هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۷
-نجينى بيا بالا و مارا بخاران احساس خارشى شديد داريم!!....
..
..
..
-مار عزيزمان حداقل به کسى بگو مارا بخاراند وگرنه از دست ميرويم!

نجيني بازهم به دستورات ارباب توجهی نکرد،تا وقتى احساس کرد صندلى که زير آن نشسته در حال تکون خوردنه!
نگاهى به پاپاى عجيبش که داشت از پشت خودشو به صندلى ميمالوند کرد.
-پاپا حالت فس؟

لردسياه که از بس خودشو به صندلى مالونده بود،پوستش از سفيد به صورتى تغير رنگ داده بود ،عرق روى پيشونيشو پاک کرد.
-فرزندمان!حال ما اصلا خوب نيست،بسيار خارش داريم،به کسى بگو که مارا بخاراند.

نجينى پوکر فيس به ارباب .خيره شد.
-وات ده فس؟

------------------------------------------
در همين زمان رستوران

گارسون به شاهکار خود نگاهى انداخت.
-عاليه،برق ميزنه

رئيس رستوران که تازه از دفتر اومده بود وميخواست رستورانو باز کنه،پيش گارسون تازه کار رفت.
-خب فعلا اينجا تميزه الان مشترى مياد،بهتره با اين دستمال جادوييت برى دستشوييم تميز کنى،(صدا شو مياره پايين )مثل اينکه صاحب قبلى اينجا خيلى تميز نبودن.

گارسون چندشش ميشه .. چقدرخوب که حالا ديگه اين کت جادويى رو داشت ومجبور نبود دستشو کثيف کنه!
با خوش حالى به سمت دستشويى رستوران رفت،چه روزه پر تلاطمی..


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اگه قرار باشه يك نفر كه تو هري پاتر مرده برگرده شما ميگيد كي بر گرده؟
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۷
وفادار ترين مرگخوار لرد سياه.... کسى که عشق خودشو به ارباب ثابت کرد(،بلاتريکس لسترنج )😻اون نبايد ميمردددد 😿


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۰:۳۷ پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۷
نا گهان صدايى از ميان جمعيت بلند شد.
-منننننن!!!!

مرگخواران نگاهى به هکتور که درون پاتيل نشسته و پاهاشو طورى از اون بيرون انداخته که انگار وانه کردن.
-چى؟
-توو!
-تو که هکتورى چطور دستور پخت هکتورو دارى؟؟
-اهه بچه ها به حرفاش توجه نکنين اون فقط ميخواد،کارى کنه تا ما اونو نپزيم!

هکتور بلا فاصله جواب داد.
-اولا اينکه ما هکتور ها از وقتى به دنيا ميايم دستور پخت خودمونو داريم ولى نبايد به کسى بديم ،چون ما رو مى خورن.....اما من حالا که ديدم شما به چه تلاشى دنبال خوردن من هستيد،و اينکه ميدونم در آخر هم قراره به دست بلاتريکس خورده بشم ،اين دستور پخت رو با شما به اشتراک ميزارم .

گويل که تا اون زمان توى دلش هکتور عزيزشو ستايش ميکرد،روبه جمعیت مرگخواران کرد .
-به افتخارش بزنين دست قشنگرو

تمامى مرگخوار ها از فداکارى بزرگ هکتور صحبت ميکردن.
-وااووو اون عاليه
-اگه من بودم اينکارو نمى کردم
-بلاخره به يه دردى خورد
-اون يه اسطورس

هکتور که خيلى خوش حال بود نقشه ى بى عيبو نقصش گرفته خودشو به ناراحتی زد.
-مرگخوارا معطل نکنين ،دستور پخت مرگ من رواجرا کنين،
خب در مرحله اول،بايد شيرو توى پاتيل بريزين بعدهم گل رز قرمز پيدا کنين و توى پاتيل بريزين،اول اينارو انجام بدين تا بقيشو بگم( ).


