- فهمیدم! قاعدتا اولین نفری که به ارباب نزدیک شه کارشناسه. خیلی نامحسوس کمین میکنیم تا ببینیم کی زودتر از بقیه حرکت میکنه، بعدم آروم به آرکو علامت میدیم!
مرگخواران که هیچ یک ایدهی دیگری نداشتند، موافقت کردند. سپس بطور کاملا غیرحرفهای و محسوسی در گوشه و کنار سالن و لابهلای داوران متفرق شدند. عدهای هم که جایی برای چپاندن خودشان پیدا نکرده بودند، همانجا میان سالن کنار یکدیگر ایستاده و با لبخندی مصنوعی بر لب، به مقابلشان زل زدند.
محفلیها که با تعجب به مرگخواران و رفتار عجیبشان خیره شده بودند و تلاش میکردند بفهمند چرا ماکسیم با آن هیبت عظیمش سعی دارد از لوستر بالای سر داوران آویزان شود یا رودولف با بالاتنهی لختش روی زمین دراز کشیده و وانمود میکند جزئی از پارکت است، تصمیم گرفتند چیزی نگویند و قضاوت را به داوران بسپارند. که تقریبا مطمئن بودند به سود خودشان خواهد بود.
در همین هنگام، مردی از جمع داوران به طرف لرد حرکت کرد. بلافاصله صدای جیغی متعلق به قبیلههای سرخپوستی شنیده شد و پلاکس که سرتاپایش را با شاخ و برگ درختان پوشانده بود، سوار بر طنابی آویزان از سقف، از این سوی سالن به آن سو به پرواز درآمد؛ مرگخواران همگی از محلهای اختفایشان بیرون پریدند و به سوی آرکو دویدند، درحالی که صدای داد و فریادشان تمام سالن را پر کرده بود، دیوانهوار با دست به مرد اشاره میکردند.
- خودشه! کارشناسه!
- زود باش کارشو یه سره کن!
- تو که گفتی هیچوقت تو کارت شکست نمیخوری! چیشد پس؟
در همین میان صدای مرد مرگخواران را به خودشان آورد.
- چی میگین بابا، فقط میخواستم آشغال آبمیوهمو بندازم تو سطل آشغال که پشت این اربابتونه.