هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لایتینا.فاست)



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
آراگوگ با یه ضربه تمام تارهای گیتار الکتریک رو به حرکت درآورد. صدای گیتار تو کل خونه ریدل پیچید. به دیوارها خورد و به سمت مرگخوارای مینیاتوری برگشت.

- این... چیه... قیچیتو نکن تو چشمم...
- من نیستم، من میلرزم...
- این صدا... زلزله...

- ویبره!

همه به سمت هکتور که با خوشحالی ویبره میرفت برگشتن. شاید هکتور معجون ساز زلزله ای بود اما تولید این همه لرزش هم از یک "هکتور" بر نمی آمد. اما مرگخواران متوجه این نکته نبودند و به صورت تهدید آمیزی در حال نزدیک شدن به هکتور بودند.
در لحظه ای که سایه های شیطانی روی معجون ساز شکل گرفت دوباره صدای گیتارالکتریک بلند شد و به خانه ریدل دوباره دچار لرزشی ناگهانی شد. صدای بلند و گوش خراش گیتار به سمت مرگخواران برگشت، حتی جوری برگشت که باعث ویبره اونها شد.

- اون عقبیا صدا بهشون میرسه؟

عنکبوت یه بار دیگه هم تار های گیتار رو به حرکت در آورد. با این کار مرگخواران پیش از بیش ویبره رفتند و لرزیدن.
- میرسه. به بیژامه مامان دوز مرلین خیلی هم خوب صدا میرسه.
- نمیشنوم.

عنکبوت میتونست بشنوه. اما مدت ها بود پیش مرگخواران زندگی کرده بود، میدانست چجوری دیگران را آزاد دهد.

- ما نباید به سازش ویبره بریم.
- من میرم به پاپا میگم این موجود کاری میکنه به سازش ویبره بریم.

- ویبره!

- قبلش باید به پاپا بگم هکتور رو شام کنه.

عنکبوت یه بار دیگه هم سیم های گیتار الکتریک رو به لرزش در آورد. شاید اگر کسی میتونست دهن نداشته عنکبوت رو ببینه، قطعا متوجه لبخند شیطانیش میشد.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
خلاصه:
فلورین فورتسكيو به ساخت فرمولی شگفت انگیز برای درست کردن بستنی، دست پیدا کردن و از این راه کلی گالیون کسب کرده و بین همه معروف شده. محفل جیمز و تدی، مرگخوارا مورفین و تام ریدل و وزارتخونه هم کاندیدا رو فرستاده تا فلورین رو گیر بندازن و فرمول رو به دست بیارن.

***


همین طور که "دایی جان" دست دومادش، تام ریدل رو گرفته بود و سعی میکرد به صورت خیلی نامحسوس از کادر خارج شده و از زیر بار مسئولیت فرار کند.

- اون بیرون میخوان منو بگیرن. یه فرمول نوشتما ببین چه وضعیتی شده. یه گرگینه و دوستش و یه مشت آدم دیگه دنبالم میگردن. تازه شانس آوردم وزارت خونه رو کلا نابودن کردن یه قصر جاش ساختن و گرنه قرار بود کاندیدا هم دنبالم باشن. فکر کنم گمم کردن. دنیای بدی شده اون بیرون، خوبه که اینجا...

فلورین بعد از این که بی توجه به جایی که هست؛ گزارش آنلاینی از وضعیت بیرون داده بود، سرش رو بلند کرد و هزاران چهره که با لبخندهای شیطانی و مرگخوارانه بهش خیره شدن مواجه شد.
- اوه... فکر کنم اشتباه اومدم.
- نه، داداچ اشتبا نیومدی شوما. بیا دشتو بده ببرمت جایی باید باشی.

مورفین که موفق شده بود از زیر بار مسئولیت فرار کنه و بار مسئولیت هم پوکر فیس داشت نگاهش میکرد، دست فلورین رو گرفت و اون رو کشون کشون وسط جمع مرگخوارا انداخت.

- خب چیکارش کنیم؟
- بگیم برامون بستنی درست کنه؟
- موز شکلات باشه، اون ساحرهه اون روز داشت رد میشد میگفت موزشکلات دوست داره.
- نه بستنی با طعم قهر باشه.

کم کم سیل سفارشات فلورین رو با خودش برد. فلورین داشت غرق میشد، اون سفارشات-شش نداشت تا توی سیلشون بتونه نفس بکشه. فلورین کم کم داشت از اولین خاطره ای که داشت تا آخرین حرکات زندگی و حتی فرمول اسرار آمیزشو مرور میکرد تا به سوی مرلین بشتابه اما یهو یه دست اونو نجات داد.

