هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: چرا ولدمورت جادوگر سیاه شد با اینکه می تونست یک جادوگر سفید خوب باشد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۵
به نظر من ولدرمورت ازهمون بچگی هم که هنوز تام ریدل بود خباثت توش موج میزد! حتی اگه جادوگر هم نبود تو همون دنیای ماگل ها یه دزد یا قاتل میشد ولی وقتی جاگر شد و نواده اسلایترین دیگه وا ویلا!!
تلنگرش هم همین بود و همین باعث شد به دنبال جاودانگی و جان پیچ ها بره.




پاسخ به: شباهت کتاب های هری پاتر و ارباب حلقه ها
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۵
به نظر من هری پاتر خیلی به ارباب حلقه ها شبیه نیست. برای مثال ارباب حلقه ها در زمان قدیم و در دوران اوج جادو وجود داشته و انسان ها هم کاملا از جادو و موجودات جادویی مطلع بودند و چون از بچگی و از قدیم با اون ها رو به رو شدند شاید به نظرشونیه چیز کاملا عادی باشه.




پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
پس از گفتن رمز ناودان کله اژدی چرخی زد و بازشد.هری پلکان مارپیچی را با کم ترین سرعت ممکن بالا رفت چون هنوز درباره اینکه چرا دامبلدور میخواهد اورا ببیند. هری با خود گفت: زودباش هری یه فکری بکن چه چیزی ممکنه باعث بشه دامبلدور بخواد منو ببینه ... آموزش؟ ... نمیتونه این باشه...
اما قبل از آن که بتواند به فکرکردن ادامه دهد به درورودی اتاق پروفسور رسیده بود و گرمایی وصف ناپذیر گویی که آتش فشانی در بدنش در حال فوران باشد سرتاسر بدنش را فرا گرف و به این امید که با دیدن و حرف زدن با دامبلدور حالش بهتر بشود در زد و با کراه وارد اتاق دایره شکل شد.
همه چیز مثل قبل بود: اشیاء کوچک زرق و برق دار و طلایی ققنوس پرابهت با رنگ قرمر آتشین و دامبلدور با ظاهری خسته و ردای بلند آبی ای که به تن داشت.
هری که متوجه شده بود مشکلی است جویده جویده پرسید: قربان چیزی شده؟
دامبلدور لبخند آشکاری زد و از جایش برخاست سپس جواب داد: بله هری یه مشکلی پیش اومده. الان داشتم با یه شیوه ارتباطی جادویی با کورنلیوس فاج صحبت میکردم اما یک دفعه صداش قطع شد اما نه به طور معمولی. یک مشکلی هست.
هری به طور کامل متوجه حرف های پروفسور نشده بود اما تنها دلیلی که میتوانست برای دیدار ان دو با هم پیدا کند این بود که او هم باید با دامبلدور به وزارتخانه میرفت.
پروفسور ادامه داد: بیا رو به روی من واستا هری
هری به طرف روبهروی میز رفت و به چشم های تنگ پروفسور چشم دوخت. پروفسور با حرکت رعدآسای چوبدستی اش جادویی را اجرا کرد...آنها در حال غیب و ضاهر شدن نبودند یا رمزتاز این نوع حمل و نقل بسیار تفاوت دشت انگار که هری را کشیده باشند و از داخل لوله چرخانی به جای دیگری بفرستند.
ناگهان پاهای هری به زمین خود و وزارت سحر و جادو روبه رویشان نمایان شد. آنها در داخل تالار بودند اما تالاری خالی از هر جادوگر و ساحره ای.دامبلدور هم در کنار هری به روی زمین آمد و زیر لب گفت: میدونستم یه جای کار میلنگه
آن دو به پشت چرخیدند و سعی کردند منظره روبه رویشان را حضم کنند.حدود 30 مرگخوار در تالار پراکنده بودند که برخی قهقهمه میزدند و بعضی دیگر روی چوبدستی هایشان ضرب گرفته بودند ولی کسی که جلو تر از همه ایستاده بود بیشتر از همه توجه هری را به خود جلب کرد.او ولدرمورت بود. با همان چشمان ریزش و بدن روح مانند و ردای سیاه.ولدرمورت پوزخندی زد و گفت: آلبوس از شیوه ای که اوردمت اینجا خوشت اومد؟!
پروفسور دامبلدور گفت:بله تام ولی توی وزارتخانه؟! م....
اما قبل از تمام کردن حرفش سیلی از هزاران افسون به سمت هری و دامبلدور پرتاب شد. دامبلدور هم که آماده این وضعیت بود به سرعت چوبدستی اش را درآورد و شروع به مقاومت کرد و نعره زد: برو هری!برو!
هری به سمت مجسمه آن طرف خیز برداشت و پشت آن نشست که افسونهای مختلف به ان میخورد و تکه تکه اش میکرد. هری نمیدانست چقدر گذشته است... 1دقیقه ... 2 دقیقه اما یکدفعه فریادی از دامبلدور شنیده شد و افسونش مانند بمبی مسیرش را مشخص کرده باشد به سمت ولدرمورت و مرگخوارانش رفت مرگخواران را نقش بر زمین کرد اما ولدرمورت پس از مقاومت کوتاهی مانند پرده ای سیاه از نظر ها ناپدید شد.

