هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لیسا.تورپین)



پاسخ به: حراست موزه (ارتباط با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
اجازه هست منم مورخ بشم؟


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱:۴۴ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۶
حالا که شما چیزی درباره طلسم ها و ورد ها نمی دونید، یه رولی بنویسید که در اون با مشکلی مواجه شدید ( این مشکل می تونه گیر افتادن در جایی یا روبه رو شدن با موجودی خطرناک باشه) و چوبدستی ندارید. چی کار می کنید؟ توجه داشته باشید شما یه جادوگرید و حتی بودن چوبدستی هم جادوگر محسوب می شید، پس می تونید از جادوتون استفاده کنید.( بهتره بدون جادو از دست مشکل خلاص بشید.)

*****


لیسا و الیزابل چند روزی بود که به جنگل های آفریقا رفته بودند.
چادر زده بودند و الان تصمیم به جنگل گردی داشتند.
-الیز میای به صورت مشنگانه بریم؟ چوبدستی نبریم با خودمون!
-خب اگر اتفاقی برامون افتاد چی؟
-مثل مشنگ ها خودمون رو نجات میدیم!

لیسا و الیزابل به راه افتادند و چوبدستی هایشان را در چادر گذاشتند.
خیلی از چادر دور شده بودند.
الیزابل به پشت سرش نگاه کرد.
-اوه لیس ببین چقدر از چادر دور شدیم. ئه اون سنگ براق و خوشگل چیه اونجاست؟

او با دست به سنگ گرد و براقی که روی زمین بود اشاره کرد.
لیسا به سنگ نگاه کرد.
-اره سنگ قشنگیه! اینجارو نگاه کن. روی نقشه نوشته یکم دیگه میرسیم به دریاچه. راستی تو هم کتاب مراقبت از موجودات جادوییو بذار کنار مثلا اومدیم تفریح!

هر دوی آن ها دوباره بدون توجه به آن سنگ به راه افتادند.
در بین راه لیسا به یاد بدبختی هایش افتاد. اون چقدر بدبخت بود!
- الیزابل چرا من انقدر بدبختم؟
-چرا اینو میگی؟
- خب مثلا من برادرمو از دست دادم. چرا من خب؟

الیزابل فکر کرد. لیسا آدمی نبود که بگوید چرا بدبخت است. این برای الیزابل عجیب بود.
- تو هیچ وقت اینجوری نگفتی! عجیبه برام!
-اره ولی همیشه اینارو توی دلم نگه میداشتم! من بدبختم!

الیزابل باز هم فکر کرد. دوباره کتاب موجودات جادویی را باز کرد. نگاای به پشت سرشان کرد. باز هم همان سنگ گرد.
- سایه گرد!
-چی میگی تو؟ من میگم چرا بدبختم تو درباره سایه گرد حرف میزنی؟
-اره سایه گرد همون سنگ بزرگ و براق! توی این کتاب نوشته باعث میشه که که آدم احساس میکنه که خیلی بدبخته!

لیسا با اشک به به الیزابل نگاه کرد. او استاد کلاس مراقبت از موجودات جادویی بود و درباره ی سایه گرد میدانست.
-خب با خلع سلاح دور میشه! حالا چی کار کنیم؟ چوبدستی نداریم!
- اینجا رو نگاه کن نوشته فقط باید این سنگ رو از خودمون دور کنیم. این کار میتواند یک لگد ساده باشد!

لگد زدن! لیسا به سنگ براق نگاه کرد.
-یک! دو! سه!

لگد محکمی به سایه گرد زد. سنگ براق دور شد. خیلی دور!

-حالا میتونیم بریم سمت دریاچه!

لیسا لبخند زد. دست الیزابل را گرفت و به سمت دریاچه حرکت کردند.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۰ ۱:۴۷:۳۰

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
یک رول با موضوع روبرو شدن با لولوخورخوره مشنگیتون بنویسید...این لولوخورخوره یک ترس مشنگی هست..از چی میترسین؟روبرو شین باهاش..میتونید شکست بخورید و یا شکستش بدین...طنز یا جدی فرقی نمیکنه،مهم این هست که شخصیتتون رو بشناسید و بشناسونید


لیسا با بی حوصلگی در حال کتاب خواندن بود.