- اینها! فرموله نوکه مغزشه، بیایم تا خاطره هاش ریست نشده ورش داریم. به نظر من که میتونیم از سینی‌ای چیزی به عنوان اهرم استفاده کنیم و سرشو باز کنیم. بعدش میتونیم فرمول رو از مغزش...

مرگخواران نگاهی به همدیگه انداختن و لازم نبود کسی چیزی بگه تا بفهمن موندن فلورین تو دست لایتینا ایده ی خوبی نیست.

- بدش من اونو تا قهر نکردم، خب چطوری فرمولو از زیرزبونش بکشیم بیرون؟

لیسا به مرگخواران و فلورینی که دست به دست میشد نگاه کرد.

- میتونیم شکنجه‌ش کنیم تا بالاخره خودش فرمول رو لو بده.

مرگخواران نگاهی شیطانی به هم انداختن. این میتونست شروع کار اونا برای پیدا کردن فرمول باشه.



The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۵:۴۲ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۶
هافلــکلاو

پست پایانی


یه مدتی بعد از همه ی اتفاقات

حالا مدت زمان زیادی از وقتی که گروه ها به دنبال مواد معجون رفته بودن میگذشت. همه فکر میکردند که تمام کار هایی که کردند بر پایه هیچ و پوچ بوده. کم کم همه چیز به فراموشی سپرده میشد. هافلی ها و ریونی ها دیگه صبح ها صبحونه شونو توی سرسرا میخوردند و به سمت کلاس هاشون روانه میشدند.

- هافلی و ریونی ملت! معجون میخوایم درست کنیم!

رز با خوشحالی این رو گفت و منتظر موند تا ملت از خودشون ذوق نشون بدن.

- معجون؟ مگه تکلیفای درس معجون سازیمون نوشتنی نبود؟

رز سعی کرد هافلی مذکور رو نادیده گرفته و به جلب کردن توجه بقیه ادامه بده.
- آوردید شما برامون موادشو.
- ما مواد آوردیم براتون؟ بچه ها کدومتون با مورفین گشته؟ مگه مورفین اسلیترین نبود اصلا؟

رز خواست دل شکسته شه و ویبره زنان در افق محو بشه اما در همون لحظه لایتینا و لیسا داشتند از افق بر میگشتن و متاسفانه جاده ی افق باریک بود و اگه رز میخواست در جهت مخالف، اون هم ویبره زنان حرکت کنه، مطمئنا حادثه آفرین میشد؛ پس مثل یک زلزله خوب سرجاش نشست و منتظر موند تا شاید لایتینا و لیسا به دادش برسند.

لایتینا با اعتماد به نفس خیلی زیادی جلوی رز ایستاد و درحالی که سعی میکرد صداشو تا جایی که میتونه بلند کنه گفت:
- ملت مگه شما این همه نرفتید دنبال یه سری مواد برای ساخت معجون؟ حالا بدیدش به ما تا معجونو درست کنیم دیگه.
- آقا من که گفتم... اینجا ما مورفین نداریم. خیلی واجبه کوچه پشتی...
- اینو به روش مرگخوارانه بکشمش یا خیلی مسالمت آمیز با روش محفلی خفه ش کنم؟

این دفعه لیسا جلو رفت.
- ملت یا میاین یا پاشنه کفشمو تو چشای همتون فرو میکنم حتی با این که باهاتون قهرم.

در چند ثانیه صفی بلند جلوی یه دختر شکل گرفت. لایتینا و رز نگاهی به هم کردند، شاید باید جذبه داشتن را یاد میگرفتند.

بعضی از گروه ها موفق شده بودند چیزی را که باید را پیدا کنند و بعضی دیگر نه.
- دنده تسترال؟ سوزان و دای؟

لایتینا منتظر جواب موند.
- نبود؟ یعنی خواب موندن باز این دوتا؟

لایتینا باز هم کمی منتظر موند اما صبوری از خصوصیات اون نبود.
- باشه خب. حالا این یه دونه رو نمیریزیم توش.

کم کم هرچه بود و نبود را در پاتیل بزرگی ریختند. از ریش دامبلدور تا چوبی که معلوم نبود مال درخت بید کتک زن است یا نه.

- خب حالا اینجا نوشته که باید زیرشو روشن کنیم و بذاریم مواد با هم مخلوط شن. روشنش کن لیسا.

لایتینا با حالت امیدوارانه ای به لیسا چشم دوخت. لیسا نیز با خوشحالی چوبدستی اش را به سمت اجاق زیر پاتیل گرفت و زمزمه وردی آتشی زیر پاتیل زبانه کشید.

