هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: نام ورد هایی که بادست انجام میشوند ونیازی به چوب ندارن
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۹۴
Zahram نوشته:

نقل قول:
این مطلب واقعیه؟ میشه بیشتر توضیح بدین که دقیقا چطوری باید ازین ورد استفاده کرد؟


نه دوست عزيز اين مطالب و وردهاى ساخته شده در اين تاپيک فقط تخيل دوستان هستش.
من که معتقدم يا همه چيز جادوييه يا جادو وجود نداره. پس در حال حاضر بايد بگم چيزهايى که در هرى پاتر و اينجا مى خونيد وجود نداره.. البته از کجا معلوم.. شايد همکلاسي شما جادوگر باشه و توى يازده سالگى بره هاگوارتز و شما خبر دار نباشى.
شايد باشه چنين چيزايى. ولى اين تاپيک تخيله!


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴
منم به رودولف لسترنج راى ميدم. به خاطر فعاليتش، تو چت باکس بودنش، گه گاه نظرات و پيشنهاداتش.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴
لرد ولدمورت.
کلا کار انجمن خصوصى مرگخوارا و انجمن خونه ى ريدل خيلى سنگينه که ايشون کارهاش رو انجام ميدن. خوب هم انجام ميدن.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: بهترین ایده و تاپیک
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴
ايده ى هالويين رو نمى دونستم از هکتوره. واقعا خوب بود. منم به هکتور راى ميدم.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴
باب آگدن
پست هاش رو منم خوندم و خوب مى نويسه. اميدوارم بيشتر و بيشتر پيشرفت کنه.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ سه شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۴
با فرمان ولدمورت، سيوروس به سمت دخترک رفت تا از خانه ى ريدل بيرونش کند. اما قضيه به اين سادگى ها نبود. دختر با شوق به سمت ولدمورت رفت.
- راستى ما هنوز با هم آشنا نشديم ارباب. من آريانام.

و دستان سفيد و سرد ولدمورت را گرفت.
- شما اسمتون چيه؟

و وقتى صورت بى حالت و سرد ولدمورت را ديد سريع او را بغل کرد.
- مهم نيست که اسم نداريد. اصلا ناراحت نباشيد.. من شما رو ارباب صدا مى کنم ارباب.
سيوروس:

ولدمورت ابتدا دست راست آريانا كه محكم دور كمرش قفل شده بود را با انزجار جدا كرد و بعد دست چپ او را.
- ديگه ما رو بغل نکن. ما از بغل متنفريم. :vay:
- اما ويولت گفت شما بغل دوست داريد.
- سيو اينو از جلو چشممون دور کن.

سيوروس جلو آمد و دست آريانا را گرفت.
- بيا اينجا دوشيزه دامبلدور.

آريانا دستي براي ولدمورت تكان داد.
- ما ميريم يه دور تو عمارت بزنيم و با مرگخوارا آشنا بشيم. ارباب شما هم بعدا بيايد.

و درحالى که از سر ولدمورت دود بلند مى شد از اتاق بيرون رفتند. آريانا نگاهى به اطراف انداخت. براى او که عمرى در خانه اى کوچک و شلوغ و در کنار ويزلى ها زندگى کرده بود، آن جا زيادى بزرگ و آرام بود.
- من دلم مي خواااااد يه بچه باااااشم.. مثل يه بچه که سرررر به هوااااست.. دنبال بازى بادبادکاست..
- آريانا مي شه آواز نخوني؟

آريانا خواست اعتراض كند كه اينجا خيلي ساكت و حوصله اش سر مي رود كه ناگهان صداى وحشتناکى به گوش رسيد.

تر تر تر تر تر تر تر

درحالى که سيوروس با آرامش ايستاده بود و گويا هر روز اين صدا را مى شنيد، آريانا چوبدستى اش را بيرون آورد و به سمت صدا دويد.

- اکسپليااااااارمووووس!

لحظه اي سكوت برقرار شد. سپس چوبدستى تکان هاى شديدى خورد و شروع به تق و توق کرد. همه با تعجب زل زدند به نوک چوبدستى که ناگهان جرقه ى قرمز و زردى از سر چوبدستى خارج شد. جرقه ابتدا به سقف خورد و قسمتى از سقف فرو ريخت. سپس برگشت به ديوار خورد و بعد از خراب کردن ديوار به سمت منبع صداى تر تر تر تر تر رفت و صاف خورد وسطش. اره برقى از دست صاحبش روى زمين افتاد. لحظه اى سکوت و..

