هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۰:۴۴ جمعه ۸ مرداد ۱۳۹۵
می‌بینین ارباب؟ این حتی به هم جبهه‌ایه خودشم رحم نمی‌کنه!

فرصت‌طلبی تا چه حد آخه؟

قوی‌کشی تا چه حد؟

بال‌کنی تا چه حد؟

شرم نکردن تا چه حد؟

اصلا تو حدی هم میشناسی؟

معجون‌سازِ بی‌قواره!

هنوز اونجا نشسته داره معجون هم می‌زنه!

برو تا بال‌هامو نکردم تو چش و چالت.





پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۰:۲۲ جمعه ۸ مرداد ۱۳۹۵
هکتور دگورث گرنجر.

بیا نیشت بزنم.

بال‌های زیبای منو می‌کنی بعد تازه رزرو هم می‌کنی؟

می‌خوای ادامه بدی؟

چقد آسیب زدن به پیکسی اونم تو شب تاریک؟

از بالا سر پست ارباب برو کنار.

زود پراکنده شو.





پاسخ به: ندای مرلین
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۵
فراخوان استخدام مورخان

از افراد علاقمند به کار در موزه ی وزارتخانه دعوت می‌شود، در صورت تمایل در تاپیک حراست موزه حضور به عمل برسانند و به جمع مورخان بپیوندند.

اولویت در جذب مورخانی از سه گروه گریفیندور، اسلیترین و هافلپاف + جبهه‌ی محفل می‌باشد که اینجانب دسترسی حضور در آن و بروزرسانی مطالبشان را ندارم.

اما برای ناامید نکردن انگیزه کار در موزه برای کسانی که در گروه ریونکلاو و جبهه‌ی مرگخواران قرار دارند، مورخان این دو گروه نیز پذیرفته شده و علاوه بر کمک در بروزرسانی مطالب این دو گروه، به تاریخ‌نگاری‌های مربوط به انجمن‌های عمومی مشغول می‌شوند.

ابتدا لیستی از کارهایی که تا بدین لحظه انجام شده است را خواهید دید و به دنبال آن شرایط استخدام و وظایف مورخان جدید قرار داده شده است. قابل ذکر است که اکثر پست‌های موزه وزارتخانه از زمستان 93 به بعد بروز نشده است. بنابراین همت بیشتری از مورخان برای بروزرسانی آن می‌طلبد.

لیست فعالیت‌های انجام شده تا بدین لحظه

- بروزرسانی نتایج ترین‌های ریونکلاو به تفکیک عناوین و تعداد
- بروزرسانی لیست گزارش‌های نتایج ترین‌های تالار خصوصی ریونکلاو
- بروزرسانی لیست گزارش‌های نتایج ترین‌های تالار خصوصی گریفیندور
- بروزرسانی لیست گزارش‌های نتایج ترین‌های تالار خصوصی هافلپاف
- بروزرسانی لیست گزارش‌های نتایج ترین‌های تالار خصوصی اسلیترین
- بروزرسانی لیست گزارش‌های نتایج ترین‌های جبهه‌ی مرگخوارن
- بروزرسانی قهرمان تمام ادوار هاگوارتز
- بروزرسانی لیست مدیران سایت
- بروزرسانی لیست وزیران سحر و جادو
- بروزرسانی لیست ناظران موزه وزارتخانه
- بروزرسانی لیست ناظران مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز
- بروزرسانی لیست ناظران زمین بازی کوییدیچ
- بروزرسانی لیست ناظران تالار خصوصی اسلیترین
- بروزرسانی لیست ناظران تالار خصوصی ریونکلاو


شرایط استخدام

- مطالعه‌ی پست دوم ندای مرلین
- در صورتی که در گروهی قرار داشتید که آمار ترین‌هایش به طور کامل در بنیاد مورخان گزارش نشده باشد، مطالعه‌ی پست سوم ندای مرلین نیز بر شما واجب می‌گردد.

(دوره‌های گزارش نشده از ترین‌ها در ادامه‌ی پست قرار دارد و مورخان تنها لازم است این دوره‌ها را در انجمن خصوصیشان چک کرده و مطمئن شوند علت عدم گزارش نتایج، برگزار نشدن ترین‌ها بوده است. اما در صورتی که ترین‌های دوره‌ی مذکور برگزار شده باشد و فقط در تاپیک بنیاد مورخان گزارش داده نشده باشد، وظیفه‌ی مورخان است تا نتایج آن دوره را اعلام کنند.)

اهداف

- به روزرسانی ترین‌های گزارش نشده گروه‌ها در تاپیک بنیاد مورخان
- به روزرسانی تعداد نقدهای انجام شده در انجمن‌های خصوصی و عمومی
- تکمیل تاپیک یادبود مدیران و ناظرین

چکیده‌ای از وظایف مورخ هر گروه

- مورخ گریفیندور: چک کردن برگزاری یا عدم برگزاری ترین‌های گریفیندور در دوره‌ی "سال 93" + بروزرسانی لیست ناظران گریفیندور + جمع‌آوری نقدهای انجام شده در انجمن گریفیندور
- مورخ هافلپاف: چک کردن برگزاری یا عدم برگزاری ترین‌های هافلپاف در دوره‌ی "فروردین و اردیبهشت 94" + بروزرسانی لیست ناظران هافلپاف + جمع‌آوری نقدهای انجام شده در انجمن هافلپاف
- مورخ محفل ققنوس: چک کردن برگزاری یا عدم برگزاری ترین‌های محفل در دو دوره‌ی "سال 93، فروردین و اردبیهشت 94" + بروزرسانی لیست ناظران محفل ققنوس + جمع‌آوری نقدهای انجام شده در انجمن محفل ققنوس
- مورخ اسلیترین، ریونکلاو و مرگخوران: جمع‌آوری نقدهای انجام شده در انجمن اسلیترین، ریونکلاو، خانه ریدل‌ها و زیر سایه علامت شوم.

برای اطلاع از تاپیک‌های نقد هر انجمن و اینکه شمارش نقدهای هر انجمن تا کدام پست پیش رفته‌اند، به این پست مراجعه کنید.

بعد از اتمام فعالیت‌های مذکور، مورخان می‌توانند تاریخ‌نگاری‌های مربوط به انجمن‌های عمومی را برعهده گیرند.

