هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ربکا.لاک‌وود)



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۸
جیــــــــــــــــغ!
بفرمایید!
جیـــــــــــغ!


1. شما به جرم استفاده از طلسمای ممنوعه تو آزکابان زندانی شدین. تو یه رول کوتاه، ده دقیقه وقت دارین تا فقط با استفاده از همین سه تا طلسم از آزکابان فرار کنین. (سال اولیا: 15 نمره - ارشدا: 10 نمره)

-جیـــــــــــــــــــــــغ!
-دِ! جیغ نزن خواهر من! ژون داداژت این کارو نکن!

این حرف های زندانی‌ای بود که درآن تاریکی هیچ چیز را به غیر از جیغ های وحشتناک ربکا نمیشنید. او تنها میتوانست درخواست کند تا ربکا جیغ نزند، ولی ربکا هیچ کدام اینها را-حتی آنهایی که زیر لبش زمزمه میکرد- نشنیده میگرفت و به کارهای خودش فکر میکرد.
-چیکار کنم؟ باید فرار کنم!
-داری به ژی فک میکنی داداژ؟
- به تو چه!
-بچه ای؟ منژورم اینه که... دانژ آموژی؟
-اومـــم... چطور؟

مرد لبخندی زد. ربکا تنها ده دقیقه وقت داشت و این لبخند مرد او را عصبی میکرد!
-دهه! بگو چرا اینو ازم پرسیدی؟
-چون به لباسات میخورد دانژ آموژ باژی! همین ژوری پرسیدم!

ربکا دیگر فرق بین مرد و خماری اش را نمیدانست جلوتر رفت و دهانش را تا حدی نزدیک به گوش مرد کرد. بوی سیگار خفه اش کرده بود!
-
-چی ژوده؟!
-هیچی...

ربکا نفس گرفت. چهره اش در هم رفت و...
-جیـــــــــــــــــغ!
-واااای! نــــــــه! چی ژوده؟ بازژویی دارم؟! نه؟ پس ژی؟

مرد بعد از کلی حرص خوردن غش کرد. ربکا راحت شد! حالا چوبدستی مواقع ضروری اش را از داخل گوشش در آورد و به سمت در گرفت.

5 دقیقه بعد

در با هر طلسمی که اجرا میشد محکم تر میشد. ربکا دیگر راهی نداشت. او باید نگهبان کنار در را طلسم میکرد. شاید اینگونه کلید را بدست بیاورد!
جلوتر رفت و چوبدستی را به زور از میله های کلفت آنجا رد کرد. به سر مرد نزدیک کرد و زمزمه کرد:
-ایمپریو!

اهم!... داد زد و نگهبان را طلسم کرد! () حالا نگهبان مال او بود! به او دستور داد تا در را باز کند و بگذارد او برود. مرد وقتی در را باز کرد، کنار رفت. ربکا تبدیل به خفاش شد و به بیرون پرواز کرد. آزادی!
-آزادی! جیــــــغ!

ربکا به ساعت در دفتر رئیس آزکابان نگاهی انداخت. تا فرار ده دقیقه‌ای و شکستن رکورد فرار، تنها 2 دقیقه مانده بود!
-آواداکداورا! ارباب معذرت میخوام! با اجازه بلا ! کروشیو!

او چند نفر ناکار کرد و از در آزکابان بیرون رفت! او رکورد فرار را شکانده بود!
-یوهو! جیـــــــــغ! میتونم به عنوان سابقه زندان برای مرگخواری استفاده کنم! شایدم بلا قبول کنه من تونستم رکورد رو بشکونم!

البته! ربکا به روی خودش هم نمی آورد که نیمی از آزکابان با این جیغش و فرور ریخت و نیمی دیگر در حال لرزیدن است! بهتر است تا او را به جرم ترکاندن آزکابان و کشتن سه چهار نفر دستگیر نکرده اند، به غارش برگردد!


