هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶
سلام پروفسور دامبلدور من میخوام وارد محفل ققنوس بشم و اماده ام تا هر خطری را به جون بخرم .
لطفا ،من هر کاری بگید انجام میدم تا وارد محفل بشم و تا وارد نشدم دست بردار نیستم.

سلام دوست من
خوش اومدی!
از طریق پیام شخصی راهنمایی های ابتدایی کردم که تو هنوز حتی اون هارو هم انجام ندادی.
باید کارایی که گفتم رو انجام بدی تا بتونیم یه فکری به حال عضویتت بکنیم!
خب؟
تایید نشد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۰ ۱۸:۲۱:۴۸


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۹:۴۸ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶
معجون
من به طور ناگهانی و مخفیانه به طوری که کسی منو نبینه رفتم به سمت دستشویی دختر ها،درحال ساخت معجونی بودم که بتونم مچ بعضی هارو بگیرم.
یه ساعت گذشت،معجون من دراوردی خودم داشت خوب پیشت میرفت،ولی یکم اب درون پاتیل رو زیادی ریخته بودم.
بعد از چند دقیقه وقتی که معجونم اماده شد،آماده شدم تا نقشه ام را انجام دهم و حال اون پسره ی بدجنس رو بگیرم.
رفتم به سمت دخمه ی اسلیترین ها،خودشه داره میره بیرون. رفتم سمت تخت خوابش که ناگهان یکی صدام زد:
-دافنه،اینجا چیکار میکنی؟
گفتم:
-اوه،پنسی تویی،منو ترسوندی،اوموم تا حال جان اسمیت رو بگیرم.
پنسی گفت:
-باشه،برای اولین بار میخواهم کمکت کنم چون خودم از جان بدم میاد.
منم رفتم به سمت خوابگاه پسر ها و رو تخت جان معجونم را ریختم.
فردا صبح
جان:
-واااااااااااییییی........موهاااام........چه بلایییی.....چچچچچچ.چچچچچههه....به سسسسرررمممم.....اومده
پنسی داشت باخ ودش فکر میکرد:
-ههههه،چه نقشه ی خوبی بود ولی فکر کنم ضربه ی روحی خود و مغزی خورده چون نمیتونه درست حرف بزنه.
پنسی رفت بهش بخنده که جان گفت:
-پتشی،نو لا تن هیکار گردی؟ (پنسی،تو با من چیکار کردی؟)
پنسی که نفهمید چی میگه اصلا بهش محل نزاشت.جان رفت که به ولاسش برسه همه بهش خندیدند چو نهم موهاش سیخ سیخی شده و رنگ موهایش و شکلش نگم بهتره .از اونجا که نمیتونست درست حرف بزنه معلم فکر کرد کا داره مسخرش میکنه به همین دلیل او هم تنبیه خوبی واسش درنظر گرفت.چند روز بعد جان فهمید که کار من بود به همین دلیل منم الللللللففففففررررررااااارررر ولی او نتوست منو پیدا کنه چون یه سری ترفند زدم که هیچ کس بلند نیست.اما متاسفانه وقتی داتشم میرفتم سر کلاس جان جلوی منو گرفت و منو یه جورایی هل داد به سمت یکی از بچه های کلاس که تازه معجونش را درست کرده(من خواب مونده بودم و دیر رفتم و وقتی هم که رفتم جان منو هل داد)به خاطر دیر کردنمو و از بین بردن یکی از معجون ها ی دانش اموزان کلی تنبیهم کردن ولی مهم نبود ارزشش رو داشت.
خلاصه انتقامم رو ازش گرفتم ،این یه درسی باشه واسش تا دیگه منو اذیت نکنه.😈😈😈


ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۹ ۹:۵۴:۴۵


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۹:۲۰ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶
[b]ساختن یه طلسم! فرقی نمی کنه چه طلسمی باشه.( منظورم اینه که فرقی نمی کنه که طلسم تون یه طلسم شوم باشه یا یه طلسم برای مبارزه با سیاهی) یه رول می نویسید که توش از این طلسمتون استفاده می کنید. اسم طلسمتون و کاربردش هم حتما ذکر می کنید.(می تونید از طلسمتون برای ایجاد سیاهی یا نبودی سیاهی و شرارت استفاده کنید. فرقی نمی کنه تو چه موقعیتی باشید.)
درست مثل همیشه من داشتم تو راه رو های مدرسه قدم میزدم تا سربهسر یکی بزنم.داشتم به سمت هاگزمید میرفتم که برای اطمینان چوب دستی ام را به صورت آماده باش گرفتم.
یهو صدای شکسته شدن چوب اومد.
گفتم:
-کی اونجاست،....زود خودتو نشان بده.
یهو دیدم یه خرگوش خیلی بامزه از اونطرف که صدا میومد اومده بیرون .
گفتم:
-اخی،چه خرگوش نازی.
خرگوش به من نزدیک شد،چشماشو درشت کرد و ناگهان تبدیل به یک دیو خیلی بد شکل و بد جورد شد که از دهانش خون میومد.
با خودم داتشم فک رمیکردم چه جوری فرار کنم،اینجا که بمب بسته.
هیچ وردی هم به ذهنم نمیرسید ،داشتم خدا....خدا.....میکردم که ناگهان نمیدونم چرا اصلا این کلمه را به زبون آواردم و با تمام وجود داد زدم:
-کانسرلو پدنیسیان
یهو همه جا را گرد و خاک فرا گرفت،گردباد شدیدی بوجود اومد،زمین ها ترک خوردن(یه جور شبیه زلزله ی خفیف ولی زمین باز شد)و اون خرگوش به درون زمین افتاده شد.منم پرت شدم رو زمین انتظار داشتم دیان ابیاد کمکم نه تنها نیومد یه عده ادمو اوارد که منو مسخره کردند.😡😡😬



