هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۹:۲۷ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲
نقل قول:
الان دیدم اسم این تاپیکو به اسم اوریجینالش تغییر دادی! اشک تو چشام دلمه بسته!

حالا که تا اینجا اومدم و واسه اینکه این پست اسپم محسوب نشه، این پست ارزشی ما رو بنقد لطفاً!


آخه فرزندم شبح خون آشام هزار ساله ی محفل.. چرا این کارو می کنی؟! واقعا چرا؟! الان دیگه پستهای تو واسه نقد کردن نیس که ماشالا هزار ماشالا صاحب هیبت و شوکتی هستی واس خودت!

تو الان باید عصای دست من پیرمردی باشی خب.. ای مرلیـــــ ـ ـ ـن!

حالا گوشتو بیار جلو تامک نشنوه یاد بگیره:

می خوای حالا اول تشویق بشی یا تنبیه!؟ با توجه به این که گوشت دم دسته من می گم تنبیه! ببین فرزند.. گاهی اوقات یه جاهایی از پست به شدت و خیلی غیرطبیعی به آدم می چسبه و آدم دلش می خواد بیشتر از اون داشته باشه.. کسی هست که از دو سیخ کباب به جای یه سیخ کباب بدش بیاد!؟ صدایی می شنوی!؟ ببین.. کسی نیس!

یه جاهایی با تغییر صحنه ها آدم فکر می کرد داره از رسانه ی میلی فیلم میبینه.. از این فیلما که سانسور میشن یهو می رن آخر فیلم! به عنوان مثال اون قسمت تو ماشین بعد از آهنگ یهو رها شد! می دونی رها شدن اشکالی نداره (!) ولی به صورت غیر مترقبه که باشه خواننده یه لحظه هنگ می کنه!

حالا دستتو بیار این گوشی که ازت کندم رو بذارم کف دستت خوبیهاشو بلند بلند بگم بقیه بشنون!

این موج دیوانگی طنز نویسی گاهی اوقات آدمو با خودش برمی داره می بره اینور اونور.. این تلمیح های فوق العاده ای که پستت داشت ناشی از همونه.. لارتن میاد تو می گه واتس آپ هین این فیلم آمریکایی ها، مینی ماینر نارنجی که از شخصیت پردازی های قدیمت مونده و کاملا آدمو می بره به چیورون! یا این که تو روزنامه می خونی نهنگا خودکشی کردن که از همه شون باحال تر بود!

به علاوه ی این که به جادویی (داف؟!) بودن فضا هم احترام گذاشتی، آپارات و طلسم افزایش جا و... واقعا نکته ی مثبتی بود. اوه.. راستی برتی بات رو من خودم اول متوجه نشدم بعد ذهن درخشانم جرقه زد، دانه های همه مزه ی برتی بات، اگه آهنگ تولید کنن می شه آهنگهای همه جوره ی برتی بات! خیلی خوب بود!

دلمون رو شاد کردی پسرجان.. مرلین دلتو شاد کنه!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
- قااااعر!
- اوه.. قار نه عزیز دلم.. قد.. هووم.. قد هم که نه.. قوقولی هم نه.. تو خودت یادت نمیاد قبلا چه صدایی در میوردی؟!
- قااااااعععر!
- ای که بیخودی زور می زنم این شتر آدم شه! اصن عر عر کن.. به من چه!

دامبلدور نا امیدانه از جاش بلند شد و تصمیم گرفت همینجوری بی هدف تو اتاق قدم بزنه. این طوری بهتر میشه فکر کرد. طی این مدت دامبلدور و فاوکس تصمیم گرفته بودند که مثل آدمهای عادی و بدون جادو زندگی کنند. یک استاد علوم جادویی باستانی، گرچه ظاهرش پیرزن بی دندون نق نقویی بود ولی خو بالاخره استاد بود! چی می گفتم راستی؟! هوووم.. بله این استاد فرموده بودند که برای سن و سال دامبلدور بهتره که یه مدت از جادو فاصله بگیره تا این همه نیروی جادویی و قدرت های خارق العاده و فوق العاده و گولاخ و زیبایی که داره کمی ارامش پیدا کنن و هدفمند بشن و اون بتونه سالم تر و قبراق تر و سرحال تر باشه.. شایدم یه بیست سی سالی جوون شد تونست تشکیل خانواده بده!