بومب!

اره برقى منفجر شد.

آريانا:
سيوروس:
ورونيكا:


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۴
خلاصه:
ريگولوس رو به جرم سوء قصد به جون آرسينوس ميندازن زندان. ريگولوس به کمک ريتا از زندان پا ميشه ميره دفتر آرسينوس که تراورز هم پيشش بوده و ميگه اصلا آشپزى بلد نيست که بخواد غذاى سمى به خورد وزير بده. شلوار مرلين که ريگولوس بهش قسم خورده بوده و ليلى لونا هم وسط سوژه ظاهر ميشن و تأييد مى کنن حرف ريگولوس رو. و ميگن آشپز راک ووده ولى رفته جزاير قنارى پس کى مجرمه؟!
و حالا ادامه..
---

همه در تفكر عميق شناور بودند. البته به جز آرسينوس كه با نقاب نمي توانست شنا كند و امكان غرق شدن داشت. ولى گويا شنا کردن به حضار ساخته بود و هيچ کدام حرفى نمى زدند. آرسينوس رو به تراورز که راونکلاويى جمع بود کرد.
- خب چى مى گى؟ اين ريگولوس به نظر من هنوز مشکوکه!

قبل از اينكه ريگولوس دهانش را براى قسم خوردن باز کند، شلوار مرلين پاچه اش را با تهديد بالا آورد.
- به رداى مرلين که اين همه ساله دلم مي خواد زنم بشه و هنوز بهش نگفتم( ) قسم اگه منو قسم بدى ريگولوس، با اون يکى پاچه م خفت مى کنم.
ريگولوس:

ليلي لونا تابي به موهاي سرخش داد.
- آقاي وزير، ريگولوس تا حالا آزارش به مورچه هم نرسيده.

ريگولوس خنديد.
- ليلي يادته اون روز؟
- مگه ميشه يادم بره عشقم. زير بارون.. هوا دو نفره..
- ااااااهممممم..

تراورز دستي به ريشش كشيد و سرش را به زير انداخت.
- استغفرا...

و بعد همانطور كه سرش به زير بود، آرسينوس را مخاطب قرار داد.
- اين ريگولوس از اين عرضه ها نداره و فوق کارى که مى تونه انجام بده تبديل شدن به هستش.
ريگولوس:
تراورز: به همين علت كار اين نمي تونه باشه. تازه داره ميگه آشپزى هم بلد نيست.

آرسينوس زير چشمى نگاهى به ريگولوس انداخت و گفت:
- پس مى گيد چى کار کنيم؟
- من مى گم اونى که مى خواسته شما رو بکشه قطعا چون موفق نشده دوباره دست به کار مى شه. بهتره همه رو به يه بهونه دور هم جمع كنيم و هر کى که رفتارش حتى يه ذره مشکوک بود رو بگيريم و بازجويى کنيم.

و بعد در حالى که تسبيحش رو مى چرخاند به ريگولوس چشم غره رفت.
- اينو هم بياريد تو جمع تا خلافکار اصلى يه کم بترسه.
ريگولوس:


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: ورزشگاه توپچی های هلگا
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴
تراختور زرد_ گويينگ مرى
پست اول

_پيش از بازى_

دوربين روشن شد و ميکى موس شروع کرد روى عرشه ى کشتى به رقصيدن و سوت زدن. آن وسط ها چند بار هم سکان را چرخاند که وانمود کند نمى رقصيده و  فقط اندام هاي تحتاني را براى چرخاندن سکان آماده مى کرده است.
صحنه کات شد و از دور يک قصر را نشان داد. بعد هم آرم والت ديزنى از آن وسط ها بيرون زد تا همه بنشينند و رول را تا آخر بخوانند چون سازنده اش والت ديزنى است.[ يا لااقل دلمان مى خواهد در آن جا کار کنيم. ]

دوربين از بين ابرها گذشت. بعد از شهر که از دور خيلى کوچک ديده مى شد، دوربين به سمت درخت ها پيچيد. از بين درخت ها گذشت. شاخه هاى سمج درختان را کنار زد. آن وسط چند سنجاب را ترساند و چند خرگوش را دنبال خودش راه انداخت. و بعد آرام آرام يک کلبه را از دور نشان داد. بى سر و صدا و در آرامش. فقط صداى آواز پرندگان به گوش مى رسيد. كه قطعا كلاغ و يا كريم مدنظر نيستند. از آن پرندگانى که ما تا به حال نديده ايم برايمان بخوانند و فقط افرادى که در انيميشن هستند آدم تشريف دارند كه آن را بشنوند. خلاصه پرندگان مى خواندند و آرامش بر پا بود و عيش و نوش به جا، که ناگهان..

