بسمه تعالی
ترنسیلوانیا در مقابل سریع و خشن
پیرمرد روستایی به بیلش تکیه زده و از بعد از ظهر دل انگیزش لذت می برد، یک استکان چایی برای خودش ریخته بود و بخار آب به آرامی از آن برمی خواست. مرد که در خواب و خیال غرق شده بود و سبیل بزرگش را تاب می داد به ناگاه با شنیدن صدای لرزش استکان به خود آمده و لحظه ای بعد دوان دوان از بالای تپه به سمت روستا روان شد:
- زمــــــیـــــــــن لــــــــرزیــــــــنــــــــه!
سیصد و چهل دو کیلومتر پایین تر از سطح زمین:- با نام و یاد خدا و سلام خدمت شما بینندگان عزیز و گرامی، همراه شما هستیم با دیدار جذاب و هیجان انگیز دو تیم ترنسیلوانیا و سریع و خشن، از سری مسابقات لیگ کوییدیچ. در حال حاضر شاهد این هستیم که بازیکنان دو تیم به زمین اومدن و دارن خودشون رو برای این جدال حساس و نفس گیر آماده می کنن.
در یک طرف میدان بازیکنان تیم سریع و خشن با حرکاتی هماهنگ از بین سه حلقه دروازه عبور کرده و دور هم می چرخیدند و گاهی برای به وجد آوردن تماشاگران با انگشت کوچک پا از جارو آویزان می شدند.
- خشن سوراخش می کنه! سریع بیچاره اش می کنه!
- ارنی رو ببین جون بابا! جارو رو بلرزون دادا!
- دودورودودودو هی! دودورودودودو هی!
- آریانا کله ام رو امضا کن! ...
پلخش ... همینجا دقیقا!
با حرکت یکی از هواداران که یک مشت مو از سرش کنده و به کچلی اش اشاره کرد تا امضا شود، هواداران لحظه ای سکوت کرده و سپس با شور و شوق بیشتری مشغول تشویق تیم محبوبشان شدند.
در طرف مقابل نیز تماشاگران زیادی برای تشویق تیم ترنسیلوانیا آمده، ولی پس از آن که چند نفر از آن ها با دست های غابریل پایین کشیده و سپس خورده شدند، با جیغ های بنفش جایگاه را ترک کردند.
درمیانه میدان، غو لی که غلاه اش از گوشش آویزان بود، انتهای جارو را گرفته و سق می زد. در طرف دیگر غونامی در حالی که هر چند دقیقه یک بار تشت آبی را روی سر خودش خالی می کرد، گاها با چماقش هم به این طرف و آن طرف حمله ور می شده و چیز ها را می شکسته و در بازمانده اش ور رفته و سپس به فکر فرو رفته و سرانجام لب به سخن می گشود:
- عــــه، اممم، چیز...ها،ک م کو؟!
- ک چیه خنگ، ر بود!
- ها؟ دِ؟
- چی گفتی؟
جایگاه ویژه:تنها بخشی از ورزشگاه که کولر و بهترین زاویه ممکن را برای تماشای مسابقه داشت، مملوء از جمعیت ها بود، ساحره ها و جادوگرانی برجسته و فرهیخته، ورزشکاران شناخته شده از سرتاسر عالم جادویی، از سلستینا واربک گرفته تا هری پاتر و لرد ولدمورت و مهم تر از همه، هر هشت وزیر فعلی سحر و جادو.
- شما ها چرا این ماسک ها رو زدید؟
شش نفر از آن ها در برابر پرسش وزیر سکوت کردند، لکن نفر هفتم جسارتش را جمع کرده و در روی وزیر مستبد ایستاد:
- بعععععع!
زمین مسابقه:- عاااااا! عااااااااا! عااااااااااااااااااا!
- هنوز مسابقه که شروع نشده، مربی تون داره به چی اعتراض می کنه؟
- اعتراض نيست.
