هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (یوآن.آبرکرومبی)



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۴
- داداش این گوشه نداره، بی زحمت عوضش کن.

کارتن خواب که ظاهرا به خوبی روی غلتک تره بار فروشی جفت و جور شده و جمعیت زیادی رو به دور معجون های دراکو جمع کرده بود، رو کرد به جوون با ابهتی که هیکلی دو سه برابر آرنولد داشت و اسکناس درب و داغونش رو با لبخند فروشندانه ای بهش پس داد.

- عه؟ گوشه نداره؟ مشکلی نیس. الان عوضش میکنم برات. وایسا...

مشتری بعد از رد و بدل کردن یه سری دیالوگ زیر پوستی و خطرناک که برای بچه های زیر سه سال، رعب آور و ممنوع بود، کیف همسرش رو با خشونت از دستش کشید بیرون و بعد از یه ساعت کنار زدن و بیرون انداختن انواع و اقسام پنکک و مداد رنگی های با نوک غلیظ، بالاخره یه چندتا سکه گالیون پیدا کرد و کیف رو محکم کوبید تو صورت همسرش و آرایشش رو خراب کرد. طوری که قیافه همسرش، حالا دیگه دست کمی از قیافه ی کراب نداشت.

- بیا داداش!

کارتن خواب، سکه ها رو از دست مشتریش گرفت و گذاشت لای دندوناش.

جیرینگ! [افکت تایید اصل بودن سکه!]

- نه داداش، این یکی دیگه مشکلی نداره. خب... گفتی کدوم یکی رو میخوای؟

مشتری که با برقی توی چشاش، به معجون صورتی رنگی خیره شده بود، دستاش رو به همدیگه مالید.
- اونو میخوام!
- آها! اینو؟ اوه اوه! معجون پاور بومب! به به! چه حسن سلیقه ای داداش!

و معجون رو برداشت، با سر آستینش خاکش رو پاک کرد و گذاشت کف دست مشتری.
- مبارکه داداش! بترکون هرکی رو که جلوی راهت و اون ابهتت سبز میشه!
- امممم... فقط میگما... این معجونا بهداشتیه؟ ضرری که نداره؟

کارتن خواب با همون لبخند فروشندانه ی دوست داشتنی که این روزا به ندرت روی لب فروشنده ها دیده میشه، جواب داد:
- عامو! سالم سالمه! شک نکن! از سالم هم سالم تره! با تخفیف ویژه ۹۹% هم بهت دادما! اینا خیلی گرونه! هَکِرای بازار اومدن ورژن پرمیومش رو هک کردن، الآنم دارم مفت و مجانی میفروشمش بهت! حرفا میزنیا! معجونای وارداتی دکتر مالفوی که حرف نداره!

و محکم کوبید رو کتف دراکو که باعث شد یه لبخند زورکی تحویل بده. مشتری هم در برابر لبخند فروشندانه ی فروشنده، با لبخند خریدارانه ای، شیشه معجون رو برداشت.

چند دقیقه بعد - چند خیابون اونور تر

همون مشتری با همسرش در حال بحث درباره تمدن های بشر در دوران پالئوزوئیک و مزوزوئیک بودن که ناگهان یه موتوری از ناکجاآباد پیداش شد و در اقدامی کاملا سفارشی، کیف گران بهای اون خانومه رو زد.

- جیـــــــــــــــــغ! دزد! کیفم رو دزدیــــــدن! آهااااای دزد!

اما همون جوون با ابهت، بی توجه به جیغ و ویغ همسرش، فیگور قهرمانی گرفت و با آرامش گفت:
- نگران نباش عزیزم. الآن حسابشو میرسم!

و با اطمینان خاصی، معجون پاور بومب رو از جیبش در آورد و لاجرعه زد تو رگ و دهنش رو با سر آستینش پاک کرد. دستاشو عینهو لوفی دراز کرد و سارق رو به همراه موتورش از خارجِ کادر، آورد داخل و آماده شد تا دخلشو بیاره.
سعی کرد تا مشت بزنه. ولی نمیشد. سعی کرد یه مشت بزنه. اما نمیشد. سعی کرد لااقل یه کف گرگی بخوابونه تو پیشونیش. اما نمیشد. واقعا نمیشد. حس میکرد حتی قدرت اینو نداره که دستش رو مشت کنه. پس فایده اون معجون پاور بومب چی بود؟
ناگهان...
حس بی عرضگی شدیدی بهش دست داد.