- لیسا حوصلم سر رفته میای بریم خرید؟
- اره! اتفاقا منم از بس این کتاب رو خوندم خسته شدم. بریم کش پاشنه بلند بخریم!

لیسا کتاب را روی میز انداخت و با لینی به برای خرید به خیابان های لندن رفتند.
لینی دو لباس تابستانه و یک کلاه آفتاب گیر خرید.

- ایول اینم یدونه فروشگاه کفش. بریم اینجا!
- بریم. فقط نلرز! الان با هکولی اشتباه میگیرنت.
- ایش! اصلا قهرم! بریم تو.

لینی و لیسا وارد فروشگاه شدند. فروشنده مردی نسبتا قد بلند بود.

- سلام آقا کفش پاشنه بلند میخوام!
- ببخشید خانم نداریم!

لیسا با تجب به فروشنده نگاه کرد.
باز هم نگاه کرد.
حتی وقتی که لینی داشت بیرون میرفت باز هم او داشت با تجب به فروشنده نگاه میکرد.

- نمیای لیسا؟
- یه لحظه صبر کن! ینی واقعا کفش پاشنه بلند ندارین؟
- خیر خانم نداریم!

این بار لینی دست لیسا را گرفت و کشان کشان او را از فروشگاه بیرون برد.
لیسا درحالی که به سمت فروشگاه بعدی میرفت همچنان غر میزد.
- یعنی واقا کفش پاشه بلند نداشت؟

به یک فروشگاه دیگر رسیدند.

- سلام خانم کفش پاشنه بلند خواستیم!

این بار فروشنده با تعحب به لیسا نگاه کرد.
- کفش پاشنه بلند؟ مگه نمیدونید اون ها رو از همه فروشگاه ها جمع کردن؟
- جمع کردن؟ آخه واسه چی؟
- نمیدونم! فکر کنم گفتن یک مشکلی داخل کفش ها هست. درست یادم نمیاد!

لیسا با نا امیدی از فروشگاه بیرون رفت. حالا چه میشد؟ تا کی باید کش طبی میپوشید؟


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
دراکو فکر کرد. درست بود که او هوش ریونکلاوی نداشت ولی الان باید سعی خودش را میکرد.
-پسرم! میدونستی که اون یه گرگینس؟
- بله میدونم.

دارکو باز هم فکر کرد که چه پاسخی بدهد!
-خب اگر اون پسر من رو بخوره چی؟ اون وقت باید منو و مامانت چیکار کنیم؟

اسکورپیوس که تا به حال سرش پایین بود سرش را بالا آورد و به پدرش نگاه کرد.
- اون گیاه خواره بابا!

با چشمانی پر از اشک به اتاقش رفت و در را بست.

-دراکو چی شد؟
- چی چی شد عزیزم؟
-اسکوری منو راضی کردی؟

دراکو با تاخیر پاسخ داد.
-خب...نه هنوز ولی به زودی راضیش میکنم!

آستوریا لبخند ملیحی زد. ولی بعد منفجر شد.
-آخه این چه شوهریه من دارم...در این حد عرضه نداری که یه بچه رو راضی کنی؟


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۶ ۱۲:۴۵:۱۱

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۰۰ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
سر و صدای بچه ها فضای کلاس را در بر گرفته بود و بچه ها موشک های کاغذی جادویی را به سمت یکدیگر پرتاب میکردند؛ در همین بین صدای پاشنه های کفشش دیوار های راهرو را به لرزه انداخته بود...
در کلاس با شدت بسیاری که باعث ساکت شدن بچه ها شد، باز شد و یک خانم نسبتا جوان در میان چهارچوب در نمیان شد.
او به وسط کلاس آمد و پشت میزش نشست.
-قهرم!

بچه ها تا به حال این استاد را ندیده بودند؛ با او آشنایی نداشتند و دلیل قهر او را نمیدانستند. تنها چیزی که میدانستند، این بود که امسال استاد عجیبی خواهند داشت.