بوووووومب!
تتق
تق
تتتتتتققق

صداى انفجار از سمت خانه بلند شد و حجم عظيم دود سياهي از دودکش خارج شد. سه چرخ آهنى از در به بيرون پرت شدند. شيشه ى پنجره ها شکست و پرندگان هم پريدند و رفتند.

دوربين دو نقطه خط زل زد به خودش و خواست که راهش را کج کند و برگردد به همان والت ديزنى ولى با نيشگون نويسنده به اجبار و آسه آسه جلو رفت.

شتررررررق

آخرين چرخ آهنى محکم خورد وسط دوربين. دوربين روى زمين افتاد. نويسنده قلم را کنار گذاشت به کنار دوربين رفت. دوربين با چشمان پر از اشک زل زد به نويسنده و بازوبندش را نشان داد و گفت" من پسرت هستم، سهراب! تو پسر خودت رو کشتى! " و جان به جان آفرين تسليم کرد. نويسنده تاب نياورد. کاغذ هاي رول را پاره کرد. ديد که دلش خنک نمى شود يک دور ديگر قشنگ از هر طرف کاغذ را نابود کرد و در آتش ريخت و از روى آتش پريد و گومبا گومبا گفت. چند سيب زمينى هم در زغال آتش پخت و خورد يک ليوان آب هم رويش. بعد ديد که خوش گذشت خواست برود کاغذ نابود کنى راه بياندازد و بعد آتششان بزند و از روى آتش بپرد و گومبا گومبا بگويد. سيب زمينى کباب کند و بخورد. ولى وقتى خوانندگان را به اين شکل ديد آب دهانش را قورت داد و بازگشت سر رول.

_داخل خانه_

دود سياهى تمام خانه را فرا گرفته بود و هيچ چيز ديده نمى شد. اما بعد آرام آرام مشخص شد که آن سياهى ها دود نيست بلکه اعضاى تيم گويينگ مرى است که سياه شده اند. اعضاي تيم با قيافه هاي عصباني و خسته زل زده بودند به گوشه ى اتاق که فرد و جرج ايستاده بودند و لبخند مليح( ) مي زدند. فرد لبخند مليح را گشاد تر( :ball: ) كرد.
- ما داشتيم موفق مى شديم ولى..

شترررق

- ما..

ترررررررررق

فرد و جرج توسط دستان کشى و بلند هم تيمى شان لوفى قشنگ صاف شدند و چسبيدند به کف زمين.
لوفى:

نويسنده که در اين برهه استيصال را با گوشت و خون حس کرد و فهميد که نبايد شخصيت هاى اصلى رول را بپوکاند، سريع، ابرويى براى اورلا بالا انداخت و علامت داد. اورلا يک کارتک برداشت تا فرد و جرج را از روى زمين بکند.

خرت خررررررت خرررت

تقققق

اورلا با حالت سرش را بلند كرد.
- متأسفم ولي اون يکى گوش جرج رو هم از دست داديم.
اعضا:
نويسنده: مهم نيست.. فقط يه دوتا پا هم بمونه که بتونن راه برن کافيه!

خرررت خرررررت خرررررت
تق تق تق

اورلا: اصلا من يادمه فرد خيلي از دست چپش استفاده نمى کرد.
اعضا:

_نيم ساعت بعد_

خررررررررررت

اولا هووووفى گفت و سرش را بلند کرد و لبخندى زد. با انگشتش به دو تکه گوشت اشاره کرد که لابد فرد و جرج بودند. اعضا با حيرت زل زدند به فرد و جرج. آيلين آرام جلو رفت و انگشتى به فرد که سرپا ايستاده بود زد.
- اينا راه هم ميرن؟ حرف مى زنن؟

اورلا با افتخار سرش را بلند كرد و گفت.
- بله من طورى از روى زمين کندمشون که قابليت حرف زدنشون سر جاشه فقط يه کم محدود تر..
- چقدر محدود تر؟
- يه كم.. اممم.. فقط فعلا چند جمله بلدن بگن.. مثل سلام و خداحافظ. البته نگران نباشيد.. من بلدم حرفاشون رو ترجمه کنم. فرد! يه جمله بگو!

