هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۵۸ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰
- ولی پیتر، اگه از شامپوی زهر باسیلیسک جرژک استفاده کرده باشه چی؟ در اونصورت ریزش مو و سیبیل نخواهد داشت!

پیتر نگاهی غضبناک به جادوآموز وراج انداخت.
- تو به سیبیلت شامپو می‌زنی؟
- من که سیبیل ندارم.
- پس بیخود می‌کنی تو مسائلی که تجربه‌ای توشون نداری دخالت می‌کنی!

چهره‌ی برافروخته و خشمگین پیتر، مانع از این می‌شد که بقیه به او یادآوری کنند خودش هم سبیل نداشته و در نتیجه، تجربه‌ای در این زمینه ندارد. به هر حال فعلا زمان مناسبی برای مطرح کردن این موضوع نبود. بعدا می‌توانستند سر فرصت قضیه را شرح داده و او را از نداشتن سبیل آگاه کنند.

- زود باشید. به چند گروه تقسیم شید و همه جا رو بگردید. تاجایی که می‌دونم اصغر سیبیل‌کلفته. پس دنبال تار موهای ضخیم باشید. رنگ سیبیلشم خرمایی روشن مایل به بلوطی تیره‌ست. برید!

پس از دستور پیتر، جادوآموزان جیغ‌کشان در سرتاسر دادسرا پخش شدند. طبیعتا کسی انتظار نداشت آنها خودشان بتوانند در کمال نظم و آرامش به گروه‌هایی مساوی تقسیم شوند و به جستجو بپردازند.

در همین حینی که همگی روی زمین چهار دست‌وپا حرکت می‌کردند و چشمانشان میلی‌متری با زمین فاصله داشت، لینیِ خیس به فرش چسبیده بود و سخت تلاش می‌کرد که پیکر سنگین گابریل را از روی بدن نحیفش کنار بزند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰
تیم جدید و به امید مرلین نهایی هافلپاف!

دروازه‌بان: شتر
جستجوگر: نیکلاس فلامل
مهاجمان: زاخاریاس اسمیت، آموس دیگوری(کاپیتان)، دسته بیل
مدافعان: جسیکا ترینگ، دیوار دفاعی

ذخیره: رز زلر


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰
سلام خدمت مدیران گرامی.

شرمنده این چند وقته یکم زیادی گذرم میفته به این تاپیک. به بزرگواری خودتون ببخشید دیگه یه مقدار در شرایط دشواری به سر می‌بردیم.

خواستم به اطلاعتون برسونم که خوشبختانه سال‌اولی‌ای یافت شد و تیم ما می‌تونه ترکیب عادی و سالمی داشته باشه.
درنتیجه، خواستار لغو مجوز اضطراری هستم؛ و بازم عذرخواهی می‌کنم بابت اتفاقات این چند روز اخیر.

باتشکر.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ سه شنبه ۵ مرداد ۱۴۰۰
تیم کوییدیچ هافلپاف


دروازه‌بان: شتر
جستجوگر: نیکلاس فلامل
مهاجمان: زاخاریاس اسمیت، آموس دیگوری، دسته بیل
مدافعان: رز زلر(کاپیتان)، دیوار دفاعی

ذخیره: دورا ویلیامز


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۷:۵۱ سه شنبه ۵ مرداد ۱۴۰۰
تیم کوییدیچ هافلپاف

دروازه‌بان: سدریک دیگوری
جستجوگر: نیکلاس فلامل
مهاجمان: زاخاریاس اسمیت، آموس دیگوری، دسته بیل (مجازی)
مدافعان: دورا ویلیامز، رز زلر (کاپیتان)

ذخیره: اگلانتاین پافت


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۵ ۸:۰۳:۳۱

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰
سو زیرچشمی نگاهی به لرد انداخت و آب دهانش را قورت داد. سپس اندکی چرخید و به بلاتریکس خیره شد. می‌دانست با این کارش حکم ورود به سازمان فداییان لرد سیاه را با دستان خودش امضا می‌‌کند.

