هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (اسکورپیوس.مالفوی.)



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۰
درخت هم دوئل میکنه؟
هماهنگ نشده و مهلتش هم یک ماه باشه...




پاسخ به: ورزشگاه عرق جبین (کیو سی ارزشی)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۰
Samira:
- نکن جون مادرت! این چه‌ جور بازی کردنه؟ چرا ما؟ چرا تو؟ چرا من؟

فلش بک - دو روز پیش

شب بود. اسکورپیوس مشغول راه رفتن در راهرو های هاگوارتز بود. فعالیت های مداوم و همیشگی هاگوارتز او را خسته و کوفته کرده بود و جانی در بساط نداشت. ولی باید اماده و مقاوم بودنش را حفظ می کرد، چون هنوز کوییدیچ و تمرین های خسته کننده اش را در پیش داشت.

با تند کردن ریتم قدم هایش و بدون اتلاف وقت به سمت تالار به راه افتاد و بعد از چند دقیقه به ورودی تالار اسلایترین رسید.

- هیچ وقت لرد را عصبانی نکنید!

بعد از وارد کردن رمز، در با صدای تقی باز شد و اسکورپیوس با صحنه ی عجیب و نه چندان دوست‌ داشتنی ای رو به رو شد.

-
- هک، چرا ما داریم مثل تو ویبره میرویم؟
- چی ارباب؟ چکار می کنید؟
- گب این هک نفهمه! تو یه چیزی بگو.
- ارباب شاید سندروم ویبره خاموش گرفته.
- تو چرا این شکلی شدی؟ این دو تا بال پشت کمرت چیه؟
-

همگی به کلی تغییر کرده بودند. لرد سیاه که مدام ویبره می رفت و نمی‌دانست چرا ویبره می رود، بدن گابریل دو بال بزرگ در آورده و نیشی رو کمرش رشد کرده بود و او را به انسان حشره نمای بزرگی تبدیل کرد بود.
هکتور تنبل و خوب آلود شده بود و روی مبل خوابیده و دیگر ویبره نمی رفت. پلاکس مدام از خنده ریسه می رفت و ووی ووی می کرد و بر خلاف همیشه کاری به هیچ کس نداشت. و حتی بلاتریکس سعی در خوراندن لرد به غذاهایش داشت.

اسکورپیوس نگاهی به خودش انداخت.
- چرا تی و سطل وایتکس گابریل دست منه؟

مسلما برای گابریل سخت بود که ببیند تی و سطلش دست کس دیگری است، و به همین خاطر به سمت اسکورپیوس هجوم برد تا وسایل فوق شخصی اش را پس بگیرد.
- این مال تو نیست، بهش دست نزن!
- نمیتونم! دست خودم نیست.

و لحظه ای بعد اسکورپیوس سطل و تی به دست به کف تالار هجوم و مشغول تی کشیدن آن شد.
- چرا من کف تالار رو تمیز می کنم؟
- چرا من لینی شدم و گابریل هم هستم؟
- چی گفتین؟
- چرا من مدام می خندم؟
- یک سوال بهتر! چرا ما ویبره می رویم؟
- حتما آناناس مامان غذاش رو نخورده و به این وضع دچار شده!
-

هیچکس هیچ ایده ای نداشت، چون تا حالا همچین اتفاقی نیفتاده بود. مگر چند آدم درست حسابی دیده اند لرد ویبره برود و یا هکتور خوب آلود باشد و یا حتی یک پیکسی اندازه ای به این بزرگی داشته باشد؟

در این اوضاع نابسامان و بهم ریخته، جغدی از ناکجا آباد و شبیه به جغد هری پاتر ظاهر شده، بال بال زده و همراه کودی که پخش می کرد، روزنامه ای را به سمت زمین پرتاب کرده و به همان صورتی که ظاهر شده ناپدید شد.

- جغدا چه بی تربیت شدن!
- ما ویبره میرویم! فکری به حال ما کنید!
- من برم دیگه!
- تا ما به حالت قبلی مان باز نگشتیم تو هیچ جا نمی روی.
-

اسکورپیوس بدون توجه به بقیه، نگاهش به نگاه روزنامه گره خورد و مانند باسیلیسکی که هری پاتر را دیده باشد به سمت روزنامه هجوم برد و مشغول تمیز کردن آن شد.

- یکی این رو بگیره، روزنامه‌ رو خراب کرد!

شاید تا قبل از این همه به خاطر ریزی لینی به او توجه نمی‌کردند، ولی حالا لینی، پیکسی قبل نبود و بسیار بزرگ تر شده بود و هر حرفش بخاطر ظاهر عجیب غریبش بسیار جلب توجه میکرد.

همگی به طرف روزنامه شیرجه زدند.

- این چه وضعشه اسکور؟
- هنوز کامل از بین نرفته، به نام روونا بدید من بخونم!
نقل قول:

- مهم -

بامداد دیشب زوپسیان متوجه نقصی بسیار کوچک و ناچیز در سیستم شدند. نقصی که منجر تغییر معرفی شخصیت ها و نام های آن شده. زوپسیان بعد متوجه شدن قضیه در حال حل کردن مشکل هستند، پس لطفاً آرامش خود را حفظ کنید و دچار استرس نشوید، چون مشکل به زودی حل می شود.
سخنگوی زوپس


- این مشکل کوچیکه؟
-
- نگران نباشید.
-
- وای چقدر همه چی کثیفه!
- میوه بخورید. میوه درمان همه چیزه!