2. سه تا طلسم نابخشودنی اختراع کنین و طرز کارشونم توضیح بدین. (15 نمره)

اولی:
نام طلسم:
لسلوکاکه یا Laisse le craquer!
طرز کار با طلسم: کافیه چوبدستیتون رو سمت اون آدمی که میخوایین بگیرین، بعد این طلسمو داد بزنین!
نتیجه انجام طلسم: اون طرف میترکه!

دومی:
نام طلسم:
کیلیمونتل یا Cli mental!
طرز کار با طلسم: با چوبدستی سر طرف رو نشونه میگیرین، بعد با جیغ طلسمو میگین!
نتیجه کار با طلسم: تو مغز طرف مقابل تا مدت زمان زیادی، جیغ بلندی انعکاس پیدا میکنه!

سومی:
نام طلسم:
دومیشو یا Demi Shaw!
طرز کار با طلسم: چوبدستی رو روی قفسه سینه طرف نشونه میگیرین و بعد این طلسمو توی ذهنتون میگین.
نتیجه کار با طلسم: اون آدم به دو قسمت تقسیم میشه! حالا عمودی یا افقی نصف شدن طرف، به خودتون مربوطه!


ویرایش شده توسط ربکا لاک‌وود در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۲ ۱۲:۰۶:۱۷

Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۸
سلام پروفسور!

در یک رول بنویسید ارباب ریگولوس چطور تونست موی سر لرد سیاه رو بدست آورد؟(30 نمره)

چندین سال پیش، رگولوس بلک کچل بود. خیل کچل بود، به حدی که کافی بود نوری کوچک به سرش نزدیک شود. دو برابر شدن نور همانا و کور شدن روبه رویی همانا. بچه های همسایه نیز او را با نام های: "لوسترمون!"ف "لامپ همسایه!" و یا نام های دیگر میشناختند. او تا جایی که غرور اصیل زادگی اش اجازه میداد، از کلاه گیس مشنگی استفاده میکرد تا مسخره خاص و عام نشود. تا اینکه یک روز...

جلسه مرگخواران شروع شده بود همه روی صندلی هایشان نشسته بودند تا لرد بیاید. رلگولوس هم نشست ولی همه با دیدن سر براق او، خندیدن را شروع کردند.
-هه هه هه! لامپ محفلی؟!
-راست میگه! لامپ اونایی؟ اونا که خودشون یه پا لامپ 100 ولتی هستن!
-دیگه هیچ وقت این حرف مشنگی رو نزن!
-اهم! ... هه هه!

رگولوس هم تا جایی که میتوانست زمزمه های رکیکی را به زبان می آورد. جرات بلند گفتن هیچ کدام را نداشت چون ممکن بو مورد حمله مرگخواران قرار گیرد!

30 دقیقه بعد

لرد با نجینی وارد شد. تا نشست، با نور محفلی شکلی مواجح شد.
-این نو از کدوم محفلی ای میاد؟ هان؟
-این! این ارباب!
-که این طور! رگولوس؟ :voldrmort:

رگولوس به موهای لرد خیره شد و معذرت خواست. لرد هم دستور داد هر مرگخوار دسته ای مو به رگولوس بدهد تا تنبه اش کند.

1 هفته بعد

-ارباب!
-چته؟! وقت ما رو با حرف های زیاد پر نکن و حرفتو سریع بگو برو!
-ارباب موهام شبیه یه دسته گل با همه جور گل شده!
-همه جور چی؟
-همه جور گل!
-پس مرگخوارای ما گل هستن ما نیستیم! تو حق نداری موهای بقیه رو داشته باشی! فقط موهای مبارک ما!
-هیـــــــــــــن؟!

فردا

-چرا اون! چرا ما نه!
-چون شما گل نیستین! ما گلیم!
-چرا لرد الان کچله شما کور نمیشین!؟

لرد موهایش را به رگولوس داد و الان رگولوس در یک روز موهایش را مانند دختران کرده بود. دلش موهای بلند میخواست ولی از آن روز به بعد مسخره موهای دخترانه اش شده بود!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۸
پروفسور روزیه؟ جیـــــــــــــــــــغ!


