هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹
سلام.
سوژه پست اینه.
یه روز دستفروشی به هاگزمید میاد و دارو هایی میفروشه که تاثیر عجیبی دارن.یک مرگخوار یا محفلی این دارو میخره و برای لرد ولدمورت یا دامبلدور میاره. نتیجه این دارو اینه که لرد یا دامبلدور حس جوانی پیدا میکنن و خلاصه کارایی میکنن که اصلا به سنشون نمیخوره‌.
نظراون مثبته؟منتظر جواب هستم.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹
سلام.
سوژه در پخ توضیح داده شد.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹
شما مجوز بدین،قبل از زدن تو پخ براتون خلاصشو میفرستم.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹
سوژه ای کاملا متفاوت با قبلی بزنم چی؟



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹
سلام خدمت بانو مروپ.
چند هفته پیش تاپیکی به نام پوشاک جادویی گلدرگز زدم که متاسفانه ادامه داده نشد و پاک شد.قبل از اون شما پیشنهاد داده بودید که سوژه رو به خانه های هاگزمید منتقل کنیم که من قبول نکردم.
اما الان غلط کردم. اگه اجازه بدین سوزه گلدرگزو با کمی دخل و تصرف سوژه خانه های هاگزمید کنم.
اجازه هست؟



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۹
سلام
بعد از سالهای سال رولی زدم بس پر اشکال.
دوست دارم در جهت ناظر شدن حرکت کنم و این پست نقد بشه.(هیچ ربطی بهم نداشتن. )
ویرایش:آخ آخ.یادم رفت خلاصه بدم.
خلاصه:مرگخوارا به بهشت رسیدن و همه دنبال رسیدن به آرزوشونن.اما توی راه بانو مروپ به آرزوش رسیده.(حوری که هر چیزی بهش بده میخوره.)و راه رو بسته.الان همه دور هم جمع شدن که راهکار برای جدا کردن مروپ از حوری بدن.


ممنون که خلاصه داستانو گفتین.

نقد شما رو با گورکن فرستادیم. بعد از گرفتن نقد، پسش بفرستین. قراره گور دشمنانمونو بکنه. کافیه سرو تهش کنین. خودش بر می گرده.


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۸ ۱۵:۳۲:۲۳
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۹ ۰:۲۶:۲۰


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹
سلام
درخواست دوئل با ربکا لاک وود دارم.
هماهنگ شده مهلتشم دو هفته.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹
مغز همه مرگخواران حاضر در میز پنج ضلعی منتظم هنگ کرد.البته بجز ریونکلایی ها،لینی،ربکا و تام همه دست هایشان را بالا بردند تا اربابشان اجازه حرف زدن بدهد:
-بگو لینی.
-ارباب با شکل جانور نمام حوری رو نیش بزنم؟
-حوری را که نمیتوان نیش زد . خیر سرمان مرگخوار ریونکلایی داریم.
-جرونا به حوری انتقال بدم ارباب؟
-اینجا بهشت است ربکا.بیماری وجود ندارد.
-ارباب به رودولف دستور بدیم که حوری رو چند قسمت کنه؟
-رودولف.بیا اینجا.

رودولف که در حال دید زدن حوری با کمالاتی بود با شنیدن صدای اربابش به سوی میز پنج ضلعی آمد و گفت:
-جانم ارباب.
-مثل اینکه یادت رفته است مغز تام را با تف بچسبانی.
-راست میگید ارباب.همین الان درستش میکنم.

ردولف جمجمه تام را با ضد تفی از جا برداشت و تفی کف دست خود کرد.دو نیمکره مغز تام را گرفت و با تفی به هم وصل کرد.تام ریست فکتوری شد و بعد با صدای آهنگی ویندوزش بالا آمد. کمی فکر کرد و گفت:
-ارباب، چرا شما جلوی بانو مروپ تظاهر به میوه خوردن نمیکنین تا به سمت شما بیاد؟
-رودولف؟مطمئنی تف مرغوبی استفاده کردی؟
-بله ارباب.خلطی بود.
-درست میگن ارباب.جلوی بانو مروپ تظاهر به خوردن میوه کنید.

همه سر ها به سمت هکتوری برگشت که از درختی میوه میچید.
-چه میگویی هکتور؟
-ارباب اینا میوه های نا تمام بهشتین. هر مزه ای که دلتون بخواید میدن حتی اگه بخواید بیمزه میشن تازه هیچوقتم تموم نمیشن.

لرد گلابی از دست هکتور گرفت و گفت:
-به تو اعتماد میکنم اما اگر نقشه جواب نداد میدهم رودولف در پاتیل ریز ریزت کند.


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۷ ۱۳:۲۹:۵۱


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹
-لوسیوس؟
-بله ارباب.
-میخواهیم دو اتاق جانبی دو سمت راهرو را ببینیم.
-ارباب؟
-چه شده؟
-مایل نیستید چای سیلانی رو که دیروز برامون اوردن بچشید؟
-تو فکر میکنی که ما مستر تیستر هستیم لوسیوس؟
-خیر من کی چنین جسارتی کردم ارباب.
-خوب پس میرویم و چای را میچشیم.

لوسیوس لحضه ای آسوده خاطر شد ولی یادش افتاد که چای سیلان را هم برای بدهی هایشان داده اند پس گفت:
-همان اتاق های جانبی دو سر راهرو را ببینیم ارباب.
-لوسیوس؟
-بله ارباب.
-ما را احمق فرض کرده ای؟

لوسیوس جلوی چشم اربابش ذره ذره آب میشد که مروپ از توی خانه فریاد زد:
-نارسیسای مامان. میوه از یخچال بیارید برای آووکادوی مامان.خسته شده پسر سیاه و سنگدلم.

ناگهان به نارسیسا حالتی شبیه به حمله قلبی دست داد و همان جا روی پله ها ولو شد.در همین حین لرد گفت:
-ما به اتاق مجاور راهرو میرویم.چای سیلان و میوه های مارا همان جا بیاورید.


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۷ ۱۲:۲۴:۱۵


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ پنجشنبه ۵ تیر ۱۳۹۹
هاگرید در را پشت سر رودولف محکم بست و گفت:
-خب شوما اینجا چیکار داشتی؟

رودولف نگاهی به چاله در اتاق کرد و گفت:
-کارگرم.
-باشه بیا این کولنگو دستت بگیر.

رودولف از هاگرید کلنگ و بیلی گرفت و مشغول کندن چاله شد.همزمان او به دنبال پیدا کردن یک ساحره با کمالات نیز بود.در این میان دوباره هاگرید با سر کادوگان دوئل میکرد:
-ای پست فطرت رزل.اگر جرئت داری با شمشیر دوئل کن.
-اینو داشته باش.

هاگرید دوباره با تفنگش به تابلو سر کادوگان شلیک کرد و سر و صدایی بسیار بلند در هتل ایجاد کرد.رودولف دیگر تحمل نکرد خواست مانند سدریک صدایش را بلند کند که چشمش به تانکس افتاد که خیاری روی چشمانش گذاشته بود.رودولف گفت:
-شما وضع تاهلت چجوریاس؟

تانکس با غیض پرسید:
-چی؟
-چند سالتونه شما؟

دوباره خیارها از چشم تانکس افتادند.بلند فریاد زد:
-ریییییییممممموووووسسسسس.

نیمچه گرگینه ای از در وارد شد و گفت:
-چی شده تانکس؟
-این مرد مزاحم من میشه.




هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.