- عه! بزنش دیگه! چرا وایسادی و هیچ کاری نمیکنی؟!

اما قبل از اینکه بتونه جواب همسرش رو بده، ناگهان اون ابهتش دگرگون شد و حالا سارق، به جای یه مرد با هیکل سیلوستر استالونه، سوسکی رو میدید که زیر پاش افتاده بود. سارق خنده ای شیطانی کرد و...

قرررچ!

سوار موتورش شد و زد به چاک و اون خانومه هم جیغی بنفش از وحشت اینکه چه اتفاقی برای شوهرش افتاده بود، کشید، و بعدش به دلیل کاهش فشار خون و بالا اومدن قندش، غش کرد و افتاد وسط خیابون.

اولین خریدار معجونهای دکتر مالفوی و پروفسور هکتور، جواب مثبت و تضمینیِ اونا رو با چشم های خودش دید.


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۲۶ ۲۲:۴۲:۰۰
ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۲۶ ۲۲:۴۳:۲۸

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۰:۲۶ دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴
آشپزخونه‌ی رستوران - اَسیرگاه لرد و پروف!

لـــــیخ لــــــیخ لــــــیخ! [هیس! دمپایی های لرد خسته ان! اعصاب معصاب ندارن!]

لرد چنان تک تک مفاصل و غضروف هاش، کوفته و Low Battery شده بود که اگه فقط یه خورده، فقط یه خورده، به خودش فشار می آورد، صدای مهیب ترکیدن قولنجش، میتونست پرده گوش هاش رو به فنا داده و کلکسیون اعضای از دست رفته کله‌اش رو تکمیل کنه.

لـــــوخ لـــــوخ لــــــوخ! [خیلی خسته ان! ... هـــــعـــــــی!]

- آه.. چقد خسته‌مون شده.. هن هن.. هرچی میکشیم.. از دست این یاران خائنمونه که میکشیم!

لرد وارد راهروی خلوت شد و دستش رو مستقیما برد طرف دستگیره‌ی اولین در راهرو.

ایتــــٰـــش عــــیــــنـ...

در هنوز بطور کامل نچرخیده بود که لرد دست نگه داشت. نگاهی دقیق به جلوی پاش تا آخر راهرو انداخت و سعی کرد قبول نکنه که هیچ جنبنده‌ای جلوش حضور نداره.
اما..
چه قبول میکرد، چه نمیکرد، مهم این بود که واقعاً هیچ احَدی به غیر خودش، توی راهرو نمی پلکید.
هیچکس توی راهرو نبود! هیچکس! حتی اون موجود مجهول الهویه‌ی مورد علاقه ی گیبن! سکــــــوت! هیچ هیچ هیچ! No One Else!

- ما رو مؤدبانه دستگیر و بدبخت میکنین، هان؟ وقتی برگشتیم.. اون روی مؤدبمون رو خواهید دید!

خونه شماره دوازده گریمولد

- شلغمت رو برداشتی؟
- اوهوم!
- تخته اسکیت بورد توربودار؟
- اوه یس!
- هارمونیکای عشقولانه؟
- آهین!

جیمز سیریوس پاتر که توی درآوردنِ پدرِ مسافرانِ راهیِ دیارِ غربتِ، تخصص وافری داشت، یه بار دیگه به چشای آبی یوآن که مشغول پوشیدن ژاکتش بود، زل زد و برای بار هوفصدم توی اون روز، توصیاتش رو تکرار کرد:

- میری اونجا آبرو ریزی نمیکنیا! میگن تو اون جنگل، کلاغاش همه مدرک دکترای مخ زنی دارن! ویلا و ماشین هم دارن، تازه! میری و عین یه روباه جنتلمن، مخشون رو میشوری و شکارشون میکنی و با خودت میاری!

- صد در صد مطمئن باش که مخشون رو میشورم و شکارشون میکنم و با خودم میارم!

- آیت الکرسیتم نشه فراموش! صد دفه به تدی گفتم، این دفه به تو میگم! برو ببینم چیکار میکنی!

و همچنان یوآن:


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: نوزده سال بعد
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴
پاق!

و طنین‌انداز شدن ناگهانی همین صدا در انتهای کوچه، همزمان بود با پخش و پلا شدن پسری با موی نارنجی در میان انبوه سطل آشغال‌ها و به گوش رسیدن "میــــــو"های فراوانی از سوی گربه‌هایی که بعد از صرف یک شام نیمه‌کاره، حالا در به در به دنبال هفت سوراخ می‌گشتند.
- عکهی! لعنت به این شانس!

راستش، به قول خودش، او آنقدر در آپارات کردن از مهارت بالایی برخوردار بود که حتی پتانسیل آن را داشت که به جای ظاهر شدن در میدان گریمولد و بین خانه های قد کشیده‌اش، سر از یک کوچه‌ی بد‌ریخت و البته ناشناس در بیاورد.
- عــــــــــــه! اینجا رو!

از جای خود به آرامی بلند شد و همانطور که ژاکتِ همرنگِ موهایش را می‌تکاند، این سرِ کوچه تا آن سرش را مورد بررسی قرار داد. تا چشم کار می‌کرد، کوچه پر بود از میزها و گاری‌های فرسوده و نیمکت‌های شکستـ...

قرچ!

و قبل از آنکه هر فکر نگران کننده‌ی کوچک و بزرگی به مغزش هجوم آورد، پای راستش را که هنوز کاملا روی زمین ننشسته بود، فوراً بالا آورد و نگاهی به زیرش انداخت.
- اوه! واقعاً متأسفم کوچولو!

فقط یک سوسک بود!
همین و بس!
جای نگرانی و حتی چندِش هم نبود.
حداقل نه موقعی که جادوخوارها در حال تارومار کردن و از هم پاشیدنِ شیرازه‌ی زندگیِ ملتِ جادوگر و ساحره بودند و او هم به خوبی میدانست پاییدنِ سوسکی که با سرعت از او فاصله می‌گرفت، کار بسیار بیهوده ای است. مخصوصاً پاییدنِ سوسکی نسبتا گنده با خال‌های بنفش و شاخک‌های فرفریِ طلایی رنگی که دقیقاً همرنگِ قلم پر تُندنویـ...
- هی تو! وایسا!

سوسک بیچاره انگار که زبان آدمیزاد حالی‌اش باشد، لحظه‌ای واقعاً ایستاد و وقتی یوآن را دید که با گام‌هایی بلند به او نزدیک می‌شد، تمام توانش را روی شِش دست و پای ریزَش ریخت.

- با توئم! مگه نمیگم وایسا؟! فک کردی نشناختمت؟!

سوسک در آن شرایط و لحظات حاضر بود ساعت ها و روزها بطور مداوم و بی وقفه به انواع و اقسام حشره کُش زُل بزند اما گیرِ یک روباه تیز و فِرز و زیرک نیاُفتد. با این فکر، بی‌توجه به فریاد "الان گیرت میندازم!" ـی که از پشت سرش شنید، تصمیم گرفت به سرعتش بیافزاید، اما ثانیه‌ ای بعد، جرقه‌‌ای آبی رنگ، او را به پرواز در دل آسمان در آورد و کمی بعد، خود را روی نیمکت قراضه ای یافت که در گوشه کوچه جاخوش کرده بود.

- جادو هنوزم خورده نشده‌ها! هنوزم میشه یه ونگاردیوم زد!

نوک چوبدستی‌اش را به سبک گاوچران‌ها فوت کرد و درون جیبش چپاند. آنگاه با همان خنده های شیطانکی همیشگی‌اش به طعمه‌اش نزدیکتر شد که حالا دیگر ابهت یک سوسک را نداشت.
- به به خانوم خبرنگار! از این طرفا؟! رو پشت بوم گریمولد دنبالت بودیم، با یه آپارات اشتباهی پیدات کردیم!

ریتا اسکیتر خود را جمع کرد و با اکراه به چشمانِ آبی یوآن خیره شد که انگار برقِ سابقشان را یافته بودند. ناخودآگاه برای لحظه‌‌ای، تصویر چهره عبوس دختری نوجوان با موهای وزوزی جلوی چشمانش جان گرفت و لحظه‌ای دیگر ناپدید گشت.
اوه!
دوباره... یک شکست دیگر برای ریتا.
لب هایش را به آرامی گزید.
- چی می‌خوای از جونم؟

ابروهای یوآن بالا پریدند.
- من از جونت چی می‌خوام؟ هوووم.. سوالت رو اشتباه پرسیدی. من یه روباهم. و.. روباه ها هم هیچوقت چیزی از جون کسی نمی‌خوان!

کمی مکث کرد.
- من فقط خواستم حالت رو بپرسم، عجوزه!

