هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸
پایان سوژه:


همان زمان - بیرون از زمین - سفینه LG-G2:



- موقعیت 79 در 43 تایید شد!
- هدف دیده شد!
- موتور های مدار 55 درجه تنظیم شده و در حال سوختگیری هستن!
- توپ های پلاسما همه در آمادگی 99.9999999 درصد قرار گرفتند!

- داشتی می گفتی... شاخکاش رو کجا فِر کرده؟

فضايي ها همگی دست از کار کشیده و به سوی شخصی که جلوی دفتر فرمانده سفینه، پشت میز نشسته و با تلفن مشغول صحبت بود برگشتند.

- خانم ببخشید، می شه به فرمانده بگید که بزنیم یا نزنیم؟

چشمان شخص گرد شده، رو به سرباز فضایی کرده و با چشمانی گرد شده انگشتش را به نشانه سکوت بر لبانش گذاشت.

- خانم!
- اَااااااه! اولا که خانم نه و آقا...!

نفس همه فضایی ها در سینه حبس شده و دهانشان باز ماند.
آن ها فضایی هایی کراب ندیده بودند.

- دوما! مگه نمی بینی داره بهم می گه کجا شاخکام رو فر کنم؟!
- شما که شاخک نداری؟

رو به رو شدن با این واقعیت برای کراب سخت بود و او غمگین شد، بغض کرد، بغضش بزرگ شد و سپس ترکید، پس او به سرعت از جایش بلند شده و به سمت شیشه رفته و خودش را از یک حفره بیرون انداخت.

تب تب تب

کراب در حفره گیرکرده و برای دریافت کمک به شیشه سفینه می کوبید.
کارکردن در فضا به او ساخته و چاقش کرده بود.

- نه هه ههه ه ه ه ه ه ه ه ه ه !

در باز شده و فرمانده در آستانه در قرار گرفته بود.
- کمکش نکنم؟
- ها آ آ آ آ آ ن؟ او او او او او ن رو که نگفتم. دکمه شلی ی ی ی ی ی ی ی ک رو گفتم.

اهمیتی نداشت، فضایی انگیزه اش برای کمک را از دست داده و دست و پا زدن های کراب هم اهمیتی برایش نداشتند.

- فرمانده شما چرا عجیب حرف می زنید؟
- چون بُزم.

فرمانده راست می گفت، او بز بود. اما این اهمیتی نداشت، او جلو رفته برای آخرین بار به مانیتوری که صاحب پیشینش، آبرفورث را نشان می داده کرد و آهی کشید. سپس سمّش را بر روی دکمه شکلیک فشرده و زمین و هر آنچه که درونش بود را به چمن های سبز تبدیل کرد.
چمن های سبز و خوشمزه.



...Io sempre per te


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آشپزخانه خانه ریدل:


-


لینی نگاهی به رابستن و سپس به بشقاب لوبیا فرنگی که جلوی او بوده، انداخت.

- الان داری چی کار می کنی؟
- سیاهی کردن می کنم.

لینی که حشره تیزهوش و سیاهی بود به سرعت متوجه منظور مرد فضایی شد.

- هان؟!
- سیاهی کردن می کنم که یک کار سیاه داشتن کردن می شه دارم کردن.

رابستن مسئله را پیچانده و با ادبیات و گرامری دشوار تحویل داده و انتظار داشت لینی متوجه منظور او شود! این از جمله اخلاق های فضایی او بود.

- آهان... خب چجوری؟

رابستن جواب نداده و تنها یک لوبیا را برداشته و نصفش را گاز زده و سپس نصف دیگرش را درون بشقاب گذاشت:
- داشتن دارم که این لوبیا ها را دونه دونه شکنجه کرده و سیاهی خودم رو نشون تر دادن بدم.

سپس دهانش را باز کرده و نصف لوبیا له شده را برای لوبیا های دیگر به نمایش گذاشت. رابستن بسیار خشن، ظالم و سیاه بود! بدون شک لینی تحت تاثیر سیاهی او قرار می گرفت.

- همم، بعدا برو سیاهی رو نشون داکسی های پرده بده. با غذات هم بازی نکن.

لینی این را گفته، بشقاب لوبیا را در دهان رابستن خالی کرده و رفت.



