هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۳:۲۱ سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۳


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: ناظر سال
پیام زده شده در: ۲:۵۶ سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۳
منم به لودو بگمن رای میدم!

راستش بین لودو بگمن و لینی وارنر خیلی برام سخت بود که انتخاب کنم؛ هر دو عالی بودن و هردو کلّی برای تالارمون زحمت کشیدن. لینی و لودو تنها کسانی بوند که به صورت جدی توی هاگوارتز شرکت می کردند و زحمت می کشیدن. من هنوز جای کابل ها رو پشت کمر لودو یادمه!

راستش نمیدونم چرا... شاید برای تشتت آرا ایجاد نشه، من هم به لودو بگمن رای دادم. از نظر شخص من، هر دوی این عزیزان لایق این رنک هستن ولی ترجیح میدم یکیشون این رنک رو بگیره تا اینکه هیچکدومشون.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۲:۵۵ سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۳
هوا سرد بود و گلوله های سفید برف آرام آرام بر روی زمین می نشستند. درختان، تن هایشان را به امید جذب کمی از نور خورشید لخت کرده بودند، اما هوا ابری و تاریک بود. اگر به خاطر نور پرنده ی آبی رنگ بالای سرشان نبود، چیز قابل تشخیصی در آن تاریکی وجود نداشت.

گروهی چوب دستی به دست، در کناری گرد هم آمده بودند. هیچ سخنی رد و بدل نمیشد، همه بی حرکت، چشم هایشان را به تاریکی اطراف دوخته بودند. تنها یک نفر از آنها چشمانش را از سیاهی بر گرفته بود و به درون آسمان می نگریست؛ گویی در میان نوری که از پرنده ی آبی رنگ ساطع میشد، به دنبال حقیقتی می گشت. او از اربابش آموخته بود که طلسم های مختلف با کمی تغییر میتوانند به گونه ی دیگری به کار بروند. او و افرادش حالا در مکانی غیر قابل آپارات در محاصره ی آرورها بودند. اگرچه آرورها هنوز تعدادشان کمتر بود ولی آن چهار آرور راه را بر او و افرادش بسته بودند و شکست سختی را به آنها تحمیل کرده بودند؛ و حالا آن پرنده ی آبی داشت محل مرگخواران را به مامورین وزارتخوانه نشان می داد؛ یک سگ شکاری برای شکارچی!

دهکده ی هاگزمید تا به حال هیچگاه برای آن پنج مرگخوار تا آن اندازه ترسناک نبود! دوازده نفر برای حمله به این دهکده ی کوچک بسیار زیاد به نظر می آمد و آنها تنها باید از پس ِچهار آرور بر می آمدند؛ جان داولیش، فرانتس سَوِج، نیمفادورا تانکس و گلرت پرودفوت! همه ی آن دوازده نفر در قتل، غارت و تجاوز تجربه ی بالایی داشتند و این ماموریت مانند یک گردش مسرت بخش در هاگزمید می نمود؛ ولی همه چیز همیشه آنگونه نیست که می نماید!

مرگخوارِ زخمی چشمانش را از جغد آبی رنگ بر فراز سرش برگرفت؛ از جایش برخواست و چوبش را در دست خیس از عرقش فشرد. او آنقدرها از اربابش آموخته بود که حداقل بتواند یکی از آن آرورها را به جهنم ببرد. او می دانست دقیقاً کدام آرور را میخواهد به جهنم بفرستد؛ اگر پرودفوت می مرد، قطعاً حفاظ ضد آپاراتش از بین می رفت و بقیه ی مرگخوارها می توانستند با جانشان فرار کنند؛ البته تا قبل از این که اربابشان آنها را بیابد و برای این شکست مجازات کند.

همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود. مرگخوارها مانند ملخ هایی که به محصول بزنند، بر سر سه آرور ریخته بودند؛ آرورها کاملا در حالت دفاعی فرو رفته بودند و به جز دفع انبوه طلسم هایی که به سوی آنها فرستاده می شد، کار دیگری از دستشان بر نمی آمد. تنها زمان می توانست گویای این باشد که آن سه دوئلیست آموزش دیده تا چه مدت می توانند در برابر این مرگخواران مقاومت کنند. نتیجه ی مبارزه به نفع مرگخواران تقریبا مشخص شده بود، که آرور چهارم رسید. مرگخوارها بدون متوجه شدن از حظور او، به فرستادن طلسم های پی در پی خود ادامه می دادند. در این بین، ناگهان یکی از مرگخوارها نیم تنه ی بالای بدنش، از نیم تنه ی پایین تنش جدا شده و خون از محل انفصال به بیرون فوران کرد!