خب زندگی هم که بی جادو سخته.. دامبلدور و فاوکس به اتفاق همدیگه به جزایر قناری رفتن و اونجا توی مرکز رسیدگی به پرنده های بی خانمان مشغول به کار شده بود! خو چیه مگه!؟ پرنده ها نمی تونن بی خانمان باشن!؟ ینی یک جوجه ی کوچولوی از لونه افتاده ی نازنازی که داره گریه می کنه باید بمیره!؟ شما رو کدوم تامکی پرورش داده!؟

در این لحظه دامبلدور قدم زن توی دفترش داشت به یک جوجه توکایی که بر اثر برخورد شدید به شیشه قسمتی از مغزش رو از دست داده بود کمک می کرد که بتونه دوباره آواز بخونه!!

و همون جور که شاهد بودید نه اون عرضه داشت آواز بخونه نه این دکتر بود! فکر می کرد دکتره!

دامبلدور داشت قدم می زد که آقای خروس شلنگ اندازان وارد شد!! حالا این همه تعجب نمی خواد.. اینجا جزایر قناریه.. ولی نه از اون جزیره قناری های تایلند گونه! جزیره ی مخفی پرندگان.. فامیلای فاوکس واسه اونو دامبلدور دعوتنامه فرستاده بودند که به اونجا برن برای تمدد اعصابشون.. اینجا دنیای فانتزیه هرچیزی ممکنه!

- پروفسور دامبلدور.. قو قو.. هووم.. هنوز به زبونتون عادت ندارم.. شرمنده عاقاجون! می خواستم بگم یه نامه واستون اومده که توش نوشته جیمز بالاخره جوون مرگ شد! البته ما نامه رو نخوندیما.. حالا بیاین خودتون بخونین ببینین چی نوشته!

دامبلدور با شندین این جمله دمب فاوکس رو گرفت و با ریشی در پس اهتزار شروع کرد به دویدن.. از ساختمون پرندگان بی خانمان بیرون زد و به دریا پرید.. زندگی سالم، هوای پاک و غذای گیاهی باعث شده بود بدن سالمی داشته باشه ولی فقط ریشش یه کم در برخورد با دریا آب زیادی جذب کرده بود! خو به لندن نرسید ولی به جزایر طوطی که رسید!

دو مرگخوار جلوی در بیمارستان از خوشحالی رسیدن به دامبلدوری که مریض و از حال رفته بود داشتن ملق می زدن و در پاره ای از مواقع دیده شده که مخرج مشترک می گرفتن* بعد از پایان عملیاتشون مرگخوارها دوان دوان بالا رفتن ولی بعد از دو ثانیه مغز پرت شدن تو کوچه.. و دامبلدور با ابهت و ریشی که نیمی از اقیانوس رو بلعیده بود خشمگین دم در ظاهر شد!

-----------------------------------------
* حرکتی که بحرینی ها بعد از بازی فوتبال با ایران یه زمانی انجام دادن و بعد هم ایرانی ها تلافی همین حرکت رو یه جای دیگه در اوردن! اگه شما ندیدید هم من مسئول نیستم!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
حالا باید چیکار می کرد؟ کی برنده بود؟ تو کتاب های قانون دانشگاهش شاید چیزی راجع به برنده ی مسابقه ی آب خوری نوشته باشن.. اما کتاب قانونش کجا بود؟ ای بوق.. وکیل هم وکیل های قدیم! الان دیگه کره گی به مرده ها می رسید و همشون رو زنده می کرد و بعد اون باید تصمیم می گرف!

ولی اون از پسش برنمیومد ولدمورت بغضش ترکید و هق هق تو بغل مادرش که همون بغل نشسته بود گریه کرد!

- ننه من نمی تونم.. من که دامبلدور نیستم همه چیو بدونم! عررر! حالا من با این یه مشت کور و کچل که چششون به دهن منه چیکار کنم!؟

مروپی دست نوازشی به سر پسرش کشید ولی نیمه های نوازش دستشو پس کشید و این اولین بار در تاریخ جادوگران بود که کشف شد کله ی کچل لرد سیاه بسیار لیز و لزج و تهوع آوره، چون قبل از اون کسی جرئت همچین حرکتهایی رو نداشته طبعا! مروپ که قائمکی داشت دستش رو با ردای لودوی مرده پاک می کرد سعی کرد با لبخندی شیرین حرف بزنه:

- ببین قند عسل مامان! تو مادری داری که می تونه هر دعوایی رو به صلح تبدیل کنه اتفاقا من یه لیست از این دعواها دارم که الان برات می خونم.. ببین.. دعوای اسب و محفل.. البته تو این یکی کاری نتونستم بکنم.. دعوای اهـ ـو..
- مادر!!
- چیه قند عشل؟!
- قند عشل؟!
- اوا خاک عالم.. مادر غذام داره می سوزه!

