست، در کناری گرد هم آمده بودند. هیچ سخنی رد و بدل نمیشد، همه بی حرکت، چشم هایشان را به تاریکی اطراف دوخته بودند. تنها یک نفر از آنها چشمانش را از سیاهی بر گرفته بود و به درون آسمان می نگریست؛ گویی در میان نوری که از پرنده ی آبی رنگ ساطع میشد، به دنبال حقیقتی می گشت. او از اربابش آموخته بود که طلسم های مختلف با کمی تغییر میتوانند به گونه ی دیگری به کار بروند. او و افرادش حالا در مکانی غیر قابل آپارات در محاصره ی آرورها بودند. اگرچه آرورها هنوز تعدادشان کمتر بود ولی آن چهار آرور راه را بر او و افرادش بسته بودند و شکست سختی را به آنها تحمیل کرده بودند؛ و حالا آن پرنده ی آبی داشت محل مرگخواران را به مامورین وزارتخوانه نشان می داد؛ یک سگ شکاری برای شکارچی!

دهکده ی هاگزمید تا به حال هیچگاه برای آن پنج مرگخوار تا آن اندازه ترسناک نبود! دوازده نفر برای حمله به این دهکده ی کوچک بسیار زیاد به نظر می آمد و آنها تنها باید از پس ِچهار آرور بر می آمدند؛ جان داولیش، فرانتس سَوِج، نیمفادورا تانکس و گلرت پرودفوت! همه ی آن دوازده نفر در قتل، غارت و تجاوز تجربه ی بالایی داشتند و این ماموریت مانند یک گردش مسرت بخش در هاگزمید می نمود؛ ولی همه چیز همیشه آنگونه نیست که می نماید!

مرگخوارِ زخمی چشمانش را از جغد آبی رنگ بر فراز سرش برگرفت؛ از جایش برخواست و چوبش را در دست خیس از عرقش فشرد. او آنقدرها از اربابش آموخته بود که حداقل بتواند یکی از آن آرورها را به جهنم ببرد. او می دانست دقیقاً کدام آرور را میخواهد به جهنم بفرستد؛ اگر پرودفوت می مرد، قطعاً حفاظ ضد آپاراتش از بین می رفت و بقیه ی مرگخوارها می توانستند با جانشان فرار کنند؛ البته تا قبل از این که اربابشان آنها را بیابد و برای این شکست مجازات کند.

همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود. مرگخوارها مانند ملخ هایی که به محصول بزنند، بر سر سه آرور ریخته بودند؛ آرورها کاملا در حالت دفاعی فرو رفته بودند و به جز دفع انبوه طلسم هایی که به سوی آنها فرستاده می شد، کار دیگری از دستشان بر نمی آمد. تنها زمان می توانست گویای این باشد که آن سه دوئلیست آموزش دیده تا چه مدت می توانند در برابر این مرگخواران مقاومت کنند. نتیجه ی مبارزه به نفع مرگخواران تقریبا مشخص شده بود، که آرور چهارم رسید. مرگخوارها بدون متوجه شدن از حظور او، به فرستادن طلسم های پی در پی خود ادامه می دادند. در این بین، ناگهان یکی از مرگخوارها نیم تنه ی بالای بدنش، از نیم تنه ی پایین تنش جدا شده و خون از محل انفصال به بیرون فوران کرد!

تا پیش از این که مرگخواران بتوانند به خود بیایند، این اتفاق برای دو نفر دیگر از آنها افتاده بود و خون همه جا را برداشته بود. آن هایی که بیش ازبقیه ترسیده بودند، با عجله آپارات کردند. آپارات گزینه ی عاقلانه ای برای احمق هایی که نمی فهمیدند پس از فرار، اربابشان قطعاً آنها را خواهد کشت به نظر می آمد، ولی سه نفری که اقدام به این کار کردند توسط ارباشان به هلاکت نرسیدند؛ و تنها دلیل این بود که پس از آپارات، قسمتی از بدنشان را در میدان مبارزه جا گذاشتند؛ در واقع همه ی قسمت های بدنشان، بجز سر و گردن را!