ساعتی بعد

- بچه ها! جان خودتون کوییدیچ رو شرکت کنید.
- آخه چطوری؟ من بال دارم!
- راست می‌گه!
- ما اصلا هکتور نیستیم، خود هکتور رو بیارید بازی کنه!

ظاهر اتمام اعضای کوییدیچ مخالف شرکت کردن بودند و گابریل این را خوب میدانست؛ پس دست گذاشت روی نقطه ضعف اسلایترینی ها.
- خب شرکت نکنید. اگه باختیم و قهرمان نشدیم من رو مقصر ندونید.

اسلایترینی ها خیلی وقت بود قهرمان نشده بودند، و دلشان می‌خواست قهرمان شوند و جام را بالای سر ببرند. پس عزمشان را جذم کردند و آماده شدند تا گریفیندور را شکست دهند.

پایان فلش بک

- خب همانطور که تا اینجای کار ملاحظه کردید اسلایترین هفتاد صفر از گریفیندور دشمن خونیش عقبه و اعضای تیم اسلایترین به جز لرد سیاه که بخاطر برخی مشکلات فنی و زوپسی جای هکتوره و مدام در حال ویبره هست توسط هوادارا هو میشن.

- امیدوارم نیش هات برن توی چشم بقیه اعضای تیم!
- بعد باختتون استخون هاتون از ششصد مفصل بشکنه.
- مادر سیریوسیا.

گزارشگر بازی دوباره شروع به حرف زدن کرد.

- خب خب خب! از تماشاگرا فاصله می گیریم! چون داره وضع حرف هاشون وخیم میشه و این هدف برگزاری بازیه. هدف برگزاری بازی؟ اینو خودمونیم نمی دونیم چیه و فقط بهمون گفتن همینو بگیم.

دوربین به روی لرد سیاه برگشت که در حال زدن طلسم های ممنوعه به روی سرخگون بخت برگشته بود.
- برو! توی دروازه! چرا نمی‌فهمی بهت میگم برو تو دروازه!
- نگاه کنید. لرد کوییدیچ رو با ورزشی که خودش دوست داره اشتباه گرفته و داره تک روی می‌کنه و تک به تک حملات رو خراب می‌کنه و فرصت ها رو به باد... یکی داره منو از وسط زمین تهدید می‌کنه. ارکوارت چاقو کشان سرخگون رو از لرد سیاه می گیره و داره با همین کار پیشروی می کنه که با اخم و چماق بلاتریکس و وایتکس اسکورپیوس متوقف میشه و داوطلبانه سرخگون رو پس میده و بر می گرده!
از اون ور زمین جیسون صدا میزنه مگه من آنکی تو نیستم؟ درست بازی کن دیگه!

دوربین این بار به طرف تماشاگران برگشت که در حال یقه جر دادن بودند و هر چه دستشان می آمد توی زمین پرت می کردند.
- بزنش!
- محتویاتش رو در بیار!
- ضربه شلاقی بزن!
- با سر بزن تو کمرش!
- همانطور که می‌بینید جستجوگر های دو تیم مبارزه تن به تن راه انداختن و دارن همو با راهنمایی اعضای تیمشون میزنن. چه مبارزه خوف و خفنی. خسته نباشید جستجوگر ها!
این خشونت به اعضای دو تیم و هواداران منتقل میشه و اون ها هم دارن شروع میکنن به مبارزه. آخ جون دعوا! همین الان تماشاگرا ریختن وسط زمین و مشغول دعوا شدن. منم مجبورم ازتون خداحافظی کنم و برم دعوا رو تماشا... چیز! میانجیگری کنم.

صدای دیگری از پشت میکروفون پخش شد که داشت با مشت و پس گردنی، گزارشگر را دوباره پای میکروفون بر میگرداند.
- خاک تو سرت، نتیجه رو یادت رفت بگی!
- چیزه عزیزان، یادم رفت بگم بازی به علت خشونت لغو و هر دو تیم بازنده شدن! راضی شدی؟ ولم کن می خوام برم دعوا ببینم!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۳ ۲۲:۵۹:۳۱



پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ سه شنبه ۲ شهریور ۱۴۰۰
ارباب! این پست دوئل رو می بینید؟ اگه میشه نقدش کنید.
همراهش یه پیتزا و نوشابه هم اوردیم! برای شما نه! برای نجینی. برای شما ساندویچ قیمه و کرفس همراه با عسل اوردم.
اگه میشه نقد پیام شخصی باشه.


الان چرا قدرت بینایی ما رو زیر سوال بردی؟

ما کرفس و عسل نمی خواهیم. پیتزا هم نمی خواهیم. برای ما چیزهای خوشمزه تری بیاورید.

شد... نقد، پیام شخصی شد.