- کن صبر! گفته بود هکتور نباید زیرشو روشن کنیم مفنجر شه شاید!

لیسا که تازه متوجه کاری که کرده بود شده بود برگشت و به لایتینا نگاه کرد و منتظر موند تا همگروهیش حرف رز رو تکذیب کنه. لایتینا متوجه سنگینی باری که روی دوشش شده بود سرش رو از روی برگه بلند کرد و گفت:
- راست میگه. گرچه "شاید" منفجر شه نیست، مطمئنا منفجر میشه. چیه خب؟ آب ریخته بود رو صفحه درست نفهمیدم چی نوشته.

شاید برای گفتن این حرف کمی دیر بود. چون معجون سوتی طولانی کشید و بلند ذراتش به شدت به هوا رفتند و بعد به سر ملت هافلی و ریونی فرود اومدند.

دستور معجون هکتور و مواد تشکیل دهنده‌ی ناقص قطعا ترکیب خوبی نبود تا آدم ها، پیکسی ها، روح ها و یا حتی گیاه ها با اون دوش بگیرند...!

پایان


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۴ ۵:۵۶:۲۷

The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: لیست زندانیان
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۶
لیست زندانیان دولت داس و کراوات


پروتی پاتیل و نیوت اسکمندر، نمایندگان مجلس؛ تا اطلاع ثانوی، برای جلوگیری از هرگونه ایجاد اغتشاش و تنش به زندان آزکابان منتقل و در بند زندانیان خطرناک زندانی میشوند.

تصویر کوچک شده


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: برج وحشت!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶
پاتیل هکتور ویبره زنان دنبال اون یکی پاتیل به راه افتاد. پاتیل خالی نمیخواست به پاتیل هکتور اهمیت بده. پاتیل ویبره میرفت و با ملاقه های بی کلاس هم میگشت. اما پاتیل متعلق به هکتور بود، قرار نبود به این راحتیا دست برداره. پاتیل هکتور ویبره هاش رو سریعتر کرد و این بار جلوی پاتیل خالی وایستاد.

- منو تو برای هم نیستیم. تو سیاهی و من سفید.

پاتیل هکتور به پاتیل خالی نگاه کرد. اون سیاه نبود، سیاه روشن بود! پاتیل ها معمولا شکست عشقی و عاطفی نمیخوردند اما پاتیل هکتور عادی نبود، احساسات پاتیل نابود شد، عشقش در هم شکست و حتی از پاتیل خالی متنفر شد. حالا که با تنفر به پاتیل خالی نگاه میکرد میفهمید اون هم سفید نیست، سفید کثیفه.

پاتیل ها معمولا دچار احساسات نمیشن، آناتومی پاتیل ها بهشون اجازه نمیده و این طور شد که پاتیل هکتور قاطی کرد. شروع کرد به داغ کردن و رنگ عوض کردن... سبز لجنی، بنفش کبود و حتی نارنجی با خال های قرمز.

- پاتیل زلزله گوگولی کی بودی تو؟

پاتیل خالی به پاتیل هکتور که حالا با نقش و نگار بود با خوشحالی نگاه کرد. پاتیل هکتور که باز هم گول احساساتشو خورده بود هم با ذوق و شوق ویبره ای هکتور گونه زد و به رنگش افتخار کرد که نظر پاتیل خالی رو جذب کرده بود.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۰:۳۲ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶
آرسینوس به مناسبت هالووین گونی ای روی نقابش کشیده بود. درواقع چشم های آرسینوس برای دیدن اطرافش باید هم نقاب رو کنار میزدن هم گونی رو.
- ارباب من تازه پنج سالمه. ارباب...
- چشممون روشن... حالا دیوار هم شد ارباب سینوس؟

آرسینوس سرش رو کمی بالا آورد و متوجه شد در تمام این مدت با دیوار صحبت میکرده است. نقابدار گونی به صورت در جایش چرخید و دوباره شروع به صحبت کرد.
- چیزه... داشتم میگفتم ارباب من تازه پنج سالم شده و میدونید هنوز کلی نقاب هست که زیر این گونی امتحان نکردم...
- سینوس میری توی کلبه یا خودمون داخلت کنیم؟

آرسینوس که دید حرف هایش تاثیری نداره از دور با تمام نقاب ها و کراوات هایی که توی اتاقش بود خداحافظی کرد و به سمت در کلبه به راه افتاد.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
هافلــکلاو
لایت و زلزله


رز ویبره زنان به سمت جایی که درخت بیدکتک زن قرار داشت به راه افتاد. به خیال این که لایتینا پشت سرش اومده به راهش ادامه داد.
- لات؟ به نظرت شاخه شو چه شکلی باید ببریم؟

رز جوابی نگرفت اما به راهش ادامه داد.
- مثلا من میتونم ویبره برم حواسش پرت شه تو شاخه شو بکشنی.