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۷
لينى همچنان با خود غر ميز:
-اه اه مثلا من ملکه شونم آدمو به چه کارايى وا ميدارن!!
زير درخت وايستاد،وسعى کرد از لابه لاى شاخه ها هيولاى بزرگ و ترسناکى که توى ذهن خودش ساخته بود رو پيدا کنه اما هيولايى نديد ،کمى اينور اونور رفت بازم نديد.
-اهم اهم ببخشيد آقاى هيولا خونه تشريف دارين؟

لينى کسيرو نديد،اما صداي کسى که انگار سرماى بدى خورده يا انقدر جيغ زده صداش گرفته رو شنيد.
-از اينجا دور شوو اينجا محدوده منه.... 3روز بهتون وقت ميدم از اين جنگل برين وگرنه نفرينى نثارتون میکنم که تا عمر داريد از به وجود اومدنتون پشيمون شين.

لينى که ديگه صداى تلمبه مانند قلبش و حتی لرزيدن تمام سلول هاى بدنشو ميشنيد،با لکنت جواب داد.
-ب باشه ميريم چ چيزى نشده ح حالا چرا عصبانى ميشين؟؟
اما اين فقط ظاهر حرف هاى لينى بود ،اون داشت آروم آروم به سمت بالا پرواز ميکرد و از روى شاخه ها دنبال هيولاى جنگل ميگشت،اما باز هم هيولايى نديد ،فقط يه موجودى به ريزى خودش روى آخرين شاخه ى درخت نشسته بود،ويه گياه عجيبى هم توى دستش گرفته بود..


ویرایش شده توسط دیانا کارتر در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۶ ۲۲:۱۰:۴۸
ویرایش شده توسط دیانا کارتر در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۷ ۰:۴۶:۱۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ سه شنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۷
يکى از خوش شانسى هاى بانز اين بود که نامرئی بود،وکسى نميتونست اونو گير بندازه،براحتى بليط مردم رو از جيب شلوارشون وحتى از توى کيفشون برميداشت واون مشنگ ها اصلاً متوجه اين اتفاق نمى شدن!
بانز روى مبلى نشست وشروع کردبه حرف زدن با خودش.
-يعنى اونا حتى حس لامسه هم ندارن؟؟
-چرا دارن بانز!!
-نخير ندارن نمي بينى ؟اين همه ازشون بليط دزديدم اما حتى يکيشونم متوجه تکون خوردن بليط از جاش نشد!
-چون تو به اونا دست نميزنى ،فقط بليط شونو از جيبشون بيرون ميکشى،توهم بودى متوجه نميشدى!

بانز خواست باز هم چيزى بگه اما متوجه شد،که کسى اونو نميبينه و اونم الان کسيو نميبينه پس الان داره با کى حرف ميزنه؟
کمى دور و برشو نگاه کرد تمام مردم مشنگى مشغول بيليط خريدن ،يا پيدا کردن بليط که در واقع هيچوقت پيداش نميکردن بودن،پس کى بود که داشت باهاش حرف ميزد؟
دنبال طرف مجهول صحبتش گشت.
-تو کجايى؟.چجورى منو بيبينى؟

فرد مجهول خنده اى کرد.
-نه بانز من تورو نميبينم فقط بيليط هايى رو ديدم که از سمت مردم شناور به اين سمت مي اومدن حدس زدم تو باشى!

بانز با عصبانيت از رو مبل بلند شد.
-زود باش خودتو نشون بدهههه

فرد مجهول:هى بانز بابا خودتو نخور منم هوريس تو همين الان روم نشسته بودى!
-آهه واقعاً که هوريس ترسيدم فک کردم يکى پيدا شده که ميتونه منو ببينه !

هوريس خيلى ريلکس روبه بانز کرد.
-فعلا بجاى اينکه نگران اين باشى که کسى ديدتت يا نه نگران اين باش که الان رباب با عصبانیت داره به سمتت مياد!
-چى؟ ...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
مرگخواران کمى به اطراف خود نگاه ميکنند و متوجه دليل بى هوش شدن لرد و دامبلدور میشوند.
خب،هيچوقت نبايد وسط جنگل در ميان کوه ها ودرختان دوئل کرد،مرگخواران پس از اينکه اربابشان را که توسط يه سنگ از خدا بى خبر که احتمالاً ازشدت فشار جادو هاى دوئل دامبلدور و لرد سياه ريزش کرده ،و روى آنها فرود آمده،واحتمالاً الان هم ارباب وهم دامبلدور مردند،به اين موضوع پى بردند.