روش هم کمی قیمه ریخته. یه نفر که نمی دونست قیمه رو نباید ساندویچ کرد، برامون ساندویچ قیمه فرستاده بود.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۲ ۲۲:۳۶:۰۷



پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰
اسکورپیوس

Vs

کتی




این چه وضعیه؟ حالا من با این بدن بی مصرف چکار کنم؟ چرا هیچکدوم از کار هام نتیجه نداد؟
اسکورپیوس در شرایط مناسبی به سر نمی برد. حالا او به جای بودن در بدن جوان و خوش قامت اش مجبور بود بدن پیر، فرتوت و پر ریش را تحمل کند و این موضوع ربط به قضایای سه روز پیش داشت.

فلش بک - سه روز قبل در سرسرا

- باباجانیان و فرزندان روشنایی من! امروز روز اخر هست. ولی خب من با مشورت چندی از فرزندان روشنایی، تصمیم گرفتم علاوه بر امروز سه روز دیگر نیز پذیرای شما باباجانیان باشیم. پس قرار بر این شد که امروز برنده جام گروه ها رو معرفی کنیم و روز اخر جشنی برای فارغ تحصیل ها برگزار شود. و شروع میکنم! امتیاز ها به این شرحه، گروه چهارم گریفیندر با امتیاز دویست و سیزده امتیاز. گروه سوم ریونکلاو با سیصد امتیاز. گروه دوم هافلپاف با سیصد هشتاد امتیاز. و گروه اول اسلایترین با چهار و صد امتیاز.
اسلایترینی ها شادی و یا همهمه نکردند. اسلایترینی ها می دانستند شادی شان زیاد، طول نمی‌کشد و به ناراحتی تبدیل می شود .

- خب فرزندان من، هنوز زوده برای خوشحالی!
-
-
-
-
-
-
-
اسلایترینی ها سریعتر از بقیه موضوع را فهمیده و هضم کردند و مانند بادکنکی که سوراخ شده است باد شأن خالی شد.

- به علت سالگرد بیست سالگی شکست کوییرل توسط هری پاتر و دوستانش هرمیونی و رون صد امتیاز به گروه گریفیندر تعلق میگیره و ما نباید دلمون واسه مرده ها بسوزه و باید برای شجاعت مقابل دوستان ایستادن بسوزه و پنجاه امتیاز نیز برای همین به گریفیندر تعلق میگیره.

صدای خوشحالی گریفیندری ها توسط دامبلدور به هوا رفت.
اسلایترینی ها توقع همین قضیه را هم داشتند. قضیه هر سالشان همین بود. شاید به همین دلیل بود که اسلایترینی ها از دامبلدور نفرت داشتند و همگی جبهه سیاه را به عنوان جبهه خود انتخاب می کردند.

- خودم یبار برای همیشه شر دامبلدور رو کم میکنم.
اسکورپیوس به خودش قول داد تا فارغ التحصیل اش که چند روزی به پایانش نمانده دامبلدور را ترور کند و یکبار برای همیشه اسلایترینی ها را از دستش راحت کند و دست پر پیش لرد برگردد.

اسکور برای ترور کردن دامبلدور، بزرگترین جادوگر قرن نیاز به مطالعه و تحقیق داشت. بهترین جا برای خواندن این چیز ها کتابخانه ممنوعه بود.

چندین دقیقه بعد - کتابخانه ممنوعه

رفتن به کتابخانه ممنوعه همیشه برای مالفوی ها آسان بود. تالار اسلایترین یک راه مخفی به کتابخانه ممنوعه داشت که فقط مالفوی ها از ان خبر داشتند و این راز سینه به سینه توسط مالفوی ها مخفی شده بود و همیشه این راه مورد استفاده قرار می‌گرفت.
اسکورپیوس سلانه سلانه راه افتاد و به قفسه های کتاب نزدیک و موضوع های آن را میخواند ولی کتابی با موضوع قتل و ترور پیدا نمی‌کرد. ریتم قدم هایش را تندتر کرد و با پاشنه های پایش به سمت ته راهرو راه افتاد تا سرعتش نمایانگر سر و صدا نباشد و او را لو ندهد.
بلاخره اسکور به ته راهرو رسید و نگاهی به سمت قفسه خاک گرفته انداخت و سپس لبخند بزرگ و پت پهنی روی لبش افتاد.

- بلاخره پیداش کردم!

اسکورپیوس روی قفسه پایین کتاب ها پا گذاشت و کتاب را از بالای قفسه به پایین اورد و ان را باز و سپس فوتی توی ان کرد.
- اهمممم...اهمممم...اهمممم!

اسکور سرفه ی بزرگی کرد که باعث شد سر و صدای زیادی به وجود بیایید و این یعنی تا حالا فهمیده اند کسی در کتابخانه ممنوعه هست و به زودی زود کسی میاید تا سری بزند و اگر اسکورپیوس تا این موقع در کتابخانه باشد اتفاق خوبی نمی افتاد و این به ضرر اسکور است.

نقل قول:
قتل سرد


- نه این به درد بخور نیست.

نقل قول:
قتل با زهر


- نه دامبلدور باهوش‌تر از این حرفا ست. اگه باهوش نبود که این همه سال جام ما رو بالا نمی کشید.

نقل قول:
قتل غیر مستقیم اما کار امد



اسکورپیوس روی عنوان زوم کرد و ان را خواند.