مروپ بلند شد که درست مث موقعیت های قبلی که فرار رو بر قرار ترجیح داده بود پاشه بره که دید ولدک از دامانش آویزونه!

- مادر من به تو نیاز دارم! (عاقا جان پسره از دومن ننه ش آویزونه باید سر و ته باشه دیگه!)
- می خوای به آل جون مسیج بزنم!؟

و آن چشمهایی که احساس درشان قحط بود چنان شبیه به چشمای شرک شد که مرده هایی که تو صف بودن تا کره گی زنده شون کنه بلند شدن و خبردار وایستادن!

- غنچه ی خندون من پاشو آبرومونو بردی لامصب!

دقایقی بعد


و این گونه و به طرزی مطلقا غیر ژانگولری دامبلدور و دوستان خیلی تمیز و شیک و منطقی(!) وارد آلونک مالفوی ها شدن! دامبلدور اول طی یک حرکت عمو قناد وار در حالی که ورجه وورجه میکرد و برای دوربین دست تکون می داد و هورا می کشید وارد حیاط شد ولی بعد یادش اومد که این حرکاتا خوب نیست و ازش سنی گذشته و کسی که سر چهل تا نمیر المومین رو خورده نباید این مدلی باشه! در نتیجه خیلی آرام و متین در حالی که لارتن و دابی و سوروس در سمت چپ و استر و تدی و ریموس به همراه جیمز که با اسکایپ داشت قضیه رو رصد می کرد، وارد شد.

خیلی موقر کنار مروپ نشست و جنتلمنانه {به دلیل غیرتی بودن ناظر سانسور شد} بعد هم لبخند پیروزمندانه ای به ولدمورت زد!

- تامک می بینی! یه روزی تو داشتی در خونه ی ما رو از جا در میوردی و هر روز میومدی در خونمون گریه می کردی که آنیتا رو می خوای.. البته آنیتا هم محل نیزل بهت نمی ذاشت! حالا هم من اومدم ننه تو گرفتم و خب حالا دیگه تو و آنیت خواهر برادر محسوب می شین فرزند شیرینم!

- میشه بریم سر اصل مطلب؟!
- آها چرا که نه.. فردا می ریم عقد کنیم!
- اون یکی اصل مطلب!
- مطلب دیگه ای داشتیم بانوی زیبای من؟!

تقریبا چیزی نمونده بود که ولدک با سر بپره تو استخر و به این ذلت پایان بده که دامبلدور دست از شوخی هاش برداشت.. لبخند پر از آرامش همیشگیش رو زد و دست کرد تو ریشش و هی چرخوند.. نیم ساعتی آت و آشغال از ریش ریخت بیرون ولی بازم چیزی رو که می خواست پیدا نکرد. به تدی و لارتن اشاره کرد و اون دو نفر با سر شیرجه رفتن تو ریش دامبلدور و خلاصه هر کاری با همکاری و تعاون بهتر پیش میره.. تو کتاب اجتماعیمون نوشته بود!

و بعد از ساعتی که همه ی مرگخوارها و محفلی ها به صف وایستاده بودن اونی که باید پیدا شد!

- یافتم یافتم! عع.. این که اون نیست.. تدی این نمونه ی آزمایش هاگریده.. بغل دستش بطری آب بود.. آها.. آها..آه.. همینه همینه.. گرفتیش! درش بیار ببینم!

تدی یه بطری دو لیتری آب رو گرفت و به دامبلدور داد، یه بوس فرستاد و رفت عقب تو صف وایستاد!! دامبلدور که تو دلش داشت ملق می زد بطری رو به مروپ داد و گفت:

- بیا بانو! این بطری رو ما سال 1342 وقتی.. همم.. داستانشو بیخیال.. اون موقع از استخر مالفوی ها برداشتیم.. حالا هر کی اینو بخوره می ره مرحله ی بعد!

ولدک و مرگخوارها:


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
نقل قول:
جونم دامبلم شفتالوم
به منم ماموریت میدی.راستی من قصد تاسیس حزب محفل دارم.


اوه چارلی!