رز باز هم جوابی نگرفت، اما رز هافلپافی بود، پشتکار داشت؛ انقدر راه حل ارائه میداد تا بالاخره لایتینا جوابشو بده.
- یا مثلا من یه طرفشو بگیرم تو یه طرفشو شاید نصف بشه. نظرت چیه؟

این دفعه رز برگشت و متوجه شد اصلا کسی پشت سرش نیست. دختر هافلپافی خوف کرد، اطرافشو گشت و بالاخره با لایتینایی مواجه شد که چند متر اون ور تو دنیای خودش بود.
- لات!

رز با عصبانیت به لایتینا رفت. دستشو گرفت و با ویبره به سمت درخت بید کتک زن کشیدش.

- چی شده؟
- باید بریم شاخه بید کتک زن رو بشکنیم.
- ها؟

لایتینا از شدت تعجب خشک شد. حتی میخواست پودر شه و تو زمین فرو بره اما گروهش به اون نیاز داشت. پس دوباره تبدیل به انسان شد و به رز زل زد.
- چیو؟
- شاخه بید...

در همین لحظه جسمی به سرعت از بالای سر دو دختر رد شد و باعث شد ریونی و هافلی خودشون رو عقب بکشن. وقتی رز و لایتینا به خودشون اومدن متوجه شدن درست جلوی درخت متحرک و عصبانی ایستادن. رز نفس عمیقی کشید و به شاخه های درخت که به سرعت در حال حرکت بودند نگاه کرد.
- کتک زن.
- حالا چی؟

و اینجا بود که هردو متوجه شدن چه چیز بدی رو برای جمع آوری انتخاب کرده بودن.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶
مامور مواد مخدر که از ناکجا آباد ظاهر شده بود بالا سر لرد زانو زد و مشتی از لرد-آرد رو برداشت.

- ما رو انقدر جا به جا نکنید. کجا رو اشتباه کردیم که ما رو مواد مخدر میبینن، همه ش زیر سر مورفینه ما میدونیم. این دختره هم هیچ کاری نمیکنه، بیا نذار این مردک مارو انقدر تو مشتش جا به جا کنه.
- مواد نیست که اون آرده. دستمالیش نکنید انقدر میخوام نون بپزم.

لایتینا دوباره سعی کرد لرد رو جمع کنه و توی دستمالش بریزه.

- میدونستیم علامت شومی که روی ساعدتت گذاشتیم بیخود نبود...

لرد که دوباره توی دستمال گذاشته شده بود برای چند لحظه اطرافشو ندید.

- ولی اون مواد مخدر بود خانم محترم.
- میگم آرد بود. نگاه کن...

دستمال روی سر لرد کنار رفت اما تا لرد- آرد تا اومد دوباره اطرافشو ببینه حس کرد در حال ریخته شدنه.
- ما چرا داریم فرو میریم؟ نکنه انداختمون تو باتلاق؟
- ببین آرده، حالام دارم باهاش خمیر درست میکنم. برو مزاحم نشو.

مامور با تعجب به لرد-آرد هایی که در حال هم خوردن بودن نگاه کرد. لایتینا هم مدادی در آورد و با اون شروع به مخلوط کردن خمیر و لرد کرد.

- هم نزن ما رو. با اون مداد هم نمیزنن که... نوکشم که تیزه. باید توی انتخاب مرگخوارانمون دقت بیشتری کنیم... میگیم انقدر ما رو با این خمیرت یکی نکن.

لرد که چیزی جز خمیر تو اطرافش نمیدید حس کرد دردی توی تک تک دونه های آردیش میدوه. شاید دوباره باید تبدیل میشد.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶
- کتاب عزیزم کجایی؟
- کتاب عزیز تو نیستیم دختره موفرفری؛ ولی اینجاییم!

لرد گوشه‌ی اتاقی خاک گرفته بود. صفحه هاتش خیس بودن و این باعث میشد گرد و خاک بیشتری بهش بچسبه. با خودش فکر کرد اینجا موندن بهتره یا دست هرمیون بودن؟ مسئله این بود.

- کتاب جونم چرا پیدات نمیکنیم؟
- ما اینجاییم دختره گند زاده، داره یه جا دیگه رو میگرده میگه چرا پیدات نمیکنم... همیشه میدونستیم این محفلی ها عقل ندارن، مثل این که چشم هم ندارن، هوی!

