هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۰:۲۰ پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۲
سلام!


داور میخواین؟ بفرمایین! اینم داور ریون.

تام ریدل.


تقدیم شما، بگیرینش تا بعد از مسابقات واسه شما. بعدا صحیح و سالم تحویلش میدینا.


+ استر چرا هرچی من نگاه میکنم میبینم که ترم تا آخر اسفنده؟ ماجرا اردیبهشت چی شد؟ هاگ مگه پنج ماهه نبود؟ البته ما که از خدامونه تعداد جلسات کمتر شه، فقط خواستم بوقی بنوازم.




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
اندرون خانه ریدل - یک جایی!


دافنه یه گوشه نشسته و در حالیکه با دپسردگی دستشو زیر چونه ش گذاشته به گل و بوته و چمن خونه ی ریدل زل زده. گیاهانی که ممکنه امروز باشن، اما فردا نباشن و در اثر تحریم نابود شن. فلور هم وضعیت مشابهی داره با این تفاوت که به جای حیاط خانه ریدل، مستقیما به دافنه زل زده.

دافنه بدون اینکه بخواد تکونی به خودش بده یا حتی اینکه نگاهشو به فلور بندازه میپرسه: چته تو؟

فلور با هیجان دستشو از زیر چونه ش برمیداره و اینبار شروع به ور رفتن به چوبدستیش میکنه و در همین حین میگه:

- داشتم به این فک میکردم که چی میشه اگه آب خونه ریدل همینطور قطع بمونه و تو از بی آبی خشک بشی!

دافنه قهقهه ی ساختگی و تابلویی میزنه و میگه: ها ها ها! بخندین ضایع نشه.

همون موقع جیغ نارسیسا از گوشه ای از ساختمون بلند میشه و میگه: یعنی آبم قطع شد؟

صدای فریادی در پاسخ میگه: انتظار دیگه ای داشتی؟

لینی با غرور وسط اتاق قدم میذاره و چوبدستیشو با ملایمت تکونی میده و آبی از چوبدستیش سرازیر میشه و زمینو خیس میکنه.

- ما آب جادویی داریم! چه اهمیتی داره مال ساختمونو قطعش کنن؟

اما در عرض چند ثانیه انگار که ضبط صدایی اونجا نصب شده و هرچی بگن به گوش عوامل پشت پرده ی این تحریم میرسه، صدای شرشر آب حاصل از چوبدستی لینی قطع میشه و در نتیجه دیگه آبی ازش به بیرون نمیریزه.

- هین؟ چی شد؟

آیلین برای دلداری رو شونه های لینی میزنه و میگه: استفاده از این طلسم تو محدوده ی خانه ی ریدل رسما مسدود شد.

لینی:

یه ور دیگه:

مورفین کاغذیو که مروپ جلوش گرفته رو میگیره و شروع به خوندن اسامی افرادی میکنه که مروپ برای مذاکره مناسب دونسته. مروپ که تمام مدتی که مورفین داشته لیستو میخونده، اونو زیر نظر گرفته بود، بعد از اطمینان از پایان یافتن خوندن اسامی توسط مورفین، میگه:

- خب منتظر چی هستی؟ باید دست به کار شیم و هرچه سریع تر قند عسلمو از این موضوع آگاه کنیم.




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۹۲
لرد از خودش تلاش مضاعفی نشان میدهد و موفق به ایستادن میشود و همچون بچه ای که از آغوش مادر دور افتاده است و با بغض در جستجوی مادرش است، به سمت پنجره هجوم می آورد.

- نـــــــــــــه! مامان! دوباره نــــــــــــه!

لرد با چشمانی آکنده از خشم و غم دوری مادر، به آلبوس دامبلدور، درحالیکه مروپ گانت را زیر بغل زده است و در اوج آسمان ها بالا می رود مینگرد. چطور ممکن است که یک جادوگر که ادعای سفیدی و پاکی دارد، در روز روشن و جلوی چشمان پسری که تازه مادرش را یافته، آدم ربایی کند.