تا پیش از این که مرگخواران بتوانند به خود بیایند، این اتفاق برای دو نفر دیگر از آنها افتاده بود و خون همه جا را برداشته بود. آن هایی که بیش ازبقیه ترسیده بودند، با عجله آپارات کردند. آپارات گزینه ی عاقلانه ای برای احمق هایی که نمی فهمیدند پس از فرار، اربابشان قطعاً آنها را خواهد کشت به نظر می آمد، ولی سه نفری که اقدام به این کار کردند توسط ارباشان به هلاکت نرسیدند؛ و تنها دلیل این بود که پس از آپارات، قسمتی از بدنشان را در میدان مبارزه جا گذاشتند؛ در واقع همه ی قسمت های بدنشان، بجز سر و گردن را!

از آن دوازده نفر تنها شش نفر هنوز نفس می کشیدند و یکی از آنها نیز توسط جان داولیشی که از دفع طلسم های مرگخواران رهایی یافته بود، در حال فرار تناب پیچ شده و در گوشه ای بسته شده بود. تنها پنج نفر از آن دوازده نفر هنوز سر پا بودند. پنج مرگخوار زخمی! در برابرشان دریاچه ای مملو از موجودات خطرناک و در پسشان چهار مامور وزارتخوانه!

او به این راحتی ها تسلیم نمی شد! او مسئول این حمله بود و او باید پاسخگوی اربابش می بود. چوبدستی اش را محکم در دست گرفت، همراهانش را صدا زد و آماده ی مبارزه ی نهایی شد. در حالی که درختان را به دنبال رقبایش می گشت، ناگهان طلسمی از پشت سر به او برخورد کرده و او را بر زمین انداخت. طلسم دیگری او را خلع صلاح کرد و طلسم سوم او را بی پناه در میان آسمان و زمین معلق نمود. طلسم ها از پشت سرش، جایی که همراهانش نشسته بودند می آمد.

آیا همراهانش همه مرده بودند؟! آیا دشمنانشان مانند دفعه ی قبل غافل گیرشان کرده بودند و کار نا تمامشان را تقریباً تمام کرده بودند؟! ولی این سوال ها دیری نپاییدند. زمانی که چهار مرد همراهش در برابرش ایستادند، تمام سوال ها پایان گرفتند و سوال تازه ای از خاکستر سوال های پیشین زاده شد. مهاجمینش همان همراهانش بودند، اما چرا؟!

هنوز مشغول پرسش این سوال ها از خود بود که محکم بر روی زمین فرود آمد. سرش پس از برخورد با زمین کمی خونین شده بود. با تلاش بسیار، سرپا ایستاد. به همراهان سابقش نظر کرد. همه ی آنها در خلسه ای فرو رفته بودند. تازه متوجه شده بود که چه اتفاقی افتاده است. همه ی همراهانش تحت تاثیر یکی از نفرین های نا بخشودنی بودند، ولی توسط چه کسی؟!

این سوالش نیز دیری نپایید که پاسخ داده شد. گلرت پرودفوت در حالی که با دست چپش هیپوگریف دلبندش را ناز می کرد، به سمت جمع کوچک آنها می آمد. در دست دیگرش یک چوب جادو به رنگ قرمز بود. مرگخوار چوب جادویی که در هاگزمید در دستان این هیولا بود را کاملا به یاد داشت؛ آن چوب اصلاً شباهتی با این چوب نداشت! مرد میان سال خواست حرفی بزند که یکی از همراهانش او را با طلسم شکنجه مورد اثابت قرار داد و مرگخوار بر روی زمین افتاد.

- تو گناهکاری! من تو رو می شناسم؛ گناهان تو هم مثل اربابت عمیق هستن! اون دنیا، تو جهنم، حتماً سلام من رو به جَدّم برسون!

گلرت با آرامشی سخن می گفت که انگار در مورد یک عصر دل انگیز سخن میگوید! گلرت در حالی که با دست چپش هنوز مشغول نوازش هیپوگریف عزیزش بود، اورادی را زیر لب ادا کرده و با چوبش حرکاتی را انجام داد. پس از تکمیل اوراد، گلرت چوب دستی قرمز رنگ را در جیبش داخل ردایش گذاشت؛ چوب جادوی دیگرش را در دست گرفت و به همراه پنجه ی توفان در آنجا منتظر رسیدن بقیه ی افراد شدند.

زمانی که جان داولیش و بقیه به آن محل رسیدند، جسد های تکه تکه شده ی پنج نفر را یافتند که به شکل عجیبی یکدیگر را سلاخی کرده بودند! داولیش که به گلرت اعتماد نداشت، چوب دستیِ پسرِ بیست ساله را مورد بررسی قرار داد ولی هیچ طلسمی پس از جدا شدنشان از چوبدستی قهوه ای رنگ خارج نشده بود. این اولین اتفاق عجیب ثبت شده در ماموریت های گلرت برای دفتر کاراگاهان بود، اما این آخرینشان نبود!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۲:۱۶ سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۳
بانوی آبی، روونا ریونکلاو!