- من لیسا تورپینم که شما من رو پروفسور تورپین صدا خواهید کرد. با هر کاری که بکنید هم باهاتون قهر میکنم هم از گروهتون امتیاز کم میکنم. امسال من استاد کلاس مراقبت از موجودات جادوییتون خواهم بود و باید به خوبی به تکالیف من پاسخ بدید. در اولین جلسه میخوام درباره مرگ پوشه ها صحبت کنم. مرگ پوشه یک موجود جادوییه که در طبقه بندی وزارت سحر و جادو پنج ستاره هست.
- پروفسور یکم نفس بگیرید!

نفس عمیقی کشید.
- خب! نمیگفتی هم به هر حال من نفس میکشیدم! در هر صورت این رو هم باید بگم که اجازه گرفتن توی کلاس من اجباریه.

مکثی کرد و به همه ی دانش آموزان نگاه کرد.
- همون طور که گفتم این موجود پنج ستاره هست و یعنی اینکه ماهر ترین جادوگران هم توانایی مهار اون رو ندارن. البته این موجود با سپر مدافع، دفع میشه ولی خب بسیار موجود خطرناکیه.

شروع به قدم زدن در کلاس کرد.
- این موجود شبیه به یک شنل متحرکه و منتظر میمونه تا طعمش به یک خواب عمیق فرو بره و بعد به اون حمله میکنه.

تنها صدایی که در کلاس میپیچید صدای تق تق کفش های لیسا بود.
-این موجود معمولا در مناطق استوایی یافت میشه اگر زندگی نامه ی فلاویس بلبی رو بخونید ییتونید درباره ی این موجود بیشتر آشنا بشید ون این فرد با این موجود رو به رو شده و زنده مونده.

به جلوی کلاس رفت. جوبدستی اش را در آورد و روی تخته تکلیف را نوشت.

نقل قول:
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)


سپس همراه با صدای پاشنه ی کفش هایش از کلاس بیرون رفت.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۴ ۱۱:۰۶:۵۶
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۴ ۱۶:۰۶:۴۸

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱:۴۷ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶
1. از همین نقطه رول من رو ادامه بدید و سعی کنید این ماجرا رو درست کنید... با نجات دادن سه برادر... یا اینکه خودتون رو بذارید جاشون تا مرگ بیاد سراغتون. در مورد پایانش و اینکه چه اتفاقی میفته و حتی مراحل درست شدن این ماجرا خودتون رو محدود به مثال های من نکنید. خلاقیت به خرج بدید و راحت بنویسید! (30 نمره)
*****


بچه های خواب آلود به سمت رودخانه و سه برادر دویدند. به محض اینکه خواستند آن ها با استفاده از چوبدستی هایشان نجات دهند مرگ جلوی آن ها را گرفت!
-شما باید با ارزش ترین داراییتون رو به من بدید تا بذارم اون ها رو نجات بدید!

بچه هانمی دانستند با ارزش ترین دارایی آن ها چیست. سه بچه از همه بچه ها جلوتر آمدند.
-خب شما میتونی به ما سه تا چیز با ارزش بدی و ما به تو برگردونیم!

فکر بدی هم نبود. مرگ به آن ها یک شنل نامرئی، یک ابر چوبدستی و یک سنگ زندگی مجدد داد.
بچه دوباره آن ها برگرداندند.

-خب چون به قولتون وفا کنید میذارم نجاتشون بدید.

بچه ها با زحمت فراوان سه برادر را نجات دادند.
وقت رفتن به کلاس خودشان بود.

-بخاطر شجاعتتون این سه وسیله رو به شما میدم.

بچه ها به سمت مرگ برگشتند. آن ها که از آینده آمده بودند میدانستند که باید این وسایل را به سه برادر بدهند.

-این سه وسیله رو به این سه نفر بده! ما هم رفتیم کلاس خودمون.

مرگ سه وسیله را به سه برادر داد و بچه ها به کلاس خودشون برگشتند.

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست...ام...چیزه...اشاره میکنن حکایت هم پایان یافته! برین بخوابین!


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۶
-بروید ببینید کیست. بعد ما هکتور رو میکشیم!

آستوریا با عجله رفت و در را باز کرد.
-ارباب کرم فلوبره! روی شاخکش هم عکس هکتوره!