1- یک پست در سرسرای عمومی

بفرمایید! اینم تکلیف اول!

2. توی یه رول کوتاه، یه روز عادی یه بوکاتو تو مغز خودتون شرح بدین. ( 10 امتیاز)

-یا مرلین! چرا داری چپکی کتاب میخونی؟ من یکی چیجوری اونا رو بخورم تا یادت بمونه آخه!؟ دِهِه!

ربکا برعکس روی لبه تختش آویزان شده بود و کتاب میخواند. ولی تنها کسی که به حرف های بوکات باید اهمیت میداد و نیمداد، صاحبش بود.ربکا حتی به جیغ های بوکات هم اهمیت نمیداد، چون هیچ یک را نمیشنید.
-بوکات همواره دانش را جذب کرده و یا به گونه ی دیگری، دانش را میخورد. این خورنده دانش، همواره و در هر حالتی، آماده جذب دانش است. واو! چه جالب!
-دروغ میگن به مرلین قسم! من یکی هر کاری میکنم، هر چقدر میپرم، باز به چیزایی که میخونی نمیرسم!در هر حالتی میشه، ولی نه وقتی صاحابت داره چپکی درس میخونه و میخواد همه چی یادش بمونه!
-بوکات رو بهتره به یه چیز دیگه تشبیه کنم تا یادم بمونه. اومـــــــم... آها! بوگارت شبیه بوکاته! آفرین به خودم!

بوکات از حرص بنفش شده بود. در حالت عادی بوکات ربکا صورتی است، ولی این بار خیلی حرص خورده بود! نه میتوانست دانش های وارده را بخورد و نه میتوانست صدایش را به گوش ربکا برساند.
-ای تسترال گازت بگیره! ای کاش مورد حمله هیپوگریف قرار بگیری! ایشالروونا همه ی تالار ریون رو سرت خراب شه!
-...بوکات همواره با مهربانی کارش را انجام میدهد و...
-من مهربونم؟ مهربون خودتی چپکی! اوفـــــــف! آرووم باش بوکی! آروم!

1 ساعت بعد

ربکا بعد از یک ساعت درس خواندن روی میله طبقه دوم تخت او و جوزفین، کتاب خواندن را کنار گذاشت. بلند شد و روی زمین ایستاد. در هر صورت جوزفین خوشش نمی آمد سر کسی موقع خواب روبه رویش آویزان باشد! تخت او طبقه بالا بود و این تنها چیز مهمی بود که بوکات نمیتوانست به یاد بیاورد. پس دستور خوابیدن در جای همیشگی را داد. ربکا هم طبقه بالایی را انتخاب کرد و تا سرش را روی بالش گذاشت، خوابش برد.

فردا صبح-سر امتحان

-سوال اول... بوکات چیست؟ هن؟ بوکات تو کتاب نیومده بود اصلا!

ربکا هیچ چیز از متونی را که دیشب خوانده بود یادش نمی آمد.
-سوال دوم. کار بوکات چیست؟ یا روونا! اینا رو نخوندم مثل اینکه!

این اتفاق نشان از این میداد که ربکا در کارهایش بدشانس است که هیچ، در درس خواندن هم بدشانس است!

و اما آن طرف در مغز ربکا، بوکات داشت تند تند خوانده های دیروز ربکا را میخورد. خودش را تشویق میکرد تا تندتر هم بخورد!
-بدو بوکی! آفرین بوکی! ماشالررونا به خودم!
-آخ جون! یادم اومد! باید سریع بنویسم تا یادم نرفته!

