هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لیسا.تورپین)



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
کی؟
موقع ساخت معجون!


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ دوشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۵
- ام خب میدونین چیه؟

همه به طرف لیسا برگشتند!
-چیه؟
-من تو فكر بقیه هستم!
-كه چی؟
- خب اول اتاق بقیه رو تمیز كنیم! اول بقیه از شر او بو خلاص بشن.

البته ته دلش اینگونه نبود! او به معجون های هكتور اعتماد نداشت و وسایلش را دوست داشت.

- چه مهربون!
-فكر نمیكردم تروبین ها هم خیرخواه باشن.

لیسا لبخند ملیح زدن را خیلی دوست داشت. باز هم لبخند ملیحی به همه زد.

-خب حالا بریم اتاق كی؟
-اتاق لینی!

لینی كمی ویز ویز كرد.
-اتاق من خیلی كوچیكه!
-خب!
به سختی دید میشه!
-خب!

لینی كه چهره ی طلبكار مرگخواران را دید تصمیم گرفت آن ها را به اتاق خود ببرد تا متوجه منظور او بشوند...


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۳۰ ۲۲:۴۸:۱۰
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۳۰ ۲۲:۵۵:۵۹
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱ ۲:۱۸:۲۵

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲:۲۸ دوشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۵
-حالا اگر این لیسا خانم سر و صدا نمیکرد الان معجون براق کننده داشتیم!
-همیشه این کارو خراب میکنه.
دوباره چهره های عصبانی مرگخواران به سمت لیسا برگشت.
لیسا با یک لبخند ملیح به آن ها پاسخ داد.
-کسی که کار رو خراب میکنه خودشم درستش میکنه!

چهره ی مرگخواران تغییر کرد. کمی از حرف های لیسا متعجب شدند.

-این شما و این... معجون براق کننده ی سر ارباب!

لیسا راست گفته بود. خودش کار را خراب کرده بود اما خودش هم درست کرده بود.
حالا موقع دعوا بود.

- اون معجون رو بده من!
- نخیر بده به من میدونی اون میتونه چقدر ساحره رو جذب کنه؟
- این برای تمیز کردنه نه برای استفاده شخصی!
- ساکت!

سر ها به طرف الیزابت چرخید!
- به همه میدیم! هر کدومتون یه طرف مشغول بشه !به صف بشین!

مرگخوارن با نظم و ترتیب به صف شدند و یکی پس از دیگری معجون میگرفتند.
اما همیشه همه چیز به خوبی پیش نمیرود.
فقط 3 نفر معجون گرفته بودند که الیزابت فریاد زد:
-معجون تموم شد!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۳۰ ۲:۳۱:۵۰

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵
لیسا توربین
vs
پالی چلمن


شب بود.
همه بجز افرادی که لردولدمورت دستور داده بود تا بیدار بمانند، خواب بودند!
البته شاید افرادی هم بودند که همانند لیسا فقط به تظاهر خواب بودند، اما در واقع بیدار بودند!
لیسا به روز اولی که مرگخوار شده بود فکر میکرد!

فلش بک


- امروز مرگخواران جدیدی به جمع ما پیوستن و ما ورود آن ها را خوش آمد میگوییم!

اعضای حاضر در جمع با آرامی دست کوتاهی زدند.

- در اینجا قوانینی وجود دارد که باید رعایت شود! ما اول این قوانین رو میگیم بعد علامت مرگخواری را بر روی دستتـ...
- ارباب!

شخصی از میان جمیت مرگخواران این فریاد را از سر داد!
لرد سیاه بدون توجه به او به حرف خود ادامه داد.
- ...ــون حک میکنیم. دوستی و روابط بیش از حد با محفلی ها و دامبلدور باید به شدت کاسته و حتی قطع شود. به هیچ کس زود اعتماد نمیکنید. و سـ...
- ارباب!

باز هم همان مرد یعنی چه میخواست بگوید؟
این بار لرد سیاه پاسخ او را داد.
- چیه رودولف؟
- میبخشین ارباب؟
- خیر رودولف!

و سپس به صحبت هایش ادامه داد.

- و سوم اینکه اینجا دارای منطقه ی ممنوعه ای هست که اگر وارد اون بشین به دست خودمان مجازات خواهید شد.

پایان فلش بک

جرقه ای در ذهنش زد. منطقه ممنوعه!
از تختش بلند شد. به حیاط رفت و تمام فکرش بر روی آن اتاق متمرکز بود. مگر در آن اتاق چه بود؟

- سلام لیسا داری چیکار میکنی؟
- وای زهره ترک شدم. سلام هکتور! هیچی دارم قدم میزنم. تو داری چیکار میکنی؟

نیاز به پرسیدن نبود! همان کار همیشگی یعنی معجون ساختن.