پسرم تو بیشتر شبیه فرد و جرج شدی. چه بلایی سر خودت اوردی؟ توی مغازه ی شوخی شون چیزی به خوردت دادن؟! چارلی لازمه که به آینه ی ویزنگاموت یه سری بزنی تا بلکه طلسم شوخی جرج و فرد از بین بره و شخصیت واقعی خودت رو دوباره ببینی.

خودت باش!


نقل قول:
درود!

می خواستم همیشه در رکاب تو قدم بردارم و پا به پای تو باشم و پیش برم!
حالا که فرصتش پیش آمده که چه بهتر!
می دانم! جنگی در پیش است! جنگی خونین! جنگی با تمام وجود!
می خواستم بگم که... از بازگشتت خوشحالم!

بلند فریاد میزنم....... زنده باد محفل!


ویلبرت.. یه خبرنگار خوب باید از همه ی اتفاقاتی که در دنیای اطرافش می گذره باید خبر داشته باشه. خوشبختانه ما تو وزارتخونه تو رو داریم ولی متاسفانه تو ویزنگاموت کسی نیست. توی تاپیک آینه دو نفر قبلا رفتن و دارن از حال و اوضاعش با خبر میشن. تو به کارگاه سوژه پردازی برو و اونجا پست بزن.. گزارش نقدت رو هم با خودت بیار. من می خوام از طرز کار و روش های ویزنگاموت سر در بیاریم..

خبر پیروزی با باد همه جا می پیچد!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
یا ریش.. یا مو.. یا گیس! یا مرلین!

صابخونه خونه ای!؟ اهم.. اهممممم! هووم!

تام تامک تو که هیچ وقت در طول عمر ننگین ادب و نزاکت نداشتی پسرجان! نه احترام ریش و موی سفید رو داری، نه بزرگتر کوچیکتر حالیت میشه و نه آداب و رسوم بلدی.. یه بزرگتری از سفر میاد باید بیای بهش خوش آمد بگی.. پس این بانو مروپ زیبا چی به تو یاد داده!

دامبلدور هم نگو.. بگو بابا! راستی مادر کجان!؟

اوه.. اومدم بگم براتون سوغاتی اوردم از اون دنیا.. بیا این لونه ی پرنده واسه مادر.. بذارن پشت پنجره انواع اقسام پرندگان می تونن توش لونه کنن. پرنده که هیچ، اژدها هم می تونین بذارین توش.

بگیر ببرش دیگه پسره ی کچل! ما دو دیقه بشینیم با مادر از خاطرات اون سمت حرف بزنیم، پشت در هم فال گوش نمون. خیلی کار بدیه..

راستی این کادوی جیمزه واسه تو فرزندم براقم: نامه ی پز کش!

پزززززززززززززززززززززززززززززززززز!

حالا برو با نجینی بازی کن!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
نقل قول:
ما هم به عنوان یک محفلی و کمک یار دامبلدور بزرگ (بوق بر کچل) اعلام آمادگی کامل میکنیم برای شرکت در هر نوع ماموریت !


عاقای مدیر.. همراه عزیز!

آسوو من از وقتی که یادم میاد تو توی محفل ققنوس حضور داشتی! قدمت مساوی با قدمت محفله.. از این رو خیلی شایسته ای برای رفتن به موزه! وزیر موتاد نامردمی بوژبوژی آزار(!!) دامبلدور و فاوکس رو از خونه ی گریمولد دزدیده و برده موزه.. محفلی ها هم از این موضوع خبر ندارن.. لازمه که حالا به هر طریقی که به روند داستان هم صدمه ای وارد نشه متوجه بشن و برن دنبال دامبلدور..

اون قفس شیشه ای خیلی تنگه.. رگ پام گرفت!

48 ساعت وقت داری ولی تاپیک ادامه داره و هرچه زودتر از دار و دسته ی کچلیان اونجا برسی بهتره!

میدان گریمولد یادواره ای از جنگجویان قدیم در میان دارد.

نقل قول:
شب گذشته ماه کامل بود و زوزه های غمگین گرگینه ای در دل همه مرگ خوار ها ترس انداخته بود !

این گرگ پیر ، گرگ زیر بارون مونده ، این جادوگر فقیر و ژنده پوش آماده اس از جون خود بگذرد تا بار دیگر به سپیدان محفل خدمت کند و از همه چیز بگذرد تا پرچم سپیدان در تمام دنیا بدرخشد !


ریموووس! هاها..

انتظار نداشتم اینجا ببینمت به این زودی! زوزه های تو دست کمی از آواز فاوکس نداره و همه از شنیدنش خوشحال می شن مخصوصا تدی که دوباره سایه ی پدرشو داره!