غول ها پس از آن که دیدند باید بیایند و خوش بگذرانند، مادربزرگشان را هم با خود آوردند تا او هم هوایی عوض کند. اما متاسفانه مادربزرگ در فضایی بسته رشد یافته و زبان این غریبه ها را بلد نبود.
مادربزرگ فقط داد بلد بود.
- خب حرف حسابش چیه؟
خود غامبلدور هم زبانش آنقدر ها خوب نبود و نمی فهمید داور چه می گفت. پس تصمیم گرفت از استعدادش در عوض کردن موضوعات استفاده کند، ابتدا برای آن که ذهنش شروع به کار کند کمی با گوسفندهایی که آویزانش شده بودند ور رفته و سپس به پیرزن اشاره کرد:
- داور، ننه م!
- ماااامااان!
آریانا دامبلدور با هیجان به سمت مربی تیم حریف رفته و قوزک پایش را در آغوش کشید.
جایگاه ویژه:- آفرین! آفرین این وزیر دوستی شما باید الگوی همه جوون های جامعه جادویی باشه - خش خش - همممم مممم!
کریس چمبرز، در حالی که میان هفت نفر که ماسک او را به صورت زده بودند، نشسته بود، مشت مشت پاپ کرن خورده و با دهان پر صحب می کرد. این که عده ای شش نفر ماسک او را بر صورت زده تا مانع از سوء قصد به جان وی شوند، نه تنها او را خرسند کرده و به وجد آورده بود. بلکه اشتهایش را هم باز کرده بود!
- ترو خدا نگاه کنید این ها رو! اصلا نمی دونن تیم داری چیه! اصلا تو عمرشون توپ کوییدیچ ندیدن میان وسط زمین! ببینید... همین گابریل.
وزیر به غابریل که در حال جویدن کوافل بود اشاره کرده و به سخنش ادامه داد:
- به نظر من اصلا مناسب کوییدیچ نیست.
- شما که کوییدیچشو ندیدین حالا... شایدم خیلی بازیکن خوبی باشه.
گاریس با وزیر مخالفت کرده بود، اما وزیر مردمی تر از آن بود که به دل بگیرد، پاس با حرکت دست، گویی که چیزی را از خود دور می کند، به سخنش ادامه داد:
- نه بــــــــابـــــــــا! من یکی بعید می دونم! خودم گذاشتمش معاون ها! ولی الان مثل چی پشیمونم! بهش می گم پرونده زندانیا رو بیار، دفتر خاطراتش رو برام می آره. بهش می گم با وزیر سحر و جادو انگلیس هماهنگ کن ملاقاتم رو، با عمه بزرگه ام قرار می ذاره، وضعیتی داریم...
خش خش...
- خیلی هم خوب بلده کارشو! خیلی هم معاون خوبیه! خیلی هم ...
وزیر پا روی پا انداخته و در صندلی اش بیشتر فرو رفت.
- حالا نمی خواد حرص بخوری، بازی رو ببین.
زمین مسابقه:سووووووت- خطا! خطا! آقای دامبلدور این چه وضعشه آخه!
سه حلقه دروازه تیم ترنسیلوانیا کاملا مچاله شده بودند.
-من...اِ... چیز. گفت چی؟
غو لی، که هرچیز زردی را از جا کنده و سپس به این سو و آن سو پرتاب می کرد لحظه ای تعلل کرده به سمت غامبلدور برگشته و به سختی مشغول فکر کردن شد.
- عـــه، یه حرفی توش داشت... عــه، «ب» داشت.
دامبلدور که شاهد این مکالمه بود، به غامبلدور خیره شد تا نتیجه این مذاکرات طولانی را بشنود.
- بمیر.
- اخرااااج!
شووووووووت!- هرکی بگه اخراج گم می شه بیرون. این ... عه ... چیزه... ناقون.