ربکا با سرعت فراوانی شروع به نوشتن کرد و بوکات هم تند تند خوانده ها را میخورد. ربکا مطمئن بود که با همین سرعت، میتوند زودتر از هر کسی برگه امتحان را تحویل دهد.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۸
جیـــــــغ! جیغ! دیگه نا ندارم جیغ بزنم!
چطوری هم وطن گابریل؟!
ای وای! هه هه! لیوان صورتی نامتقارنتونو شکوندم! مهم نیست! نامتقارن بود!

مادمازل رکسان... مادمازل گبی؟ منم میتونم به عنوان هم وطن فرانسوی بیام تو؟
قول میدم فقط جیغای خودمو بکشم!

اجازه وغود به گغوه ساحغگان غو میدین؟


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۸
سوال تام، مغزش را مشغول نکرد، بلکه کاری کرد که مغز برایش مهم نباشد که نوشتن چیست!
-به من چه! من دلم نخواد فکر کنم باید چیکار کنم؟
-نوشتن چیه؟
-من نمیخوام فکر کنم!
-نوشـ...

ادامه حرف تام در مغزش خفه شد. در هر حال مغز نمیخواست فکر کند. دستور فکر نکردن صادر شد. هیچ عضوی از اعضای بدن تام فکر نمیکرد و تام در تکاپوی جمع کردن دست و پاهایش بود.
-دهه!
-دستور دادن فکر نکنیم!

مغز دستور فکر نکردن داده بود ولی خودش داشت به کارش فکر میکرد!
-بهتره دستور رو لغو کنم!

مغز همچنان فکر میکرد ولی نه مثل همیشه! پس دستور لغو صادر شد و تام دوباره به مداد نگاهی انداخت.
-چیجوری باید بنویسم اصلا؟ د یکی کمک کنه!

و همچنان تام منتظر بود تا در کاری که حتی نمیدانست چیست، کمکش کنند.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۸
پروفسور ای؟ تکلیفمونو نوشتیم... فقط اینکه ورق نزنین فقط! خالیه آخه! چیزی ننوشتم هنوز تا بخوایین بخونین!
با تچکر!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۸
اول اکتبر
صفحه اول دفترچه خاطرات ربکا لاک وود


سلام دفترچه خاطرات من! : )
میخوام تو اولین صفحه دفترچه ام از پیدایشش بگم... از پیدایش دفترچه ای که همه از داشتنش خوشحالن! دفترچه ای که آینده رو پیش روت میذاره، اگه صاحبش بخوایی!...

***

روزی دخترک جادوگر کوچکی، برای داشتن تکه نانی به کتابخانه جادویی ای سر زد. اول از هر چیز، کتابدار هشدار داد. هشدار به دخترکی که جز کفشی نو، چیز زیبایی نداشت... اما هر چه زن فریاد میزد، دخترک پافشاری بیشتری میکرد.
-خواهش میکنم بهم کمک کنین! خواهش میکنم ازتون خانم! یه تیکه نون... اگه یه تیکه نون زیاده یه شکلات. یه سکه سه سنتی... یه کتاب خیلی خیلی ارزون!
-اگه نری به پلیس خبر میدم که تو داری ایجاد مزاحمت میکنی. ساعت 10 شبه من میخوام کتابخونه رو ببندم! معلوم نیست اگه یکی از بیرون اینجا رو ببینه، چی فکر میکنه درباره کتابخونه من! برو بیرون!

دخترک بعد از جر و بحث کوتاهی، نای داد خواهش کردن هم نداشت! نفس عمیقی کشید و مصمم چشمانش را به چشمان سبز زن دوخت.
-میشه به من یه دفترچه بدین؟!
-این دفترچه نوئه رو چرا نگاه میکنی؟ اینو میخوای؟ اونم تو؟!
-من چمه؟

زن نمیدانست چگونه هم به سوالات دخترک سمج جواب دهد، و هم دفترچه ای که دستش دور آن حلقه شده بود تا زا آن دخترک شود، را به او ندهد!

-خانم؟... من چرا نمیتونم اونو داشته باشم؟
-چون... چون تو اگه پول داشتی حتما بهت میدادمش!
-پول؟...