...Io sempre per te


پاسخ به: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸
پست پایانی:

گادفری نامه را گشوده و ناگهان چشمانش گشاد شده و مثل چوب خشک شده و روی زمین افتاد، درست مانند سایر محفلیونی که به بیرون از خانه گریمولد آمده بوده و اجسادشان در اثر استنشاق گازهای سبز این سو و آن سو تر افتاده بود.

در این میان پروفسور دامبلدور با ماسکی بر صورت و شنلی که در پشت سرش پیچ و تاب می خورد از میان دود ها می گذشت...

قق!

آلبوس پایش را روی شکم آرتور گذاشته و سبب خارج شدن مقداری روده، یک کف دست معده و تعداد زیادی پیاز شده بود. پس خم شد و آن ها را دوباره درون آرتور چپاند.

- آخی...

آلبوس محتویات را درست درون آرتور نچیده و شکم وی جوری بادکرده که گویی سیر بود. پروفسور تصمیم گرفت تا این صحنه را زیبا تر کرده و انگشتانش را در طرفین لب های خشکیده آرتور گذاشته و آن ها را به سمت بالا کشانده و خرسند از آنجا گذر کرد و خودش را به آرنولدی رساند که بی توجه به نسل کشی اش روی شکم هاگرید رفته و سعی می کرد با مقابل نور خورشید قرار دادن نامه مذکور در مقابل نورخورشید از محتویات آن با خبر شود.

- چی کار می کنی؟!

پرفسور این را گفته و به سمت آرنولد شیرجه رفته، او را گرفته، چند دور روی زمین غلت زده و در نهایت روی سینه آرنولد نشسته و مشغول سیلی زدن به طرفین صورت او شد.

- چرا نمی زنی؟!

دامبلدور یک لحظه با حیرت به صورت آرنولد خیره شد:
- من که می زنم... آهااا! یادم نبود برعکس حرف می زدی.

او این را گفته و دو سیلی دیگر به گربه زد:
- خب... چرا نمی زنی؟!
- می خوام صورتت رو با سیلی سرخ کنم ... اما هی آبی تر می شه چرا؟
- چون خودم آبی نیستم شاید.

دامبلدور لحظه ای مکس کرده و سعی کرد یک بار دیگر ماجرا را برای خودش مرور کند.

- من واسه چی اومدم اینجا؟!
- شاید نیومدید که این رو نخونید.

دامبلدور نامه را از دست آرنولد گرفته و آن را باز کرده و ایولی گفته و رفت. در غیاب او گربه نامه را برداشته و به درون آن نگاه کرد:

56*******09


آرنولد همان طور غرق در خون آبی اش، از پس تمام آن دود های سبز تنها و تنها به درون دوربین خیره شد.



...Io sempre per te


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۸
پایان سوژه:


- الف_ب_پ_
- وااااااااااااع!

خانم ویزلی بعد از جیغ، خودش را از صندلی پایین انداخته و مشغول کوبیدن خودش به دیوار شده بود.

- الف_ب_پ_ت...!
- بی شعور!

آرتور تاب این را نداشت که کسی به همسر روانی شده اش چیزی بگوید.

- الف_ب_پ_ت؟
- بی ترتبیت بی خانواده!

آرتور با خشم از صندلی اش پریده بی توجه به مالی که اکنون موهای سرش آشفته شده و صورتش رفته رفته کبود می شد، به سمت روح رفته و مشت هایش را از آن گذر داده و با هر بار عبور دستانش از روح از سرما مور مور می شد. در همین حین دامبلدور فاوکس را از جیبش در آورد.

- ببینم... الف_ب_پ_ت یعنی چی؟

شترق!

- غار غااااار!
- چرا می زنی؟! سوال کردم.
- غااار غاار غاااااار.

دامبلدور با شنیدن معنای الف_ ب _پ_ ت ابتدا لب گزیده، سپس خود را با ریش هایش پنهان کرده ، سرخ شده، کبود شده، آب شده و در نهایت به صورت بخار، در هوا معلق گشت.

- دیوار عزیزم ببخشید که این طور خودم رو به تو کوبیدم _ پخ!

مالی ناگهان این را گفته و دیوار را در آغوش کشید. محکم!

- ببخشید که به زنت گفتم الف_ب_پ_ت ...
- تو من رو ببخش که این قدر زود از کوره در رفتم...

مالی، آرتور و روح، بخار دامبلدور را استنشاق کرده و اکنون روح او را در خود داشتند.