نقل قول:
آیا شما که همین الان در حال خواندن این کتاب هستی میخواهی کسی را بکشی؟ آیا دلت میخواهد دستت به خون الوده نشود و در عین حال کسی را ترور کنی؟ پس نگران نباش با ورد پانگلوتو پیاتو به هدف خود برس.


قسمت هایی از کتاب نیز ناخوانا بود و به مرور زمان پاک شده بود که البته از نظر اسکورپیوس اهمیتی نداشت.

تق!

- کی بود؟

صدای در اسکور را به خود اورد. سریع خودش را به در مخفی رساند و به تالار اسلایترین رفت.

ساعت ها بعد - بیرون در - در دفتر مدیر

- وارد شم؟
- وارد شو فرزند روشنایی!

دفتر دامبلدور فضای ارامش بخشی داشت. کتاب ها در جای خود مرتب بودند. ققنوس در لانه اش خودنمایی می کرد و منتظر باسیلیسکی بود تا چشمانش را کور کند. ابنبات ها روی دفتر مدیر بر خلاف بقیه چیز ها نامرتب بود و سقف نور افتاب را منعکس می کرد.
اسکورپیوس به ققنوس نزدیک شد و خواست دستی به شانه اش بکشد که فوکس تبدیل به خاکستر شد.

- سلام اسکورپیوس!
- اوممم تقصیر من نبود!
- می‌دونم تقصیر تو نبود. رسید رو برات می‌فرستم تا پرداخت کنی به شرطی نمی‌خواد که بالای پیشونت یه زخم داشته باشی.
حالا وقتش بود تا دست بکار شود و زهر خود را بریزد و دامبلدور را ترور کند.
- پانگلوتو پیاتو!

پایان فلش بک

حالا فهمیده بود. طلسم جسم خودش و روح دامبلدور را نابود کرده بود و اسکورپیوسی مانده بود با بدن دامبلدور.
او به هدفش رسید ولی نه انطور که انتظار داشت. او برای همیشه باید این جسم را تحمل می کرد. دیگر خانواده، دوستان و اربابی نداشت.
قلب اسکورپیوس شکسته شده بود.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۳۰ ۱۹:۱۶:۱۰



پاسخ به: کلاس «پیشگویی»
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰
جواب تکلیف دوم کلاس پیشگویی



حالا، من ازتون می‌خوام خوب به گذشته‌تون فکر کنید. به خواب‌هایی که دیدید، و خواب‌هایی که بعدا مشخص شده پیشگویی بودن و به هر شکلی "تعبیر" شدن. تکلیف شما اینه که خاطره‌ی یکی از این خواب‌ها و نحوه‌ی تعبیر شدنش در آینده رو برام بنویسید!

★★★


- مطمئنی خوابامون همون جور که دیدیم به پیشگویی تبدیل میشه؟
این سوال تمام دانش اموز ها بعد از کلاس پیشگویی بود. بعضی از دانش اموز ها بعد کلاس خواب های عجیب غریبی می دیدند که تعبیر شدن آنها واقعیت پذیر و امکان پذیر نبود.
اسکورپیوس خوب به یاد داشت که چندین روز قبل یکی از اعضای ریونکلاو ، در خوابش دید که سوسک بزرگی به دنبالش أست و میخواست آن را بخورد. بعد از پایان خواب جزییات آن را برای دیگران تعریف کرد. بعد از تعریف کردن خواب از سوی دیگران مورد تمسخر قرار گرفت و توسط هیچکس جدی گرفته نشد.
بر خلاف باور دیگران و انتظار شخص ریونی چندی قبل و به صورت اتفاقی طلسم کوچک کننده ای به او برخورد کرد و باعث شد کوچک بشود. سوسک ها و حشرات بعد تغییر اندازه شخص ریونی به او حمله کرده و خواستند شکارش کنند.

- تو دیگه خیلی نگرانی اسکور! تعبیر شدن خواب که همینجوری الکی که نیست.
- آلبوس اگه تعبیر بشه چی؟ اگه اون شب خواب بد ببینم چی؟
- گفتم که نگران نباش! وقتی رفتی بخوابی غذای زیاد نخور و موقع خواب با یاد و نام مرلین بخواب.
- مطمئنی جواب میده؟
- اره جواب میده. پدر منم تا حالا کلی خواب دیده که همش الکیه و فقط برای جلب توجه بوده. حالا دیگه برو بخواب. اینقدر سوال پرسیدی تا خستم کردی.

و سپس آلبوس دوست صمیمی اسکورپیوس از او جدا شد و از تالار اسلایترین بیرون رفت.

- آره! آلبوس راست میگه! اگه من خودم نخوام هیچ خواب بدی نمی‌بینم. اره من میتونم.

ان شب اسکورپیوس نه تنها شأم نخورد بلکه تمام پیش نویس های کتاب مرلین را هم کش رفته و در تخت و بالشتش جاسازی کرد.
- آره, حالا همه چی ردیفه. دیگه شب میتونم بدون هیچ نگرانی بخوابم و خواب بد نبینم!

با همه اینها اسکورپیوس ذره ای نگرانی داشت آن را بروز نمی داد.
او روی تختش رفت و دراز کشید. همینطوری شمرد و شمرد تا خوابش برود.

داخل خواب اسکورپویس

- چه خواب خوبی!