پستتون در هم فرو رفته بود و این باعث میشد خوندنش برای خواننده سخت باشه.بندها و دیالوگ ها در هم بودن.با اینتر بین اینا فاصله بندازین و زحمت جدا کردن اینارو به دوش خواننده نندازین چون مطمئن باشید دیگه هیچوقت سراغ نوشته شما نمیاد!

آخر جمله ها از علامات سوال مناسب استفاده کنید.علامات نگارشی ممکنه کوچک به نظر برسن ولی استفاده ازشون برای جمله ضروریه وگرنه جملات ناقص به نظر میرسن و ناتموم.

به غیر از اینا مشکل اصلی داستان شما پرش از روی سوژه ست.داستان اصلی رو خیلی سریع پیش بردین و این باعث شده بود ایده شما به چشم نیاد.زمان نوشتن خاطرتون باشه خواننده نسبت به نوشته ی شما کاملا ناآگاهه و شما لازمه بتونید منظورتونو بهش منتقل کنید و کمکش کنید اون چیزی که مدنظرتونه متوجه بشه.سریع پیش بردن سوژه و توضیح ندادن چیزایی که برای خواننده مبهمه فقط باعث میشه از نوشته دلزده بشه و اونو نصفه نیمه رها کنه.مثلا دلیل اینکه از نظر دامبلدور حضور هری در وزارت لازمه رو توضیح ندادین و این علامت سوال برای خواننده باقی موند که چرا دامبلدور باید هری رو با چنین خطری رو به رو کنه؟به ویژه اینکه هری هم تو صحنه نبرد فقط ایستاده بود و جز نگاه کردن کار مفید دیگه ای انجام نمیداد.و اینکه من متوجه نشدم.مگه دامبلدور به میل خودش با هری تو وزارت خونه ظاهر نشدن؟پس دقیقا نقش ولدمورت این وسط چی بود؟

پایان داستانتون بسیار سریع پیش رفته و این قسمت شاید ضعیف ترین قسمت داستان محسوب میشد.

نقل قول:
منظره روبه رویشان را حضم کنند.

هضم درسته.یه جای دیگه پست دیدم ظاهر رو نوشته بودین ضاهر.قبل از ارسال پست یه دور دیگه بازخونیش کنید تا این ایرادات احتمالی کم تر شن.وجود چند غلط نگارشی تو پستی به این اندازه چندان صورت قشنگی نداره.

با تمرین و مداومت تو ایفای نقش سعی کنید این ایرادات رو رفع و رجوع کنید.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.



ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۱۸ ۲۲:۰۰:۰۲







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.