پایان سوژه:
همان زمان - بیرون از زمین - سفینه LG-G2:- موقعیت 79 در 43 تایید شد!
- هدف دیده شد!
- موتور های مدار 55 درجه تنظیم شده و در حال سوختگیری هستن!
- توپ های پلاسما همه در آمادگی 99.9999999 درصد قرار گرفتند!
- داشتی می گفتی... شاخکاش رو کجا فِر کرده؟
فضايي ها همگی دست از کار کشیده و به سوی شخصی که جلوی دفتر فرمانده سفینه، پشت میز نشسته و با تلفن مشغول صحبت بود برگشتند.
- خانم ببخشید، می شه به فرمانده بگید که بزنیم یا نزنیم؟
چشمان شخص گرد شده، رو به سرباز فضایی کرده و با چشمانی گرد شده انگشتش را به نشانه سکوت بر لبانش گذاشت.
- خانم!
- اَااااااه! اولا که خانم نه و آقا...!
نفس همه فضایی ها در سینه حبس شده و دهانشان باز ماند.
آن ها فضایی هایی کراب ندیده بودند.
- دوما! مگه نمی بینی داره بهم می گه کجا شاخکام رو فر کنم؟!
- شما که شاخک نداری؟
رو به رو شدن با این واقعیت برای کراب سخت بود و او غمگین شد، بغض کرد، بغضش بزرگ شد و سپس ترکید، پس او به سرعت از جایش بلند شده و به سمت شیشه رفته و خودش را از یک حفره بیرون انداخت.
تب تب تب
کراب در حفره گیرکرده و برای دریافت کمک به شیشه سفینه می کوبید.
کارکردن در فضا به او ساخته و چاقش کرده بود.
- نه هه ههه ه ه ه ه ه ه ه ه ه !
در باز شده و فرمانده در آستانه در قرار گرفته بود.
- کمکش نکنم؟
- ها آ آ آ آ آ ن؟ او او او او او ن رو که نگفتم. دکمه شلی ی ی ی ی ی ی ی ک رو گفتم.
اهمیتی نداشت، فضایی انگیزه اش برای کمک را از دست داده و دست و پا زدن های کراب هم اهمیتی برایش نداشتند.
- فرمانده شما چرا عجیب حرف می زنید؟
- چون بُزم.
فرمانده راست می گفت، او بز بود. اما این اهمیتی نداشت، او جلو رفته برای آخرین بار به مانیتوری که صاحب پیشینش، آبرفورث را نشان می داده کرد و آهی کشید. سپس سمّش را بر روی دکمه شکلیک فشرده و زمین و هر آنچه که درونش بود را به چمن های سبز تبدیل کرد.
چمن های سبز و خوشمزه.