در این بلبشو، بازیکنان تیم سریع و خشن در گوشه ای از زمین جمع شده و در تلاش برای حفظ جانشان بودند. همه به جز آریانا دامبلدور.
- مامان، می دونی چند وقت بود که اینقدر قشنگ موهام رو نبافته بودی؟
موهای آریانا به شکل توده ای نامشخص و آلوده بالای سرش جمع شده بودند و مقدار زیادی چوب و استخوان در میانشان گیر کرده بود.
- عاااااااا!
- آره می دونم مامانی، منم خیلی دلم برات تنگ شده بود، از الان دیگه نمی ذارم داداش ترو فقط برا خودش برداره.
-عِرررررررر.
در همین مدّت زمان کوتاه، رابطه ای صمیمی و عمیق میان مادر و دختر به وجود آمده بود.
جایگاه ویژه:- خب خلاصه داشتم می گفتم که... کار رو باس سپرد دست کاردون که اونم- سلام ارباب. خوب هستید؟ حال و احوالتون خوبه؟
سایه لرد ولدمورت، وزیر و هفت همنشینش را در بر گرفت. سپس انگشت اشاره اش بالا آورد. کریس بدون هیچ صحبتی دولا دولا پاشده و بدون آن که سر بلند کند، به کنار رفت، شش نفر دیگر هم همان کار را کردند. لرد به سمت صندلی خالی وزیر حرکت کرده و دستی بر نشیمن گاه صندلی کشید.
- گرم شده. آفرین کریس، ما صندلی گرم رو دوست داریم. این کریسک ها تو هم جمع کن با خودت ببر، می خوایم آزادانه نسب به این ورزش نفرت بورزیم.
- کریسک؟ کریسک چیه ارباب؟
- اینا رو می گیم که خودشون رو شبیه تو کردن، تصمیم داریم کریسک صداشون کنیم.
-به به! چه قدر قشنگ! چه قدر خوب! چه با مصمّی! از ارباب تشکر کنید کریسک ها!
وزیر این را گفته و سر کریسک های که خم شده بودند را پایین تر آورد، ولی ناگهان متوجه شد که یکی از آن ها کم است...
- خاک تو سرم! خجالت بکش بیا اینور! بذار بانو نجینی راحت پهن بشن رو صندلی ها!
کریسک باقی مانده دستی دور گردن لرد ولدمورت انداخت.
- سخت نگیر، من و تام این حرف ها رو نداریم!
کریسک این را گفته و لپ لرد ولدمورت را کشید. کریس قفل کرد، زرد شد، قرمز شد، کبود شد، سپس کاملا سفید شده روی زمین افتاده و کف از دهانش فواره زد. بلافاصله تعداد زیادی خبرنگار دور آن ها حلقه زده و مشغول عکس برداری شدند.
- بنویس بنویس! وزیر با حرکت جنجالی از تیم تف تشت حمایت کرد!
- این که تف نیست، کفه.
- کی می فهمه بابا، بنویس!
در همین حین یک نفر بر روی شانه کریسک باقی مانده روی صندلی کرد.
- جانم؟
-
زمین مسابقه:- مامان این دیگه رسما نادیده گرفتن حقــ... وق منه! می دونم من رو دوست داری ولی این که من رو اینجوری... مامان!
آریانا به پشت غامان بسته شده و رو به آسمان فریاد می زد.
- ببین مامان، من الان تو سنی هستم که باید بذاری برم و برای خودم اکتشاف کنم، بزرگ شم!
- عااااااااا!
- جامعه گرگ داره، ولی منم می تونم از پس خودم بر بیام!
- عااااااااااا!
- مامان می دونی من اصلا چند سالمه؟ مامان نذار کاری رو بکنم که دلم نمی خواد.
- عاااااااااااااااااااااا!
- اکسپلیارموس!
- عاااا؟! عا.