بلاتريکس به سمت ارباب و هکتور به سمت دامبلدور براى چک کردن علائم حياتشان مى روند.
بلاتريکس دستش را روى رگ گردن ارباب مى گزارد .
-ميزنه ارباب هنوز زنده اس اما فک نکنم بتونه دووم بياره بايد سريع به خانه ريدل ببريمش.

هکتور همچنان سعى در پيدا کردن رگ گردن دامبلدور داشت،اما بجاى گردن دماغ دامبلورد رو گرفته بود.
-واى نه نميزنه دامبلورد مردههه!

ناگهان پس گردنى از طرف لينى ميخوره.
-چرا ميزنى؟؟
لينى با خونسردى دست کوچيکشو روى گردن دامبلدور ميزاره.
-براى اينکه وقتى ميخواى رگ گردن کسيو بگيرى بايد بدونى اون توى دماغش نيست،والبته دامبلدور هنوز زندس!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ جمعه ۱۱ آبان ۱۳۹۷
مرگخوار ها به دورو بر خود نگاهى مي اندازند،تا جسم سنگين را پيدا کنن و بلاخره پس از کمى تأمل هرمگخوار چند ميزو صندلى برميدارد وبه سمت هکتور روانه ميشود.

هکتور که حدس زده بود چه چيزى در انتظارش است با چشمانى اشک آلود به جمعيتى از مرگخوار هاکه به سمتش مي آيند نگاهى همچون گربه شرکت مى اندازد،اما اين نگاه تاثیرى روى مرگخوار ها نمى گذارد،چون آن نگاه بيشتر از اينگه شبيه گربه شرک باشد شبيه خر شرک بود.
-هى بچه ها لطفا نه ..نياين... ..نه نهه....ولم کنين.... نهههه....آى.....آى نزننننن......وويى....اين درد داره... ...نه با پايش نهههه......لطفاً..... آخ......هق هق...ولم کنين....هق..ول..م..کن...نين..وهکتور بى هوش ميشود.

آلکتو نگاهى سوالى به مرگخوار ها مي اندازد .
-کاملا نرم شد؟؟

مرگخوار ها نگاهى به هکتور مي اندازند که بى هوش وسط سالن افتاده بود.
-آره نرم شده حسابى ورزش داديم!

آلکتو عينک ميکروسکوپي رادوباره برچشمانش ميزند.
-مرحله دوم پس از آن که هکتور را نرم کرديد بايد يک شئ سنگين و غلتان را روى بدن نرم شده او بگذاريد تا روى هک غلت بزند،اما براى اين کار بايد منتظر بمانيد که اول هکتور به هوش بيايد،صبور باشيد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
در همين لحظه گاو گوسفنداى خونه 10 به گياهاى خونه 11 حمله کردند،مرگخوار هاهم شاهد خوده شدن زيتون و کاهو ها و گل کلما و کرفس ها شدن،خب قسمت اوناهم اين بود ديگه کارى نميشد کرد!

لرد که انگار با اين موضوع اصلا مشکلى نداشت ،لگدى به شانه کراب زد.
-زود باش بايد ديوار خوانه ى 12را بريزيم حرکت کن!

کراب که باز هم بهش يادآورى شد نقش چيرو اين وسط داره به سمت ديوار خانه ى12حرکت کرد اما چگونه بايد از بين اين همه گاو وگوسفند گشنه در ميشدن و نميوفتادن؟؟
-ارباب با وجود اين گاوا نميشه از اينجا رد شد!

لرد دوروبرش رو نگاه کرد ،مثل اينکه هيچ راه رسيدن به ديوار خونه ى 12نبود بجز رد شدن از روى گياه خواران که منجرب ريختن کوه مرگخواران ميشد...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
-بفرمایید از اين طرف.
زن در اتاق لودو بگمن رو براى آنتونين باز ميکنه.

آنتو باقيافه اى شرورانه اى داخل اتاق ميره ولودو رو درحال خوندن چيزى ميبينه؛
-اهم اهم سلام آقاى لودو بگمن

لودو که انقدر مشغول برسى نامه ها بود،نفهميد اين همون پسره که ميخواست سرشو کلاه بزاره،بدون ايکه به آنتونين نگاه کنه گفت:سلام امرتون رو بفرماييد.