فرد با صداى اورلا صورتش را به سمت نامعلومى چرخاند و با صداى يک بچه و خيلى معصومانه حرف زد.
- شلااام.
- فرد مى گه بهتره زودتر آزمايش رو روى چماق ها کامل کنيم.
اعضا: انقدر حرف زد يعني؟

اورلا با خوشحالي سر تكان داد و فرد ادامه داد.
- خدافژ!
- فرد مى گه چماق ها بايد خيلى قوى بشن تا بتونيم بازى رو ببريم. مى گه نصف آزمايش انجام شده و فقط بايد امتحانشون کنيم.

اعضا آرام آرام جلو آمدند تا فرد و جرج را از نزديک ببينند. اين بار جرج شروع به حرف زدن کرد.
- شلام. :fishing:
- جرج ميگه بايد چماق ها رو امتحان کنيم چون لابد تراختورى ها هم الان کلى دارن تلاش مى کنن. به هر حال اونا هافلپافى هستن همشون و سخت کوش.

_سمت تراختور زردى هاى هافلپافى سخت کوش_

- آخخخخ من واقعا ديگه خسته شدم. خيلى تلاش کرديم بسته ديگه!

وندلين با ناراحتى آتشى از دهانش به بيرون فوت کرد.
- بايد خيلى تلاش کنيم تا خوب باشيم. اين چيه آخه؟

آريانا بلند شد و شن ها را از لباس شنايش تکاند و نگاهى به قلعه ى شنى اى که ساخته بودند انداخت.

- وندل اين همه سختى رو نمى تونم تحمل کنم. کمتر از ما کار بکش. من ميرم يکم شنا کنم.

در حالي كه آريانا مي رفت تا شنا كند، در آن سمت سواحل هاوايي[ قسمتتون بشه ان شاا... ] ننه هلگا مايو پوشيده و زير سايبان دراز کشيده بود. نى اى در دهانش بود و آب پرتقال مى خورد و هر از گاهى تعداد لايک هاى عکس هايش در اينستاگرام را چک مى کرد. از زواياى مختلف سلفى مى گرفت و لايک جمع مى کرد.

- ببخشيد.. خانم!

ننه هلگا سرش را به سمت پسر جوانى برگرداند که زير سايبان کنارى اش دراز کشيده بود و شلوارک گل گلى اى به تن داشت.
- بله؟
- سلام. من جک هستم. بچه ها جکى صدام مى کنن. مى شه اسمتون رو بدونم؟
- سلام.. البته مي شه.. منم هلگا هستم.. بچه ها ننه صدام مى کنن.

و در آخر، لاکرتيا با ساير اعضاى تيم درحال واليبال بازى کردن بود. قطعا اين ها اعضاى سخت کوش هافلپاف بودند.

_سمت گويينگ مرى ها.. داخل قلعه ى هاگواتز_

_ شلام.
- فرد مي گه چماق رو ببريد بالا و بکوبيد به ديوار اونوقت مى بينيد که در مقابل چماق هاى معمولى چقدر قوى ترن.

اعضا با حالت:vay: از دست فرد و جرج كه فقط سلام و خداحافظي مي كردند، چماق را دادند دست لوفى تا بکوبد به ديوار. لوفى با حالت چماق را گرفت تفى به کف دستش انداخت و بعد به آن يکى دستش ماليد. چشمانش را تنگ کرد و يک نقطه از ديوار را نشانه گرفت. در دلش تا شماره ى سه شمرد و چماق را با فرياد" ياااااااااااه" به ديوار کوبيد.

جرررررررررررر

ديوار بتني در مقابل چشم همگان از وسط نصف شد. قطعا قدرت چماق هاى ساخته شده ى فرد و جرج در مقابل چماق هاى معمولى خيلى بيشتر بود.

- شلام.
- فرد ميگه خيلى خوشحاله که چماقا درست کار کردن.
اعضا:

_ادينبورگ_

جررررررررررر

زن با وحشت از خواب پريد. موهاى طلايى رنگش را از مقابل صورتش کنار زد. اتاق زيبايش، همان اتاقى که با پول مردم وسايلش را خريده بود، همان اتاقى که يک تخت بزرگ سفيد از آن هايى که دوست دارى رويش بالا و پايين بپرى داشت، همان اتاقى که دستشويى و حمام جداگانه داشت و يک پنجره که تمام ديوار سمت راست را شامل مى شد و تماما شيشه بود و از پس آن باغ بزرگش ديده مى شد. بله.. همان اتاقش.. [ از همان هايى که ما نداريم. ] آن اتاق حالا يک تغيير بزرگ را شامل شده بود.