و به کفش های نوی صورتی اش خیره شد. تازه آنها را از مغازه دسته دوم فروشی خریده بود. کفشی نداشت و هر روز پاهایش زخم بودند. کفشی خرید تا پاهایش را سالم نگه دارد، ولی مثل اینکه آنها هم ماندگار نبودند.
-اومــــم... میخوایین کفشامو بهتون بدم؟ من هر مغازه ای رفتم یا هر کتابخونه ای رفتم، بهم یا گفتن سوادشو نداری، یا میگفتن کفش دسته دوم ازت نمیگیریم.
-تو در هر صورت سوادشو نداری که بنویسی! حق دارن!
-نه!... ندارن! من میتونم تو اون دفترچه اسممو یا تاریخ هر روز رو بنویسم!
-اوه... ببخشید عزیزم!...

رفتار زن نرم شد. مهربان تر و نرم تر... آنقدرها نرم که از گونه هایش، چون اشک جاری شد. چوبدستی اش را برداشت و روبه دفترچه خاطرات گرفت. زمزمه های آرامی را زیر لب جاری کرد.
-این دفترچه، همواره و همه جا، اتفاقات روزی را که انتخاب کنی را نشانت خواهد داد. و تو خواهی فهمید، که چه باید کرد و چه نباید انجام داد...
از آن لحضه به بعد، دخترک صاحب و سازنده از آن نوع دفترچه شد. همه او را به نام ستاره ی شب میشناختند. تمام دفترچه های ساخته شده از آن زمان به بعد، نماد ستاره آبی، مانند چشمان آبی دخترک را دارد. آری... رزالین استار، تنها کسی است که میتواند دل سامانتا مون لایت سنگدل را نیز نرم کند...
***
خسته ام و دستم، خسته تر از مغزم. بهتره تا صدایی گوشمو به خودش جذب نکرده تلاش به خوابیدن کنم. خفاش بودنه دیگه...
ساعت 3 شب
خوابگاه دختران ریونکلاو


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۸
پروفسور خالی؟
جیـــــــــــــــــغ!


***

۱.توی یه رول، به مریخ برین و خاک مریخ بیارین! اینکه از کجای سفرتون شروع کنید مهم نیست. اما اینکه در مورد اقامتتون توی مریخ توضیح بدین. اونجا چجوریه؟ اصلا میذارن راحت خاک مریخ بردارین یا راحت برگردین؟ بیشتر توضیح نمیدم که محدود نشین. نوشتن برگشتنون هم اختیاریه. مهم اقامتتون و خاکیه که میخواین بیارین. ۲۴

-شمارش معکوس. 4.5.6.7.8.9.10...
-جیــــــــــــــــــغ!
-عه! این دوازدهمین باره که سر 4 جیغ میزنی! اَه!

ربکا این بار پس از تلاش های ناموفق برای گرفتن خاک مریخ از رابستن، سوار موشک جادویی شده بود، پشت سر هم جیغ میزد. مدیر اومورات فضایی جادوگران، برای اولین بار در سال یک فضانورد داشت و حالا هم که میخواست برود، جیغ میزد. مدیر کلافه، مرد پشت میز را انداخت و خودش روی آن نشست.
-برای سی و ششمین بار خانم لاک وود!
-
شمارش معکوس. 2.3.4.5.6.7.8.9.10 و... یــــــــــــــــــــک! پرتــــــــــــــاب! برو تا راحت بشیم از دستت!

و بالاخره ربکا سفر فضایی خودش را شروع کرد. در موشک، ربکا منتظر بود بخاطر جیغ زدنِ رد شدن از جو زمین، موشک بترکد یا از هم بپاشد. ولی مثل اینکه همه چیز درست پیش رفت. موشک رفت و رفت تا اینکه...

شترق!