ناگهان در باز شد و هرمیون وارد اتاق شد. لرد با دیدن چهره ذوق زده دختر به این نتیجه رسید که موندن تو این اتاق و خاک خوردن قطعا بهتر بود اما برای پشیمونی دیر بود.
- حتما باید میگفتیم هوی تا میومدی؟ محفلی ها...
- چرا خیس شدی؟

لرد حتی نتونست جواب هرمیون رو بده چون دختر شروع کرد به تکون دادن لرد. صفحات رو تند تند توی هوا میچرخوند و فوت میکرد.

- دختره... گندزاده... نکن همچین با ما... چطور جرئت میکنی...

اما هرمیون حرفای لرد رو نمیشنید. همین طور که توی راهرو ها راه میرفت، به تکون دادن لرد ادامه داد. کتاب-لرد حس کرد که از شدت تکون خوردن ممکن است کلمات نوشته شده رو روی سر هرمیون سرازیر کنه.
- میگیم ولمون کن.

ناگهان لرد از حرکت ایستاد.
- میدوستیم بالاخره محفلی ها یه چیزی رو میفهمن. وقتی باز هم به ابهت و شکوه سابقمون برگردیم به شرافت نداشته مون قسم که بدون درد از این دنیا پاکشون خواهیم کرد. حالا هم ما رو از اینجا ببر بیرون...
- میذارم همین جا بمونی تا خشک شی.

هرمیون لرد-کتاب رو روی تختش رها کرد و خودش از اتاق بیرون رفت.

- محفلی ها هیچی نمیفهمن.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶
لرد حالا آغشته به رنگ موی کراب بود. خوشحال بود که آینه‌ای جلوش وجود نداره تا به خودش، ترکیب شونه بودنش و رنگ موی کراب نگاه کنه. حس میکرد نفرت و رنگ هردو ازش میچکه و در همین حین به دست بلاتریکس رسید.

- چرا گیر کرد؟

بلاتریکس درتلاش بود لرد رو توی موهاش تکون بده اما نمیتونست. لرد چیزی نمیدید، دور و اطرافش سیاه بود و درهم؛ فقط میتونست فشاری رو حس کنه که سعی در به جلو هدایت کردنش داشت.
- فشار نده.. میگیم فشار نده.

اما بلاتریکس صدای لرد رو نمیشنید. لرد به کل بین موهای بلاتریکس گیر کرده بود. تک تک تارهای مو دور لرد پیچیده بودن. لرد-شانه با خودش فکر کرد که زندگی میون موهای بلاتریکس اصلا نمیتونه خوب باشه.

- شونه لعنتی... چرا شونه نمیکنی پس؟
- به ما میگی لعنتی بلا؟ بذارید از این وضعیت خارج شم حساب تک تک تون رو میرسیم. دو روز نیستیما، لقب لعنتی هم گرفتیم. باید یادمون باشه موهای بلا رو هم بگیریم از ته بزنیم... شاید هم بتونیم ازشون به عنوان وسیله شکنجه استفاده...

لرد نتونست حرفشو ادامه بده، چون دست بلا محکم یکی از دندونه های لرد-شانه رو گرفته بود میخواست اون رو بیرون بکشه.

- نکش بلا! انقدر محکم ما رو نکش بیرون!

بلاتریکس باز هم صدای نشنید. همین طور به تلاش برای بیرون کشیدن لرد از توی موهاش ادامه میداد.
- بیا بیرون! کراب شونه رو چیکارش کردی که دیگه نمیاد بیرون؟
- من کاریش نکردم که. موهای تو شبیه جنگله.
- موهای من شبیه جنگله؟

لرد چیزی نمیدید فقط متوجه شد که دستی سعی نمیکنه اونو از موهای بلاتریکس بیرون بکشه.

- که موهای من شبیه جنگله؟
- معلومه که هست؛ شونه گیر کرده اونجا.

لرد با خودش دعا کرد که بحث کراب و بلاتریکس زودتر تموم شه.
- ما رو ول کردن دارن بحث میکنن. چه مرگخوارایی رو تایید کردیم، هیچ اهمیتی به ما نمیدن ما رو ول کردن اینجا...
- کرشیو!

لرد تا اون لحظه چیزی از توی موهای بلاتریکس نمیدید اما با نور طلسم متوجه شد اونجا تنها نیست.
- بلا... میکشیمت با دستای خودمون زجرکشت میکنیم. توی مو جای نگهداری این موجودات نیست!

لرد با گفتن این حرف نگاه دیگه‌ای به حشرات و شپش ها متمدن اطرافش انداخت. این طور که واضح بود موهای بلاتریکس دنیای دیگه‌ای بود.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.