ديوار روبه رويي تخت از وسط نصف شده و مثل يك دريچه ى غار دهان باز کرده بود.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: ورزشگاه توپچی های هلگا
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
right]تراختور زرد[/right]
تنبل های زوپسی


سومندش.. آخرندش


هر دانش آموزى، حتى دانش آموزانى با ضريب هوشى پايين هم مى دانند که وقتى درس نخوانده اى و شب قبل کلش آف کلنز بازى کرده اى، تنها راه پاس کردن تقلب است. درست است که تقلب راه هاى زيادى دارد ولى اصل مهم اين است که" استاد نفهمد!". اين مورد در کوييديچ هم صدق مى کند. کم پيش آمده است که کسى در کوييديچ تقلب کند اما همه ى کوييديچى ها مى دانند که اصل مهم اين است که" کسى نفهمد!" که گويا هکتور خوب متوجه اين اصل نشده بود.

هکتور قرار بود با معجون شانسى که ساخته بود خوش شانس شود، حالا معجون تأثير عكس داده و اتفاقى افتاده بود که ويبره هاى هکتور که هيچ، ويبره هاى آقامون مايکل جکسون هم براى حل قضيه کافى نبود.

در حالی که ملت دور جنازه وزیر حلقه زده و تماشاگران ورزشگاه را روی سرشان گذاشته بودند، آرسی عجیب ترین احساس کل عمرش را تجربه می کرد. کسی که روی زمین افتاده و مرده بود بی شک آرسینوس جیگر بود، اما خود آگاهی آرسینوس حس می کرد بالای زمین معلق است و از بالا به ماوقع نگاه می کند. برای چند لحظه تمام ارواح هاگوارتز از جلوی چشم هایش گذشتند. او تبدیل به روح شده بود؟!

اما نه.. با کمی دقت متوجه شد هنوز روی جارویی سوار است، هرچند که جاروی خودش نیست و معلوم نبود چماق هکتور توی دستش چه کار می کرد...
چماق هکتور؟!

آرسینوس تبدیل به هکتور شده بود...یا به نوعی توی بدن هکتور گیر افتاده بود. بین این همه آدم، هکتور!! کسی که توی بدن آرسینوس رفته و مرده بود، سیوروس اسنیپ نگون بخت بود. تعجبی نداشت که نتوانسته بود با نقاب نفس بکشد...

آرسى- هک( آرسينوس در جلد هکتور) نگاهى به اطراف انداخت تا ببيند هم تيمى هايش متوجه شده اند يا نه. در گوشه اى از زمين ريگولوس در يک چاله آب زل زده بود به خودش و اعضاى بدنش را لمس مى کرد.
- زخمم؟ زخمم نيست! من چرا ريگولوس شدم؟ من حالا چطورى بفهمم ولدمورت داره مياد يا نه؟ هر كي برداشتتش خير نبينه. من كه فحش گذاشته بودم روش. زخمم!

ناگهان صداى فرياد فيلم بردا بلند شد. دوربين ها زوم کردند روى مقصر و هرى با حالت ساعت فيلم بردار را زمين گذاشت.
- گفتم شايد لازم نداشته باشيش خب!

آرسي- هک تنها کسى نبود که عوض شده بود. همه عوض شده بودند. هيچ کس خودش نبود. سوال اينجاست که چرا؟ البته معجون هکتور قطعا درست کار مى کند.

در آن سوي زمين، هكتور که خودش در جلد سيوروس گير کرده بود با وحشت زل زد به آرسينوس كه سيوروس در جلدش بود. روي زمين افتاده بود.. تكان نمي خورد..
- مرده! :worry:

هکتور سعى کرد بر خودش مسلط باشد.
- به من چه؟ تقصير من نبود که.. معجون من درست کار مى کنه.

اگر کسى مى فهميد او سيوروس واقعى نيست و مقصر همه ى اين اتفاقات اوست، کارش تمام بود.

- سيو؟
- نههههههه! من مقصر نيستم.