تو این مدت خیلی پیشرفت کرده و نوشته هاش خیلی با کیفیت تر شدن. راستش توی این سال گروه ریونکلاو کلی تازه وارد خوب داشته؛ افرادی که هم مسئولیت پذیر بودن و هم عطش برای بهتر شدن ولی از بین همه ی اونها، روونا ریونکلاو از نظر شخص من راه خودش رو با پست های فوق العاده اش توی کوییدیچ به سمت قله ی این افراد باز کرد. البته ایشون هنوز هم کلی جا برای پیشرفت دارن و به همراه بقیه ی این تازه وارد های عزیز نه تنها امید های آینده ی تالار خصوصیشون، بلکه امید های آینده ی سایت هستن.

از بقیه ی تازه وارد هایی که خودشون رو لایق این رنک نشون دادن، شخصاً عذر میخوام.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۳
ما آمدیم تا به عضویت محفل ققنوس درآییم! آیا امکان ورود ما وجود دارد یا خیر؟!

شناسه ی قبلی گلرت گریندل والد

خوش اومدی فرزندم.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۵ ۱۰:۵۳:۴۷

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲:۱۷ چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۳
اطلاعات اولیه:

نام: گلرت
نام خانوادگی: پرودفوت
سن: 20 سال
خون: اصیل زاده
گروه: ریونکلاو
موجود دست آموز: هیپوگریف (پنجه ی توفان)

چوب جادوی فعلی:

جنس چوب: چوب درخت شاه بلوط
مغزی: ریسه ی قلب اژدها
طول چوب: 12.5 اینچ
انعطاف پذیری: سخت
مناسب برای: طلسم های آتشین و جادوی سیاه
شغل: آرور

بیشتر:

گلرت پرودفوت از پدر، به خانواده ی اصیل زاده ی پردفوت منصوب بوده و از مادر، به خانواده ی اصیل زاده ی گریندل والد. گلرت پردفوت پس از مرگ مادرش، نوه ی پسریِ گلرت گریندل والد بزرگ به دست کسانی که از خاندانش نفرت داشتند، تنها بازمانده ی تبار آن جادوگر بزرگ است.

گلرت در حال حاظر وارث قلعه ی نورمنگارد و کتابخانه ی مخفی جد بزرگ خود، گریندل والد کبیر است. او عاشق مطالعه ی طلسم های گوناگون دفاعی و هجومی بوده و از خواندن داستان ها و حکایات قدیمی لذت می برد.

گلرت در جادوی سیاه مهارت بسیاری به دست آورده و این مهارت ها در کنار عکس العمل های سریع او و توانایی انجام طلسم های بی کلام، او را به دوئلیست قدرتمندی تبدیل کرده است. طلسم های مورد علاقه ی او طلسم های آتشینی چون کمند آتشین و FiendFyre هستند.

او بجز در جادوی سیاه، در زمینه های دیگری از جادو مانند تغییر شکل، ساخت طلسم، جادوهای صورتی و جادوهای جنگی ( Martial Magics) نیز مهارت دارد. گلرت با زمینه های دیگر جادو مانند جادوی بدون چوبدستی، ریاضیایت جادویی و... نیز تا حدی آشنایی دارد.

از توانایی های شگفت انگیز او، به توانایی غیب شدن بدون نیاز به شنل نامریی می توان اشاره کرد. که این نشان دهنده ی قدرت جادوی Disillusionment بالای اوست.

گلرت فردی باهوش و مرموز است که از سر به سر گذاشتن دیگران لذت برده و به راه انداختن دعواهای کوچک را بسیار دوست دارد ولی با این حال بسیار مودب است و زمانی که کسی به او نیاز داشته باشد، آماده ی یاری رساندن.

پردفوت را میتوان جوان مغروری دانست که همواره نقشه ای در سر دارد که می تواند نتیجه ی یک نبرد را به کل تغییر دهد؛ میتوان او را یک نابغه ی جادویی دانست که بر تئوری همه ی گونه های جادو مسلط است؛ ولی او هنوز در اجرای بعضی طلسم های نچندان پیچیده مانند آپارات، طلسم های خانه داری و ... با مشکل مواجه است!

همانند بسیاری دیگر از جادوگران و ساحرگان، گلرت نیز از بازی کوییدیچ لذت برده و در بازی ها معمولاً نقش دروازه بان را بازی می کند. برای گلرت چیزی به اسم منصفانه وجود ندارد؛ برای او کارها به سه دسته تقسیم می شوند:
1) کارهایی که وضعیت حاظر را بهتر میکنند.
2)کارهایی که باعث حفظ شدن وضعیت حاظر می شوند.
3) کارهای بیهوده!

شناسه ی قبلی گلرت گریندل والد


تایید شد!

قابل توجه کاربران گرامی، این شخصیتی که ایشون معرفی کرده، در واقع
این پسر هست.

شما هم می تونید با تهیه کردن یک همچین مقاله و اطلاعاتی، در مورد شخصیتی که توی فیلم یا کتاب بوده، اما اسم و رسمی براش در نظر گرفته نشده، بیاید و اون شخصیت رو بسازید.

منتها باید به همین صورت وقت بذارید و بیوگرافی جون داری واسش بنویسید.


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۶ ۹:۴۲:۱۶

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.