- هاگرید تو تا حالا هورکراکس ساختی که تز میدی؟
- خودم نه.
ولی یه رفیق دارم که کاشونیه. اونم نه!
محفلیها میخواستند بدانند اصالت دوست هاگرید که هورکراکس ساختن نمیداند، چه ارتباطی به موضوع دارد اما صدای «اوووئـــــه ... اوووووئــــــــــــــه
» دامبلدور که مشخص نبود چرا در چند پست اخیر عضو گروه سنی الف و پیش از آن در نظر گرفته شده، حواسشان را پرت کرد.
- تازه خوابونده بودیمش ... باز بیدار شد!
مالی که از فرط فرزندداری شیردهیش یک سره شده و همواره حاصلخیز بود، پیش از سایرین به سمت اتاق او دوید و با ذکر «حتما گشنشه!» صحنه را ترک گفت تا بقیه با خیال آسوده بحث هورکراکس را ادامه دهند.
- ای بابا ... معلومه که تو محفل عشق و سپیدی کارای خوب خوب، کسی هورکراکس نساخته!
کاش میشد از اسمشونبر بپرســـ...
- جــــــیــــــــــــغ!
- اسمشو نبردم که!
- اصلا برده باشی! ما همه نقش جادوگرانی شجاع و شیردل رو ایفا میکنیم.
گذشت اون زمون که اسم اسمشو نبر ایجاد رعب و وحشت میکرد و کشته و زخمی بر جای میگذاشت.
- پس چرا جیغ میزنید؟
مالی دامبلدور به بغل و با لباسی خونآلود به صحن علنی محفل بازگشت.
- من بودم!
فکر کنم پروف خیلی شیر دوست نداره. با خشونت تمام پس زد!
- پروف؟ از شما بعیده! شیر به این سفیدی ...
اسنیپ که شناخت کامل تری به وجوه شخصیتی دامبلدور داشت دخالت کرد:
- پروفسور کلا بیشتر بابایی هستن.
آرتور برو ایشون رو از مالی تحویل بگیر.
آرتور به همراه دامبلدور که دیگر چنگ نمیزد و گاز نمیگرفت به اتاق رفت. در این مدت هری به میزان لازم زمان برای مرور کلید واژههای «دوست هاگرید»، «پرسیدن از اسمشونبر» و «هورکراکس» به دست آورد و لامپی که به سبک مهتابی؛ پس چند چشمک ریز داشت، روی سرش روشن شد!
- خود ولدمورت سوالاتش در مورد جانپیچ درست کردنو از یکی دیگه پرسیده!
یک محفلی تازه وارد که هنوز در جو کتاب بود دچار تشنج شد اما سایرین بدون توجه به او، به قهرمان نابغهشان خیره شده و با اشتیاق منتظر ادامه حرفش بودند.
- کی؟
- پروفسور اسلاگهورن!
نگاهها از هری مجددا به سوی هاگرید چرخید.
- اینجوری نیگاه نکونین! من و هوریس اصن حرف نمیزنیم که من چیزی ازش بپورسم.
- پس تمام مدت تو کلبت چی کار میکنین؟
- بیشتر بالا میاریم.
صدای لالایی دلکش آرتور چاره اندیشی محفلیها برای اطلاعات گرفتن از اسلاگهورن را متوقف کرد.
- ای پروف کج دماغ! جوراب پشمی به پات! انقدر نخور برتی بات! بی عشق میشه خوابات ... مثل خواب یه ژیلت! که شیو کرده ریشت ...