هکتور با شنیدن این جمله به سمت در دوید.
با دیدن کرم فلوبرش اشک شوق در چشمانش جمع شد.
دوید و کرم را در آغوش گرفت!

-فلوبر من!

فلوبر در پاسخ هکتور چیز هایی به زبان آورد که برای مرگخواران نا مفهوم بود.

-این چطور جرئت کرد وقتی ما خواستیم بکشیمش، بدون اجازه ما بره؟ برید صداش کنید بیاد میخوایم بکشیمش!

لیسا رفت تا هکتور را صدا کند.
-آقای دگورث گرنجر بیاید ارباب میخوان به دیار باقی بشتافوننتون.

هکتور فلوبر را ول کرد و به سمت لرد سیاه چرخید.
-ارباب. فلوبر من برگشته!
-میدونیم هکتور! ولی قرار بود خودت پیداش کنی ولی الان خودش پیدا شد. در نتیجه بیا اینجا میخوایم بکشیمت!


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۲۹ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۶


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۵:۰۲ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶
مثل همیشه...
با تنها برادرش که تنها همدم او در شادی و ناراحتی بود قدم میزد.
متوجه گذر زمان نمیشدند.

-ببین ساعت چنده! اگر برنگردیم خونه باید امشب رو با گربه های کوچه سپری کنیم.

لیسا به برادرش نگاه کرد و خندید.
هوا به طور خیلی ناگهانی سرد و سرد تر میشد.
آسمان تیره شد.
خاطرات بدی که داشتند در ذهنشان مرور میشد.
کنترل خود را از دست داده بودند.

- نه ولم کن! گفتم ولم کن.

برادرش در حالی که سرش را فشار میداد این جملات را به زبان می آورد.
لیسا به آسمان تیره و تار نگاه کرد.
-دیوانه ساز ها...

حدسش درست بود. سه دیوانه ساز دور آن ها حلقه زده بودند.
کمی بعد مردی رنگ پریده با موهای سیاه ظاهر شد.
زیر لب چیز هایی زمزمه میکرد.
هر سه دیوانه ساز لیسا را گرفتند.

-با خواهر من چیکار دارین؟ همین الان دستور بده بذارنش روی زمین.

لیام کم کم تمرکز خود را به دست آورده بود.

- هی پسر برو کنار اینا به تو هیچ ربطی نداره.

لیسا فقط جیغ میزد.

-اون خواهر منه! من حق دارم بدونم دیوانه ساز ها با اون چیکار دارن.
- دارن میبرنش آزکابان اونم بخاطر استفاده از طلسم های ممنوعه. حالا مزاحم نشو!
- اون آزارش به موچه هم نمیرسه!

سردردش اذیتش میکرد ولی سعی میکرد با آن مبارزه کند.
میخواست از سپر مدافع استفاده کند ولی مرد رنگ پریده او را خلع سلاح کرد.
اینبار او تنها کاری که میکرد کشیدن ردای خواهرش به سمت خودش بود.

- ولم کن لیام! اون راست میگه. من مرگخوارم. من از طلسم های ممنوعه استفاده میکنم. ولم کن!

اشک از چشمان لیسا جاری شد.
لیام با تعجب به او نگاه کرد.
-نه این امکان نداره! تو داری دروغ میگی لیسا!
- داری خیلی مقاومت میکنی پسر کوچولو. اصلا دلم نمیخواست این کار رو بکنم!

مرد دوباره وردی زیر لب زمزمه کرد.
یکی از دیوانه ساز ها لیسا را ول کرد؛ ولی ای کاش هرگز او را ول نمیکرد.
دیوانه ساز به سمت لیام رفت. شنلش را برداشت و خم شد.
لیسا فریاد زد:
-نه!

دیگر کار از کار گذشته بود.
لیسا فقط به جسم بی روح برادرش نگاه میکرد...


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۴ ۵:۰۷:۴۱

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶
زور گویی تا کی؟
از مصاحبه تا پاسخ های سر بسته


خبر نگار ما لیسا تورپین دیشب به وزارت سحر جادو رفت. او در نظر داشت از باروفیو، وزیر فعلی مصاحبه بگیرد ولی به دلیل نبودن او از معاون اول او، آقای روبیوس هاگرید مصاحبه گرفت.