با کمی درد، موشک سقوط کرد فرود آمد. ربکا هم سرش را برای سرک کشیدن، از موشک بیرون آورد. او میخواست نفسی هم تازه کند!
-مثل اینکه... اوهه اوهه... اینجا اکسیژنی نیست... اوهه اوهه... تا من نفس بکشم! اوهه اوهه!

داخل موشک را گشت و کلاه پر از اکسیژنش را بیرون آورد. سرش گذاشت و از موشک بیرون آمد.
-وای! یا مرلین!

تا چشم کار میکرد خاک قرمز تمام سیاره را گرفته بود. میترسید اگر یک دقیقه دیگر به خاک قرمز مریخ نگاه کند، حالش بد میشود.
-آخ! بهتره برم سر اون کپه خاک! خیلی خوش رنگه!

کپه خاکی که ربکا از آن میگفت، کمی آن طرف تر بود. پس بال هایش را باز کرد و تند تند بال زد.

30 دقیقه بعد

آخ آخ! آیی! بالهام خسته شدن! خودمم خسته شدم. چقدر راهش طولانی بود! خیلی خیلی راهش طو...

ولی وقتی موشکش را دید، فهمید که تنها بیست قدم با آن فاصله دارد. او میتوانست تا الان همه به خانه برگردد و هم خاک را در ظرفی مناسب تر از لیوان دردار بریزد!

-تو کی هست؟ کی هست؟
-جیــــــــــغ!

ربکا با مورد حمله ملاقات اولین آدم فضایی بال هایش را کاملا باز کرد. ولی کمی بعد تر از دیدن یک آدم فضایی نارنجی، تعدادشان بیشتر شد.
-تو کی هست؟
-من آدم هستم! یه آدم از سیاره همسایه!
-آدم!؟

ربکا سعی کرد سر چشمان کاملا سیاه بزرگشان نخند، ولی خیلی زود خنده اش گرفت. وقتی داشت میخندید، چشمان آنها کوچک و چهره شان در هم رفت. ربکا ترسید و از آنها دیلی خشمگین بودشان را پرسید. لبخند زد تا همه چیز -شاید- درست شود.

-با بال هات، خاک صادرات سیاه را پرت کرد! پخش کرد روی زمین! با خنده ات شیشه های دو خانه ترکید!

چرخید و خاکی که تا همین چند دقیقه پیش کپه ی بزرگی بود (ولی الان پخش زمین شده بود!) را نگاه کرد. توضیح داد که میخواست تنها یک لیوان از آن را بردارد و همه را حتما جمع خواهد کرد ولی وضع بدتر از این حرف ها بود!

-ما مسخره تو نبود!
-معلومه که من شما رو مسخره نمیکنم! فقط یه لیوان خاک! همین!
-اگر با همین دست فرمون رفت، دردسر درست کرد!
-جان؟!

ربکا نمیفهمید منظورشان از این حرف ها چه بود، ولی این را حدس میزد که چگونه باید خاک را بردارد. آنها هم انگار که فکرش را خوانده باشند، گفتند:
-ما به تو خاک نداد! هرگز!
-هرگز؟
-هرگز!

لیوانش را یواشکی بیرون آورد و سریع در خاک فرو کرد. وقتی لیوان را بیرون آورد، با حمله سربازان آبی پوش مریخی مواجح شد. آناه مطمئنا از او نمیگذشتند.
-ایست کرد! ایست!
-من ایست نکرد! هرگز! جیـــــــــــــــــغ!

با این جیغ، ربکا و پلیس های فضایی، دور تا دور مریخ را شروع به دویدن کردند. الیته ربکا پرواز میکرد.

6 روز و 7 ساعت و 23 دقیقه و 41 ثانیه بعد!: |

-ایست... کرد! ایست کرد... اهم اهم!
-اهم اهم اهم! خسته شدم. بهتره برم! کارام که تموم شدن. آره... بهتره که برم!