- دارم معجون بیدار باش درست میکنم که بیدار بمونم!
- ببینم معجونتو... پس چرا این رنگه؟ نکنه چوب درخت افرا نذاشتی؟ اونجا رو نگاه کن! چوب درخت افرا اونجاست برو بریز تو معجونت.

لیسا هکتور را فرستاد پی نخود سیاه. به ادامه راهش پرداخت.
- سلام بلاتریکس!

بلاتریکس چرخی به دور لیسا زد و سپس با متانت و آرامی با او حرف زد!
- سلام! میبینم داری توی حیاط دور میخوری...

ناگهان لحن بیانش به یک لحن خشن و تند تغییر کرد.
- داری چیکار میکنی؟
- ام...چیزه... دارم میرم قضای حاجت کنم!
- مگه توی اتاقت دستشویی نداری؟
- خرابه!
- برو. زود برگرد!

لیسا سد دوم را هم رد کرد. دیگر چند قدم بیشتر تا آن اتاق نمانده بود.

- داری کجا میری؟
- دارم میرم منطقه ممنوعه!
- چقدر تو شوخی لیسا! نکنه ارباب به تو هم گفته بیدار بمونی؟
- اره!
- باشه من برم دیگه!

او راست گفته بود! اما لینی باور نکرد.
بالاخره به منطقه ممنوعه رسید. نگاهی به دور و اطراف انداخت. هیچکس نبود! آرام درب را باز کرد.
چیزی که دیده بود باورش نمیشد. اتاق حدود 4 متر بود و دیوار هایش سفید بود و بدون وسیله ی روشن کننده ای، روشنِ روشن بود. فقط یک درب در آن سر اتاق قرار داشت.

- سفیدی توی دل سیاهی؟ واقعا عجیبه!

دربی که در آن سر اتاق قرار داشت را باز کرد.
رو به رویش جنگل وسیعی قرار داشت.
وارد جنگل شد.
جنگل دارای درختانی با برگ های سیاه رنگ بود.
به جلو رفت. اول همه چیز عادی بود.
ناگهان احساس میکرد کسی سایه به سایه دنبال اوست. اما وقتی برمیگشت فقط یک سنگ پشت سرش میدید.
اول متوجه نبود آن سنگ چیست.
احساس پوچی میکرد.
یاد چیزی افتاد.
دوباره به پشت سرش نگاه کرد.
- خب پس تو یه سایه گردی! درباره ی تو داخل کتابا زیاد نوشتن. خیلی راحت با یک لگد میتونم تو رو از خودم دور کنم یا اینکه طلسمت کنم. اما راه اول رو انجام میدم چون باحال تره!

با لگدی سایه گرد رو از خودش دور کرد. چه چیز های دیگری در انتظارش بود؟
به جلوتر رفت. به یک پرچین کوتاه رسید. قد لیسا و از پرچین بلند تر بود و راحت میتوانست آن طرف را ببیند.
موجودی کوچک آن سوی پرچین بود.
به آسمان نگاه کرد.
ماه کامل بود.
مطمئن شد که آن موجود یک ماهگوساله است. ماهگوساله در حال اجرای رقص زیبایی بودند.
کم کم بی خوابی داشت بر لیسا غلبه میکرد. همان جا کمی دراز کشید و به خواب رفت.

کمی بعد

احساس سنگینی بر روی بدن خود داشت. کم کم احساس خفگی به او دست میداد. بیدار شد مرگ پوشه ای رو به روی خود دید. هر طلسمی را که به یاد می آورد اجرا کرد اما فایده ای نداشت.

به طور خیلی ناگهانی مرگ پوشه از او دور شد.
از جایش بلند شد.
به رو به رویش نگاه کرد.
فقط توانست یک چیز بگوید.
- ارباب!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۸ ۱۶:۳۷:۱۹
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۸ ۱۶:۳۹:۳۴
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۹ ۲:۳۶:۳۲

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱:۲۰ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۹۵
-چرا من ره انتخاب میکنید؟ لیسا را انتخاب ره کنید!

لیسا دهانش را باز کرد تا اعتراض کند اما لینی وسط حرف او پرید.
- خوبه خیلی عالیه بریم.
-هی کجا؟ اصلا چرا من؟
- تو انتخاب شدی! بریم سراغ اتاق لیسا؟

همه با سر حرف لینی را تایید کردند و بعد به سمت اتاق لیسا رفتند.

اتاق لیسا

- من اینجا وسایل شخصی دارم! اونارو خودم تمیز میکنم!

کسی بدون توجه به حرف لیسا، هر کدام به یک سمت از اتاق لیسا رفتند.

-راستی یه سوال دارم!
-چیه آماندا؟
-میگم بو رو چجوری تمیز میکنن؟
-آماندا این بوی معجونه و ما معجون رو از روی وسایل پاک میکنم.
-آهان!

هر کدام سرگرم تمیز کردن وسیله ای در اتاق لیسا شد و خود لیسا از فاش شدن اسرارش میترسید؛ اما به روی خودش نمی آورد.

-این داداشته؟ چه خوشگل بوده!

لیسا با شنیدن این حرف بغض کرد. کسی از چگونگی مرگ او خبر نداشت. حرفی نزد.

-اولین شب قرامون، لوکاس، قلب؟ چه جالب.
- فکر میکردم لیسا از پسرا متنفره!
-بده من اونو!

لیسا با عصبانیت عکس را از دلفی گرفت.

اتاق تکانی خورد.
این فقط نشانه ی یک چیز بود!
ورود هکتور.
-میگما یه چیزی من هنوز موفق به مهار کردن معجونم نشدم اگر تمیز کنید دوباره کثیف میشه!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۷ ۱:۵۳:۲۷

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲:۲۵ یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵
-مامان اونجا رو نگاه کن.

اطلاعیه
قبولی 100% فرزند شما در امتحانات سمج
با استاد لیسا تورپین.

ثبت نام از طریق: www.lisa.ir



چند روزی گذشت و 24 دانش آموز هاگواتز برای کلاس ها ثبت نام کردند.

روز اول:

خب بچه ها در جلسه اول قراره یاد بگیریم که چطور خلع سلاح کنیم. برای خلع سلاح باید از ورد اکسپلیارموس استفاده کنیم.

لیسا کمی مکس کرد و سوالی از بچه ها پرسید.
-اگر شخصی که طلسم روش اجرا میشه چوبدستی نداشته باشه چی میشه؟

لیسا با حالت و سپس بچه ها مواجه شد.
پس به حرف هایش ادامه داد.
-اگر شخص مقابل چوبدستی نداشت، این ورد اون رو به عقب پرتاب میکنه. حالا به گروه های دو نفره تقسیم بشید.

بچه ها خیلی سریع به گروه های دو نفره تقسیم شدند.

-حالا هم دیگه رو خلع سلاح کنید.
-اکسپلیارموس.

روز دوم:
-امروز قراره ازتون امتحان بگیرم به سوالات این برگه ها جواب میدید، بعدش فردا سر اشکالاتتون کار میکنم.

روز سوم:
لیسا با جمعیتی از والدین عصبانی مواجه شد.
-ببخشید چی شده؟
-بچه های ما براشون اخطاریه اومده.
-بخاطر اینکه از ورد استفاده کردن.

لیسا با آرامی و به همراه یک لبخند به حرف های والدین گوش داد و در جواب آن ها با دست به کاغذی که بر روی دیوار بود اشاره کرد.

به دلیل اینکه فرزندان شما زیر سن قانونی هستند در صورت دریافت اخطاریه از طرف وزارت سحر و جادو مسئولیتی نداریم.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۲ ۲:۲۹:۵۶
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۲ ۲:۳۲:۵۶
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۲ ۲:۳۴:۳۲
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۲ ۱۵:۳۶:۵۱

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۵
من و این میخوایم با هم دوئل کنیم.
هردومون هم موافقیم!
لطفا 10 روز باشه.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۱۹ ۲۱:۳۳:۳۹

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵
- برین کنار!

همه به رز نگاه کردند! ناگهان متوجه منظور رز شدند. اما رز خودش هم توضیح داد.

- من یه گلم و اون هم یه گله و ما به خوبی زبون همدیگه رو میفهمیم!

مرگخواران به کنار رفتند تا راه برای رز باز شود.

- برین بیرون! این گاوه و هم ببرید.

همه به بیرون رفتند و در را بستند!

10 دقیقه بعد

مرگخواران منتظر کم کم داشتند به حالت در می آمدند که رز از اتاق آمد بیرون.

-حرف نمیزنه!
-میگم شاید لالشو خریدیم!
-یادتون نیست اون یارو اول گفت نداریم بعد گفت داریم؟ حتما گل گاوزبون سالم نداشته بخاطر اینکه پولی گیرش بیاد لالشو بهمون داده!

مرگخواران تصمیم گرفتند از مغازه دیگری گل گاوزبان بخرند. در نتیجه به مغازه دیگری رفتند.

- سلام اقا ما میخوایم با گاو ها حرف بزنیم!
- خب حرف بزنین به من چه!
- نیاز به گل گاو زبان داریم!
- خب.
- بهمون بدین دیگه.
- چیه چرا داد میزنی؟ خب الان میارم!

فروشنده رفت تا گل گاو زبان را بیاورد.

- میگم اینم لالشو برامون نیاره.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۱۲ ۲۲:۵۳:۵۲

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: بهترین ایده پرداز
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵
هر کس فهمید کی پیام امروز رو ایجاد کرده بهم بگه!

رای من همون کسیه که پیام امروز ایجاد کرده!


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱:۳۵ چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵
یه پیکسی هست اسمش لینی وارنره!
رای من ایشونه!


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.