آرسينوس كه در جلد هكتور بود، با فرياد هك- سيو با وحشت يك قدم عقب رفت.
- چى شده؟ چرا داد مى زنى؟

هك- سيو كه زل زده بود به شمايل پيشين خودش و به ويبره هاي نابش نفس عميقى کشيد.
- نه چيزى نشده!
- داري ويبره ميري؟
- ها؟ نه منظور اينه كه، نه چيزى نشده!
- ببين سيو من درسته قيافه م هكتوره ولي آرسي م، بقيه بچه ها هم خودشون نيستن. معلوم نيست چرا. مي گم تو.. اممم.. خود سيويى؟

هک- سيو تمام نيرويش را جمع کرد تا به شکل باشد و گفت:
- نه هکتور يعنى.. آرسى.. من عوض نشدم. من سيو موندم.
- عجيبه ولى..
- حرف نباشه آرسى برو سر پستت تا من يکى رو به جاى آرسينوسى که مرد پيدا کنم.

هک- سيو سريع پشتش را به آرسى- هک کرد و با قدم هايى تند از زمين مسابقه خارج شد. بايد سريع تر يک بازيکن جايگزين پيدا مى کرد. اما خيابان ها به علت مسابقه خلوت بود. مردم تسترال هاى آلبالويى، پلى کان هاى گوجه اى و تراختور هاى زرد خودشان را در طول خيابان پارک کرده و به ورزشگاه رفته بودند. هک- سيو با درماندگى زل زد به خيابان که ناگهان به حالت درآمد و به سمتي شيرجه رفت. يك بازيكن پيدا کرده بود. هک- سيو بازيکن را در آغوش گرفت و به زمين مسابقه بازگشت.

زمين مسابقه

دابى که حالا در جلد الادورا رفته بود، با خوشحالى تبرزين را در هوا چرخاند و با حالت زل زد به الادورايي كه حالا رفته بود در جلد دابي چروکيده و کوچک.
- حسابت رو مى رسم دابى!
- دابى اون تبرزين رو گذاشت کنار. من ارباب تو بود.
- تو الان دابي اي.. من الادورام. من ارباب توأم.

دابي- الا تبرزين را بالا برد كه به سمت الا- دابي برود كه صداي گزارشگر در زمين پيچيد.

- خب، با سلام مجدد، آمليا سوزان بونز هستم با ادامه ى گزارش بازى بين تراختور زرد و تنبل هاى زوپسى. گويا کاپيتان تنبل ها بازيکن جايگزين رو پيدا کرده و بازيکن ها آماده ى ادامه ى بازى هستن.. عععع. ولم کن.. عع.
- آمليا جوووووووون!
- ولم كن آريانا..نميام آقا.. نميام محفل.. ولم كن.:vay:

هک- سيو با بازيکن جايگزين وارد زمين شد. در ميان حيرت همگان هک- سيو خيلى خونسردانه مارمولک زرد رنگى را سوار جارو کرد. مارمولک با قيافه ى  زل زد به دوربين و با سوت داور پرواز کرد.


گزارشگر با پا ميکروفن رو بالا آورد.
- بله مشاهده مي كنيد كه بازيكن جديد تنبل ها چه حيوون خوش خنده اي هستش. .. خب بازي شروع شده و مشخص نيست چرا الادورا داره دابى رو دنبال مى کنه اون وسط و ريگولوس چسبيده به پيشونى هرى پاتر.. اي بابا ولم كن آريانا.. اين آريانا چرا نميره وسط زمين بازى کنه من موندم. حداقل سبيلت رو فرو نکن تو دهنم. :vay:

آريانا، آمليا را تا کمر گذاشته بود داخل گونى ولى آمليا هم چنان مقاوم چسبيده بود به ميکروفن.

- خب حالا رز داره با سرخگون جلو ميره.. آخ چشمم.. آريانا دستت رفت تو چشمم.. رز پاس ميده به لاکرتيا، لاکرتيا مدافع تنبل ها رو جا مى ذاره و گلللل.. گل به نفع تراختورى ها.


هك- سيو به اطرافش نگاهى انداخت. تيمشان با اينکه اول خوب بازى مى کرد ولى حالا از تراختور عقب بود.

داور سريع سوت رو زد و بازى مجددا از سر گرفته شد. در حالى که هرى- ريگ با سرخگون جلو مى رفت، وندلين چند گلوله ى آتشين پرت کرد که با پاس کارى خوب بين هرى- ريگ و مارمولک، وندلين را پشت سر گذاشتند. چيزى نمانده بود که مارمولک گلى براى تنبل ها بزند که ريگ- هرى که در بدن سابقش مهاجم تيم بود با يک دريبل توپ را از مارمولک گرفت.
- مهاجم منم.

