تف تشت vs. تنبلای زوپسی
آب دهن شماره 2
صدای فریادی در فضای غار بزرگ طنین انداز شد.
-هیـــــدینا! هیـــــدینا!
غار بزرگ که خانه ی غول های غارنشین بود، در جشن و پایکوبی کامل قرار داشت. موجوداتی زرد رنگ و
مینیون نام، دور آتش بزرگی جمع شده بودند و در برابر چشمان غول های عظیم الجثه ی روبرویشان، مشغول رقص و نواختن آهنگ بودند. اینکه مینیون چیست و این موجودات چه ربطی به کوییدیچ دارند و چرا داشتند پا می کوفتند و دست می زدند به ما ربط خاصی ندارد. موضوع اصلی، غول هایی بودند که نمایش آن ها را تماشا می کردند که اتفاقا یکی از آن ها، مادر نیمه غولی به نام
روبیوس هاگرید بود.
فریدولفا، در گوشه ای از غار نشسته بود و با دهانی باز به نمایش مینیون ها نگاه میکرد. فرید -که از قضا ف ـَش ساکن بود- همینطور به نمایش بی سر و ته نگاه میکرد و دهانش باز و بازتر می شد... غول، آنقدر نگاه کرد و دهانش را باز گذاشت تا اینکه یک دفعه نامه ای با شکل و شمایل موشک از در غار وارد شد و یکراست رفت توی دهانش!
-فرید احساس میکرد یه نامه از طرف پسرش، هاگرید که اونو به ورزشگاه نقش جهان دعوت میکرد رو قورت داد. همینطور احساس میکرد که نقش جهان مذکور در حال تعمیر بود.
با این حرف مادر هاگرید، تعدادی از غول های دور و برش به او نگاه کردند و با شور و شوق گفتند:
-هـــــاگریـــــد؟
فرید که شکمش را می مالید و در آستانه بادگلوی عظیمی بود، گفت:
-هـــا! هاگریـــــد!
غول ها، خوشحال و خندان از اینکه بالاخره می توانند فامیل دور و درازشان را ببینند، قلنج شکستند و از جا برخاستند. هرکدامشان، چندین تکه سنگ بزرگ را در جیب جا کردند و فریاد زنان و چماق در سر کوبان به سمت خارج غار دویدند. البته لازم به ذکر نیست که در حین دویدنشان، هزاران مینیون را نیز له کردند و باعث انقراض نسلشان شدند!
همان لحظه - زیر نور ماه - کوچه پس کوچه های لندن-وینکی جنِ پست پیشتاز؟
-ولی تو که فقط نامه رو به شکل موشک پرتاب کردی.
-وینکی اعتقاد داشت راه های قدیمی همیشه بهتر و سریعتر بود. وینکی همین الانش هم تونست صدای غول هایی که نامه رو دریافت کردن رو شنید.
اعضای تیم تف تشت، همچنان که در حالت پوکرفیس مانده بودند، به یکدیگر نگاه کردند. ورونیکا گفت:
-خب؛ این از اولیای اولین بازیکنمون. بعدی کیه؟
هاگرید، دستمالی از جیبش بیرون آورد و در آن فین کرد.
-من
بوتانیکال اسلیمینگ این کار رو به همه پیشنهاد میکنم. خیلی سبکتون میکنه. احساس میکنم تو یه ماه، هفت کیلو وزن کم کردم.
اعضای تیم، بی توجه به توصیه های هاگرید، سرشان را به سمت دامبلدور چرخاندند و موذیانه به او نگاه کردند.
-چیه فرزندان روشنایی و تاریکی؟ نبینم تو چشاتون بشینه شبنم! شما عزیز دلمین؛ شما عزیز دلمین.
-دِلفین ننَه؟ دِلفین چیَه؟
دامبلدور کمی دقت کرد و متوجه شد که شبنم درون چشم کسی ننشسته است. اصولا شبنم درون چشم کسی جا خوش نمی کند. شبنم قطرهای کوچک از آب است که در شبهای مرطوب بر روی گیاهان ظاهر میگردد. بنابراین اگر بخواهید شبنم در چشمتان داشته باشید، باید بروید خودتان را با چندتا سلول گیاهی پیوند بزنید تا به موجودی نیمه گیاه تبدیل شوید!
دامبلدور کمی فکرش را به کار انداخت و دلیل نگاه های موذیانه هم تیمی هایش را فهمید.