پیشاپیش با تشکر از همکاریتان

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵
1.
لینی شروع به قدم زدن تو بخش محافظت شده‌ی جنگل ممنوعه که پروفسور پادمور ترتیب داده بود می‌کنه. با هر قدمی که برمی‌داشت منتظر بود یه جانور عظیم‌الجثه‌ی مخوف چهارستاره جلوش بپره و با خورده شدنش دلی از عزا در بیاره.

لینی که از بس راه رفته بود و موجودی رو ندیده بود کلافه شده بود، رو تکه سنگ بزرگی می‌شینه و با دقت به اطراف خیره می‌شه.
- پس چرا حیوون من نمیاد.

برای دقایقی لینی با فرمت still waiting به انتظار کشیدن ادامه می‌ده. تا اینکه صدای عجیبی توجهشو به خودش جلب می‌کنه. اوه نگران نشین! خبری از یه جونور عجیب نیست، صدای غار و غور شکم لینی بود!

لینی خم می‌شه و از کوله‌پشتیش دو تا موز برمی‌داره. یکیشو می‌خوره و در همین حین مشغول کندن اسم خودش رو پوست موز می‌شه. همون موقع صدای خش‌خشی از لا به لای بوته‌ای که کنارش قرار داشت بلند می‌شه. لینی با وحشت پرشی می‌کنه و به حالت تدافعی چوبدستیشو به سمت بوته‌های متحرک می‌گیره.
- یه ماهی غول پیکر.

لینی با دیدن موجود عجیبی که بدنش سرتاسر از فلس پوشیده شده بود و جلوی بوته ایستاده بود، چند قدم به عقب می‌ره.
- نه تو که ماهی نیستی. میمونی؟ چرا اینقد زشت و قناصی(قناس؟)... عه غواص؟

لینی مطمئن بود که اون جونور زبون آدمیزاد رو نمی‌فهمه، اما نمی‌دونست چرا احساسش بهش می‌گفت غواص(!) به وضوح معنی کلمه زشت و صد البته قناص(قناس؟) رو فهمیده بود. چون حالا با نگاه خشنی مستقیم بهش زل زده بود.

لینی با ترس آب دهنشو قورت می‌ده و به سرعت شروع به جستجو در مغزش می‌کنه.
راه مقابله با اون چی بود؟ ناگهان موزی که گوشه‌ای افتاده بود چشمکی به لینی می‌زنه و همین کافیه تا لینی تمام توضیحات مربوط به غواص رو به یاد بیاره.

خب البته راه مقابله با غواص پرتاب کردن خیاری که اسمت روش حک شده بود، اما لینی جز موز و مقادیری گیاه سبز رنگ در اطرافش، چیز دیگه‌ای برای دفاع نداشت.

ریونکلاوی که باشی، می‌دونی یه موجود جادویی با موزی که توسط گیاهان جادویی سبز شده گول نمی‌خوره و اونو خیار فرض نمی‌کنه. در نتیجه نه تنها نجات پیدا نمی‌کنی، بلکه به خاطر پرتاب موز تو کله‌ش عصبانی‌تر می‌شه و درجا قورتت می‌ده و جان به جان‌آفرین تقدیم می‌کنی.

بنابراین لینی راه هوشمندانه‌ی دیگه‌ای رو به دنبال می‌گیره. لینی نگاه وحشت‌زده‌شو مدام بین غواص که حالا حالت هجومی به خودش گرفته بود و آماده حمله بود، و موزی که رو زمین افتاده بود سوئیچ می‌کنه.

حتما لازم نیست آدم باشی تا بفهمی وقتی مدام به یه چیز زل می‌زنی و آهسته بهش نزدیک می‌شی، احتمالا وسیله‌ایه که در لحظه به کارت میاد و جونتو نجات می‌ده. غواص داستان ما هم ازین قضیه مستثنی نبود. در یک لحظه‌ی مثلا هیجانی، لینی و غواص جفتشون به سمت موز ولو شده هجوم می‌برن.

لینی که به موز نزدیک‌تر بود، بلافاصله پاشو دراز می‌کنه و لگدی به موز می‌زنه. موز به دو قدم‌اون‌طرف‌تر پرتاب می‌شه و توی چاله‌ی کوچیکی میفته. لینی دوباره به بهونه‌ی بدست آوردن موز شروع به دویدن می‌کنه. غواص هم به سرعت به سمت موز می‌ره و بنا به قصد خاص لینی، غواص زودتر به موز می‌رسه. خم می‌شه و...

- ها ها ها! تو گول خوردی. نمی‌دونی در این لحظه چقد قیافه‌ت دیدنی شده! وای نگاش کن.

خم شدن حرکتی بود که یک غواص هرگز در زندگی خودش نباید انجام می‌داد! از عواقب خم شدن غواص، خالی شدن آبیه که تو سوراخ کله‌ش قرار داره. بدون آب که بشه، ذخیره انرژیش هم به پایان می‌رسه و یه موجود له بیشتر نمی‌شه.

غواصِ خم‌شده‌ی داستان ما، با صدای گرومپی پخش زمین می‌شه و زبونش از دهنش میفته بیرون. لینی با خونسردی جلو میاد، غواصو از گردن می‌گیره و با خودش حمل می‌کنه.

دقایقی بعد با دیدن پروفسور پادمور که مشغول تماشای حیوانات رام شده‌ی سایر دانش‌آموزا بود، دوان‌دوان جلو می‌ره.
- بفرمایین پروفسور! براتون یه غواصو رام کردم.

استر با تعجب نگاهی به غواص فلک‌زده‌ای که تو دست لینی بود می‌ندازه و می‌گه:
- اینو رام کردی یا کشتیش؟

2.
تعریف جانور تو دوره‌های مختلف متفاوت بوده. اول می‌گفتن هرکی بتونه رو دوپاش راه بره آدمیزاده و سایرین جانور هستن. بعد دیدن بعله نشانکا و پرپرکا و همه پا شدن به لطف جنا اومدن خودشو آدمیزاد بنامن. فهمیدن گند زدن! بعد گفتن خب باشه، هرکی بتونه حرف بزنه آدمیزاده بقیه حیوون. باز دیدن غولای غارنشینی که دو کلوم از جن‌ها یاد گرفته بودن اومدن ادعای انسانیت می‌کنن. مجددا فهمیدن شاهکار کردن!
بعدش گفتن خب باشه، هرکی هوشمندی لازم برای درک قوانینو داشته باشه اون آدمیزاده، بقیه‌رم می‌ذاریم تو دسته حیوانات.
خب به نظر می‌رسه که فعلا این مورد پسندیده‌ترین تعریفه. اینطوری مانتیکورا و ابوالهول و... که قادر به تکلم هوشمندانه‌ای هستن، بازم تو دسته حیوانات باقی موندن چون کافیه بری جلوشون، می‌خورنت و قانون سرشون نمی‌شه. (البته ابوالهول لطف می‌کنه زندگیتو به یه چیستان متصل می‌کنه)

3.
معروف به غول برفی و پاگنده.