- هی گب اون چیه زیر سطلت؟
-
- گب چیزی شده جواب نمیدی؟ از دست من ناراحتی؟
-
- دومینیک چرا گب جواب نمیده؟
-
- تو چرا جواب نمیدی؟
-
- چرا هیچکی حرف نمیزنه! انگار همه تون لال شدین!
پایان خواب


- اه! چه خواب مسخره ای.

اسکورپیوس با هیجان از خواب بیدار شد و عرق سرد روی پیشانی‌اش را پاک کرد. از روی تختش بلند شد ردایش به تن کرد و ناگهان همان وقایع داخل خوابش را دید.
- عه!

- هی گب اون چیه زیر سطلت؟
- به تو ربطی نداره.
- حرف زد.
- انتظار داشتی حرف نزنم؟
- افرین که حرف زدی! درود بر تو.
- این اتفاقی براش افتاده؟

اسکورپیوس واقعا خوشحال بود. هیچکی قرار نبود لال شه. خوابی هم قرار نبود به پیشگویی تبدیل شه.
اسکورپیوس مثل همیشه رفت سمت تختش و قهوه مخصوصش خورد.
- چه طعم عجیبی داشت!

- اونی که خوردی وایتکس دوهزار من بود.

اسکورپیوس صدای گابریل رو نشنید چون از تالار بیرون رفت. همون روز اسکورپیوس کنفرانس داشت و باید به سمت کلاس پیشگویی می‌رفت.

چندین دقیقه بعد کلاس پیشگویی


اسکورپیوس خودشو آماده کرد و وارد کلاس شد . رفت روی سکو و شروع کرد به سخنرانی.
-
مهمانان:
-
مهمانان:
اسکورپیوس نمیدونست چرا صداش در نمیاد. شاید ربطی به قهوه‌ای داشت که خورده بود. دیگه الان دیر شده بود و اسکورپویس ابروش جلوی همه رفت بود .

چند ماه بعد


اسکورپیوس بعد ماها تحقیق نتایجی به دست آورده بود و فهمیده بود شبها برای اینکه خواب نبیند باید بیهوش می شد .
پس به همین دلیل شبها اسکورپیوس هنگام خواب سرش رو به دیوار می کوبید تا بیهوش شود خواب نبیند.




پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۰
جواب تکلیف دوم کلاس شفابخشی جادویی


ازتون میخوام توی یک رول دنبال قاقاروی فراری بگردید، اگر کسی رو گاز گرفته و اون دچار توهم خاصی شده برام توضیحش بدید.
دنبال اتفاقات خلاقانه و بامزه باشید نه صرفا قهرمان بازی.
پادزهر رو به فردی که گاز گرفته شده تزریق کنید، اگه میترسه ترسش رو توضیح بدید، قانعش کنید یا مجبورش کنید یا تشویقش کنید، خلاصه هرکاری کنید که تزریق رو قبول کنه!

★★★


کلاس تمام شده بود. بعد از تمام شدن کلاس دانش آموزان گروهی و یک به یک به دنبال قاقاروی فراری رفتند تا شاید بتوانند قاقارو را بگیرند و به داد قربانیان برسند. اما خوب اسکورپیوس از این قضیه مستثنی بود او نه دلش میخواست الوده شود و نه دلش میخواست با بیماران توهمی سر کله بزند. اسکورپیوس بعد از کلاس شفابخشی حسابی خسته شده بود و تصمیم گرفت به سالن اجتماعات اسلایترین برود تا کمی استراحت کند و راهی بی دردسر برای انجام تکالیف شفابخشی پیدا کند.

- اسکورمان بیدار شو! ما تازه از کلاس جادوی سیاه پیشرفته بازگشته ایم! ما اربابی هستیم باهوش و شایسته‌! سر راه برگشتمان این حیوان نحس کت، قاقارو را پیدا کردیم! هر چه به او اخم کردیم گوش نکرد و دنبالمان راه افتاد! بیا از قاقارو مواظبت کن تا ما برویم دست به اب و بعدش کت را پیدا کنیم و به خاطر اینکه حیوانش را جلوی دست پایمان دیدیم مجازاتش کنیم.
- چی ارباب؟ مواظب چی باشیم؟ اها قاقارو! ارباب میتونید برید.
- فقط گوش به زنگ باش اسکور. بلایی سر حیوان خانگی مرگخوارمان بیاید، زنده نمی مانی!

لرد سیاه تالار را ترک کرد و تازه اسکورپیوس متوجه شد چه جوابی داده است.

- چی...قا...قا....رو؟! اخه چرا من؟ چرا لینی نه؟ چرا ایوا نه؟
-
- چرا اینطوری نگاه میکنه؟!
-
- قاقارو من گناه دارم! اینطوری نگاهم نکن! میتونیم با هم کنار بیایم! سهم غذای این هفته من با برای تو...نه سهمیه یک ماه من برای تو...
-

قاقارو موجود خبیثی بود ولی هیچکس این را نمی‌دانست. این اواخر اسکورپیوس به ذات اصلی قاقارو پی برده بود.
می دونستم حیوان خوب نیستی.
-

قاقارو شیرجه ای به سمت اسکورپیوس زد و مهارت کتف اسکورپویس را گاز گرفت. اسکورپیوس با دست پاچگی شمشادی را از روی میز و ور داشت و با ان به سر قاقارو ضربه زد و قاقارو را بیهوش کرد.