-اوه! اوه!
-وینکی خواست برای مادر پشمک هم موشک فرستاد.
-فرزند تاریکی؛ ننه کندرا الان زیر قبره.
-وینکی جن دانشمند بود. وینکی موشک قبرشکن ساخت و ننه ی زیرخاکی رو به روی خاک برگردوند.
تف تشتی ها، موجودات بسیار جوگیری بودند. بنابراین به محض اینکه پیشنهاد جن خانگی را شنیدند، بیل برداشتند و شال و کلاه کردند و رفتند به سمت قبرستان تا کندرا را از قبر در بیاورند.
دامبلدور:
فلش فوروارد - ورزشگاه-بازیکنان دو تیم آروم آروم وارد ورزشگاه میشن. لازم به ذکره که همونطور که می دونین این بار به خواست خود والدین بازیکنای تف تشت، اونا میتونن روی جارو همراه با بچه هاشون بشینن تا از اونا مراقبت کنن. با این حال هنوز هم بازیکنای تف تشت به دلیل نامعلومی دارن از تنبل های زوپسی فاصله می گیرن. نمیدونم چرا الادورا بلک داره به سمت جاروی مشترک دامبلدور و مادرش حرکت میکنه.
والدین تیمارستانی ها از جمله مادر دامبلدور، با طنابی به پشت فرزندانشان بسته شده بودند. تف تشتی ها برای اینکه کندرا زنده به نظر بیاید، روی عینکی چشم کشیده و آن را به چشمانش زده بودند و دهانش را
اینطوری رنگ کرده بودند.
الادورا کنار کندرا توقف کرد و موبایلی که در دستش بود را روبرویش نگه داشت. بعد، با یک حرکت سریع دکمه عکس را زد.
-هاه! اینم یه سلفی با جوکر!
و در حالیکه دور میشد تبرزینش را برای وینکی و ایل تبارش که روی هم نشسته بودند، تکان داد.
وینکی و خانواده از ترس به خودشان لرزیدند.
فلش بک - قبرستانورونیکا اره اش را روی شانه وینکی گذاشت و داد زد:
-جن بد! میگم برو ولـی بیار. چهل و پنج تا قبر کَندی! بسِته دیگه. عااااااا!
-وینکی جن پرکار بود. وینکی باید کل قبرها رو کند تا زامبیا برای بیرون اومدن از قبرشون اذیت نشد.
از وقتی که اعضای تف تشت، پایشان را توی قبرستان گذاشته بودند، وینکی موتورش را روشن و همه مرده های بدبخت را نبش قبر کرده بود. هرچقدر هم که به او می گفتند: «بسه! نکن دیگه. ننه دامبلو در آوردیم. ننه بقیه ـشونو در نیار دیگه.» به گوشش نمی رفت که نمی رفت.
ورونیکا اره اش را به سمت گردن جن تکان داد.
-وینکی حتی اگه سرش رفت هم وظایفشو انجام داد. وینکی جن خووب؟
-وینکی جن افتضاح! وینکی برای اینکه متوسط شد باید رفت ولی ـشو پیدا کرد. وینکی برای اینکه جن خوب شد تونست به عنوان bonus level، سر راهش به شیرینی فروشی رفت و برای این ناپلئونی کوچولو هم یه ولی پیدا...
پـــــاق!هنوز حرف ورونیکا تمام نشده بود که وینکی غیبش زد. بیلِ معلق در هوا، یک نگاهی به دور و برش کرد و وقتی دید بدون هیچ تکیه گاهی در هوا معلق است، بسیار متعجب شد و کورتیزول ترشح کرد و افتاد مُرد!
پـــــاق!وینکی، درحالی که چندین ورژن مختلف از موجوداتی شبیه کریچر را روی سر و کولش گذاشته بود، ظاهر شد. لبخند بزرگی زد و گفت:
-حالا وینکی جن خووب شد؟
-پینکی هم جن خووب شد؟
-اکبر سیبیلیکی هم جن خووب؟
- عباس قادریکی جن خووب؟
ملت تف تشت:
وینکی ایل و تبارش را روی زمین ولو کرد. بعد دستش را توی جیب روبالشی که تنش بود کرد و از آن یک
ناپلئون در آورد. ناپلئون ها! خودِ خودِ شاهش را با خود آورده بود.
ملت تف تشت: :
ناپلئون:
شیرینی ناپلئونی: