هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (هوری.دلربا)



پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۵:۰۶ جمعه ۹ آذر ۱۳۹۷
لینی هوش ریونیش رو به کار انداخت و شروع به تحلیل دقیق پست قبل کرد تا با نگاهی ریزبین و نکته سنج و با تکیه بر این نکته که «جواب در سوال نهفته است»، راهی برای فریب لرد سیاه استخراج کند.

- بانز لباسش رو برای اهداف برتر درمیاره؟ منافع مهم‌تر؟ یعنی هدف وسیله رو توجیه می‌کنه؟ آیا ما این عبارت رو پیش‌تر از دامبلدور نشنیدیم؟ آیا این منطق یک منطق دامبلی نیست؟ چرا بانز از اصطلاحات دامبلی استفاده کرد؟ آیا بانز با دامبل در ارتباطه؟ آیا بانز اصلا خود دامبلدوره که شنل نامرئی پوشیده و بین ما نفوذ کرده؟

در این هنگام که لینی با پشکار تمام، جای اشتباهی به دنبال پاسخ می‌گشت و دست آخر طبق معمول بانز را در ذهن خود متهم می‌کرد؛ ادوارد دست قیچی نکته به درد بخورتری یافت! به نظر می‌رسید لرد «با اون دماغ درازش!» را از سر حسادت گفته بود. ادوارد گستاخ نبود که این نکته را بیان کند. هیچ یک از مرگخواران نبودند ...

- ارباب اتفاقا ایشون تمایل داشتن دماغشونو با شما نصف کنن تا هر دو به حالت نرمال برسید. زودتر حرکت کنید تا من عمل پیوند عضو رو شروع کنم!

هوریس که از فرصت استفاده کرده و خودش را به شکل یک جفت دمپایی لاانگشتی درآورده بود، خودش را مقابل پای لرد انداخت و گفت:

- دیدین چی شد ارباب؟ کفشتون هم با ما و بقیه شهر کوچیک شد و از پای مبارکتون درومد! بپوشین منو تا زودتر بریم.

کراب نیز برای از بین بردن ترس و تردید احتمالی او اضافه کرد:

- دکتر دست قیچی از حاذق ترین جراحان و متخصصان قطع و پیوند عضو هستن ارباب. من خودم زیر دست ایشون آخ نگفتم! نه درد، نه خونریزی.

خود بانز نیز از قافله عقب نماند و افزود:

- ارباب از شما چه پنهون منم چندین و چند عمل زیبایی با دکتر داشتم. سر بالا مد شد دادم بالا، از مد افتاد دادم پایین. مد شد دادم بالا، افتاد دادم پایین. دادم بالا، دادم پایین. بالا، پایین.

لرد نگاهی به فیل انداخت و سپس به مرگخوارانی که پیشنهاد عمل دماغ داده بودند ...


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۵:۲۴ پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷
- هاگرید تو تا حالا هورکراکس ساختی که تز می‌دی؟

- خودم نه. ولی یه رفیق دارم که کاشونیه. اونم نه!

محفلی‌ها می‌خواستند بدانند اصالت دوست هاگرید که هورکراکس ساختن نمی‌داند، چه ارتباطی به موضوع دارد اما صدای «اوووئـــــه ... اوووووئــــــــــــــه » دامبلدور که مشخص نبود چرا در چند پست اخیر عضو گروه سنی الف و پیش از آن در نظر گرفته شده، حواسشان را پرت کرد.

- تازه خوابونده بودیمش ... باز بیدار شد!

مالی که از فرط فرزندداری شیردهیش یک سره شده و همواره حاصلخیز بود، پیش از سایرین به سمت اتاق او دوید و با ذکر «حتما گشنشه!» صحنه را ترک گفت تا بقیه با خیال آسوده بحث هورکراکس را ادامه دهند.

- ای بابا ... معلومه که تو محفل عشق و سپیدی کارای خوب خوب، کسی هورکراکس نساخته! کاش می‌شد از اسمشونبر بپرســـ...

- جــــــیــــــــــــغ!

- اسمشو نبردم که!

- اصلا برده باشی! ما همه نقش جادوگرانی شجاع و شیردل رو ایفا می‌کنیم. گذشت اون زمون که اسم اسمشو نبر ایجاد رعب و وحشت می‌کرد و کشته و زخمی بر جای می‌گذاشت.

- پس چرا جیغ می‌زنید؟

مالی دامبلدور به بغل و با لباسی خون‌آلود به صحن علنی محفل بازگشت.

- من بودم! فکر کنم پروف خیلی شیر دوست نداره. با خشونت تمام پس زد!

- پروف؟ از شما بعیده! شیر به این سفیدی ...

اسنیپ که شناخت کامل تری به وجوه شخصیتی دامبلدور داشت دخالت کرد:

- پروفسور کلا بیشتر بابایی هستن. آرتور برو ایشون رو از مالی تحویل بگیر.

آرتور به همراه دامبلدور که دیگر چنگ نمی‌زد و گاز نمی‌گرفت به اتاق رفت. در این مدت هری به میزان لازم زمان برای مرور کلید واژه‌های «دوست هاگرید»، «پرسیدن از اسمشونبر» و «هورکراکس» به دست آورد و لامپی که به سبک مهتابی؛ پس چند چشمک ریز داشت، روی سرش روشن شد!

- خود ولدمورت سوالاتش در مورد جانپیچ درست کردنو از یکی دیگه پرسیده!

یک محفلی تازه وارد که هنوز در جو کتاب بود دچار تشنج شد اما سایرین بدون توجه به او، به قهرمان نابغه‌شان خیره شده و با اشتیاق منتظر ادامه حرفش بودند.

- کی؟

- پروفسور اسلاگهورن!

نگاه‌ها از هری مجددا به سوی هاگرید چرخید.

- اینجوری نیگاه نکونین! من و هوریس اصن حرف نمی‌زنیم که من چیزی ازش بپورسم.

- پس تمام مدت تو کلبت چی کار می‌کنین؟

- بیشتر بالا میاریم.

صدای لالایی دلکش آرتور چاره اندیشی محفلی‌ها برای اطلاعات گرفتن از اسلاگهورن را متوقف کرد.

- ای پروف کج دماغ! جوراب پشمی به پات! انقدر نخور برتی بات! بی عشق می‌شه خوابات ... مثل خواب یه ژیلت! که شیو کرده ریشت ...


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۸ ۶:۰۰:۴۴

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲:۴۲ پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷
یکی از حاضران دور میز شام، فنریر گری بک بود. فنریر پیش از همه بشقابش را خالی کرده بود اما همچنان بزاقش چکه می‌کرد. نگاهش به بشقاب پر از غذای لرد خیره مانده و آماده بود در یک لحظه تمام محتویاتش را ببلعد ... اما جرات این کار را نداشت. جریان بزاق آویزانش هر لحظه پرفشارتر می‌شد و رفته رفته گرسنگی بر او غلبه می‌کرد.

- بخورش فنر!

فنریر جا خورد و به بغل دستی‌های ساکتش زیرچشمی نگاه کرد. ظاهرا این صدا را فقط خودش شنیده بود!

- بخورش ... سوسیس کالباس نامرئی که رو صندلی روبروییت نشسته رو نمی‌بینی؟!

به صندلی خالی روبرویش قرار داشت نگاه کرد. قاعدتا متعلق به بانز بود. هرگز او را ندیده بود، احتمال داشت جادوگری تپل و گوشتی باشد.

- آخه ... ارباب ...

- بزن زیرش! ارباب فکر می‌کنن بانز هنوز به صورت نامرئی این اطراف می‌پلکه.

خون گوشت جلوی چشم فنریر را گرفت ... دیگر چیزی نفهمید و با یک پرش از روی میز به صندلی مقابل یورش برد و شروع به بلعیدن فضای خالی مقابلش کرد. لرد که به ناگاه از دریای عمیق افکارش بیرون کشیده شده بود گفت:

- این بی خرد چی کار داره می‌کنه؟

- بانزو خورد ارباب! گشنش شده بود.

لینی که همان لحظه از گوش فنریر خارج شده بود این را گفت و برای تکمیل نقشه هوشمندانه‌اش، بال بر دهان بانز واقعی گذاشت. فعلا نیازی به ساکت کردن فنریر نبود؛ مغز او زمان زیادی نیاز داشت تا این موضوع را تحلیل کند که چیزی نخورده.