در همین حین که سو مشغول بررسی اوضاع و سنجش میزان جرئتش بود، بلاتریکس به سرعت روی کمر سدریک که خواب بود و تکان نمی‌خورد، پرید و با قیچی‌ کوچکی روی سرش مشغول شد. ثانیه‌ای بعد، سدریک کچل را از یقه‌ی ردایش بلند کرد و مقابل در برد، سو را نیز پشت سرش هل داد‌.
- منظورش اینه‌. بزنش زود.

سو که خوشحال بود دیگر قرار نیست به اربابش پس گردنی بزند، دستش را عقب برد و با تمام قدرت روی گردن سدریک کوبید.

- بفرما. حالا باز شو سریع.
- این کچلو که نگفتم. اون یکی که دماغ هم نداره باید بزنین.

بلاتریکس ارّه‌ای از یکی از هزاران جیبش بیرون کشید و بالای دماغ سدریک نگه داشت. درست لحظه‌ای که می‌خواست فرایند برش را شروع کند، در مانعش شد.
- من نخواستم یه کچل بی‌دماغ رو بزنین؛ گفتم اون کچل بی‌دماغ رو بزنین!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۵۵ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰
لرد سیاه خواب می‌دید؛ اما از آنجایی که اربابی مقتدر و پیشگو بود، خواب‌هایش همیشه به واقعیت می‌پیوست.
مرگخواران درست همانند خواب لرد، به طرز خطرناکی به سمت اربابشان حرکت می‌کردند. هر یک به تنهایی تهدیدی بزرگ برای لرد سیاهِ ستون شده به حساب می‌آمدند. سروصدا بالا گرفته بود و حلقه‌ی مرگخواران دور لرد لحظه به لحظه تنگ‌تر، خارشش بیشتر، در خودکار نزدیک‌تر، فس فسِ ناشی از ذوب شدن زمین به وسیله‌ی وایتکس خطرناک‌تر و پیست پیست دهان ایوا اعصاب خردکن‌تر میشد.

- یاران ما! چتون شده؟ از ما فاصله بگیرید!

اما مرگخواران همچنان رو به جلو حرکت می‌کردند. سرعتشان حتی ذره‌ای کندتر هم نشد. فقط به استفاده‌ی ابزاری از لرد سیاهِ ستونی فکر می‌کردند و عجله داشتند خودشان زودتر از بقیه به ستون برسند.

- فرمودیم بروید عقب! نزدیک نشوید! ما دیگر ستون نیستیم.

مرگخواران متوقف شدند.
- چی؟ چرا ارباب؟ ستون بودن که خیلی برازنده‌تون بود...
- متوجه شدیم ابهت ما فراتر از تحمل یک ستون و توانایی‌هایمان بسیار بیشتر است. بعدا سر فرصت حساب مرگخواری که پیشنهاد ستون شدن داد را می‌رسیم‌...فعلا باید هر چه سریع‌تر ایوا را وصل کنید، ظاهرا مراسم بی‌اهمیت و بی‌ارزش تاج‌گذاری را در پیش دارد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰
گابریل در حین انجام وظیفه‌اش به مانعی برخورد که چندان مایه‌ی خشنودی‌اش نبود. درست وسط یکی از راهروها جمع کثیری از مرگخوارانِ تازه‌وارد و کارمندان سابق وزارتخانه دراز کشیده و تظاهر به خوابیدن می‌کردند. تنها کسی که واقعا در خواب به سر می‌برد، سدریک بود که در صدر جمعیت، درست زیر پای او خروپف می‌کرد.

- بلند شید ببینم! چه خبره اینجا؟ کف این راهرو باید تی کشیده بشه!

برخلاف همیشه، سدریک این بار حتی یک چشمش را هم باز نکرد.
- اینجا دفتر منه گابریل. اینا هم هم‌پیمانان منن که سوگند یاد کردن تا پای جونشون دنباله‌روی من باشن. برای تی کشیدن اینجا باید مجوز داشته باشی.

چشمان بسته‌ی سدریک، امکان دیدن صورت برافروخته‌ی گابریل و دسته تی‌اش که لحظه به لحظه بیشتر تکان می‌خورد را به او نمی‌داد. همچنین توهمِ شغل دولتی و قدرتی که خیال می‌کرد به دست آورده، باعث شده بود تا ترسی را که مدت‌ها پیش پس از تجربه‌‌ی غرق شدنش در وایتکس به جانش افتاده بود، فراموش کند.