اسم ورد:کانسرلو پندیسیان
کارایی:باعث بوجود امدن گرد وخاک،گردباد شدید و ترک خوردن زمین جوری که اونکسی که زیرش زمین ترک خورده (زمین باز شده)میفتد توش و گیر میکنه.
باید چوب دستی را خیلی محکم و خیلی سریع حرکت شلاقی را انجام بدهیم.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶
1. ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمره)
صبح زود بود رفتم دیانا را بیدار کردم و بهش یادآوری کردم که باید بریم به جنگل برای تفریح و همچنین تحقیق،دیانا هم بیدار شد مثل همیشه هم همون قیافه ی مسخرش را واسم گرفت.
بهش گفتم:
-هی دیانا،بلند شو دیگه،باید بریم،من میرم تو سرسرا، تو هم هر وقت اماده شدی بیا تو سرسرا که با هم بریم به جنگل .
20 دقیقه طول کشید تا دیانا بیاد و بالاخره خانم تشریف اوردند( تو دلم گفتم آههه)
گفتم:
-دیانا ورقه و مداد برداشتی که هر چیزی را که میبینم یادداشت کنیم؟
دیانا گفت:
-اره برداشتم،خوب بریم دیگه.
منم گفتم:
-بریم.
دیانا و من روانه ی جنگل شدیم یه جا که سایه باشه پیدا کردیم که برای مدتی در انجا بمانیم و استراحت کنیم.
دیانا گفت:
-دافنه،اصلا مطمئنی که شاخدم مجارستانی تو جنگل ممنوعه داره واسه خودش آزادانه میچرخه؟
گفتم:
-خودم از پروفسور شنیدم وقتی داشتم میرفتم که ازشون سوالی بپرسم،گفتند که ردی از شاخدم مجارستانی تو جنگل ممنوعه پیدا کردند.
دیاناو من از جامون پاشدیم و رفتیم تا بگردیم ببنیم اژدها را میتونیم پیدا کنیم یا نه،اینقدر به راهمون ادامه دادیم که بالاخره رسدیدم به یک غار احتمال اینکه اژدها درون این غار باشه خیل زیاد بود،منو دیانا چوبدستیمون رو درآوردیم و گفتیم لوموس،نوری از چوب دستیمون بیرون اومد و باعث شد که بتونیم چیزی رو ببینم.
چند دقیقه انجا موندیم و قشنگ همه چیز را بررسی کردیم که ناگهان چشم ما به گنج اژدها خورد،ذوق کردیم و دیدیم پروفسور واقعا راست مگفت مقداری از گنج را برداتشیم تا ثابت کنیم که ما اینجا بودیم در همین موقع که داشتیم مقداری از گنج اژدها را برمیداشتم،احساس کردم گردنم خیلی داغ شده،برگشتم و جیغ بلندی زدم.
دیانا گفت:
-چرا جیغ میزنی؟
گفتم:
-دددد....ییاا..نا...دیانا ..اووون......جا....اون اینجاس.
دیان ابرگشت وقتی اوهم اژدها را دید جیغ کشید و گفت:
-اااللللففففرررراااارررر
منم فرار کردم ولی انگار اژدها قصد بدی نداشت انگار دلش میخواست با ما دوست شه چون به ما نزدیک شد و خیلی رفتار مهربانه ای از خودش نشان داد،من هنوز باورم نمیشد.
او خودش مقداری از گنجش را به ما داد ،ما هم تصمیم گرفتیم که این گنج را به پروفسور مک گوناگال بدیم تا برای مدرسه استفادش کنن.اما ما یه کار دیگه ای هم انجام دادیم،اژدها را به نزدیکی قلعه بردیم ،هری پاتر رو خبر کردیم و بهش نقشمون رو گفتیم ،او هم قبول کرد.
هری رفت تا مالفوی را بیاره و بعدش خودتون دیگه میدونید چه اتفاقی افتاد(قسمتی از ردا ی مالفوی اتیش گرفت،متلفوی هم دور خودش میچرخید و میگفت اگه به پدرم نگفتم،بعدش هم اژدها او را رو خودش انداخت و به ارتفاع بالاتر برد ولی انگار او از ارتفاع نمیترسید.)
2. تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شمارا از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)
پیوز واقعا ادمی خیلی باحالی،از کارش خوشم اومد .اصلا نمیشه فهمید میخواهد چیکار کنه ولی یکم بی انصافی بود شاید بعضی ها کفششون رو خیلی دوست داشته باشن مخصوصا دخترا.
لسا تورپین داشت مثل همیشه با کفشای خوشگلش و پاشنه بلدنش قدم میزد که ناگهان پیوز وارد اتاقش میشود و افکارش را بهم میریزد و میگوید:
-خانم تورپین،مدیر به من گفته که شما را به جنگل ببرم تا چیزی را ببنید،لطفا همراه من بیاید.
لیسا همراه او به جنگل میرود و اصلا به جلوی پایش نگاه نمیکند و بهو با مخ میخوره زمین میبیند که پاشنه هاش یکم اسیب دیدند ،دوباره خانم لیسا به راه ادامه میدهد و بایش گیر میکند به سنگ و بازم با مخ میخورند زمین و پاشنشون میشکند.
پیوز گفت:
-نقشم گرفت،اینو از من به عنوان یه نکته در زندگیت بشنو،همیشه جلو پاتو نگاه کن.خوب حالا که از دست او ن پاشنه های تق تقیت راحت شدم و به خصوص صداش،میشه من برم به جات درس بدم؛فکر کنم تو حال روحی خوبی نداری به خاطر پاشنه هات؟
لیسا گفت:
-باشه تو برو به جای من درس بده ولی من هرگز تورو به خاطر اینکارات تورو نمیبخشم،من باتو قهرم.
3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)
کفشاش خیلی باحاله و البته خیلی خفن به خاطر اینکه میشه باهاش اعصاب مردم رو خورد کرد ولی من شخصا از کفشای پاشنه بلند خوشم نمیاد نمیدونم چرا،میهشه از این مدل کفشا اگر عرض و طول پاشنه زیاد باشد(ارتفاع منظورم نیست)به عنوان چکش استفاده کرد.
خوب من به نظر به بقیه ی دخترا احترام میزارم و بهشون صادقانه میگم که هر چقدر دوست دارن کفشای پاشنه بلند بپوشن که اعصاب خورد کنن😂😂
به هر حال بگم که کفشاش باحاله