- عه! دیدین چی شد ارباب؟ بدون این که مرگخوار جدید بگیریم مرگخواراتون دوباره فرد شدن!

- فرد شدن؟ خوب که ...

لرد به یاد بهانه‌ای که چند دقیقه پیش تحویل مرگخوارانش داده بود افتاد.

- دیگه بدتر! تعدادتون عدد اول شد. ما از اعداد اول بیش از اعداد زوج متنفریم. علاوه بر پیدا کردن رودولف، این بی مایه‌ی حقیر رو هم مجبور کنید بانز رو بالا بیاره تا خودشو خوراک نجینی نکردیم.

عموم مرگخواران نمی‌دانستند عدد اول چیست. اما این موضوع اهمیتی نداشت؛ مهم تحقق حرف لرد سیاه بود. فنریر که هنوز متوجه نشده بود بانز را نخورده، از ترس خوراک نجینی شدن دچار حالت تهوع شد.

- هوع! بالا آوردمش سرورم ... با معدم ناسازگاری داشت. هردوشون اذیت می‌شدن.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۵:۱۴ پنجشنبه ۱ آذر ۱۳۹۷
خلاصه به مقدار لازم: در اثر پاشیده شدن یکی از معجون‌های هکتور، بدلی از لرد سیاه ایجاد شده. لرد با دیدن نسخه بدل خودش که عقل ناقصی داره فکری به سرش می‌زنه و اونو با خودش می‌بره به خونه ریدل!

تصویر کوچک شده



تا به حال یک لرد ولدمورت بوده‌اید؟ شاید در نگاه اول هرکسی دوست داشته باشد جای قدرتمندترین جادوگر دوران‌ها باشد ... اما تا وقتی ردای یک لرد ولدمورت را نپوشیده و طلسم‌هایی که اجرا کرده را اجرا نکرده‌اید، قضاوتش نکنید! لرد ولدمورت که باشی، خیلی کارها را نمی‌توانی بکنی. نه که قدرتش را نداری؛ شان و جایگاهت دست و پایت را می‌بندد. ابهتت اجازه نمی‌دهد.

- رییس اداره مبارزه با لردهای سیاه اغتشاشگر افزود: «جای نگرانی نیست. این لرد سیاه تقلبی گونه‌ای اهلی و رام بود که خطری برای کسی نداشت. ما با در نظر گرفتن تمام ابعاد امنیتی ماجرا ایشون رو آزاد کردیم. از شهروندان خواهشمندم در صورت برخورد با ایشون، برخوردی مهربانانه باهاش داشته باشن.»

لرد سیاه که باشی نمی‌توانی در خیابان بدوی ... نمی‌توانی سرخوشانه آواز بخوانی، نمی‌توانی جریان باد را بین موهایت حس کنی، نمی‌توانی با غریبه‌ها شوخی کنی و بخندی. لرد سیاه یعنی درد نابودی جانپیچت را بروز نده و از آن حرف نزن. لرد سیاه یعنی ...

- خوب حالا کی گفته ما دنبال این حرکات جلف و سخیفیم؟

لرد سرش را از روزنامه‌ی مقابلش بلند کرد و این را خطاب به راوی گفت. راوی ویولت بودلرِ درونش را سرکوب کرد؛ دیگر حرف اضافه نزد و به توصیف صحنه پرداخت: لرد با رضایت روزنامه را روی میز کنار تختش گذاشت. تصویر تمام قدی از لرد تقلبی که به طرزی ابلهانه لبخند می‌زد، تمام جلد را پوشانده بود. حالا تمام جامعه جادویی می‌دانستند که شخصی با ظاهر او این طرف و آن طرف می‌پلکد. شخصی که در واقع بی هوش زیر تخت او افتاده بود. بدون این که حتی مرگخوارانش متوجه چیزی بشوند، از پنجره اتاقش پرید و پرواز کنان از خانه ریدل‌ها دور شد.

تصویر کوچک شده


- چی میل دارین جناب ولدی؟

به سرعت با چوبدستی‌اش شقیقه گارسون را نشانه رفت اما در لحظه آخر از شلیک طلسم امتناع ورزید. برای عادی بودن نباید روی احترام اسمش حساسیت به خرج می‌داد.

- ولدی؟! هر هر! دو تا دیزی سنگی میل داریم ... یعنی ... می‌خوام. راستی این‌جات چی ریخته؟

گارسون سرش را پایین آورد تا به نوک انگشت اشاره لرد که بر روی پیراهنش بود نگاه کند اما دست لرد بالا آمد و ضربه ای به دماغ او زد.

- هر هر!

بابت پاسخ مناسب و هوشمندانه‌ای که به شوخی گارسون داده بود، احساس رضایت پیدا کرد. اندکی بعد در حالی که انگشتان آبگوشتی‌اش را می‌لیسید به سمت خروجی رستوران رفت. پیش از خروج آروغ پرسرصدا و کشداری زد و فضا را با بوی پیاز عطرآگین کرد.

- هیچ‌وقت پرخوری نکرده بودیم! چه سنگینی فرح بخشی بر ما حکمفرما شد. از اربابی با پرستیژ بودن ملولیم ... بد نیست یک مدتی همین جوری برای خودمان بلولیم!

در همین افکار بود که ساحره‌ای جذاب توجهش ره به خود جلب کرد ...

- اگر سیمای جوانی رو داشتیم الان منتظر نیم نگاهی از ما بود ...

اما سیمای جوانی را نداشت! بنابراین شماره‌اش را روی کاغذی نوشت و سوت زنان به او نزدیک شد.

- هی! مایلید به خانواده‌ای اصیل وارد ... یعنی ... عروس ننم می‌شی؟


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱:۵۳ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
- آخ ... ارباب وزن بار بیش از حد مجاز شده ... نمی‌تونم برم!

- کسی آویزون ما نشـ... بانز؟

- من بانز نیستم. من پروفسور سمیعی هستم. اگر می‌خوای راز لاغری با رژیم کدوحلوایی رو یاد بگیری و چشم خواهرشوهرتو با کمر باریکت کور کنی به کانال جدیدم بیا.

- تا اون روی بی گوشمون رو ندیدی پیاده شو بانز.

- ارباب! هوش ریونی من می‌گه الان که شما خرگوشین روی بی گوشتون ... من هوش ریونیم کجا بود اصلا. من که لینی نیستم ... من روح جمال قاشقچی هستم.

- پاپا؟ من دیگه خسته هسسس پس کی شکلات فس؟


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱:۱۰ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
هوریس که خود را سر تا پا طوسی کرده بود پیش قدم شد و درب خانه بعدی را زد.

- باز نمی‌کنن ارباب.

- مشکل ما نیست. ما شکلات می‌خواهیم.

هوریس که به خوبی در نقش خود فرو رفته بود، به حریم خانه تجاوز کرد و با طلسمی در را گشود.

- این جا چه خبره؟

- چیزی نیست ... یه مذاکره دیپلماتیکه. خودمون حلش می‌کنیم.

- دروغ می‌گن ... اینا می‌خوان منو به هفت قسمت نامساوی تقسیم کنن ... به جادوگر تی وی بگین نذاره خونم پایمال شه ... ندای جمال قاشقچی رو به دنیا برسونید

لرد نگاهی به اره برقی انداخت و نگاهی به جمال قاشقچی ... به نظر نمی‌رسید آن جا شکلات کاسب شوند.

- ارباب با اجازتون من سوژه رو ترک می‌کنم می‌رم به جادوگر تی وی خبر بدم. تو این شب عزیز خون قاشقچی نباید پایمال شه.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ چهارشنبه ۲ آبان ۱۳۹۷
در ستاد ما رو بستید ... ولی در خودمونو ... چیز ... در دهنمونو نمی‌تونید ببندید! می‌خواستم اشاره کنم نجینی دروغ می‌گه، چه معنی می‌ده پرنسس ارباب به نفع من بکشه کنار؟ من خودم به نفع پرنسس ارباب می‌کشم کنار. ضمنا اون تابلوی ستاد ما که ورداشتین بردینا ... صابونش بزنید. بکنید تو جیب ردای مافلدا!