از آن دوازده نفر تنها شش نفر هنوز نفس می کشیدند و یکی از آنها نیز توسط جان داولیشی که از دفع طلسم های مرگخواران رهایی یافته بود، در حال فرار تناب پیچ شده و در گوشه ای بسته شده بود. تنها پنج نفر از آن دوازده نفر هنوز سر پا بودند. پنج مرگخوار زخمی! در برابرشان دریاچه ای مملو از موجودات خطرناک و در پسشان چهار مامور وزارتخوانه!

او به این راحتی ها تسلیم نمی شد! او مسئول این حمله بود و او باید پاسخگوی اربابش می بود. چوبدستی اش را محکم در دست گرفت، همراهانش را صدا زد و آماده ی مبارزه ی نهایی شد. در حالی که درختان را به دنبال رقبایش می گشت، ناگهان طلسمی از پشت سر به او برخورد کرده و او را بر زمین انداخت. طلسم دیگری او را خلع صلاح کرد و طلسم سوم او را بی پناه در میان آسمان و زمین معلق نمود. طلسم ها از پشت سرش، جایی که همراهانش نشسته بودند می آمد.

آیا همراهانش همه مرده بودند؟! آیا دشمنانشان مانند دفعه ی قبل غافل گیرشان کرده بودند و کار نا تمامشان را تقریباً تمام کرده بودند؟! ولی این سوال ها دیری نپاییدند. زمانی که چهار مرد همراهش در برابرش ایستادند، تمام سوال ها پایان گرفتند و سوال تازه ای از خاکستر سوال های پیشین زاده شد. مهاجمینش همان همراهانش بودند، اما چرا؟!

هنوز مشغول پرسش این سوال ها از خود بود که محکم بر روی زمین فرود آمد. سرش پس از برخورد با زمین کمی خونین شده بود. با تلاش بسیار، سرپا ایستاد. به همراهان سابقش نظر کرد. همه ی آنها در خلسه ای فرو رفته بودند. تازه متوجه شده بود که چه اتفاقی افتاده است. همه ی همراهانش تحت تاثیر یکی از نفرین های نا بخشودنی بودند، ولی توسط چه کسی؟!

این سوالش نیز دیری نپایید که پاسخ داده شد. گلرت پرودفوت در حالی که با دست چپش هیپوگریف دلبندش را ناز می کرد، به سمت جمع کوچک آنها می آمد. در دست دیگرش یک چوب جادو به رنگ قرمز بود. مرگخوار چوب جادویی که در هاگزمید در دستان این هیولا بود را کاملا به یاد داشت؛ آن چوب اصلاً شباهتی با این چوب نداشت! مرد میان سال خواست حرفی بزند که یکی از همراهانش او را با طلسم شکنجه مورد اثابت قرار داد و مرگخوار بر روی زمین افتاد.

- تو گناهکاری! من تو رو می شناسم؛ گناهان تو هم مثل اربابت عمیق هستن! اون دنیا، تو جهنم، حتماً سلام من رو به جَدّم برسون!

گلرت با آرامشی سخن می گفت که انگار در مورد یک عصر دل انگیز سخن میگوید! گلرت در حالی که با دست چپش هنوز مشغول نوازش هیپوگریف عزیزش بود، اورادی را زیر لب ادا کرده و با چوبش حرکاتی را انجام داد. پس از تکمیل اوراد، گلرت چوب دستی قرمز رنگ را در جیبش داخل ردایش گذاشت؛ چوب جادوی دیگرش را در دست گرفت و به همراه پنجه ی توفان در آنجا منتظر رسیدن بقیه ی افراد شدند.

زمانی که جان داولیش و بقیه به آن محل رسیدند، جسد های تکه تکه شده ی پنج نفر را یافتند که به شکل عجیبی یکدیگر را سلاخی کرده بودند! داولیش که به گلرت اعتماد نداشت، چوب دستیِ پسرِ بیست ساله را مورد بررسی قرار داد ولی هیچ طلسمی پس از جدا شدنشان از چوبدستی قهوه ای رنگ خارج نشده بود. این اولین اتفاق عجیب ثبت شده در ماموریت های گلرت برای دفتر کاراگاهان بود، اما این آخرینشان نبود!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.