به همانند یک سفید اصیل برو و در مورد هرچیزی که می خوای روایت کن.. بذار شکوه جوانی دوباره تو چشمات بدرخشه و خاطرات زنده بشن.

به زودی یک ققنوس می خواند!

نقل قول:
عضویت در محفل پرسی به درد خودش میخوره!

باری دیگر، فریاد طلسم های رنگارنگ و خطرناک رون رعشه ای بر سر کچل لرد می اندازد!
و این بار نوبت ان است که رون ویزلی بدرخشد و خنده های مرگخواران را تبدیل به فریاد کند.


رونالد ویزلی!

عا عا! حرف بد نزن پسرجون، عیبه!

رون ساحره ای که موهای رنگ شبی دارن(!) مسئولیت ویزنگاموت رو بر عهده گرفتن و از اون روز به بعد یه آینه اونجا قرار دادن برای بررسی شخصیتها..

می خوام اولین نفری که به آینه ی ویزنگاموت می رسی تو باشی! توضیحات همونجا داده شده.. گزارش نقد پستت رو هم از ویزنگاموت بگیر و برای من بیار.

یکی از سه نفر هم می تونه بقیه رو جمع کنه!

***


در مورد سوالات رون، جواب اولی خیره و جواب دومی بله!

به سلامت


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۷ ۱۷:۳۲:۲۰

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
نقل قول:
یه بار دیگه به من ماموریت بدی بکشمت بعد از هری مراقبت کنم من میدونم و تو

یه ماموریت بده برم یه ذره اون پسر مالفوی رو اذیت کنم .



سیوروس اسنیپ! جادوگر مورد اعتماد.. قبول کن که آدم جونشو دست هر کسی نمی ده.. خودتم باشی نمی دیش دست هر کس!

بیا به ماموریت برسیم.. راستش من یه جایی رو در نظر گرفته بودم برات! ولی این حرفت نظر منو تغییر داد. سوروس.. توی اتاق ضروریات سوژه ای در جریان هست که اونجا قراره تام تامک ما دوباره مثل یه بچه ی خوب در یک خانواده ی شاد بزرگ بشه.. البته بماند که با خانواده ش بدتر میشه ولی بهتر نمیشه! سوروس تو می تونی به جای بچه ی بیگناه مالفوی ها هر بلایی که دلت خواست سر این تام بیاری!

48 ساعت وقت داری ولی شاید برای یه مدیر وفادار فرنگ رفته ی بیزی بشه کمی تخفیف قائل شد!


آهوی نقره ای شبهای بدون ماه در گریمولد پرسه می زند!


نقل قول:
دابی هیچ وقت فراموش نمی کنه که شما تنها کسی بودین که حاضر شدین به دابی حقوق بدین... دابی از انجام هیچ ماموریتی برای محفل دریغ نمی کنه.


دابی آزاد..

دابی من به یه روح سپید قدیمی برای این کار نیاز داشتم و این که تو الان اینجایی باعث شده احساس شعف تمام ریش هام رو فرا بگیره!

دابی در کاخ باکینگهام پلیس تعدادی روح از گذشته گیر افتادن! لازمه که یه نفر بره و سر کشی کنه تا ببینه آیا در بینشون روح های محفلی قدیمی هم هست یا نه.. و لازمه که بفهمیم روح درگذشتگان محفل چرا به آرامش نرسیده.. بدیهتا خودت چندتا از محفلی های درگذشته رو می شناسی!

برای این ماموریتت تو هاگوارتز اضافه حقوق می گیری!

یک قلب پاک بهتر از هر جادوی ناپاکیه!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۲
نقل قول:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش


تد ریموس لوپین..

هیچ کس مثل تو برای اومدن به قرارگاه محفل ققنوس لایق نیست.. تدی اولین ماموریت تو در سرزمین رعب آوری که به سیرک وحشت شبیه شده.. ما به کمک تو اونجا نیاز داریم. باید به قبرستون بری، لرد ولدمورت قصد داره فقط برای تفریح و قدرت نمایی عده ای انسان بی گناه رو به قتل برسونه.. می خوام یه کاری کنی که از این نقشه منصرف بشه.. من و تو خوب می دونیم که مروپ گانت و برادرش مورفین با هم یه خرده حسابی از گذشته ها دارن، وقتشه که این حساب صاف بشه. این دو نفر باید هم دیگرو ملاقات کنن، مرگ هر کدوم از این دو نفر ضربه ی سنگینی به ولدمورت می زنه..