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی هوریس اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۳:۳۰ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
سلام. من اسمم هوریسه. بهم می‌گن هوریس بوقی. لیل هنگلتونم زندگی می‌کنم. کم و بیش همه هم می‌شناسنم. معلمم. تدریس می‌کنم. سابقه بدی ندارم سابقه خوبیم ندارم. فعلا هم کاری به کسی ندارم. داشتم سوار جارو میومدم سمت ستادم، مامورای وزارتخونه جلومو گرفتن. جاروم سند داره، استعلام کنن. گواهینامه جارو دارم، استعلام کنن. جاروم بیمه بوده، استعلام کنن. ردای ایمنی تنم بوده، استعلام کنن. کل مامورای وزارتخونه‌وا ... خوب؟ همشونا ... معجون سازیشونو از خودم یاد گرفتن! حالا بوقیا جارومو ازم گرفتن بردن ... بردن که صابون بزنن بکنن تو پورت سیم سرور سایت. امشبا ... می‌گن آب از سر گذشت؛ امشب دیگه آب از سر من گذشت. فکر نکنین شکن روشن کردم دارم پست می‌زنم واسه قایم کردن آی‌پیمه ها! نه! این شناسه خودمه همه هم می‌شناسنم. از هیشکیم نمی‌ترسم، هوریسم! بیان بگیرن ببرنم خودمو صابون بزنن بکنن تو پورت سیم سرور سایت. مثل مشنگا ها ... مثل مشنگا پیاده اومدم تا ستاد. بیان ببرن ...


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۷
- کارت ماشین.

نجینی به سرعت دست به کار شد و با دم هنرمندش تصویری که از کارت ماشین به یاد داشت را جعل کرد و تحویل مامور قانون داد. مامور قانون که این کار را صرفا به صورت نمادین انجام داده بود کارت را ضبط کرد و ادامه داد:

- چقدر سرعت داشتی؟
- فس!
- فس؟ 180 تا فسه؟
- هس!
- حاضر جوابی جلوی مامور قانون؟ ماشین می‌ره پارکینگ گواهینامتونم ضبط می‌‌شه.
- فس؟
- شما چرا کلا مشکوک حرف می‌زنی؟ ها کن ببینم!

نجینی دهانش را رو به مامور باز کرد اما به جای ها، نیشش بود که به صورت او برخورد کرد. نجینی راهش را گرفت و رفت؛ غافل از این که تصویر قتل آقای اعمال قانون به دست او به صورت زنده در تلویزیون‌‌‌های سراسر کشور پخش می‌شد.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۰:۰۹ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۷
خلاصه: لرد و مرگخوارا بعد از فرار از زندان تو یه جزیره گیر بومیا میفتن ... بعد از فرار از آدمخوارای جزیره به یه هتل می رسن. مسئول هتل فکر می کنه که اینا کارکنای هتل هستن و به کار می‌‌گماردشون! لرد سیاه مشغول پذیرایی از مهمونای عروسیه.

تصویر کوچک شده


- کجا؟

دور از لرد سیاه و سبد میوه‌اش، بلاتریکس در اتاق مدیریت کارکنان با چماغ بالای سر رودولف ایستاده بود.

- کمک ارباب!
- می‌خوای بگی ارباب به کمک کسی احتیاج دارن و به تنهایی از پس کاراشون برنمیان؟
- بیا خودت این نقشه مشنگی رو ببین ...

بلا به صفحه مانیتور خیره شد. رودولف به علائم موجود در قابی که نشانگر تالار عروسی بود اشاره کرد.

نقل قول:
🍇🍓👶🍎🍐🍊🍌


- به نظرت ارباب بین این همه میوه چه احساسی دارن؟

نگاه بلاتریکس اما به بخش دیگری از نقشه معطوف شده بود.

نقل قول:
💃💃👙💃💃👗💃💃🍸💃🍷💃💃💃


- پاتو اون‌‌جا نمی‌ذاری رودولف.

- به به ... بانو راست می‌گن رودولف. من زحمتشو می‌کشم.

- شما به زحمت می‌‌‌‌افتید پروفسور اسلاگهورن ... اجازه بدید من همراهیتون کنم.

- بیخود! همین الانشم انقدر تند تند پست زدید به حموم عمومی نرسیدم. یکیتونم اسم منو نیاورد اون‌جا. خدمت رسانی به ساحره‌های جوان و مستعد رو دیگه از دست نمی‌دم.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.