و نتیجه‌ی این فراموشی، دسته تیِ وحشی گابریل بود که با قدرت بر سر و صورتش کوبیده شده و او را مورد لطف ضربات خود قرار می‌داد. در چنین مواردی که افراد در برابر پاکیزگی از خود مقاومت نشان می‌دادند، چوبدستی کفایت نمی‌کرد و گابریل باید مطمئن‌ میشد که تک‌تک اجزای صورت شخص موردنظر را با تی وفادار و هرازگاهی پاهایش، خرد می‌کند.
پس از اینکه حسابی سدریک را له و لورده کرد، از روی سایر هم‌پیمانان او نیز به همان شیوه گذشت و با رضایت، به راهروی پیش رویش که حالا پوشیده از خون اما خالی شده بود، خیره شد و نظافت را شروع کرد.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲ ۱۱:۵۸:۳۱
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲ ۱۲:۰۱:۱۸

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱:۱۱ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰
به روز رسانی تعداد نقدها در تالار خصوصی هافلپاف

تاپیک نقد و بررسی پست‌ها!!! (آموزش پست زنی) از پست شماره ۲۲۳ تا شماره ۴۱۶


آموس دیگوری (رکسان ویزلی): ۶ نقد
رودولف لسترنج: ۷ نقد
نیکلاس فلامل (ارنی پرنگ): ۱۲ نقد
سدریک دیگوری: ۳۹ نقد
رز زلر: ۴۶ نقد

مجموع: ۱۱۰ نقد


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱:۰۹ سه شنبه ۸ تیر ۱۴۰۰
- فهمیدم! قاعدتا اولین نفری که به ارباب نزدیک شه کارشناسه. خیلی نامحسوس کمین می‌کنیم تا ببینیم کی زودتر از بقیه حرکت می‌کنه، بعدم آروم به آرکو علامت می‌دیم!

مرگخواران که هیچ یک ایده‌ی دیگری نداشتند، موافقت کردند. سپس بطور کاملا غیرحرفه‌ای و محسوسی در گوشه و کنار سالن و لابه‌لای داوران متفرق شدند. عده‌ای هم که جایی برای چپاندن خودشان پیدا نکرده بودند، همانجا میان سالن کنار یکدیگر ایستاده و با لبخندی مصنوعی بر لب، به مقابلشان زل زدند.

محفلی‌ها که با تعجب به مرگخواران و رفتار عجیبشان خیره شده بودند و تلاش می‌کردند بفهمند چرا ماکسیم با آن هیبت عظیمش سعی دارد از لوستر بالای سر داوران آویزان شود یا رودولف با بالاتنه‌ی لختش روی زمین دراز کشیده و وانمود می‌کند جزئی از پارکت است، تصمیم گرفتند چیزی نگویند و قضاوت را به داوران بسپارند. که تقریبا مطمئن بودند به سود خودشان خواهد بود.

در همین هنگام، مردی از جمع داوران به طرف لرد حرکت کرد. بلافاصله صدای جیغی متعلق به قبیله‌های سرخپوستی شنیده شد و پلاکس که سرتاپایش را با شاخ و برگ درختان پوشانده بود، سوار بر طنابی آویزان از سقف، از این سوی سالن به آن سو به پرواز درآمد؛ مرگخواران همگی از محل‌های اختفایشان بیرون پریدند و به سوی آرکو دویدند، درحالی که صدای داد و فریادشان تمام سالن را پر کرده بود، دیوانه‌وار با دست به مرد اشاره می‌کردند.
- خودشه! کارشناسه!
- زود باش کارشو یه سره کن!
- تو که گفتی هیچوقت تو کارت شکست نمی‌خوری‌! چیشد پس؟

در همین میان صدای مرد مرگخواران را به خودشان آورد.
- چی میگین بابا، فقط می‌خواستم آشغال آبمیوه‌مو بندازم تو سطل آشغال که پشت این اربابتونه.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.