- شترق!

در اتاق لرد از جا کنده شده و تعدادی مرگخوار در حالیکه به در چسبیده بودند همراه در، به درون پرتاب شده و بر روی زمین پخش می شوند. برخلاف تصور مرگخواران، لرد هیچ عکس العملی مبنی بر عصبانی شدن از خود نشان نمیدهد و آه کشان همچنان به پهنه ی آسمان مینگرد.

بلا در حالیکه با تعجب تک تک مرگخواران را از نظر میگذراند و سوال "چه خبر شده؟" در صورتش موج میزد، از روی زمین بلند شده و قدمی به سوی لرد برمیدارد اما فرصتی برای سخن گفتن پیدا نمیکند زیرا قبل از اون، لرد لب به سخن گشوده بود.

- چطور ممکنه؟ اون مادرمو دزدید. برای چی؟ اون شعر چی بود که دامبلدور میخوند بلا؟

لرد همزمان با گفتن جمله ی آخر به طور ناگهانی ای به سمت بلا برگشته بود و باعث شوکه شدن اون شده بود.

- آهویی دارم خوشگله؟

لرد "نچ" بلندی میکند و درست مانند صحنه ای بی سابقه در فیلم هری پاتر و جام آتش به سمت سایر مرگخواران حمله میبرد و به دنبال نشانه ای از مادرش میگردد. صحنه ای که دامبلدور پس از بیرون آمدن نام هری پاتر، مانند گرگی وحشی و زخم خورده به سمت هری با این سوال که چه شد که این شد هجوم آورده بود و بی شک برای طرفداران دامبلدور و مدعیان سفیدی بی سابقه و شوک آور بود.

بلا که به شدت از رفتار اربابش متعجب شده بود، سریعا ماجرای ورودش به درون اتاق را از اول تا آخر مرور میکند و نگاه لرد به آسمان، توجه بلا را به خود جلب میکند. بلا با قدم هایی بلند خودش را به پنجره میرساند و از آن آویزان می شود.

بله، انتهای ریش دامبلدور و ردای زیبای مادر لرد که پشت ساختمانی ناپدید شد و در آخرین لحظه از جلوی چشمان بلا گذشت، ماجرا را کاملا برای او روشن کرد.




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۹۲
خلاصه:

مرگخوارا بواسطه خواب لرد ولدمورت ماموریت پیدا کردن که غاری در اعماق آب ها رو پیدا و کشف کنن که چه سری توشه که ارباب تا دم در غار میاد و بعد از خواب میپره! مرگخوارا دو تا غار پیدا میکنن که با مشخصات غاری که لرد دیده شباهت داره، گینه ی نو و قطب شمال. مرگخوارا اول به غار گینه ی نو میرن و اونجا جعبه ای رو پیدا میکنن که یادداشت روش نوشته کلید جعبه تو قطب شماله. بنابراین به سمت قطب شمال آپارات میکنن.

لرد از این همه برف سفید که تو قطب شماله خوشش نمیاد و از مرگخوارا میخواد دو گروه شن. عده ای برف سیاه اختراع کنن و بقیه هم برای پیدا کردن کلید به دنبال غار برن.


===================

مرگخوارا با این فکر و خیال که الان که لرد چشماشو بسته، از عالم دنیا کنده شده و متوجه پچ پجای اونا نمیشه، کمی ازش فاصله میگیرن و حلقه زنان مشغول تصمیم گیری میشن.

آنتونین آه کشان روی زمین میشینه و میگه:

- آخه کی میتونه برف سیاه پیدا کنه؟ با این حساب بهتره من جزء گروه یافتن کلید باشم.

بلا که انگار اصلا حرفای آنتونینو نشنیده، رو به بقیه میگه: من، سوروس، نارسیس و آیلین با هم میریم دنبال کلید، آنتونین، رز، دافنه و لینی هم میرین سراغ کشف برف سیاه!