- اوه نگاه کنيد حالا جستجوگر تيم داره نقش مدافع رو ايفا مى کنه و چرا داور چيزى نمى گه؟

مدام پوچ چشم غره اى به گزارشگر رفت و در سوتش دميد. توپ در اختيار تراختورى ها قرار گرفت. رز ويبره زنان آرسى- هک را جا گذاشت و پاس داد به لاکرتيا. لاکرتيا اوج گرفت و به سمت دروازه رفت که ناگهان چيزى با سرعت از مقابلش رد شد. لاکرتيا از ترس مدافعين توپ رو به رز برگرداند و بازگشت تا ببيند چه چيزى از مقابلش رد شد.

دابى- الا مصرانه به دنبال الا- دابى بود و فقط فرياد هاى الا- دابى به گوش مى رسيد.
- الا، دابى را خواهد کشد. الا بلاخره به بدن خودش برگشت. الا به دابى نشان داد! الا دابى را کله پا کرد.

- رز با خيال راحت گل ديگه اى رو به ثمر مى رسونه. تراختور خيلى داره خوب پيش ميره.. رسيدن تنبل ها کمى سخت به نظر مى رسه. حالا مارمولک خيلى مارمولک وار داره با توپ جلو ميره.. به نظر من اگه تنبل ها به جاى آرسينوس از اول مارمولک رو ميووردن موفق تر بودن.

آرسي- هك در وسط زمين با شنيدن صداى گزارشگر عصبانى شد و شروع کرد به دود کردن. در ميان رعد و برق هاى آرسى- هک و درگيرى الادورا و دابى، تيم تراختور به راحتى چند گل ديگر زد.

هرى- ريگ چماقش را بالا برد تا بلاجرى به سمت لاکرتيا بفرست. به هر حال لاکرتيا عمه ى هرى- ريگ نبود و هرى به هيچ جايش نگرفت که چه اتفاقى براى دخترک بيچاره مى افتد. اما از آن سمت ريگ- هرى که فقط چند متر تا گوى زرين فاصله داشت و مى خواست پايان بدهد به اين مسابقه ى کذايى، با ديدن بلاجرى که به سمت عمه اش مى رفت مسيرش را تغيير داد و با  شيرجه و فرياد" نههههههه!" و صحنه آهسته و شبيه فيلم هندى ها، خودش را هدف توپ قرار داد. در حالى که همه با دهان باز و قيافه ى  به شيرجه ي ريگ- هرى زل زده بودند، صداى جيغ و داد ننه هلگا صحنه ى آهسته را شکست که گوى زرين را گرفته بود.

- مي بينيم كه تيم تراختور با اختلاف امتياز زياد و گرفتن گوى زرين بازى رو مى بره.. آريانا ولم کن.. بازى رو برديد برو يه کم شادى کن. آآآخخخخ..


و آريانا موفق شد آمليا را كامل در گونى فرو کند.

درحالي كه ننه هلگا چاى مى ريخت و تراختورى ها هلهله کنان مى خوردند و دور زمين تراختور سوارى مى کردند، تيم تنبل هاي زوپسى آرام آرام از شوك بيرون آمد. هک- سيو با ناراحتى از اينکه معجون شانس گند زده بود به بازى رو به اعضا به اضافه ى مارمولک که حالا خودش رو از اعضاى ثابت مى دانست گفت:
- من ميرم تو دخمم يه کم با معجونام خلوت کنم.

و سريع رويش را بازگرداند. زندگى در جلد سيوروس به او ساخته بود. چرا بايد مى گفت که هکتور است؟ چرا بايد مى گفت و کسى به معجون هايش اعتماد نمى کرد؟ او که مى دانست معجون هايش درست کار مى کنند! اما اعضا ول كن نبودند و دنبال هك- سيو راه افتادند.
- ما هم با تو ميايم سيو.
- ما تو رو تنها نمي ذاريم.
- سيو!

هک- سيو از ترس سريع قبول کرد و درحالى که در دل ناسزا مى گفت سرش را براى موافقت تکان داد. تنبل ها بلافاصله مانند جوجه دنبال مادرشان راه افتادند. هرى- ريگ که با نفرت زل زده بود به ريگ- هرى که مشغول بازى با زخم صاعقه بود گفت:
- آخرش هم نفهميديم دليل اين اتفاقات مسخره چى بود.