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶
نام:دافنه
نام خانوادگی:مالدون
گروه:گریفیندور
سپر مدافع:آهو
حیوان جانورنما:آهو
مشخصات چوب دستی:از چوب درخت تمشک،مغزش موی دم تک شاخ است،11 اینچ ،انعطاف پذیر
بوگارت:جسد بهترین دوستانش☹️
جارو:آذرخش
رتبه ی خون:دورگه پدر ،اصیل زاده است و مادر ماگل زاده
یک خواهر ساحره دارد به اسم دیانا .
درس های مورد علاقه:دفاع در برابر جادوی سیاه و ریاضیات جادویی
مشخصات ظاهری:کنار ابروی سمت راست او یک رنگین کمان دیده میشود به همراه یک ستاره ی ابی ،رنگ موهای قهوه ای روشن است و موهایش کوتاه است،یه قسمتی از موهام بر اثر اتفاقی وحشتناک به صورت رنگ سفید درآمده است،رنگ پوستش سفید،رنگ چشمانم آبی روشن است که در مواقعی که کسی اوراعصبانی کنه به رنگ بنفش پررنگ درمیایدچشم هایش هم درشت هستند.قدش هم 172 سانتی متر است.
خصوصیات اخلاقی:مهربان ،شجاع ،باهوش،خجالتی ، شوخ طبع و خیلی کنجکاو و عاشق ازمایش کردن
اسم مادر: ایوانا ایمبالی ینس و اسم پدر:ادواردو مالدون است
زندگی نامه:
در روز 29 جولای در کوچه ای به نام براوایل در خانه ی پلاک شماره ی 31 بدنیا امد.
وقتی به سن 11 سالگی رسید در دستشویی دختران در مدرسه یک آزمایشی انجام داد و در واقع داشت دستگاهی را میساخت که رویا های انسان(خواباشون)رو به صورت فیلم نشون بده او یک کلاه ساخت که رو سر انسان ها میرود و خواباشون رو به صورت فیلم نشان میدهد،او یک روز این دستگاه را رو خودش امتحان کرد همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه اتصالی رخ دا و باعث شد که قسمتی از موهایش سفید شود و همچنین تا چند روز نمیتوانست درست راه برود چون به عصب ها آسیب رسیده بو.(یک مرگخوار دستکاری کرده بود )
اون عینکی است و عینک خیلی عجیبی هم دارد مثلا هر وقت دنبال چیزی میگردد و به اطراف نگاه میکند اگر نوری صورتی رنگ ببیند کمی به هدفش نزدیک شده است ارگ هم نوری آبی رنگ ببیند یعنی از هدفش مثلا دور شده یا اگر شخصی مهربون باشه کنار اون شخص نوز های ابی رنگ میبیند .
او اولین کسی بود که درخت های فلمارو را کشف کرد این درختان مثل افتاب پرس تغییر رنگ میدهند این درختان میتوانند حرکت کنند.
او رنگ های ایکابال رو هم کشف کرد که سمی هستند و باعث میشودکسی که فقط واسه یه دقیقه بو کردنشون 1 روز بیهوش شود.
او به درساش هم خیلی اهمیت میدهد ولی در یه درسی همیشه گند میزند و آن درس نجوم است خیلی راحت میتوند درک کند ولی نمتوانند تو ورقه ی امتحان اون چیزایی که درک میکند را بنویسد.
موسیقی هم بلد است و معمولا در خلوت خود پیانو میزند.گفته باشم در رقص خیلی افتضاح است😞😐
او همیشه هر جا میره دردسر درست میکنه (از بس که فضوله)
دوستاش لقبش رو گزاشتند پونگ سان(یه همچین چیزی فکر کنم میشه) یعنی کسی که شکارش را ول نمیکند و تا به هدفش نرسد دست بردار نیست.
دافنه با خواهرش دیانا فقط یه ثانیه باهم اختلاف سنی دارند و همین شده که دافنه همیشه حرص دیانا رو در میاره چو نازش بزرگ تره همون یه ثانیه باعث شده که از او بزرگ تر باشه😎😎
اینو بگم که او محفلی و هرگز یک مرگخوار نخواهد شد و جایی که رو ی دست مرگخواران علامت ولده مورد است برای در همان جا یک گل ابی وجود دارد.
ببخشید اگر طولانی شد .(لطفا اگر مدتی نبودم این شخصیت رو جایگزین نکنید اگرم جایگزین شد لطفا ایده هایی که من نوشتم رو بر ندارید خودتون بنویسید چون من خیلی فکر کردم تا این ایده ها به ذهنم رسید)