- چرا این دم آخری انقدر زندانی؟ تا به حال جذب اعتماد مردم و الان تخریب؟

روبیوس هاگرید درحالی که یک گاز از کیک غول پیکرش زد پاسخ داد:
- ما مخالف مهربان شدن با ملت فقد نزديك انتخاباتيم. گوفتيم دادا چيكار كونيم چيكار نكنيم كه ناگهان اين فكر به سر ما خوطور كرد كه نامهربان شيم كه يه وخ فك نكنن داريم تبليغ انتخاباتي مي كونيم.
-خب چرا خنثی نبودید؟ یعنی به روال عادی کارتون ادامه ندادین؟

او در پاسخ به این سوال اینگونه گفت:
- عوذر میخوام! اگه یکی بیاد بزنه تو گوش شوما.هیچی نگید. هی بزنه هی بزنه. بار دهم شوما هم پاسخ نمیدید؟

دوشیزه تورپین به سوالات خود ادامه داد.
- چرا دلایل غیر منطقی؟برای مثال آقای ر.ل زندانی شدن چون احتمال میرود در آینده توهین کند. این توهین رو توی گوی پیشگویی دید؟یا دوشیزه پ.چ رو بخاطر طرفداری از کسی که احتمال داده میشه بعدا توهین کنه زندانی کردید؟

جناب هاگرید یک قلوپ از شیر پاکتی، محصول باروفیو و برادران خورد و این چنین پاسخ داد:
- دلايل ما كاملن منطقي و حوساب شده ست. و در حوساب كتابي به هر حال اشتباه موحاسباتي وجود داره!

وی افزود:
- اشتباهات فاحش دوران وزير جيگرتون رو يادتون رفته؟
-باز هم دلیلتون منطقی نیست. در ضمن شما میتونید افشاگری کنید. آقای جیگر، وزیر اسبق چه اشتباهاتی انجام دادن؟ دست های پشت پرده ای وجود داشت؟
- میتونیم افشاگری کنیم؟به عنوان یه خبرنیگار به هیچ وجه اطلاعات کافی ندارید. البوته واضحه که اگه شما از قضایا با خبر بودین طرف اون ها رو نمی گیریفتین. به هر حال! من از طریق این موصاحبه همه ی ملت فهیم جادوگری رو دعوت به دیدن دوباره ی سیاسی ترین فیلم تاریخ جادوگران! یعنی فیلم مدیر و مدیر تر قسمت 1 و قسمت2 می کنم.

هاگرید یک گاز دیگر از کیکی که داشت زد.

- یا زندانی کردن مدیر پیامد های بدی برای شما نخواهد داشت؟
- ما گر ز كيك بريده مي ترسيديم/ در جشن تولد سايت نمي رقصيديم!

لیسا تورپین درخواست کرد تا بیشتر توضیح بدهد.

- افتخار ما ضد مدیر بودن ماست. در تعجبم که چقدر ارزش ها عوض شده! زومان ما افراد ضد مودیر رو ستایش میکردن.

سوال معروفی که در فکر همه است پرسیده شد.
- چرا آقای وزیر جناب باروفیو پاسخ گو نیستن؟ این ها از ترسه؟ یک شکم گنده رو جلو فرستادن تا دهن ملت شریف رو ببندن؟

آقای هاگرید در پاسخ به این سوال را ندادند و درخواست چاپ یک پاسخ غیر واقعی را دادند.
- دادام وزير تو مزرعه مشغول كار و شخمس.

البته ادعا دارند مخالفین وزیر، پاسخ این سوال را به خوبی میدانند و به روی خودشان نمی آورند.

- تا کی زورگویی؟
-كامان دادا! كاماان دادا. هر دولتي كه اغتشاشگران رو زنداني كرد تشويق شد. مشكل ملت امروز اينه كه رفاقتشونو قاطي ماجرا ميكنن و چون صرفا رفيقاشون بهشون ميگن بيا فيلان كارو بكن اونا نيز مي كونن. انصاف مرده ست.

جناب هاگرید در پاسخ به سوالات اینگونه گفتند و اجازه ادامه مصاحبه را به ما نداند.
دست های پشت پرده ای در کار است؟


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.