4.
گرگینه‌ها!

از القابشون می‌تونم به گرگ‌دیس، آدم گرگ، گرگ آدم و گرگ‌نما اشاره کنم.
اصلنم از رو برگه‌ی جیگر نگاه نکردم.




پاسخ به: آموزش جادوي سياه !
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵
1.
اینجا کلاس آموزش جادوی سیاه بود و استادشان بلاتریکس لسترنج. یعنی چهار دانش‌آموزی که فراخونده شده بودن، برای اطمینان از سالم خارج شدنشون از کلاس، تصمیم گرفتن دقیقا به ترتیبی که نامشون خونده شده بود جلو بیان و به شکنجه‌ی رودولف بپردازن.

نوربرتا که اژدها بود و معلوم نبود چرا سرکلاس راش داده بودن، جلو میاد و نگاهی به رودولف که حالا دست و پاش بسته شده بود تا بیش از این اقدام به فرار نکنه می‌ندازه. سپس نگاهشو از رودولف برمی‌داره و به ابزار آلات شکنجه‌ای که روی میز ردیف شده بودن می‌دوزه.

برقی تو چشمای نوربرتا شروع به درخشیدن می‌کنه. رودولف با دیدن حرکت نوربرتا که کاملا مشخص بود قصد داره آتیش وجودشو به بیرون هدایت کنه، وحشت می‌کنه و سعی می‌کنه با ور رفتن به صندلی خودشو از مسیر آتش اژدهای خشمگین دور کنه. اما آتش با شدت خارج می‌شه و فریاد "سوختم، جزغاله شدم" از رودولف برمی‌خیزه.

- اوه دوشیزه نوربرتا. درسته که با وسایلی که خواستم شکنجه‌ش نکردی، ولی خلاقیتت برای شکنجه قابل تحسینه. می‌تونی بشینی.

نوربرتا لبخند رضایت‌بخشی می‌زنه و پشتشو به رودولف می‌کنه. دم بلندش اشتباها یا از قصد محکم با صورت رودولف برخورد می‌کنه و فریاد آخ دیگه‌ای از رودولف بلند می‌شه. بلا کاملا از این وضعیت راضی به نظر می‌رسید.

لینی که نفر بعدی بود، با خوش‌حالی جلو میاد و به ابزار آلات شکنجه خیره می‌شه. انتخاب یکی از اونا واقعا براش سخت بود. لینی نیم‌نگاهی به رودولفِ سوخته که همچنان در تلاش بود تا همراه صندلی خودشو از پنجره پرت کنه پایین می‌ندازه و تصمیمشو می‌گیره.

چکش و جعبه‌ی میخ‌هارو برمی‌داره و رو به روی رودولف قرار می‌گیره. پیش از اینکه رودولف از وحشت بخواد بیهوش بشه، خم می‌شه و صندلیو با میخ به زمین می‌کوبه(!) تا خبری از تلاش‌های رودولف برای فرار نباشه. رودولف نفس راحتی می‌کشه.
- همیشه می‌دونستم آدم خشنی نیستی. مرسی لینی! مطمئنم بلاتریکس از شکنجه‌ی صندلی هم لذت می‌بره و کاری باهات نداره.

اما کار لینی با چکش و میخ به زمین و صندلی ختم نمی‌شد. لینی لبخندی شیطانی می‌زنه، میخو وسط دستای رودولف قرار می‌ده و محکم با چکش روش می‌کوبه. فریاد دردآلود رودولف همانا و متصل شدن دستش به صندلی اونم توسط میخ نیز همانا! لینی به دست راضی نمی‌شه و حتی پاهای رودولفم با میخ به صندلی می‌کوبه.

با حرکت سر بلاتریکس که رضایت ازش می‌بارید، لینی برمی‌گرده و سرجاش می‌شینه. به نظر می‌رسید ریگولوس که نفر بعدیه نیازی به هیچ‌گونه تفکری نداشت. گویا نقشه‌ی چندماهه‌ای برای آزار و اذیت رودولف کشیده بود و حالا که فرصتشو بدست آورده بود از هیچ وسیله‌ای دریغ نمی‌کرد.

بنابراین به سمت میز می‌ره و کلیه‌ی ابزار آلاتو تو رداش می‌ریزه و جلوی رودولف قرار می‌گیره. پنجه بوکسو تو دستاش محکم می‌کنه و چندین ضربه‌ی جانانه به صورت و شکم رودولف وارد می‌کنه.

شکنجه‌ی جسمی برای ریگولوس کافی نبود. بنابراین قیچی رو برمی‌داره و در حالی که تهدید کنان اونو باز و بسته می‌کرد به صورت رودولف نزدیک می‌شه.
- نه موهام نه!

با سوئیچ شدن نگاه رودولف از موهاش به سبیلش، وحشت رودولف دو چندان می‌شه.
- این سیبیل حاصل تلاش چند روزه‌ی منه. دستش بزنی...
- هرکار می‌خوای بکن آقای بلک.

و همین حرف کافی است تا ریگولوس با قیچی به جون سیبیل رودولف بیفته و اونو از ریخت بندازه. رودولف که حالا ضربه‌ی روحی محکمی هم خورده بود چه کاری جز چشم‌غره رفتن به ریگولوس می‌تونست بکنه؟

قبل از اینکه ریگولوس بخواد شکنجه بعدیشو اعمال کنه، بلاتریکس مانع می‌شه و ازش می‌خواد فرصتو به نفر بعدی بده. ریگولوس با ناامیدی آهی می‌کشه و وسایل شکنجه رو به جای قرار دادن روی میز، تو دستای ارنی خالی می‌کنه.

ارنی وسایلو یکی پس از دیگری از نظر می‌گذرونه. به نظر می‌رسید همه‌شون یه دور توسط نفرات قبلی مورد استفاده قرار گرفتن و ارنی آدمی نبود که به حرکت تکراری رضایت بده.
- اوه ناخن‌گیر!

در ادامه شاهد از جا در اومدن تعدادی از ناخن‌های رودولف توسط ارنی می‌شیم. ازونجایی که صحنه شدیدا خشن بود و از رودولف تقریبا هیچی باقی نمونده از توصیف بیشتر وقایا می‌پرهیزیم. رودولف نفله شده تقدیم پروفسور لسترنج باد.