- چیکار کردم! سند مرگ خودمو امضا کردم.
- عه اینجا شهر بازیه؟ اونجا پشمکه! اینجا کجاست؟ من یه اسب تک شاخم! می‌خوام برم پیتیکو پیتیکو!
- چی شد یکدفه؟ چرا من این حرفا رو گفتم؟ من؟ پیتیکو پیتیکو کنم؟
- من اسب تک شاخم! می‌خوام همه رو شاخ بزنم! اونجا رو نگاه کن! یه مارمولک بالدار! میخوای با هم دوست شیم؟

- یا مرلین! چه اتفاقی افتاده؟ من و این حرفا؟

اسکورپویس به کلاس شفابخشی فکر کرد و به یاد اورد بعد گاز زده شدن کت به وسیله قاقارو همین حادثه برایش اتفاق افتاد.
بهترین حرکت الان این بود که اسکورپویس پادزهر را از داخل کیفش در بیاورد و به خودش تزریق کند. این حرکت در نگاه اول حرکت اسانی بود، ولی اینطور بنظر نمی یامد. به سمت کیفش رفت و پادزهر را در اورد که به خودش تزریق کند که اتفاقی که نباید می افتاد اتفاق افتاد.

- عجب جاروی خوبی! می‌خوام باهاش پیتیکو پیتیکو کنم! بعد هم روش ابنبات کباب کنم!
- بیا بدش به من! این برای بازی نیست!
- تو کی هستی؟
- من تو هستم! نه...یعنی تو من هستی و ما یکی هستیم.
پس حالا که تو من هستی بیا بازی کنیم.
-

اسکورپویس چاره ای نداشت. برای اینکه خودشو راضی کنه تا پادزهر رو به خودش بزنه مجبور بود فعلا گوش به فرمان خودش باشه.
- بیا بریم بدو بدو!

تق!
لحظه ای بعد اسکورپویس به خودش زیر پایی میده و با چانه میوفته زمین و چانه اش کبود میشه.

- خدا لعنتت کنه کتی با اون حیوون نحست.
- بیا دوباره بریم بازی!
اسکورپویس با خودش فکر می‌کنه و به این نتیجه میرسه که سر خودشو کلاه بزارن.

- من یه بازی بلدم! اسمش دکتر بازیه. من به تو یه امپول تزریق میکن...م.
- من از امپول میترسم.
- پس از امپول میترسی!

-میدونستی که اگه امپول بزنی از طرف ستاد تک شاخ ها بهت مدال پشمکی میدن؟
-
- و اگه امپول بزنی یه صندوق شیرینی تو گرین شکلات باز میکنی؟
-
و اگه امپول بز...نی!
- بیا به من امپول بزن.

همون لحظه اسکورپیوس پادزهر رو با تمام قدرت به خودش تزریق می کنه و...
-

جیغ اسکورپیوس بخاطر قدرتمند بودن تا کیلومتر ها ان ور تر پخش میشه و همه صداش را می شنوند.

- اسکور گوشمان رفت. چرا جیغ کشیدی؟ فعلا ان موجود پشمالو را بده! کت را پیدا کردیم و میخواهیم قاقارو را بهش بدهیم تا مژدگانی دریافت کنیم.
-


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲۵ ۱۴:۰۱:۵۹
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲۶ ۱۰:۳۷:۲۴



پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۰

1.چند مورد از عوارض عوارض دیگه معجون رو نام ببرید.(3نمره)


۱- علاقه داشتن به جنس مخالف و ایجاد رابطه با اون هست و چون ما در شرایط عقلی درست حسابی به سر نمی بریم میتونم علاقه نشون بدیم به همه موجودات و هر چی که در کالبد قبلی بهش علاقه نداشتیم.
۲- بی ارزش شدن این نوع گونه. چون با زیاد شدن نیمه خوناشام ها توجه ها از این گونه کم میشه. چون توجه همه به موجودات در حال انقراض هست و کسی به موجود در تعداد بالا نیاز نداره.
۳ - کم شدن امنیت موجودات دارای خون زیاد. چون با زیاد شدن خوناشام ها و ایجاد شدن عطش خون در اون ها باعث این میشه که موجوداتی که خون زیاد دارن از اسیب خوناشام ها در امان نباشن.
4- صرف جویی در منابع. ما با خوناشام شدن دیگه نیازی به اب زیاد برق توستر فر یخچال وسایل اشپزی نداریم و چون خوناشام ها مقاوم هستن نیاز به این چیز ها ندارن و صرفه جویی میشه در همه چیز.
5 - قوی شدن توانایی های قبلیمون و چون توانایی دوستامون و دشمنامون هم اینطوری زیاد میشه اصلا تاثیری نداره.
۶ - شما شاید چندین سال باید علم بیاموزید تا شاید بتونید زبون خوناشام رو یاد بگیرید ولی به محض خوردن معجون و نیمه خوناشام شدن زبونش رو یاد می گیریم.
۷ - چون خودمون هم یه نوح حیوون حساب میشیم زبون حیوانات رو بهتر میفهمیم و باهاشون ارتباط برقرار می‌کنیم.