ربکا به ساعتش خیره شد. یعنی الان چه روز و چه زمان زمینی ای بود؟ بعد این را فهمید که باید برود و سوار موشکش شود. او فقط فکر نکرد، عمل هم کرد. رفت با آدم فضایی ها دست داد و سوار موشکش شد. میدانست با این کار همحواسشان را پرت میکند و هم راحت تر میرود.
-خداحافظ شما!
-خداحافظی کرد! خداحافظی!

و بدون اینکه به جایی صدمه وارد کند...
شترق
ترق

بووووم!


اومـــــــم... ربکا با کمی صدمه وارد کردن به سیاره و نابود کل شهر در نزدیکی موشکش به افتاد. مدتی بعد از معلق ماندن در فضا، موشک به راه افتاد.
-دِ راکت ایز کام بک تُو اِرث. وان... تُو... ثیری!
-خا باشه! این جوری نمیشه! باید روت فرانسوی نصب کنم! اینجوری بهتره آخه!

سپس خاک در لیوان را، داخل چمدون کناری اش گذاشت و ذوق زده خودش را تشویق کرد! اما وقتی به جو زمین نزدیک شد ذوقش ده برابر شد! آیا میتوانست بدون از بین بردن جو زمین به زمین برگردد؟

۲. معجون چه بلایی سر رکسان بعنوان خورنده معجون آورد؟ توی یه رول کوتاه توضیح بدین. ۴

یک قورت. دو قورت. سه قورت. چهار قورت...

-چرا تموم نمیشه!
-ربکا؟ یعنی تو واقعا نمیتونی پاتلی که پروفسور خالی دارن معجونشو سر میکشن ببینی؟ معلومه که زیاده!
-اوخ! آره... راست میگی! میبینمش ولی خیلی زیاده!

12قورت. 13قورت. 14قورت. 15قورت و تمام! رکسان بعد از آخرین قورت از معجون، با ترس پاتیلش را روی میز گذاشت. انتظار داشت غول یا هیولا و یا آدم مریخی شود ولی اتفاقی نیفتاد.

-پروفسور خالی؟ خوبین؟
-آره! خوبم ربکا!
-ولی شما تمام معجونو با چند تا قور...
-بله تام! من معجونو با... با... با چی خوردم که اولش قور داشته باشه؟! اصلا صبر کنین! من کیم؟ شما کی هستین؟
-چیزی شده پروفسور؟

رکسان سرش را تکانی داد و سپس سرش را با محبت محفلی طوری (!) بلند کرد و به بچه ها چشم دوخت.
-گفتم که. عه! چی گفتم اصلا؟ هیچی یادم نمیاد اصلا! :ysmile:
-چی!؟ اسمامو و اسمتونو یادتون رفت!؟
-چیزی خفاش؟ انگار حالت خوب نیس. :ysmile:

رکسان وقتی نگاه های غمگین (یا شادم شاد) تُاَم با تعجب کلاس را دید، قهقه ای سر داد و بچه ها را در بهت فراوانی فرو برد. فقط بعت، بدون هیچ حیرتی!
-هن؟!
-امروز چقدر خوشحالم! انگار از خوشحالی رو هوام!

ربکا صندلی های اطرافش را بلند کرد. او ناگهان لا هایش را از تعجب زیاد باز کرد و چندین دانش آموز و صندلی را انداخت. بعد از تمام شدن کارش، برگشت و به رکسان نگاه کرد.
-پروفسور؟ احساس نکنین یکم واقعا رو هوایین؟
-ها؟ من الان خیلی خوشحالما! بگو ببینم... منظورت از "رو هوایین" چیه؟

سپس به پایین نگاه کرد. زمین از دور شده بود و همچان دور میشد. ترس از اتفاع تمام وجودش را فرا گرفت.
-نــــــــــــــه! ... آخ! آیی!