2.
قیچی - کوفته قلقلی - عینک - ژاکت - مرلین - ساعت برنارد - میخ

برنارد ژاکت مشکی رنگشو می‌پوشه و با گذاشتن عینکی بر چشم درست همانند ماموران حرفه‌ای تفنگ به دست می‌شه. خب، البته با این تفاوت که به جای تفنگ در یک دست قیچی و تو دست دیگه‌ش میخ به همراه داشت. کوفته قلقلی رو از روی میز برمی‌داره و رهسپار عالم بالا می‌شه. با دیدن مرلین که با خوشرویی دهنشو باز کرده بود تا سلام کنه، بلافاصله دکمه ساعت برناردیشو فشار می‌ده. کوفته قلقلیو تو حلق بازمونده‌ی مرلین می‌چپونه و دوباره زمانو به حرکت در میاره. مرلین در اثر خوردن کوفته قلقلیه آغشته به داروی خواب آور بیهوش رو زمین میفته. برنارد لبخندی شیطانی می‌زنه و انتقام زجری که تو پست آرسینوس کشیده بودو، با میخ کوبیدن تو سر و صورت مرلین و قیچی کردن موهای بلندش و تیکه پاره کردن بدن مرلین می‌گیره!




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵
1.
همونطور که پروفسور پادمور ذکر کردن، هوا صاف و البته آفتابی بود. خورشید با قدرت تمام وسط زمین قرار داشت و با بی‌رحمی تمام گرماشو نثار همگان می‌کرد. اما مشکل اصلی دانش‌آموزان گرمای خورشید نبود، بلکه بدتر از اون باد به شدت گرمی بود که تازه به لطف استر چند برابر هم شده بود.

- پروفسور؟ نمی‌شه حداقل یه ذره این بادو خنک کنین؟ مردیم از گرما! کباب شدیم!
- پنجاه امتیاز از ریونکلاو کم می‌شه تا اولا به تصمیم استادت که صلاحتونو می‌خواد اعتراض نکنی دوما یاد بگیری یه مهاجم خوب تو شرایط سخته که حرفه‌ای می‌شه.

لینی پوکرفیس‌وارانه ساکت می‌شه و به تماشای کسایی که زودتر از اون باید این تستو پشت سر می‌ذاشتن می‌پردازه.

با فرود بازیکن هافلپافی که نفر جلویی لینی بود، سرانجام نوبت لینی فرا می‌رسه. لینی بعد از کشیدن نفسی عمیق، با قدم‌هایی محکم جلو میاد و رو به روی پروفسور پادمور قرار می‌گیره. شدت باد به قدری زیاد بود که لینی نگران بود که حتی با قرار دادن جارو روی زمین هم باد اونو ببره.

استرجس که متوجه این پا و اون پا کردن لینی شده بود، با اشاره به ساعت می‌گه:
- زودباش دوشیزه وارنر! همه باید این حرکتو انجام بدن و با معطل کردن فقط باعث می‌شی وقت کلاس طولانی‌تر بشه.

لینی آب دهنشو قورت می‌ده. خم می‌شه و جارو رو به آرومی روی زمین قرار می‌ده. خب برخلاف تصورش جارو حتی به اندازه یک میلی‌متر هم جا به جا نمی‌شه. با خیال راحت دستشو بالای جارو قرار می‌گیره.
- بیا "بالا"!

جارو به هوا بلند می‌شه، اما به خاطر شدت وزش باد می‌ره که به جهت باد حرکت کنه. لینی که هول شده بود دنبال جارو حرکت می‌کنه و در یک حرکت سریع خودشو رو جارو پرتاب می‌کنه. نگاهی به استر می‌ندازه و با حرکت سر اون به سمت آسمون اوج می‌گیره. خب البته اوج گرفتنش به اون زیبایی‌ای که به نظر می‌رسه نبود. باد مدام اونو به عقب می‌روند و کنترل جارو واقعا سخت بود.

لینی نگاهشو به سمتی می‌دوزه که کوافل باید رها بشه. با رها شدن کوافل لینی سر جاروشو خم می‌کنه و به سمت کوافل هدایت می‌کنه. وزش باد مانع از سرعت گرفتن زیادش می‌شد. چون با سرعت زیاد، یک حرکت اشتباه و انحراف جارو باعث می‌شد چندین متر از مسیر اصلی منحرف بشه.

با نزدیک شدن به کوافل دستشو دراز می‌کنه تا اونو بگیره. سرعت کوافل پایین بود و به نظر نمیومد گرفتنش کار چندان سختی باشه. اما درست در لحظه‌ای که لینی دستشو دراز می‌کنه، کوافل تغییر مسیر ناگهانی می‌ده و با سرعت زیادی ازش دور می‌شه.
- لعنتی!

لینی که چیزی نمونده بود از جارو پرتاب بشه، کنترل جارو رو برای لحظه‌ای از دست می‌ده و همراه باد به جهت مخالف حرکت کوافل هدایت می‌شه. از نظر لینی این نهایت بی‌انصافی بود که باد بر روی جهت حرکت بازیکنان و جارو اثرگذار باشه، اما کوافل از شدت وزش باد حتی ککش هم نگزه! :|

استر برای بار دوم کوافلو می‌گیره و به سمت لینی پرتاب می‌کنه. لینی روی جارو خم می‌شه و سعی می‌کنه با غلبه کردن به باد، دوباره به کوافل نزدیک بشه.
- اینبار نمی‌ذارم از دست بری. همین‌طوری صاف بیا! بیا توپ خوب.

البته که کوافل موجود حرف‌گوش‌کنی نبود و بدون توجه به قلب‌های شکل گرفته در اطراف لینی حرکتی زیگزاگی رو در طی مسیر می‌پیمایه. لینی که از شدت تمرکز بر روی مسیر حرکت کوافل، مغزش داشت از گوشاش می‌زد بیرون، سرعتشو زیاد می‌کنه و با فریاد "گوووودا" به سمت کوافل شیرجه می‌ره.
- گــــرفــــتـــــمـــــت!

بله، لینی موفق می‌شه کوافلو بگیره. اما همین حرکات ناگهانی وقتی با وزش شدید باد همراه بشه می‌تونه فاجعه به بار بیاره. لینی در حالی که کوافلو گرفته بود و حس جستجوگرایی که اسنیچو بدست آوردن بهش دست داده بود، همراه باد به قدری به عقب پرتاب می‌شه که با جارو و کمر می‌ره تو سه تا حلقه‌ی کناری زمین.
- آخ!

