دوربین گوشه خیابون رو نشون میده که چند نفر ایستادن و چنان از شدت اسکی رفتن و بوقیدن به قانون کپی رایت، با ابهت و خوش هیکل و قد بلند شدن که کله شون توی کادر دوربین جا نمیشه و بطور واقعا غیر مستقیمی، هویت شون مجهوله و به همین خاطر هم هیچ حالتی از قیافه هاشون در دیدرس دوربین نیس!
کنارشون هم یه پسر بچه وجود داره که سرگرم آب نباتشه و ظاهرا داره به حرفای اون افراد گوش میده.
در همین حین و بین، یه آقایی دوون دوون خودش رو میرسونه به اون جمع.
- سلام آقایون.. اینجا صف "قاپیدن ویژگی های ملت و بوق زدن به هیکل قانون کپی رایت" ـه؟
- آره داوش! خودشه، درست اومدی! خوش اومدی!
- ممنون.. ولی ببخشیدا، من تازه واردم! زیاد از این مسائل اطلاع ندارم، ولی خیلی بهش علاقه مندم!
- خب الان مشکلت چیه آقا؟
- هممم.. مشکلم اینه که نمیدونم چجوری میتونم خصوصیات ملت رو بدزدم؟ آخه خیلی غیر قانونی به نظر میرسه!
- غیر قانونی چیه دیگه؟! عقب مونده تشریف داریا! الان کل ملت دارن زارت و زورت از همدیگه کپی میکنن، اونم بدون رایت! بدون مشکل! اصن هم نه ریسکی داره، نه هیچی! حرفا میزنیا!
- جدی؟ خب استرسم رفع شد! ولی میگما.. الان شماها چیکار میکنین؟ چجوری کپی میکنین از روی ملت؟
- والا ما کپی میکنیم، بعد که میان داد و بیداد کنن، میگیم ندیدیم اصلا همچین چیزی!
- آره بابا راس میگه! من یه بار از یه آدم فسیل و هزار شونصد ساله که خودش رو به عنوان خاتم الپیامبرا جا زده بود، هولوگرام تایید اصل بودن پیامبریش رو دزدیدم! کسی نفمید!
- جدی؟ خب بعدش چی شد؟
- بعدشم کسی نفهمید! فقط خودش اومد سر وقتم مچم رو گرفت تو خیابون! با گل رز و مریم و نسترن کوبیدم تو فرق سرش! بازداشتش کردن و بردنش دادگاه و به جرم ایجاد مزاحمت برای نوامیس مردم، اعدامش کردن! منم گرخیدم از دستش!
- ای وای!
- عجب!
- وات د انصاف!
- حالا طرف کی بوده؟
- اسمش بود، جناب بوووووووق کبیر!
- اوه اوه!
- جناب بوووووووق کبیر!
- باورم نمیشه!
- ایول داری! کسی تا حالا نتونسته از این مرتیکه کپی کنه! ایول ایول!
- آره خلاصه.. ما کپی کردیم، هیچکس هم کاری نکرد.
- پس یعنی الان شما آپشن پیغمبری رو دارید؟!
- آره باو! چه کارا که باهاش نمیکنم! شونصدتا ارتش الهی و زیر زمینی و وسط زمینی و بالا زمینی هم دارم تازه!
- خانم، دمت گرم! ایول داری! خب... بقیه دوستان چی؟
- آقا ما هم از یکی دیگه کپی کردیم. اصلا انقدر این بشر غوله، ملت خوف میکنن از دیدنش!
- چی رو کپی کردی حالا؟
- والا این آدم یه آپشن مسخره ای داشت، نقاب بود. من این رو کش رفتم. این بدبختم کلی مدرک و اینا رو کرد که من رو بزنه بلاک کنه مثلا.
- بعدش چی شد؟
- هیچی.. هنوزم هست. دستشم به هیچ جا بند نیست. ولی شنیدم افسرده شده!
- کی بود اصلا این؟
- یه یارویی بود. هی گافش رو مکسور و منصوب میکرد. با خودشم درگیر بود بدبخت، بعد فکر کن مثلا ردای سیاه و رسمی میپوشید، کراوات میزد. ته خنده یعنی!
- آهاااا! اون یارو رو میگی! بوقیوس بیقر!
- آره همونی که گفتی!
- آقا کارت خیلی درسته. بابا لامصب! کم آدمی نیس این یارو. باید شاگردیت رو بکنیما!
- لایک داری آقا! لایک!
ناگهان اون پسر بچه آب نبات به دهن که تا حالا ساکت و شنونده بوده، با ذوق و شوق خاصی میپره وسط بحث:
- وایسین! وایسین! وایسین! .. منم یه چیز بگم؟ اجازه دارم؟ آقا اجازه؟ بگم؟
- بگو بچه جون، بگو!
- آره بگو!
- من.. چیزه.. الان که فک کردم، نتیجه گرفتم که وقتی بزرگ شدم، ینی خیلی خیلی بزرگ شدم، مث شماها هم دس به کپی برداری بزنم و برم پیش یه روباهه و شلغمش رو بدزدم و بزنم به اسم خودم. اگه هم حرفی زد، همچین میزنم تو سرش که صدای بادکنک بده! خوووووبه؟
- ای بچه ی بی ادب!
- خجالت نمیکشی بچه جون؟ این جرمه، میفهمی؟ جرمه!
- آخه این چه کاریه؟ کدوم احمقی میره از خصوصیات ملت رو کپی کنه؟
- من اگه جای بابای تو بودم، یه ملاقه اسید میریختم تو حلقت که این خزعبلات رو به زبون نیاری!
- چرا خب؟ خودتون همین الان داشتین به همین کاراتون افتخار میکردین!
- ما؟
- این بچه چی میگه؟ ما کی همچین حرفی زدیم؟
- بچه! چرا حرف تو دهن ملت میذاری؟!
- ملت! ما همچین آدمایی هستیم؟
- ینی ما از بقیه کپی برداری میکنیم؟
- نه باو! به قیافه کدوممون میاد آخه؟!
- میگم خو!
- آقا این بچه رو بندازین دور!
- اصن کلا بچه های امروزی رو باید جمع کرد، انداخت توی سطل آشغال!
- اصن بیا بریم یه جای دیگه حرفامون رو بزنیم!
- آره آره!
- بریم بریم!
و اون ملت خیلی صادق و راستگو که واقعا حق باهاشون بود، اون پسر بچه رو آبنبات به دهن و با چشای اشک آلود، رها میکنن به حال خودش و بلافاصله یه پلاکارد نارنجی رنگ هم روی تصویر نقش میبنده:
تقدیم به همه کپی کاران، جیب قاپ ها، ورزشکاران و مخصوصا اسکی سواران!