2. شما به عنوان نیمه خون آشام موفقت یک طلسم اختراع کنید و اسم و ویژگی های طلسمتون رو هم ذکر کنید. طلسم حتما باید سیاه باشه. 2نمره

چیلدگروش!
این یک نوع طلسم مخصوص چیرلیدر هاست و چیز لیدر ها میتونن برای تقلب، گوش های بازیکن های تیم حریف رو کر کنند تا تیمشون شانس برنده شدنش زیاد باشه و هم ازش بتونی برای حمله غافلگیر کننده به همجا استفاده کنی .
(اصلا هم شبیه طلسم اسنیپ تو هری پاتر دو نیست. )
برای اوردن کسایی که تو دستشویی ماندگار میشن و طلسم موافق حقوق ضد الودگی صوتی هم هست.

3. توهم هایی که می بینید رو شرح بدین.(غیر رول و خلاقانه) (5 نمره)


ها اصلا نمی‌دونم چی شد چی نشد. سدریک در تمام روز داشت ورزش می کرد و از ضرر های خواب زیاد می گفت . بلاتریکس به نحوه نامحسوس تمام روز رو به ارباب کم محلی می کرد.

خود شما داشتید تظاهرات می کردید علیه چاقو کش ها و اونا رو محکوم می کردید. گابریل داشت با کثیفی ها دوست میشد و با وایتکس قهر کرد. ارباب با دامبلدور مسابقه ماست خوری راه انداخته بودند و همراهش منچ بازی می کردند.

رودولف دست از علاقه به ساحره های باکمالات برداشته بود و داشت به بلاتریکس ابراز محبت می کرد و بلا بهش میگفت برگرده سر کار قبلیش.




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
نام: اسکورپیوس

نام خانوادگی: مالفوی

گروه: اسلایترین

جبهه:
مرگخوار!

چوبدستی: چوب درخت زیتون، مو بدن گراز! و اندازه ۷ نیم سانتی متر.

خصوصیات ظاهری: موهای سفید و بور، چشمانی خبیث و بنظر مکار - و ردای اسلایترین همیشه در تنش خودنمایی می‌کنه.

خصوصیات اخلاقی: یه کلاهبردار پر افاده و تنبله که مدام در حال اذیت کردن دیگرانه.

توضیحی از زندگی: از همون روزی که بدنیا اومد در حال ایجاد خشونت و فساد و کلاهبرداری بود و هر جایی رو که به عنوان مسئولیت بهش میسپردن رو به گند میکشید و سعی می کرد بتونه ازش کلاهبرداری کنه و همیشه وقتی بازخواست میشد ادعای بی طرفی و بی گناهی می کرد و می گفت تقصیر اینه تقصیر اونه امکانات نداشتم سرمایه نداشتم کنترل چیزی دستم نبود و از این حرفا!
کار به جایی رسید که پدرش دراکو، اسکورپیوس رو تو اتاقش حبس کرد تا به کار های بدش فکر کنه و خودشو اصلاح کنه ولی پدراسکورپیوس در اشتباه بود.
اسکورپیوس که تمام راه های مخفی و سری عمارت مالفوی ها عین کف دستش بلد بود از عمارت فرار کرد و خودشو جایی گم و گور کرد و مشغول زورگیری و خوش محبوبش کلاهبرداری شد تا بتونه خودش از راه حلال درامد به دست بیاره و خرج خودشو بده.
اسکورپیوس که توی کار هاش به شهرت قابل توجه ای رسیده بود تصمیم گرفت کارش رو گسترش بده و به همین دلیل با رشوه به مقامات هاگوارتزی تونست وارد مدرسه بشه و در گروه اسلایترین بیفته و بعد نشون دادن لیاقت خودش به مرگخوارا پیوست.

جایگزین لطفا


انجام شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲۲ ۲۲:۴۶:۵۲



پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۰
- صبر ما رو به اتمام است! مرگخوارانمان سریعتر فکری کنید!
مرگخواران در تنگنا بودند و حالا بعد دستور اربابشان تحت فشار بیشتری بوده و باید برای حفظ جانشان هم که شد فکری بکنند و ان را به واقعیت تبدیل کنند.

مرگخواران همیشه راه حل مشکلات را در تشکیل جلسه می دیدند! ولی اینبار بر خلاف گذشته بلاتریکسی در کار نبود که به کار انها نظارت کند و اینبار سعی در ادب رودولف داشت.

- بلا به جون تو من کسی رو به غیر تو دوست ندارم!
- پس چرا داشتی از کمالات بنشی تعریف می کردی؟
-
-

حتی مرگخواران سیاه دل هم طاقت نگاه کردن دعوای رودولف و بلا را نداشتند و تصمیم گرفتند از فرصت استفاده و جلسه را برای یکبار هم که شده بدون بلا برگزار کنند.
- میتونیم پرواز کنیم و از هتل بریم بریم بیرون!
- میتونیم نگهبانان رو بکشیم و فرار کنیم!
- میتونیم بیلشون بزنیم!
- میتونیم معجون بریزیم تو حلقومشون تا موهاشون فر بخوره بیاد رو دماغشون!
- میتونیم با وایتکس شفافشون کنیم تا اثری ازشون نمونه و بتونیم فرار کنیم.