خوشبختانه زور باد در حدی نبود که لینی رو قاچ کنه و تیکه‌ای از بدنش از حلقه رد شه و بره اونور. لینی سوت‌زنان دوباره کنترل جارو رو بدست میاره و به آرومی و غلبه بر باد، همراه با کوافل به سمت پایین پرواز می‌کنه تا جاشو به نفر بعدی بده.

2.
پروفسور من خیلی خوب درسو گوش دادم! در نتیجه می‌دونم شما گفتین اولین کوافلا چرمی بودن و برخلاف سایر توپای بازی جادوش نمی‌کردن و صرفا یه توپ چند تیکه چرمی بود که اغلب نواری بهش متصل می‌کردن. اونم به این دلیل بود که بازیکنا مجبور بودن اونو با یه دست بگیرن یا پرتاب کنن. وقتی افسون‌های گیرشی در سال 1875 کشف شد، اتصال نوار یا حتی تعبیه‌ی جای انگشت دیگه ضرورتی نداشت چون مهاجما بدون این ابزارا هم می‌تونستن با یه دست کوافل چرمیِ افسون‌شده رو بگیرن.
کوافلای امروزی سی سانتی‌متر قطر دارن و بدون درزن. تو زمستون 1711 بعد از مسابقه‌ای که هنگام ریزش باران سنگینی انجام شد، رنگ کوافلو به رنگ سرخ در آوردن. چون تو اون مسابقه هربار کوافل رو زمین گل‌آلود میفتاد پیدا کردنش بی‌اندازه دشوار بود.
از یه طرف دیگه هم مهاجما ازین شکایت داشتن که هربار به هر دلیلی توپ از دستشون میفتاد ناچار بودن به سمت زمین پرواز کنن و کوافلو بردارن. واسه همین یه کم بعد از تغییر رنگ کوافل به سرخ، یه ساحره به اسم دیزی پنی‌فولد پیشنهاد کرد کوافلو طوری جادو کنن که اگه از دست مهاجم رها شد، سرعت سقوطش مشابه سرعت سقوط توپ تو آب باشه. یعنی کند باشه!
واسه همین مهاجما دیگه می‌تونستن کوافلو قبل از افتادن رو زمین بقاپن. کوافلای الانمونم همین شکلیه! در نتیجه تنها توپِ بدون جادوی بازی هم جادویی شد!

3.
پروفسور همونطور که خودتونم گفتین اولین بلاجرا سنگی بودن. سنگای پرنده در واقع! ایراد مهمی که این بلاجرا داشتن این بود که ممکن بود در اثر ضربه‌ی چماق‌های سحرآمیز تقویت‌شده‌ی قرن 15 میلادی خرد بشن و همینطور این خرده‌سنگا تا پایان مسابقه بازیکنارو تعقیب می‌کردن و می‌زدن تو سر و کله‌شون. حالا بیا و جمعشون کن! اون مدافعای بدبختم که نمی‌دونستن دنبال کدوم تیکه باید راه بیفتن. اینه که مشکل‌ساز بود!




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵
ریونکلاو .Vs گریفیندور

خریدن داور!



اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو دور میزگردی واقع در تالار خصوصی ریونکلاو حلقه زده بودن، کله‌هارو به هم نزدیک کرده بودن و به نظر مشغول صحبت مهمی بودن.
- چرا منه ره گوش نمی‌دین؟ اورلا حتی کوییدیچ بلد هم نیسته! ما اینجوری شانس برای بُرده ره نداریم.
- بعد راه حلش شد خریدن داور؟
- روستایی بیشتر از همه‌ی شما قانوناره ره بلده و کمتر از همه‌ی شما تقلبه ره دوست داره. ولی چاره‌ای نیسته. اگه راه حلی دارین خب اوناره رو کنین!

ملت ریونکلاوی نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن.
- باشه خب موافقیم.

باروفیو که یک ساعت تمام داشت چونه می‌زد و ملتِ باهوش و فهیم ریونکلاوی زیر بار تقلب نمی‌رفتن، باورش نمی‌شد که بالاخره موافقت اونارو گرفته. قبل از اینکه کسی بخواد پشیمون بشه، باروفیو خم می‌شه و دو پلاستیک سیاهو از زیر پاش، به روی میز انتقال می‌ده.
- ایناره می‌بینین؟ یه عالمه شیر و کیک هسته.

قلب ملت ریونکلاوی از شدت نگرانی به ناگاه می‌ایسته و مغزشون که گمان می‌کردن بازم قراره از شدت خوردن کیک و شیر خفه شن، به سرعت به کار میفته.
- من دستشویی دارم. برم بیام.
- چی ویلبرت؟ با من بودی؟ کار نظارتی مهم؟ الان میام.
- عه لینی تنهایی از پسش برنمیاین؟ منم میام!
- ماگت رو گاز مونده الانه که بسوزه! برم بیارمش.
- اوه پسر دیدی چی شد؟ واجب شد برم.
- فکر کنم قاعدتا باید یکی منو صدا زده باشه. برم ببینم کی بود.

صدای کشیده شدن صندلیا به منظور برخاستن و گرخیدن از اونجا، همچون پتکی بر سر باروفیو کوبیده می‌شه. باروفیو زودتر از تک‌تک اونا از جاش بلند می‌شه و با چهره‌ای عصبانی فریاد می‌زنه:
- سرجاتونه بشینین. همین الانم به دو گروه تقسیمتون می‌کنم تا برین و با این شیر و کیکا رودولف و کنت الاف ره فریب بدین!

ملت ریونکلاوی ضمن قورت دادن آب دهنشون از ترس، به سرعت سرجاهاشون برمی‌گردن. چهره‌ی باروفیو به همون سرعتی که از عصبانیت سرخ شده بود، به حالت عادی برمی‌گرده.
- ساحره‌ها می‌رین پیش رودولف...

یکی از دو کیسه‌ی سیاه‌رنگ توسط باروفیو به آغوش فلور پرتاب می‌شه.

- جادوگرا هم پیش کنت الاف.

دومین کیسه در آغوش ویولت فرود میاد.
- اشتباه شده. من ساحره‌م.
- تو اینور بیشتر به کار میای. حالا همه پراکنده شین!