رکسان سرش به سقف مرتفع کلاس برخورد کرده بود، و او از این بالاتر دیگر نمیتوانست برود! با ترس به بچه هایی که با دهان باز به او زل زده اند نگاهی کرد.
-برین کمک بیارن! سریع! وگرنه از گروهتون امتیاز کم میکنم!

بچه های کلاس هم با جمله ی آخر به سمت اتاق مدیریت پروفسور اسلاگهورن هجوم آوردند.

۳. رنگ و شکل معجون رو توضیح بدین یا نقاشیش کنید. و یه اسم براش انتخاب کنین. ۲

اسم:
معجون سیاره آتش

رنگ:
یکم قرمزش روشنه ولی قرمزه.

شکل معجون:
غلیظ با بخار های قرمز خیلی کمرنگ که ازش بلند میشه. داخلش هم حباب هست. ته‌نشین خاک مریخ رو میشه از ته ظرف معجون دید.

تصویر معجون:
تصویر کوچک شده



ویرایش شده توسط ربکا لاک‌وود در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۲۶ ۱۵:۱۱:۵۵

Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۸
1.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون
د)مهربانیتون

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان

۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت
ج)راحتی و آسایش
د)محبت و کمک به دیگران

۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
ب)خواری
ج)گرسنگی
د)تنهایی

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف یا بیرنگ
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام را مورد دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
نام:ربکا لاک‌وود

گروه:ریونکـonly Ravenـلاو

قدرت ها:تبدیل شدن به خفاش. جیـــــــــــــــــغ زدن با قدرت ماورای بنفش!

چوبدستی:چوب درخت برگ بنفشه، ریسه قلب اژدهای صورتی. 13اینچ و انعطاف‌پذیر.

خصوصیات ظاهری:خفاش خون آشام با مو و چشم بنفش-صورتی. دم و بال خفاش هم دارم. دندونام تیزه تا راحت تر خون رو بخورم.

خصوصیات اخلاقی:دست و پا چلفتی و جیغ جیغو. گوشای تـــــیــــــز و چشایی که تو شب عالی کار میکنن!

توضیح کوتاه از زندگی:من، ربکا لاک وود، تو خانواده لاک وودها که جانورنمای اصیل فرانسوی هستن، به دنیا اومدم. همشون جانونمای خفاش هستن و منم مثل اونا با گوش و بال خفاش به دنیا اومدم.
عاشق رنگ بنفش و صورتیم! خیلی خوش رنگن! گوش و بال خفاشمم به خاطر همین با جادوی همیشگی بنفشه! همچنین به بالا رفتن از درخت آویزون شدن چپکی روی یه شاخه! خیلی کیف میده همونجا بخوابی!

جادوآموز هاگوارتز هستم. با چند تا از دوستام همیشه یا داریم مسابقه بالا رفتن از درخت میدیم یا داریم تلاش میکنیم به هم یاد بدیم کارای همدیگه رو چیجوری تقلید کنیم! مثلا من خودم سه چهار بار به لوستر تالار ریونکلاو چسبیدم و اونا اصلا نتونستن این کار به این آسونی رو بکنن! من یکی هم در اون حال تلاش کردم کسایی که از ترس دیدنم، بد و بیراه میگن رو نادیده بگیرم، ولی بعد از چپکی بودن رو لوستر و تلاش دوستام، رییس گروهمون مجبور شد لوستر جدید نصب کنه! چون لوستره ضعیف بود، افتاد شکست. همین!

من عضو باشگاه دوئل ریونکلاو هم هستم! ربکای معروف! عاشق این اسمم اگه بدون شکستن چیزی با رنگ صورتی بنویسنش! خودم کلا تو روز دست به هیچی نمیزنما ولی همه چی خود به خود... آخ!... یعنی یهو میشکنه!

ربکا لاک‌وود، عضو باشگاه دوئل و خفاش خون آشام ریونیه! جیـــــــــغ!

***
من جودی بودم... جودی جک نایف. . .

تایید شد!
خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۲۵ ۹:۵۰:۲۳

Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.