موضوع: بمب کود حیوانی
بانو مروپ با گونه های گل انداخته و صورت خوشحال به سرعت به سوی خانه ی ریدل ها میرفت. خبر خوبی برای عزیز مامان داشت.
نیم ساعت بعد در خانه ریدل ها...
-تق تق.
-کیه؟
-منم پسر مامان.
-بیاید تو.
مروپ در را باز کرد و با خوشحالی وارد شد.
-چه خبر شده مادر؟
مروپ از خوشحالی میوه ای از داخل سبد در اورد و در دهان پسرش فرو کرد و جیغ زد:
-مامان تو لاتاری یه عالمه بمب کود حیوانیِ توهم زا برده هلوی مامان! باورت میشه؟
امم... البته بمب ها رو یه مرد شریفی برده بود ها ولی مامان گردنبند اسلایترین رو با بمب های اون تاخت زد.
-مادر یک بار دیگه بگو. تو چی کار کردی؟!
-اِ چرا داد میزنی سر مامان؟! برم خونه شماره دوازده گریمولد خونه داری کنم؟ بذارم برم؟
-نه مادر ولی اخر چرا گدنبند گرانبهایمان را تاخت زدی؟ آخه آنهمه بمب کود حیوانی توهم زا به چه درد ما میخورد ؟ اصلا آن بمب ها الان کجا هستند؟
-خیلی هم به درد میخوره پسر مامان! بمب ها رو هم الان دارن با یه هواپیمای مشنگی خوشگل میارنشون اینجا.
-با هواپیمای مشنگی؟! حالا نگفتید به چه درد میخورن؟
-اممم... خب هنوز که مامان نمیدونه ولی حالا تو بیا یه میوه ی دیگه بخور تا مامان راجع بهش فکر کنه.
مروپ میوه ی دیگری را در دهان لرد فرو کرد و او را با جویدن میوه ی درسته ی در دهانش و افکار تلخی مانند بمب کود حیوانی توهم زا و هواپیمای مشنگی رها کرد.
یک روز بعد...
سرکادوگان:
-خب خب خب... هم رزمان! همون طور که میدونید مروپ گانت و الستور مودی داوران مسابقه کوییدیچ هستند و...
- واییییی! الستور مودی؟! مروپ گانت؟! وایییییی! چقدددر باحال!
و از شدت هیجان جاروی لاوندر را شکست. سرکادوگان چشم غره ای به ایوانوا رفت و ادامه داد:
-خب ببینید مهاجم ها که من، مرگ و ایوانوا هستیم...
-یه لحظه! ببین با جاروم چی کار کردی احمق! حالا از کجا یه جاروی دیگه گیر بیارم؟!
-شما الان دو دقیقه و سی ثانیه از وقت رو تلف کردید.
-خب من چی کار کنم لاوندر که جاروت شکست؟ خودش جلو راه بود!
-شما باید ساکت شید هم رزمان و گرنه سر خود را از دست میدید!
- ما باید به تمرین و نقشه مسابقه برسیم ولی شما اصلا به حرف های سر کادوگان گوش نمیکنید!
-جاروم رو درست کن ایوانوا!
-خب برو یکی قرض بگیر من از کجا باید بلد باشم که جاروی تورو درست کنم؟!
-شما الان سه دقیقه و بیست و چهار ثانیه از وقت رو تلف کردید... بیست و پنج ثانیه... بیست وشش ثانیه...
سر کادوگان که اعصاب نداشت عربده زد:
-خیلی خب بریم که توی زمین کوییدیچ تمرین رو شروع کنیم!
و آنها در حالی که لاوندر هنوز به ایوانوا چشم غره میرفت به سوی زمین کوییدیچ راه افتادند.
روز مسابقه در رختکن گریفندور...
-خب پس فهمیدید نقشه چی شد؟
آنها نفهمیده بودند بنابراین به سر کادوگان خیره شدند. او آهی کشید و گفت:
- خب پس حالا که فهمیدید میریم که ببریم این بازیو!
آنها اطمینان نداشتند! به هرحال از رختکن بیرون رفتند و پایشان را در زمین کوییدیچ گذاشتند و با تشویق تماشاچیان روبه رو شدند:
-هی! هوراااا! بترکونید بچه ها!