دقایقی بعد - نزدیک دریاچه هاگوارتز:

رودولف روی نیمکتی نشسته بود و چهار ساحره‌ی ریونکلاوی در دو قدمی رودولف ایستاده بودن و به قدری بلند حرف می‌زدن تا رودولف صداشونو بشنوه.
- این کیکارو می‌بینی؟ خودم درست کردم. اگه فردا تو مسابقه برنده شیم به همه‌ی کسایی که سهمی تو بردمون داشتن می‌دم تا دستپختمو بچشن.

رودولف که توجهش به اونا جلب شده بود، نگاهی به کیک بسته‌بندی شده‌ای که درون دستان فلور بود می‌ندازه. هنوز اسم کارخونه (هاگرید) روش خودنمایی می‌کرد!

- منم این شیرارو خودم دوشیدم! با همین دستای خودم. از گاوایی که لینی پرورششون داده بود. با این شیرا برا هرکی تو بردمون نقش داشته باشه جشن می‌گیرم.

چهره‌ی لینی در هم می‌ره. لینی دوست نداشت پرورش‌دهنده‌ی گاومیش باشه. ولی به خاطر تیمش مجبور بود می‌فهمی؟ مجبور!
- وای نمی‌دونی چقد برای بزرگ شدن این گاومیشا وقت گذاشتم. چقد نوازششون کردم. اینا با محبت و زحمت شبانه‌روزی من به اینجا رسیدن. فردا بعد از بردمون چه جشنی بگیریم.

لینی خودش هم نمی‌دونست چی داره می‌گه، ولی به هر حال گفته بود. رودولف نگاه تحسین برانگیزشو از ساحره‌ی با پشتکاری که گاومیش پرورش می‌داد برمی‌داره و به شیرایی که تو دست اورلا بود چشم می‌دوزه. چقد شبیه شیرهای وزارتخونه بود.

رودولف مشتاقانه به دای خیره می‌شه. بی‌صبرانه منتظر بود تا از توانایی آخرین ساحره‌ی جمع با خبر بشه. دای سنگینی نگاه سه هم‌تیمیش بعلاوه رودولفو به وضوح رو خودش حس می‌کرد.
- منم خون هر جادوگری باعث بردمون بشه رو می‌خورم.

پیش از اینکه دای بخواد توسط چشم‌غره‌ها و غرهای زیرلبی سه نفر دیگه خفه بشه، رودولف خودشو بین اونا جا می‌ده.
- چه ساحره‌های با کمالاتی. گفته بودم من از ساحره‌هایی که کیک می‌پزن، شیر می‌دوشن، گاومیش پرورش می‌دن و خون جادوگر می‌خورن علاقه خاص دارم؟

برقی در چشم هر چهار ساحره شروع به درخشیدن می‌کنه. لبخندی می‌زنن و دوشادوش رودولف به حرکت در میان...

همان موقع - گوشه‌ای تاریک و دورافتاده در دخمه‌های قلعه:

کنت الاف دست و پا بسته به صندلی‌ای بسته شده بود و ویولت مدام برق چاقوشو تو چشمای الاف می‌نداخت.
- ببین داوش، تو کلا دو تا راه بیشتری نداری. یا کاری می‌کنی ما فردا ببریم، یا کاری می‌کنی ما فردا نبازیم.

ادی که با قلم‌پری به کف پاهای برهنه‌ی الاف حمله کرده بود، در تایید حرف ویولت اضافه می‌کنه:
- باید خوش‌حال باشی که بهت حق انتخاب دادیم.

باروفیو نیز که گوشه‌ای ایستاده بود و هر از گاهی کیکی را به درون دهن الاف پرتاب می‌کرد یا شیری رو تو حلقش خالی می‌کرد، تکمیل می‌کنه:
- کی در این شرایط به قربانی حق انتخابه ره می‌ده که ما دادیم؟ یکم قدرشناس باش!

نه که کنت الاف موجود قدرنشناسی باشه و به حق انتخابی که بهش داده بودن بخواد بی‌احترامی کنه، ولی کیک‌ها و شیرهایی که بی‌وقفه به خوردش داده می‌شد، قلم‌پری که قلقلکش می‌داد و برق چاقویی که تهدیدکنان تو چشماش میفتاد، جونی برای جواب دادن به این حق انتخاب گسترده باقی نذاشته بود!

صبح روز بعد - زمین بازی

برخلاف بازی قبل، اینبار خبری از هوای صاف و آفتابی نبود. ابرهای خاکستری سرتاسر آسمونو پوشونده بودن و آماده برای باریدن بودن. حدس اینکه خورشید دقیقا پشت کدوم ابر پنهان شده بود بسیار سخت بود. گویا خورشید هم از وقایایی که قرار بود در زمین مسابقه رخ بده خبر داشت و از شرم پشت ابرها پناه گرفته بود.

عقاب‌های تیزپرواز ریونکلاوی بالای سر صاحبانشان در جایگاه تماشاچیان به پرواز در نیومده بودن و به جاش بر روی کلاه اونا جا خوش کرده بودن. نگاه تیزبینشون به زمین مسابقه خیره مونده بود و به نظر میومد در حال انتقال انرژی مثبت به بازیکنانشون بودن!

اما شیردال‌های گریفیندور بدون نگرانی از بابت باریدن بارون، با صدای بلندی که حتی با وجود رعد و برق هم شنیده می‌شد، در آسمون غرش می‌کردن و برای ریونکلاوی‌ها کری میخوندن.

هفت بازیکن ریونکلاو بدون وجود ذره‌ای نگرانی و استرس در چهره‌شان، در میان تشویق ریونکلاوی‌ها رو به روی هفت بازیکن گریفیندور قرار می‌گیرن. دو داور مسابقه در یک حرکت هماهنگ هردو در سوتشون می‌دمن و رسما آغاز بازی رو اعلام می‌دارن.

شانزده جادوگر و ساحره‌ی سوار بر جارو با شنیدن صدای سوت، به طور همزمان به سوی آسمون اوج می‌گیرن. قطرات بارون با فرو ریختن بر سر و صورت بازیکنان، از حضور اونا استقبال می‌کنن.

- یک ربع از زمان بازی گذشته و مسابقه 50-0 به نفع گریفیندوره. خطای عجیبی روی دلاکور از داور الاف گرفته می‌شه! حالا باید ببینیم نظر اون یکی داور مسابقه چیه.