تایید شد.


ویرایش شده توسط helly_potter در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۸ ۱۸:۴۲:۲۷
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۸ ۲۰:۵۳:۰۷


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶
سلام کلاه عزیز
من یه دختر هستم انجام کارهای باحال و جالب رو خیلی دوست دارم.مشتاق در شرکت مسابقات هوشی وجالب و هیجانی هستم و برام فرقی نمیکند که ممکنه خیلی ترسناک وسخت باشه
درس خوندن رو هم خیلی دوست دارم عاشق گروه گریفیندور هستم
انتخاب اولم گریفیندور بعد ریونکلاو است.
من خیلی دوست دارم برم تو گریفیندور ،درس دفاع در برابر جادوی سیاه رو هم خیلی دوست دارم.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶
تصویر شماره ی 4
جینی در حال خوندن کتاب بود که ناگهان سنگینی شخصی را احساس کرد سرش را بالا آورد تا بگویید:((نویل لطفا از اینجا برو.))
ولی دید اون شخصی نویل نیست بلکه مالفوی از خود راضی است.
جینی گفت:((مالفوی!تو کتابخونه چیکار میکنی؟))
دراکو گفت:((اومدم سر موضوعی باتو حرف بزنم.
-هه،با من ،من با تو هیچ حرفی ندارم.
-ولی قرار دیروزمون که یادت نرفته.
-نه یادم نرفته ولی من نمیتونم انجامش بدم،هری بهترین دوستمه و هرمیون؛متاسفم من نمیتونم.
-جینی وایسا،ببین میخواستم یه چیز دیگه هم بهت بگم،رون،رون،مرگخوار شده
-چییییی!؟ چی داری واسه خودت میگی چرا داری ......
در این هنگام رون یهو وارد کتابخانه شده،جین داشت سکته میکردو مثل همیشه مالفوی داشت میخندید.
دراکو گفت:((خوب قرارمون این شد تو برو خودتو بچسبون به هری تا من بتونم برم پیش هرمیون و اگرنه بلایی سر همه ی دوستات میارم.))
جینی زیر لب گفت:((به همین خیال باش مالفوی.))
-چی گفتی؟
-گفتم باشه(تو دلش گفت کوچولو)
چند دقیقه بعد هری وارد کتابخونه شد و به سمت جینی رفت،گفت:((جینی،حالت خوبه؟مالفوی باتو چیکار داشت؟))
جینی گفت:((هیچی همون حرفای همیشگی....راستی هری الان کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه داریم و یادت نرفته که معلمش تویی. ))
-به کل یادم رفته بود بجنب بریم تا دیر نشده.
در همین لحظه هرمیون با چهره ای غمگین وارد شد و گفت:هری این نامه واسه تو هست،بخونش.))
هری نامه را گرفت و خوند توش نوشته بود:اقای پاتر،امروز ساعت 4 بعدظهر اقای سیریوس بلک را دستگیر کردیم و برای محاکمه به دادگاه برده ایم لطفا هرچه زود تر به وزارت خانه تشریف بیارید،حضور شما در این مکان اجباری سیریوس بلک به شما احتیاج دارد.))
هری گفت:((اما هرمیون چرا سیریوس را بردند به دادگاه برای محاکمه.))
هرمیون گفت:((نمیدونم هری ،نمیدونم.))
جینی گفت:((ما هم باهات میام تنهات نمیزاریم.))
هری گفت :((اما......))
هرمیون گفت:((اما یی وجود ندارد جینی درست مگیه ماهم باهات میایم.))
هری گفت:((خوب پس منتظر چی هستید برمی دیگه راستی رونم خبر کنید با ما بیاد. ))
جین گفت:((شما برید من میرم رون رو خبر کنم بعد با هم میایم.))