داستان رو تا هر جا که دوست داری جلو ببر، می تونه به مرگ ختم بشه می تونه به دوئل، تصمیم با خودته.

برات آرزوی موفقیت می کنم توله گرگ زشت!

موقع درگیری با دیوانه سازها به جیمز فکر کن..

نقل قول:
همانطور که استحضار دارید، اینجانب کهنه سرباز جبهه ی سپید بوده و خواهم بود و در رکاب جنابعالی باز هم بر قلب سیاهی خواهم تاخت.


لارتن کرپسلی..

جای تو مدتهاست که در محفل ققنوس خالیه و کسی بهتر از خودت نمی تونه پرش کنه! اولین ماموریت تو در پناهگاه ـه. اوضاع پناهگاه یه کم به هم ریخته ست. لازمه که داستان یه روند مناسبی پیدا کنه.. هری پاتر، پیر برگزیده ی ما به جینی خیانت کرده و فعلا متواری شده در حالی که پدر زن و مادر زن و همسرش دنبالشن.. لازمه که ما بفهمیم این اتفاقا چرا داره میوفته و همین طور اگه بدونیم زندگی باقی زوجهای محفلی وضعش چطوره جالب میشه!

ماه کامل وقت خوبی برای قدم زدن نیست.. هشیار باش!


موفق باشید..


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: در محضر بزرگان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۲
اووه! مرلین بی پرایزد! اهمم.. ریش داران بزرگ رو شکر! بانویی با موهایی به سیاهی شبهای بدون ماه.. خوش اومدین خانوم. چاپی یا قهوه؟!

از قدیم گفتن اولین که راه افتاد خیلی زود نوبت به دومی و سومی می رسه! یه مرده که از قبر در بیاد، مرده ی دوم و سوم هم به زودی از از گور در میاد!

خانوم عزیز.. خدمتتون بگم که ما هیچ محفلی ای که بتونه یه عاشق پوشالی معجون عشق درست کن رو همراهی کنه نداریم! ولی اگه دلتون می خواد قدرت واقعی عشق رو بعد از گذشت این همه سال احساس کنید.. راه حل های بهتری وجود داره!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۲
محفل ققنوس سالیان ساله که در یک گوشه ای از لندن قرار داره و کارش در تمام این سالهای سخت و طولانی مبارزه بوده و مبارزه.. حالا هم هنوز این محفل این جاست و تو اگه می خوای واردش بشی باید یک چیزهایی رو از اول بدونی!

محفل ققنوس خونه ی اشک ها و لبخندهاست. شادی در کنار غم در حال جنگی بی پایان! محفل ققنوس ساخته شده تا جایی پر از صمیمیت و نیروی بی همتای عشق باشه و مقابل زیاده روی های جادوگران سیاه رو بگیره. محفلی ها جشن می گیرن به شوخی های فرد و جرج می خندن با بچه های قد و نیم قد ویزلی ها بزرگ می شن ولی همیشه در خطرن..

شما ممکنه تو محفل ققنوس کشته شدن، زخمی شدن و ناپدید شدن دوستانتون رو ببینید و یا ممکنه دوستانتون این ها رو در مورد شما ببینند. پس مطمئن باش که اگه قلب سپیدی نداشته باشی از پس این ها بر نمیای!

محفلی ها همیشه در قرارگاه محفل ققنوس آماده اند تا درخواست ها و نقشه های دامبلدور رو اجرا کنن.. پس اگه روح و قلب درخشانی برای یار ققنوس بودن داری، لازمه که خودتو اثبات کنی و اولین درخواست دامبلدور رو انجام بدی.

فقط کافیه که اینجا پست بزنی و بگی چرا به محفل اومدی و چرا فکر می کنی قدرت محفلی بودن رو داری و ماموریتی رو که بهت ابلاغ می کنم انجام بدی. وقتی که ماموریتت انجام شد، لازم نیست پیش من برگردی. نامه ای که راز قرارگاه محفل ققنوس رو فاش می کنه به سراغت میاد و تو می تونی به محفلی های دیگه بپیوندی..

فقط یادت باشه که 48 ساعت بیشتر برای انجام ماموریتت وقت نداری، و هرچقدر هم که زودتر انجامش بدی بهتره، شاید مرگخوارها بخوان از انجام ماموریتت جلوگیری کنند.

همه ی ما از داشتن یک محفلی دیگه خوشحال میشیم!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۶ ۲۱:۳۹:۱۲

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.