رودولف به صحنه نزدیک بود و به وضوح دیده بود که فلور چطور از قصد جاروشو خم کرده بود تا با چارلی برخورد کنه. اما برای چند ثانیه همه چیز جلوی چشمان رودولف تیره و تار می‌شن و او غرق در خیالات می‌شه. صحنه‌ای رو تصور می‌کنه که فلور با خوش‌حالی از اون برای شرکت تو جشن پیروزی ریونکلاو دعوت به عمل میاره و با کیکایی که خودش پخته بود ازش پذیرایی می‌کنه. پیش از اینکه بسته‌بندی کیک که با نام هاگرید مزین شده بود بخواد تو ذهن رودولف شروع به جون گرفتن بکنه و نقشه‌ی ریونکلاوی‌هارو به نقش بر باد کنه، رودولف تو سوتش به نشونه‌ی خطا بودن می‌دمه.

- بعله. 50-10 اما همچنان به نفع گریفینـ... عه بازم خطا. اینبار به نفع گریـ... نه نه مثل اینکه برای ریونکلاوه!

دو بلاجری که باروفیو و ویولت با دقت تمام به سمت دامبلدور نشونه گرفته بودن یکراست تو ریش دامبلدور فرو می‌ره. دو مدافع ریونکلاوی که بر این تصور بودن که دامبلدور ناکار می‌شه، با دیدن ریش دامبلدور که پیچ عجیبی به خودش می‌ده و هردو بلاجرو بدون ذره‌ای آسیب به بیرون برمی‌گردونه با تعجب نگاهی به هم می‌ندازن.

- دامبلدور! تو مهاجمی نه مدافع! به خاطر منحرف کردن جهت حرکت بلاجرا دو خطای پشت سر هم به نفع ریونکلاو می‌گیرم. موافقی الاف؟

الاف دستی درون جیبی که قاعدتا به خاطر خریده شدنش باید پر پول می‌بود می‌کنه. اما به جای گالیون‌های طلایی، چندین تار عنکبوت به استقبالش میان. الاف آهی می‌کشه و به امید گرفتن سهم داوریش بعد از بازی، با حرکت سر موافقتش رو اعلام می‌کنه.

- دو گل از روی نقطه پنالتی(!) و بازی 30-50 به نفع گریفیندور! ریونکلاو تا به این لحظه حتی یه گلم با زور بازوی خودش نزده! بلافاصله گریفیندور البته از نوع گودریکش کوافلی که از دروازه‌شون رد شده بودو می‌قاپه و برای ویزلی می‌فرسته. از پشت صحنه اشاره می‌کنن کدوم ویزلی؟ باید بگم چارلی ویزلی!

چارلی کوافلو می‌گیره و بعد از اینکه نصف زمینو طی می‌کنه اونو به دامبلدور پاس می‌ده. دامبلدور کوافلو تو ریشش جاسازی می‌کنه و با خیال راحت می‌ره که نیمه‌ی دیگه‌ی زمینو طی کنه. اما باز هم این سوت داوره که به نشانه خطا بلند می‌شه. اینبار هردو سوت همزمان و از دو ور دامبلدور با صدای کرکننده‌ای متوقفش می‌کنن.

اعصاب ملت گریفیندوری در حال خط‌خطی شدن بود. هیچ‌کس اون حرکت اورلا که وسط مسابقه تغییر شکل داد و همراه با کوافلی که به نوک(!) گرفته بود به درون دروازه شیرجه رفته بودو خطا اعلام نکرد. حتی جفت پا گرفتن دای برای چارلی که نزدیک بود چارلی از جاروش پرتاب بشه رو هم خطا نگرفتن! اما هر حرکتی که ازونا سر می‌زد با سوت داور همراه می‌شد و با گلی از جانب ریونکلاو به پایان می‌رسید.

- با خطاهای متوالی‌ای که تیم خشن گریفیندور انجام می‌ده ریونکلاو 90-60 ازشون جلو میفته.

و اوضاع اون وقتی خراب می‌شه که تیم بی‌گناه، با "خشن" نامیده شدنش به تیم گناهکار تبدیل می‌شه. استرجس پادمور که وضعیت تیمش رو می‌دید و با صدای سوت‌های مداومی که به هوا بلند می‌شد اوضاع رو خطرناک و حتی بودار می‌دید، چشماشو تیز می‌کنه تا قبل از اینکه دیر بشه اسنیچ رو بگیره و تیمشو پیروز میدان کنه.

از قدیم گفتن، جویبنده یابنده بود! شدت تمرکز استرجس بر روی اسنیچ به قدری زیاد بود که حتی قوانین جذب هم به کمکش میان و در کسری از ثانیه اسنیچو می‌بینه که مثل برق از جلوی چشماش عبور می‌کنه. استرجس بر روی جاروش خم می‌شه و با بیشترین سرعتی که می‌تونست به سمت اسنیچ حرکت می‌کنه.

لینی با دیدن استر که سرعتشو زیاد کرده بود، جاروشو خم می‌کنه و به دنبالش راه میفته. استر که حسابی از وضعیت مسابقه شاکی بود، چنان در گرفتن اسنیچ همت به خرج می‌ده که لینی به گرد پاشم نمی‌رسه.

رودولف که جشنِ پیروزی ریونکلاو در میان ساحرگان با کمالات، و الاف سکه‌هایی که قرار بود بگیره رو در حال پر پر شدن می‌دید، قایمکی از وسط زمین جیم می‌زنن.

- استرجس خیلی به اسنیچ نزدیک شده و... بله! اون اسنیچو می‌گیـ... نه نه مثل اینکه لینی هم با خوش‌حالی اسنیچو بالا گرفته. از تماشاچیان عزیز می‌خوام آرامش خودشونو حفظ کنن تا ببینیم چی به چی شد.

اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور با عصبانیت دور رودولف و الافی جمع می‌شن که با جدیت تمام بر این عقیده بودن که لینی زودتر اسنیچو گرفته و حتی اگه اینطورم نبود، اسنیچی که استرجس گرفته اسنیچ اصلی بازی نبوده.

- مثل اینکه هر دو داور به اشتباه همراه خودشون جعبه توپای بازی رو آورده بودن و یکی یه دونه اسنیچ رها کردن. البته در این صورت نمی‌دونم چرا تعداد کوافلا و بلاجرا هم دوبل نشده، ولی به هر حال مسابقه با نتیجه 300-200 به نفع ریونکلاو به پایان می‌رسه. حالام برین خونه‌هاتون که نفهمیدیم چی شد.

شاید فکر کنین ملت ریونکلاوی سر الاف و رودولف کلاه می‌ذارن و با وجود پیروزی اهمیتی به قول و قرارشون نمی‌ذارن. اما روستایی و تیمش هرگز زیر قولشون نمی‌زدن. رودولف با خوشنودی به جشن ریونکلاوی‌ها می‌پیونده و الاف هم به گالیون‌هاش می‌رسه.