گزارشگر که کسی جز سدریک دیگوری نبود با لحن همیشه خسته اش شروع کرد:
-هووم...هااام! آخیش! خب اول از همه داور ها بانو مروپ گانت و الستور مودی هستند. حالا همون طور که مشاهده میکنید بازیکن ها گریفندور وارد زمین شدند، لاوندر براونِ دروازه بان جلوی سه تا دروازه می ایسته...هااامم... خب کجا بودم؟ اهان! ترکیب تیم به این صورته، مهاجم ها، سر کادوگان و مرگ و اون دختره ایوانوا هستند. به نظرم اون خودشو به زور قاتی باقالیا کرده... به هر حال مهم نیست... مدافع ها هم... هااام... اما دابز و روبیوس هاگرید هستن. من فقط موندم که هاگرید قراره چطور هیکلش رو روی جارو نگه داره! دروازه بان هم لاوندر براونه که به نظرم فقط برای در آوردن چشمای هرماینی وارد تیم شده...هاآم... و البته جست وجو گرمون که حرفی نمیشه درموردش زد. بله اون کسی جز فلور دلاکور نیست. وحالا اعضای تیم هافلپاف وارد زمین شدند. مهاجمین...
در همان لجظه بانو مروپ با خوشحالی در حالی که به شدت احساس قدرت میکرد، داشت بمب کود حیوانی های توهم زا رو برسی و برای انفجار آماده میکرد.
-آره. حالا که مدیر نمیذاره پسر مامان استاد دفاع در برابر جادوی سیاه بشه، انتقام این کارش رو از مدرسه هاگوارتز میگیرم! آره...
بمب ها کوچک بودند و دورشان را کاغذ زردرنگی پوشانده بود. ولی کوچک بودند دلیل نمیشد از بد بو بودن و توهم زا بودنشان چیزی کم شود. مروپ آخرین بمب کود حیوانی توهم زا رو برسی کرد و به سوی زمین کوییدیچ به راه افتاد.
-خب... و حالا داوران تشریف آوردند. بانو مروپ گل گلاب و الستور مودی. الستور مودی گوشه ی سمت چپ زمین میره تا از اونجا مچ خطاکاران رو بگیره. و بانو... هااام... مروپ به مرکز زمین میاد تا توپ ها رو رها کنه. اول سرخگون... حالا بلاجر ها و بالاخره گوی زرین.
ببینیم امروز فلور میتونه گوی رو بگیره و باعث برنده شدن تیم گریفیندور بشه یا که آیرین دنهولم گوی زرین رو میگیره...هااام... تا باعث برنده شدن هافلپاف بشه... بله و بازی شروع میشه... سرخگون در رد و بدله... سر کادوگان، هاپکینز، مرگ، زاخاریاس اسمیت... اوه هاگرید ایوانوا رو از برخورد یه بلاجر با دماغش نجات داد! البته اگه هم بهش میخورد مهم نبود... خیلی خب برمیگردیم سر بازی... مرگ دوباره سرخگون دستشه... اونو به ایوانوا پاس میده... ولی... ولی... هی صبر کن ببینم پس سرخگون کجاست؟! مهاجمان هر دو تیم گیج شدن!...هااامم...وای چقدر خسته شدم... بله اونا گیج شدن سرخگون رو به ایوانوا پاس دادن پس اون کجاست سرخگون کجاست؟ یا مرلین! نزدیک بود اون بلاجر به فلور برخورد کنه ولی مرلین رو شکر هاگرید نجاتش داد... وای خدایا ایوانوا سرخگون رو قورت داده و مشغول جویدنشه! مودی سرخگون دیگه ای برای بازی میاره...و بازی از سر گرفته میشه... هاااام... وای چقدر خسته ام...زاخاریاس ویراژ میده...
بانو مروپ اصلا حواسش به بازی نبود بلکه منتظر اجرای نقشه بی نظیرش بود. آرام بمب هایی را که لای لباس هایش جاسازی کرده بود را لمس کرد...
او فقط یک چیز را پیش بینی نکرده بود و آن هم حضور یک سوپر قهرمان به اسم اسکندر در اطراف زمین کوییدیچ بود! بله سوپر اسکندر یک قهرمان جو گیر بود که میخواست هرجا به کمک دیگران برود ولی خب معمولا باعث به هم ریختگی اوضاع میشد. سوپر اسکند چشمان تیزی مانند عقاب داشت و همین برای نقش بر آب کردن نقشه های مروپ کافی بود.