درود بر تو فرزندم.

بدک نبود. ولی نیازی نیست انقدر از پرانتز استفاده کنی! دیالوگ ها یک شکل ثابت دارن:

نقل قول:
هری گفت:((اما هرمیون چرا سیریوس را بردند به دادگاه برای محاکمه.))


هری گفت:
- اما هرمیون چرا سیریوس را بردند به دادگاه برای محاکمه.


لحن دیالوگ هارو هم به صورت محاوره ای بنویس.
همینا دیگه...

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۷ ۱۱:۳۱:۵۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۶
تصویر شماره ی 9
هوا خیلی گرم بود .همین چند دقیقه قبل کلاس مبارزه با جادوی سیاه رو داشتند.جیمز اسنیچ طلایی رو کش رفته بود و داشت باهاش بازی میکرد
لیلی هم داشت به جیمز نگاه میکرد و خیلی از دست سورس عصبانی بود چون سورس دیروز به او گفته بود مشنگ زاده .
در این هنگام پیتر داشت کتاب میخوند و سیریوس هم فکر عجیبی به سرش زد،فکرش را به جیمز و پیتر گفت آنها هم قبول کردند فکر سیریوس این بود :نقشه ی غارتگر
انها رفتند به سمت یه جایی که کسی انها را پیدا نکند در این هنگام لوسیوس و نارسیزا امدند جلوی انها را گرفتند بعد برای اینکه بخندند و جیمز را مسخره کنند درون لباس جیمز کلی یخ ریختند ،جیمز داشت یخ میکرد ولی خوب هوا گرم بود بازم تحملش سخت بود
نارسیزا یه سنگ گزاشت جلو ی پای جیمز و جیمز افتاد بعد هر کس اونجا بود داشت میخندید به جز لیلی،لیلی به جیمز کمک کرد تا بلند شه ولی همین که بلند شد دوباره یکی خورد بهش ودوباره افتاد زمین .کتابای اون شخص هم افتاد زمین و جیمز به او کمک کرد تا کتاباش رو جمع کند و کلاسا شروع شد .جمیز و پیتر وسیریوس و بقیه ربفتند سر کلاس ورد ها و طلسم ها .
تصویر شماره ی 9


درود بر تو فرزندم.

والا این چیزی که شما درحال حاضر نوشتی بیشتر حالت این رو داره که نشستی مقابل من، تند تند داری تعریف میکنی. نمایشنامه نیست آنچنان.
نمایشنامه یه توصیف و توضیحیه از مکان، زمان، فضایی که اتفاقات داره داخلش میفته حتی. دیالوگ داره بعد. برای اینکه احساسات رو بیشتر به مخاطب منتقل کنی. میتونی حتی برای اینکه بیشتر متوجه بشی، نمایشنامه های قبلی رو بخونی.
پس فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۲۷ ۱۹:۲۲:۴۹






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.