(بین خودمون بمونه، ولی گالیونا در واقع سکه‌های لپرکان بودن! از شیر و کیکای دستپخت و دست‌دوش(!) فلور و اورلا هم که بهتره حرفی نزنم. )




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵
1.

بفرمایین. ایشون هستن.

2.

هکتور معجون‌سازی بود که هرگز معجون‌ساز نبود! چیزه... یعنی از بدو تولد هی مامان باباش زدن تو سرش که تو باید معجون‌ساز بشی! ما می‌دونیم تو یه معجون‌ساز ماهری! تو می‌تونی! ولی خب در واقع نمی‌تونست.

پروفسور اجازه؟ یکی برگه‌مو کش رفت اینارو الکی جای من نوشت. منم غلط‌گیر جوهر پاک‌کن نداشتم. اینه که خطش زدم.

هکتور معجون‌سازیه که مدام ویبره می‌ره. می‌گن تعداد زمین‌لرزه‌هایی که روزانه به خاطر ویبره‌های اون تو خانه ریدل رخ می‌ده، حتی توی ژاپن هم عجیب و بی‌سابقه‌س!

این معجون‌سازِ ویبره بروی مرگخوار، اونقد معجوناش دقیق و با ظرافت کامل تهیه می‌شن که مناسب برای هر شخصی نیستن! این معجونا فقط باید روی شخصی امتحان بشن که شرایط زیست‌محیطیش با معجون سازگار باشه! اینجاس که شما می‌بینین معجون مو در آوردنش، یهو باعث می‌شه طرف قلبش بایسته. چون شرایط بدن طرف دچار اشکاله! وگرنه معجون که مشکلی نداره! ما باید وجود خودمونو به قدری ترمیم کنیم و درست بشیم که این معجونا دقیقا همون کارکردی که به خاطرش ساخته شدنو از خودشون بروز بدن.

هکتور برای هر منظوری که بگین معجون تو جیبش داره و همینطور راه می‌ره و از هر فرصتی برای خوروندن معجوناش به یکی استفاده می‌کنه. گزارش شده که روزانه چند صد نفر به دلیل استفاده از معجونای هکتور ناقص یا حتی به مرگی زودهنگام مبتلا می‌شن. اینه که اگه می‌خواین سالم بشین، هرچی هکتور تعارف کرد دست رد به سینه‌ش بزنین.

این یکی خودم بودم پروفسور.
خدافظ.




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵
رودولف دوست نداشت دستش هری پاتری بشه. بنابراین قمه‌شو دراز می‌کنه و سر تیزشو به پشت یقه‌ی هری گیر می‌ده و اونو از زمین بلند می‌کنه.
- ارباب بفرمایین کجا بذارمش تا همونجا بذارمش!

هری همونطور که تو هوا معلق بود دست و پا می‌زنه و خواستار پایین گذاشتنش می‌شه. ولی کسی بهش کوچک‌ترین اهمیتی نمی‌ده.

- ارباب چطوره ببریمش اتاق شکنجه؟

لرد در یک حرکت سریع هری رو از چنگ قمه‌های رودولف در میاره و خودش اونو از گردن می‌گیره.
- نمی‌شه. پاتر مال خودمونه! خودمون گرفتیمش.
- ارباب خب من که نمی‌گم شما نگرفتینش، می‌گم ببریمش اونجا شما شکنجه‌ش کنین.

لرد نگاهی به دوش حموم می‌ندازه و بلافاصله تصمیمشو می‌گیره.
- فکر خوبی کردیم. یه صندلی بیارین همینجا شکنجه‌ش می‌کنیم!

وینکی دوان‌دوان ازونجا دور می‌شه و چند ثانیه بعد با یه صندلی برمی‌گرده. لرد هریو رو صندلی پرتاب می‌کنه و بلافاصله طنابیو از غیب ظاهر می‌کنه و اونو می‌بنده.
- مایلیم پاتر چهره زیبای مارو ببینه و از وحشت خوف کنه. این موش کورو بینا کنین!

بلاتریکس به سمت عینک هری که در اثر دست به دست شدن هری گوشه‌ای افتاده بود می‌ره. از قصد با پا محکم روش می‌کوبه. بعد از اینکه صدای قرچ شکستن عینک، تک‌تک ذرات وجودی بلارو به حال میارن، اونو با جادو سالم می‌کنه و رو چشم کله‌زخمی قرار می‌ده.

هری بلافاصله بعد از بینا شدنش و دیدن جماعت مرگخواری که دورش حلقه زده بودن و همچون ندیده‌ها بهش زل زده بودن، آب دهنشو قورت می‌ده.
- آخ زخمم. جای زخمم سوخت. کمک.
- کله‌زخمی! ما محفلی نیستیم که با درد زخم تو به هیجان بیایم.

لرد چوبدستیشو به سمت دوش آب می‌گیره و در حدی که فقط یه قطره آب سرد ازش خارج بشه اونو باز می‌کنه. بعدش با لگدی هریو زیردوش آب هل می‌ده. قطرات سرد آب هر چند ثانیه یک‌بار بر فرق سر نامبارک هری فرود میان و رو صورتش جاری می‌شن.

شکنجه‌ی روانی از دیگر شکنجه‌هایی بود که لرد به خوبی اونو بلد بود!




پاسخ به: حراست موزه (ارتباط با ناظران)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۵
سلام اژدها.

فقط لطفا آروم نفستو بده بیرون و تو. اینجا موزه‌س! کلی اطلاعات تاریخی و مهم توشه... می‌ترسم یهو آتیش... چیزه خب... اصن فراموشش کن. بیا سریع کارتو راه بندازیم.


برای هر انجمن یه تاپیک مخصوص وجود نداره، ولی تاپیکی داریم که به هر گروه دو تا پست جداگانه اختصاص داده. یکیش لینک تمام پستای مربوط به اعلام نتایج ناظران اون گروه تو تمام دوره‌هارو داره، یکی دیگه‌ش هم اسم اشخاص به همراه تعداد رنکا و شماره دوره‌هایی که رنکیو گرفتن جمع‌آوری کرده.

توی پست 2 تاپیک اطلاعات موزه وزارتخانه، پستایی که تو پاراگراف قبل توضیح دادم لیست شده و راحت می‌تونی پیداشون کنی.

فک کنم منظورت همین بود... اگه اشتباه متوجه شدم لطفا دوباره مطرح کن.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.