سوپر اسکندر چند صد متر دور تر از زمین بازی کوییدیچ داشت پرواز میکرد و مشغول ارزیابی مقدار امنیت منطقه بود که ناگهان چشم های عقابی اش افتاد به بانو مروپ که داشت بمب ها را آرام، آرام برای انفجار بیرون می آورد...البته سوپر اسکند یک مقدار خنگ بود و فکر کرد که بانو میخواهد بمب اتم منفجر کند برای همین فریاد زد:
-یا مرلین این زن میخواد بمب اتم منفجر کنه! ولی سوپر اسکندری مثل من نمیذاره! من میگم اسکندر قویه!
و به سوی زمین کوییدیچ پرواز کرد. او به سرعتش اضافه کرد و اضافه کرد و اضافه کرد و...
همه او را دیدند که نزدیک و نزدیک تر شد... و باز هم نزدیکتر... بازی کوییدیچ متوقف شد. ایوانوا زیر لب گفت:
-احمقه... ولی خوش اومده!
سوپر اسکندر پایین تر و پاین تر آمد...
_بنگ!
سوپر اسکند با سقوطی زیبا، محکم به بانو مروپ و بمب های کود حیوانی توهم زا برخورد کرد و در عرض یک صدم ثانیه بمب ها به اطراف پرتاپ شدند و ترکیدند! سوپر اسکندر، بانو مروپ، الستور مودی، اعضای تیم کوییدیچ، مرگخواران، محفلی ها و هر چیزی که در آنجا وجود داشت به پرواز در آمدند.
بعد از حدود پنج دقیقه همه بلند شدند و نگاهی به اطراف انداختند. بوی بد کود همه جارا فرا گرفته بود. ولی مشکل بوی بد کود نبود بلکه توهم زا بودن بمب ها بود! همه با گیجی نگاهی به هم انداختند. چه اتفاقی افتاده بود؟ یادشان نمی آمد!
بانو مروپ که برنامه ریخته بود تا ماسک
دار بزند تا گاز توهم زا اثری رویش نداشته باشد الان بدون ماسک روی زمین پخش شده بود و الان داشت کم کم از جایش بلند میشد. با چشمانی خیره نگاهی به اطراف کرد. ناگهان همه دامیلدور را دیدند که شیهه میکشید و چهار دست و پا روی زمین راه میرفت.
-عییهیهی... ببینین من چه تک شاخ قشنگی هستم! پوستمم صورتیه!
دستی به ریشش کشید ادامه داد:
-تازه موهامم صورتیه صدفیه...
-وای خدا تک شاخای مامانو! عه! منم که تک شاخم! الان میرم برای تک شاخای مامان سیب میارم میارم با علف بخوریم...
-. عیییهی هی هی...
-عه عه عه! ینی داغون شدما! ووی ووی ووی! منو باش منم که تک شاخ کوتوله ام! وای له شدما ووی ووی ووی!
-عه عه عه اون تک شاخه رو ببین تک شاخ پریزاده. اسمش شاخ زاده است من خودم تو کتاب خوندم. عییهیی...
خودمم تک شاخ معمولیم.
-عیییهییهی. چرا پوزه ی من انقدر ناهنجاره؟! باید برم جراهی پوزه انجام بدم!
-عیییهیهی... چرا اون تک شاخه از هم جداست؟ پاهاش اینجاست دستاش اونجاست...
-وای چه تک شاخ با ابهتی! ایشون مو ندارند! پوزه شون هم که عملیه میبینین چقدر کوچیکه؟
-ما تک شاخ با ابهت میخواهیم حلقه شاخ خواران را تشکیل بدیم.
-عیهیهی...چه تک شاخ های با کمالاتی!
-عییهیهی...
-هی هی هی...عیهیهی
در این بین سوپر اسکندر در حالی که از یک سطل مشت مشت پفیلا نوش جان، و با اشتیاق آنها را که شیهه میکشیدند و سم های خیالی شان را بر زمین میکوبیدند، تماشا میکرد. بمب های توهم زا روی سوپر قهرمان ها تاثیر نداشت.
به هر حال آنها به شیهه کشیدن و سم کوبیدنشان ادامه دادند.
"پایان"