...Io sempre per te


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
به نام خدا




نقل قول:
دامبلدور در دره گودریک زندگی می‌کرد که محل تولد گودریک گریفندور بود. در زمان کودکی، پرسیوال دامبلدور (پدر آلبوس) به دلیل حمله وحشیانه به سه ماگل جوان دستگیر و محکوم به حبس ابد در آزکابان شد. آلبوس دامبلدور در یازده سالگی وارد مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز شد. در اوایل به دلیل رفتار پدرش در برابر ماگل ها (اصطلاح جی.کی. رولینگ برای غیرجادوگرها در متن کتاب) در مدرسهٔ هاگوارتز شهرت داشت، ولی پس از چند ماه شهرت خود او از سوء شهرت پدرش پیشی گرفت. او یکی از ممتازترین دانش آموزان مدرسه علوم و فنون جاودگری هاگوارتز تا آن زمان بود. به‌طوری‌که به هجدهمین سالگرد تولدش نزدیک می‌شد در باافتخارات و سربلندی زیاد هاگوارتز را ترک کرد. سرپرست دانش آموزان، دانش‌آموز ارشد، برنده جایزه بارنابس فینکلی برای طلسم‌اندازی استثنایی، نمایندهٔ جوانان بریتانیایی در وینزنگاموت، برنده مدال طلای مقاله ابتکارآمیز همایش بین‌المللی کیمیاگری در قاهره از افتخارات اوست. زمانی که دامبلدور می‌خواست به یونان برود، ناگهان کندرا مادر دامبلدور مرد و او نتوانست به یونان برود. درمراسم خاکسپاری کندرا، ابرفوت برادر دامبلدور که او را مقصر می‌دانست بینی دامبلدور را شکست. چندی بعد، او با گریندل‌والد دوست شد و رابطه‌ای عاشقانه با او برقرار کرد، جادوگری که بعدها به پلیدترین جادوگر نسل خودش تبدیل شد. در درگیری‌ای که بین او و آلبوس و ابرفوت رخ داد، تصادفاً طلسمی به آریانا خواهر دامبلدور برخورد کرد و او مرد. در نتیجه این مرگ، ضربه روحی سختی به خانواده دامبلدور وارد شد. اما او از تلاش دست برنداشت و توانست دوازده خاصیت خون اژدها را کشف کند که بسیار باارزش بود. در چند سال بعد دامبلدور با گریندوالد، سیاه‌ترین جادوگر جهان در آن زمان به مبارزه تن به تن پرداخت و توانست او را دستگیر کند. این کار بسیار مهم بود زیرا در تمام اعصار تا آن زمان جادوگری مثل گریندل‌والد ظهور نکرده بود. پس از آن دامبلدور به شهرت زیادی رسید و استاد درس تغییر شکل در هاگوارتز شد. همچنین مقاله‌های مهمی همچون معجون‌ساز واقعی و نام تغییرشکل امروز در روزنامه جادوگری پیام امروز نوشت. دامبلدور چند سال بعد به مقام مدیریت هاگوارتز رسید. به‌دلیل مهارت‌های فوق‌العاده او، سه بار مقام وزارت سحر و جادو به او پیشنهاد شد اما او به دلایلی نپذیرفت. حدود سه سال بعد تام ریدل که یکی از ممتاز ترین دانش اموزان اسلیترینی بود نام لرد ولدمورت را برای خود انتخاب و با تشکیل گروه مرگ‌خوارها با دوستانش در هاگوارتز، به استفاده از جادوی سیاه پرداخت و به سیاه‌ترین جادوگر هزاره اخیر بدل شد. در زمان قدرت ولدمورت (لرد سیاه)، هاگوارتز به دلیل وجود دامبلدور در آنجا، امن‌ترین مکان در دنیای جادوگری بود. اولین حضور دامبلدور در اولین سکانس فیلم هری پاتر و سنگ جادو بود یعنی هنگامی که دامبلدور هری پاتر را جلوی خانه دورسلی‌ها (خاله و شوهر خالهٔ هری) گذاشت. ده سال بعد که هری پاتر به هاگوارتز آمد دامبلدور هنوز مدیر هاگوارتز بود.


این چیزیه که راجع به من می گن.

تایید شد.


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۹ ۱۰:۴۳:۳۵


...Io sempre per te






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.