-
غامان دستش را به پشت کمرش برده و آریانا نوزاد را در دستش گرفته و با عطوفت خاصی قربان و صدقه اش رفت.
- عااااااااا!
قربان صدقه خاص غولی.
در طرف دیگر میدان غاندریا و غونامی زمین سنگلاخی آتشین را کنده و با مذاب داغ پرش نموده و بالای آن نیز نیزه های بلند چوبی کاشته بودند. در پشت نیزه ها نیز سنگر شنی بنا نموده و از آن جا هر چیزی که دستشان می رسید را پرت می کردند. البته با گذشت زمان و با پی بردن غامبلدور، غلاه، غوبان و غبریل به این موضوع که این کار از کار خودشان هیجان آورتر است، تعداد افراد پشت سنگر بیشتر شده و باران عذاب بر سر تیم سریع و خشن شدّت گرفته بود.
- نه لعنتی آ! نه! ما تا آخرش...
بنننگ!یک سگ سه سر به سر ارنی برخورد کرده و وی را بی هوش نموده و خودش هم از هوش رفت، اما چون دو سر دیگر داشت که هچنان هشیار بودند، پا به فرار گذاشت. کمی آن طرف تر، آملیا، آفتاب پرست و کریستف کلمب، علی رغم اصرار فراوان آدولف هیتلر به خودسوزی و یا خودکشی به دنبال یک تکه پارچه سفید برای تسلیم بودند.
جایگاه ویژه:- ما خودمون از همون اوّل توی چشم های تو دیدیم که افتادی روی دنده لج! خیال می کنی اون نیم نمره ای که سال سوّم بهم ندادی رو یادم می ره؟ نوشتی نظر بدید و من هم نظر داده بودم. voldemort:
لرد ولدمورت تابی به چوبدستی اش داده و هفت هشت اشعه سبز رنگ از آن بیرون زده و به جایی که سابقا دامبلدور ایستاده بود برخورد کرد.
- بابا جان، نوشته بود نظرتون راجع به تغییر شکل مشنگ ها چیه؟ تو نوشتی به بشقاب تبدیلشون کنیم بذاریم دم دست آدم های بی اعصاب.
- فسسسسس!
- الان حرف زشتی زد؟
شیطان لرد ولدمورت را وسوسه کرد تا به دروغ تایید کند.
- بله یک فحش ماری خیلی بد داد.voldemort:
- رو تربیتش کار کن بابا جان.
- کروشیو! voldemort:
لرد ولدمورت به شیطانی که آن حوالی ایستاده و با وسوسه اش، باعث زیر سوال رفتن نحوه تربیت کردن وی شده بود، طلسم شکنجه زد.
- اومدید خونه ما، مسخره بازی راه انداختی طلسمم می زنی؟ هان...
چند لحظه قبل، درون زمین:غو لی که روی زمین دنبال اشیاء طلایی رنگ می گشت به شیء عجیبی برخورده، آن را برداشته و سپس بالا گرفت تا آن را بهتر ببیند، چیزی را که می دید، باور نمی کرد.
-عــــه. ته.
سونامی با شنیدن صدای ت، از خود بی خود شد.
سیصد و چهل دو کیلومتر بالا تر از طبقه هفتم جهنم:زمین از میانه شکافته و آب از به بیرون فواره می زد، در فراز جریان آب سونامی که حالا تسونامی شده بود، با خوشحالی t خودش را به آغوش کشیده بود و اهمیتی به مردمانی که به زبانی نا شناخته به این سو و آن سو دویده و فریاد «سیل سیل» می زدند، نمی داد.
- خب ... می گم حالا چی شد؟
- چی چی شد؟
- بازی دیگه؟ بردیم، باختیم؟
سو خسته و خیس خودش را روی زمین ولو کرد.
- نمی دونم.
در جیبش به دنبال چیزی گشت.
- ولی فکر کنم...
گوی طلایی رنگ بالداری را بالا گرفت.
- بردیم.