آرسى- هک با ناراحتى شروع به حرف زدن کرد.
- نمي دونم ولي خب من که تو جلد هکتورم. ريگ و هرى با هم و الا و دابى هم باهم عوض شدن.. پس.. پس اون هکتور بود که جاى من افتاد مرد.. آخى هکتور. يادش بخير همش معجوناش اشتباه کار مى کرد.

هک- سيو که نتوانست توهين به معجون هاى عزيزش را ناديده بگيرد با عصبانيت بازگشت.
- بله هکتور مرد ولى اون هميشه معجوناش درست کار مى کرد. هميشه.

آرسى با ناراحتى سر تکان داد و دستش را روى شانه ى هک- سيو گذاشت.
- مى دونم از ناراحتى اينو مى گى. بيچاره هکتور.. فقط نمى دونم چرا موقع مردن از گريفيندور نمره کم کرد؟

سكوت حاكم شد و صداي آرسي- هك در دخمه منعكس شد.
- از گريفيندور نمره کم کرد.. از گريفيندور.. نمره.. کم کرد.. کم کرد.

هک- سيو:
اعضا:
هك- سيو:
اعضا:
هك- سيو:
اعضا: بگيرينش!


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۴ ۲۰:۰۵:۱۹

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲:۰۱ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
سوژه ي جديد

طبق معمول و با توجه به چيزى که در قسمت اول فيلم آخر ديديم، ولدمورت سر ميز نشسته بود و نجينى را نوازش مى کرد. دور تا دور ميز مرگخوارها با ترس و لرز به حرکات دستان ولدمورت خيره شده بودند.

- ما نمى دونيم. ما رودولفمون رو مى خوايم يالا!
- اما ارباب..:worry:
- شکايت..
- شما..
- سااااكت!

با فرياد ولدمورت، مرگخوارها سکوت کردند. ولدمورت سرش را به سمت سيوروس برگرداند. سيوروس درحالى که در دل از استفاده ى شکلک موردعلاقه اش بدون رعايت کپى رايت از طرف اربابش ناراحت بود سر تکان داد. صدايش را صاف کرد و گفت:
- آخه ارباب، شما خودتون رفتيد زندان و از رودولف به خاطر سلب آسايشتون از افراط در درخواست دوئل شکايت کرديد! :worry:

ولدمورت نجينى را از زير بغل راست به زير بغل چپ انتقال داد و دوباره شروع به نوازش کرد.
-.حالا شکايت رو پس مى گيريم.
- ولي زندان بان آريانا دامبلدوره و پس گرفتن شکايت رو قبول نمى کنه مى گه با زور يه زندانى گيرش اومده. :vay:
- ما رودولفمون رو مى خوايم.. حتى شده فراريش بديد!

و بعد همراه نجينى از کادر خارج شد. سکوت سنگينى بر فضا حاکم شده بود. همه وانمود مى کردند که درحال فکر کردن هستند مثل دانش آموزانى که بعد از طرح سوال معصومانه زل مى زنند به صفحه ي سفيد کاغذ که شايد فرجى شود. که خب با وجود راونکلاوى هاى جمع فرج خيلى زود از راه رسيد. روونا ويبره زنان شروع به صحبت کرد.
- اگه رودولف رو از زندان بياريم بيرون مى تونيم ديگه برش نگردونيم.
مرگخوارا:
سيوروس: مشكل همينجاس خب روونا.. ما نمي دونيم چطور بياريمش بيرون.

روونا همچنان با حالت ويبره ادامه داد.
-ما مى تونيم در نقش زن و بچه ش بريم زندان و واسش غذا ببريم. غذاش رو مسموم مى کنيم و رودولف مريض مى شه. رودولف مريض رو از زندان بايد بيارن" بيرون" تا ببرن بيمارستان.

روايت است جمعى از مرگخوارها از شدت حيرت در هوش روونا، جامه ها دريده و سر به بيابان گذاشتند.

---

توضيح: مشخصه ديگه، رودولف با شکايت ولدمورت زندانى شده و حالا بايد آزاد بشه. روش اول آزاد شدن رو خودم گفتم. سوژه رو سريع پيش نبريد. آزاد نکنيد رودولف رو يعنى. با زور يه زنداني گيرمون اومده.


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲ ۲:۰۴:۳۹

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.