آنتو که حواس پرتی لودو رو ديد خواست از فرصت استفاده کنه پس چوبى رو از توى آستينش در آورد وبه سمت کله ى لودو نشونه گرفت.
-"باشماره 3ميزنمش....1....2......س ،که يه دفع هوريس بايه قيافه ى دربو داغون وارد اتاق ميشه!
-لودو بايد دوباره ريسه قلب اژدها بخرى!

لودو بلاخره سرشو از توى کاغذ ها آورد بيرون و با تعجب گفت:
-چرا؟من اونو بزور از يوآن کش رفتم اونوقت تو ميگى بايد يکى ديگه بخرم؟؟

هوريس که با اين حرف لودو سرگردان تر از قبل شده بود گفت: من اون ريسه رو به گويل دادم و گفتم ببره له نجينى بده تا قايمش کنه اما اون فقط ريسه رو داد به نجينى و چيزى بهش نگفت ،الانم نجينى ريسه قلب اژدهارو خورده!
لودو با اين حرف هوريس از شدت عصبانيت آب شد وروى زمين ريخت، سپس دودشد وبه هوا رفت

هيچکدوم اونا متوجه حضور آنتونين با اون چوب بالاى سر لودو نشدن پس اون تصميم گرفت بدون اينکه کسى متوجه حضورش بشه،از اونجا بره و به دنبال ريسه جديد بگرده.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
نام:ديانا
نام خوانوادگى:کارتر

گروه:اسليترين

پاترونوس: گربه ى اشرافى (سفيد)

چوبدستى:اورتوريس. طول:33سانت و12ميلى متر،مغز:يک پر ققنوس،مقدارى پودرشاخ اسب تک شاخ،موى سرتک شاخ موى زبان اژدهاى شاخدم مجارستانى وخون زبان آن.چوب:چوب هاى بلوط،خاص،افرأ آلمانی ،گردوى فرانسوی وکاج يونانى.انعطاف کم،بسيار سفت وبراى اجراى وردهاى بزرگ ومهم جادوى سياه ساخته شده است.

قدرت هاى جادويى:پرواز،کنترل اجسام با نيروى ذهن ،دانشمند در زمينه طلسم خوانى.

جارو:نيازى بهش ندارم.

محل زندگى:زيردست هاى ارباب

خوانواده: خوانواده اى کاملا اصيل زاده بجز عمويم (ريچارد کارتر کاپيتان کوييديچ گريفندور )مادرم ساحره اى از مدرسه جادوگرىمهوتوکوروى ژاپن بود.

خصوصيات اخلاقي:
مغرور،خودکفا،با هرکسى گرم نميگيرم،بسيار لوس ،بلند پرواز،کمى عصبى و لجباز.

خصوصيات ظاهرى:همونطور که در پروفايل مشاهده ميکنين ،چشم هاى مشکى(خاکسترى)درشت و بادومى،علاقه ى خاصى به رنگ کردن موهاش داره هر دفعه يه رنگه،سفيد پوست.پوست بسيار حساسى داره وبه بيشتر وقايا حساسيت داره(بخاطر نازک نارنجی بودنشه)

علايق:کشتن افراد،پرواز کردن،اکسو،اسليترين،ناز شدن توسط ارباب! عاشق بستى مشنگى و نوتلا،تويسندگى وخوانندگى😻

زندگى نامه:ديانا پدرى اصيل زاده و مرگخوار داشت ،مادر وى ساحره اى اهل کره جنوبى بود که در مدرسه ى جادو گرى ژاپن درس ميخواند،وى تا 8سالگى همراه با پدر ومادرش در کره زندگى ميکردند اما به دليل مشکلاتى به انگلستان(لندن)مهاجرت کردند ،در يازده سالگى نامه اى از هگوارتز دريافت کردودرآنجا ثبت نام کردودر گروه اسليترين افتاد اوبه دليل شايستگى هايش در سال سوم مرگخوار شدو حالا به ارباب خدمت ميکند.🐱

لطفاً جايگزين شه.


انجام شد.


ویرایش شده توسط دیانا کارتر در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۰ ۱۴:۵۴:۳۴
ویرایش شده توسط دیانا کارتر در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۰ ۱۴:۵۶:۲۰
ویرایش شده توسط دیانا کارتر در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۰ ۱۴:۵۸:۲۲
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۰ ۱۶:۴۶:۴۲

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.