نیشش تا آنجایی که می‌توانست، باز شد و چهره‌ی سرخ ریتا را دید که دستان لرزانش را با حالتی تهدید آمیز مشت کرده بود.
- بهت پیشنهاد می‌کنم که هیچوقت بهم نگی عجوزه! چون خیلی هم که بهت رحم کُـ...
- که علیه من بنویسی؟ که فردا صبح علی الطلوع سر تیتر پیام امروز نازنین ـت، "روباه معروف، قاتل ۱۵۳ جغد بی گناه" باشه؟
روباه مکار بطور تصنعی، کم کم چشمانش را گرد کرد.
- نگو همچین فکری تو کلته که دوغ میشم میرم زیر زمین ها!

ریتا دهان خود را باز کرد تا چیزی بگوید، اما فوراً منصرف شد و آن را بست.

- البته بین خودمون بمونه ها... هنوزم تیکه کاغذای شماره های زیادی از پیام امروز روی در و دیوار خونه گریمولد دیده می‌شه که همه این کاغذا...
ابروهایش را بالا انداخت.
- بوی قرچایی رو میده که ویولت بهت هدیه داده.

یوآن پیش خود خندید. ریتا اما، گویی که چیزی نازک ولی دردآور.. شاید هم همان سوزن آمپول جادویی.. در بدنش فرو رفته باشد، دم و بازدم ـش به نفس نفس زدن تُند تُندی مُبَّدل گشت.
- نوشته‌های من با ارزش‌تر از اونن که شماها ازشون به عنوان تزئینات استفاده کنین! در ضمن، اسم اون دختره‌ی دست و پا چلفتی رو هم جلوی من نیار!

انحنای لبهای یوآن کمی خشک و راست شد.
- هوووم... ویولت شاید دختر دست و پا چلفتی‌ای، اونم از نظر تو باشه... ولی...

روی صندلی درب و داغان و خاک گرفته‌ی کنارش نشست و دستانش را تکیه گاه چانه اش کرد.
- اون یه چیز ساده.. اما مهمی بهم گفت. گفتش که حیوونا.. همم.. در هر شرایطی.. همیشه غریزه حفظ بقا براشون به عنوان یه پادشاه و حاکم عمل می‌کنه. هرچی غریزه بگه، همونه!

لبخندش پر رنگتر شد.
- و چه جالب! دوتا حیوون همینجا نشستن! من روباه و توی سوسک. دوتامون حق داریم در هر شرایطی از خودمون دفاع کنیم و برا خودمون زندگی کنیم. توی هر شرایطی!

و چرخید سمت ریتا که انگار یواشکی داشت دفترچه و قلم پرش را از جیبش در می آورد.
- هه! جادوخورا دارن غوغا می‌کنن و توئم این وسط داری واسه پیام امروز لعنتی کار می‌کنی و از این و اون دروغ و چاخان می‌بافی!

ریتا قیافه حق به جانب به خود گرفت.
- به درک! کارمه! مایه داره برام! حقمه! نکنه فک کردی منم یه ویزلی مو قرمزم که کلی با فقر و شکم خالی میتونه اُنس بگیره؟! هرگز!

یوآن صاف‌تر روی صندلی‌اش نشست، چشمانش را ریز و انگشت اشاره‌اش را به سمت ریتا گرفت و با لحن مرموز آرامی زمزمه کرد:
- رو حرفت وای‌میستی؟
- روی حرفم وای‌میستم!

یوآن لبخندش کاملا محو شد.
- هوووم.. باشه.. ولی مطمئن باش.. یه روزی.. اونا حساب همه رو می‌ذارن کف دستشون! بعدش، سوسک هم که شده باشی، توی هفتا سوراخ ریز و درشت هم که قایم شده باشی، آخرش میان و میکِشَنت بیرون و یه قررررچ درست حسابی نوش جونت می‌کنن و تک تک ذرات جادویی نهفته درون بدنت رو.. هوررررت می‌کشن و می‌زنن تو رَگ!

زبان ریتا بند آمده بود. مردمک های تیره و بی رنگش، انگشت اشاره یوآن را تعقیب می‌کردند که با سرعت تکان می‌خورد.
- اونوقته که فرصت نمی‌کنی یه لحظه هم به پیام امروز و جیرینگ جیرینگِ گالیون فِک کنی!

و یوآن می‌توانست قسم بخورد آن رشته موهایی که در وسطِ سرِ خانم خبرنگار جای داشتند، همان شاخک‌هایی بودند که به ناچار، تکان خوران، در حال تایید حرفش بودند.