- چرا اینهمه دردسر؟ میتونیم حالا که رودولف در استانه مرگ هست و بنشی خودشو برای رودولف نشون داده میتونیم از رودولف استفاده کنیم و اونو از پنجره بندازیم! با توجه به صدای برخورد رودولف با زمین میتونیم بفهمیم ارتفاع زمین چقدره و باید چقدر از ریش دامبلدور استفاده کنیم!
-
-
-

مرگخواران بعد از شنیدن حرف مرگخوار کار درست از فکر و هوشش متعجب می شن و مرلین رو بخاطر همچین فکری شکر میکنن.

- فقط یه مشکل میمونه؟ کی باید این حرف رو به رودولف بگه و اونو راضی کنه؟









پاسخ به: کلاس «ماگل شناسی»
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۰

1- چندتا از سبک‌های موسیقی رو نام ببرین و در موردشون توضیح بدین. (5)

سبک ندای اسمانی! تو این سبک انگار که به ادم القا شده باشه شروع می کنه به اهنگ ساختن و خواندن اون! تو این سبک فرد تلاش می‌کنه قافیه بده به جمله و اکثر مواقع چیزی خوبی ازش در نمیاد! ولی فردی که اونو ساخته و خونده به اهنگش افتخار می‌کنه و قربونش صدقه هوشش می‌ره و خودشو به خاطر اهنگی که ساخته تحسین می‌کنه!
برای مثال!
بیا شلوار منو بپوش که فردا از دره بیفتی و دیگه نشی باهوش!

یه نمونه اش همینه!

و یه سوال پیش میاد که چرا فردی که به خودش افتخار می‌کنه هیچ وقت شعرش رو فاش نمیکنه؟

سبک دوم اواز و مخلوط در مرلینگاه هست! تو این سبک فرد به محض ورود به جایی مثل حموم و مرلینگاه به صورت خودکار شروع می‌کنه به اواز خواندن و اینقدر ادامه میده که دیگه صداش در نمی یاد! و حتی دیده شده این کار تو دستشویی هم رایجه! این نوع از سبک قبلی هم چرت تر و اعصاب خورد کن تر هست و فرد ریسمون ته و اغاز اهنگ ها رو با هم مخلوط می‌ کنه و اصن یه محصول جدید ارائه میده!

سبک بعدی گلوله ی بدون صداست! شما بعد گوش کردن اهنگ نمی دونید از کجا خوردید و بعد مدتی متوجه می شید تو اون اهنگ تمام جد و ابادت مورد عنایت قرار گرفتن و دیگه کاری از دستت بر نمی یاد!
و نکته جالبش اینه اگه بتونی هم اعتراض کنی کاری از دستت بر نمی یاد و به نداشتن درک و فهم متهم میشی! در صورتی موضوع بر عکسه و شعور خوانندگان هم برعکسه!

سبک بعدی و اخری معجزه انسانی لقب داره! تو این سبک پدر و مادر ادم یه اهنگی گوش می دن که تسترال موقع خوردن غذا اون صدا رو از خودش در میاره! تو این سبک خوانندگان اهنگا هاشون به طور معجزه آسایی در بین والدین طرفدار داره و ادم باید بسازه دیگه!


2- موزیک‌های سابلیمینال چه خواصی دارن که مشنگا زیاد بهشون گوش میدن؟ (3)



شاید مهم ترین خواصش همون نوع صدا باشه! اینی که معلومه این هست که صدا در خاطر ادم بیش تر از تصویر به یاد می مونه و این فرصت رو به بعضی ها داده که بتونن ذهنیت ادم رو در مورد بعضی چیز ها تغییر بدن...
سوال در مورد خواص بود! یکی از خواصش قالب کردن اون به عنوان یه اهنگ معروف و پر طرفدار به فرد هست! همه مردم ماگل و یا حتی جادوگران همگی از مد و چیز های پر طرفدار خوششون میاد و این فرصت رو به فرصت طلب ها میده!
دسترسی پذیر بودشه! این اهنگا امکان روبرو شدن باهاشون از بقیه اهنگ ها بیشتره! و از دست ها در امان هستن!

و حتی شاید به جای اهنگ مرض این ماگل هاست که برن دنبال این چیزا و برای خودشون دردسر درست کنند!
صد رحمت به هری پاتر!


3- چرا تعداد خواننده‌های مشنگ عینهو باکتری در حال تکثیره؟ (2)


چون مرض دارن و دلشون میخواد خواننده بشن!

بعضی ها به خطر محبوبیت! بعضی ها به خاطر چشم و هم چشمی! بعضی دیگر از فقر و گرسنگی! بعضی از روی علاقه و ابراز کردن احساساتشون به همدیگه! بعضی برای نشون دادن کمالات! بعضی ابراز وجود و جلب توجه!
هر کس بخاطر یه موضوعی قصد خواننده شدن داره و این باعث گسترش سریعشون شده!

و حتی بعضی ها بی دلیل و از سر دلخوشی خواننده میشن!










ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۹ ۲۲:۲۷:۴۳
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۹ ۲۲:۳۴:۳۰







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.