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۱ ۲۱:۱۸:۳۸

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴
سیوروس آسنیپ!
خیلی خوب و عالی و خفن به امور مدیریت میرسه! هرچند که بوی ناخوشایند موهاش داره منو تلف میکنه!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: بهترین ایده و تاپیک
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴
من به جام جهانی کوییدیچ از مرلین کبیر رأی میدم که از خیلی نقاط دگرگون شده!
مثلا گروهی شدن مسابقات که البته چون جام جهانیه، همچین کاری هم انتظار میرفت. یا مثلا ایده ملیت ها که اگرچه اجرا نشد، اما بازم چیز جالبی بود. یا حتی اسپانسرا... و مخصوصا مخصوصا مخصوصا ایده ناب و خفن گزارشگری زنده که جای خود داره!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴
دای لوولین!

شانس آوردم اسمش رو تایپ کردم. وگرنه به جون دُمَ نارنجیم اصن هیچ ایده ای ندارم فامیلیش چجوری تلفظ میشه؟!

با عرض معذرت خدمت سایر تازه واردان عزیز!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴
من به سیوروس اسنیچ رأی میدم که انصافا کلی با خوندن رولای کوییدیچیش، تخمه و پاپ کرن میل کردم و کیف کردم و حال کردم! هووووم.. اگرچه با خودش و بوی مبارک موهاش چندان حال نمیکنم!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۷:۵۲ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
آنتونین چاخانوف old موقعی که دای لوولین عضو شد، روی پشت بوم خونه گریمولد، داشت با آرسینوس جیگر یه قل دو قل بازی میکرد!


کی؟
یه معتاد سیاه دل!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴
به نام سپیدی، که هرچه داریم از اوست!

تصمیم گرفته شده که نحوه ورود به محفل ققنوس رو تغییر بدیم و جهت هرچه خفن تر شدن درخواست و ورود ملت سپید خواه به محفل، نحوه ورود رو به شکل سابقش یعنی فرم پر کنی برگردونیم.

ملت روشنایی، این شما و این فرم جدید:

۱- هدف و انگیزه تون از عضویت در محفل ققنوس؟!

۲- سیاهی دل مرگخوارا رو با چه چیزی تمیز و پاکیزه میکنین؟

۳- چند مورد از فواید ریش پروفسور دامبلدور رو نام ببرید!

۴- خلاقیت سفیدتون رو به کار بندازین و سه تا لقب ناقابل برای ولدمورت اختراع کنین!

۵- به نظرتون بهترین راه نابودی و از صحنه روزگار خارج کردن سیاهی و تاریکی چیه؟

۶- با چه روشی ولدمورت رو به عشق دعوت میکنین؟

۷- اسم رمز ورود به دفتر پروفسور دامبلدور؟



سفیدی به همراهتون!


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۱ ۲۲:۱۳:۳۹

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۳:۲۶ پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴
اوه اوه!
یهویی چه جایی پیدام شد!
هممم.. که اینطور.. ینی ملت سیاه دل، توی همچین خونه فول آپشنی زندگی میکنن.. واااااو! در و دیوار خونه تون سیاه رنگه و قشنگ.. هوووم.. البته نیس بالاتر از نارنجی، رنگ!

آها آها آها! چوبدستیا رو بی زحمت بیارین پایین! چند نفر به یه نفر آخه؟! اصن من الان به قیافم میاد که با تیریپ آرنولد وارد اینجا شده باشم که همتونو یه تنه به فنا بدم؟ یه خورده رحم کنین خو! من فقط میخواستم لردکـ.. عه! اینجا رو! لردک مثل همیشه داره خوشه انگور میزنه تو رگ!
سلام لردک! میدونستی چقد شبیه فرعون میشی تو همچین لحظاتی؟! خب، اگه نمیدونستی، حالا بدون! .. حالا اینو بیخیال.. شنیدم از شوره موی سر رنج میبری، یه هدیه ناقابل واست آوردم. شامپوی کلیر یا پرژک هم نیس به جون دم نازنینم!

آه! این زاغی نیم پز اینجا چیکار میکنه روی بشقاب؟! مال منه؟ .. جدا؟ .. چه محشر! فوق العاده بود این حرکتت اصن! مهمون نوازیت تبدیل به مار کبری بشه، نجینی موذی رو یه لقمه چپ کنه، یه نفس راحت بکشیم!
کچل باد، ولدمورت!


If you smell what THE RASOO is cooking!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.