و قبل از اینکه ناله ی گروه دوم بلند شه، بلا اول نگاهی به دافنه و بعد از اون به لینی میندازه و میگه:

- کجاست اون هوش ریونی که مدام ازش حرف میزنین؟

رز اعتراض کنان میگه: منکه ریونی نیستم.

آیلین کوله بار حرکت به عمق دریاها و یافتن غارو روی دوشش میندازه و درحالیکه دستاشو رو شونه های رز میزنه میگه:

- فرض ما اینه که از بس با ریونیا گشتی باهوش شدی.

و به سه نفر دیگه میپیونده و دقایقی بعد، 4نقطه ی سیاه رنگ که متعلق به مرگخواران گروه اول بود، در آن همه سفیدی مطلق گم میشن تا خودشونو به اقیانوس برسونن.

صدای فریاد لرد، گروه دوم که هنوز سرجاشون وایساده بودن رو به خودشون میاره و موجبات ناپدید شدن اونارو هم فراهم میکنه.

یک جایی - نزد گروه دوم:

- به نظرتون وقتی برف سیاهو اختراع کنیم، به نام کدوممون تو تاریخ ثبت میشه؟

لینی شونه هاشو بالا میندازه و جواب میده: یحتمل لرد سیاه!

رز که از ذوق و شوق ثبت شدن نامش تو تاریخ، مدام بالا و پایین میپرید و در پی اختراع این ورد تلاشای زیاد کرده بود، با شنیدن این حرف یهو منجمد میشه. اما بعد آروم سرجاش میشینه و میگه:

- خب ... اینم خوبه! چه افتخاری بزرگ تر از افزودن به افتخارات لرد؟

و رز توی دلش با خودش میگه که چه خوب میشد اگه این جمله به گوش ارباب میرسید و وفاداری اون بیشتر از قبل پیش اربابش ثابت میشد.

دافنه که تمام مدت گفتگوها و غرغرا و وردای عجیب سه نفر دیگه، سکوت پیشه کرده بود، لبخندی میزنه و میگه:

- چطوره به جای اختراع برف سیاه جادویی، برف جادویی سیاه بوجود بیاریم؟

آنتونین و رز که اصلا متوجه منظور دافنه نشدن، با سردرگمی نگاهی بین هم رد و بدل میکنن. اما لینی که با الفاظ دافنه به دلیل هم گروهی بودن، بیشتر از بقیه آشنائه سریعا میگه:

- یعنی برف سفید تولید کنیم، اما با سیاه رنگ آمیزیش کنیم؟

- مگه نقاشیه؟

دافنه بدون توجه به اظهار نظر آنتونین در جواب لینی میگه: ابسلوتلی!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۲ ۲۰:۵۵:۴۹



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
اومدم در راستای موافقت با هلگا بوقی بنوازم که بگم فقط هافلپاف نیست که مشکل داره. واقعا این تقسیم بر 4 شوک برانگیز بود. الان زمستونه و واقعا شرایط مثل تابستون نیست که اعضا براحتی بتونن از عهده ش بر بیاین.

تازه باید به اینم دقت کرد که تعداد کلاسای این ترم و همینطور جلساتش بیشتره و این تکمیل 4 نفرو حتی سخت تر از قبل میکنه.


در مورد کوییدیچ هم حرفای هلگارو کاملا قبول دارم. رووناییش اصلا امکان نداره یه تیمی که تکمیل نشده بتونه با تیم تکمیل شده رقابت مناسبی داشته باشه!


و البته ما انعطاف هایی که برای ریون و هافل به خرج دادی رو دیدیم و قبول داریم، ولی واقعا همچنان برامون مشکل سازه. این اصرار روی هفت تا پست خیلی کارمونو سخت کرده. اگه بشه تعدادو کمتر کرد مثلا 5تا و قانون تکی و ادامه دار رو برای تمام گروها به اجرا در آورد خیلی عالی میشه.




پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
هجدهمین دوره ی ترین ها - اسفند 86!
(همون ترین های سال)



بهترین ایده سال (زننده بهترین تاپیک)

آرشام

تاپیک مربوطه



بهترین مقاله سال

سامانتا ولدمورت

تاپیک مربوطه



بهترین عضو تازه وارد سال

آلبوس سوروس پاتر

تاپیک مربوطه



بهترین نویسنده سال در بحث های هری پاتری

بلیز زابینی

تاپیک مربوطه



بهترین نویسنده سال در ایفای نقش

سارا اوانز

تاپیک مربوطه



ناظر سال

دنیس

تاپیک مربوطه



جادوگر سال

ایگور کارکاروف

تاپیک مربوطه



* این دوره توسط مونالیزا آغاز و توسط استرجس پادمور پایان یافت.


===============================


هفدهمین دوره ی ترین ها - دی 86!



بهترین ایده (زننده بهترین تاپیک)

به دلیل کمبود آرا، در این دوره رنک به هیچ کس اهدا نشد.

تاپیک مربوطه



بهترین عضو تازه وارد

آلبوس سوروس پاتر

تاپیک مربوطه



بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری

جرج ویزلی

تاپیک مربوطه



بهترین نویسنده ایفای نقش

گراوپ

تاپیک مربوطه



ناظر ماه

ماندانگاس فلچر

تاپیک مربوطه



جادوگر ماه

آرشام

تاپیک مربوطه



* این دوره توسط هری پاتر آغاز و توسط پروفسور کوییرل پایان یافت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۴ ۲۲:۰۷:۴۷
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۰ ۰:۰۵:۵۳
دلیل ویرایش: اضافه نتیجه بهترین نویسنده هری پاتری 86



پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۳۰ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
ترنسیلوانیا و اتحاد ارغوانی

پست دوم



و در همین حینی که دامبل و هیولای عزیز در حال درد و دل و کمی هم کشمکش هستن، هجوم تعداد زیادی از مرگخوارا (همون 5 نفر اعضای تیم ) به درون "گوشه" شوکه شدن اونا هیولا رو موجب میشه.

هیولا که از ورود ناگهانی این همه مرگخوار، به دنبال نشونه ای از علامت شوم در بالای "گوشه" میگرده، قبل از اینکه به خیال خودش مورد حمله ی مرگخوارا قرار بگیره و جان به جان آفرین تسلیم نمایه، دمشو میذاره رو کولش و میگرخه.

بعد از بلند شدن مقادیر اندکی صدای قام قام از جانب بولدوزر، لودرـه سوار بر بولدوزر با غرور میگه:

- داشتین ابهتو!

وزیر دیگر با پس گردنی محکمی که نثار لودر میکنه، باعث میشه لودر از آغوش بولدوزر کنده بشه و با صدای بومبی پخش زمین و جلوی دامبل رها بشه.

در کمال تعجب و حیرت همگان، دامبلدور در مقابل هیچ کدوم از این اعمال انجام شده واکنشی نشون نمیده و فقط با چهره ای آکنده از غم، به آسمون خیره شده.

لودر به زحمت از رو زمین بلند میشه و شروع به ماساژ دادن دستش که زیر هیکلش له شده میکنه و در همین حین میگه:

- هی بروبچز. این چشه؟

دافنه موشکافانه قدمی به جلو برمیداره و دستشو جلوی صورت دامبلدور تکون میده. عکس العمل دامبل هم چیزی نیست جز بی توجهی و خیره شدن به سمت دیگه ای از آسمون.

دافنه رو به بقیه میگه: فک کنم حالش خوش نیس!

لینی دست به سینه وایمیسه و درحالیکه پشتشو به اونا کرده میگه: کی اهمیت میده؟

تری هوشمندانه جواب میده: خیر سرمون کاپیتانمونه ... باخت به فانوسو به یاد بیارین!

و حبابی از تفکرات بالای سر تک تکشون نقش میبنده و خاطره ی باخت مفتضحانه شون به تیم فانوس، به وضوح داخل حباب ها ظاهر میشه و هرکدوم صحنه ی وحشتناکی از باخت رو درون خودشون به تصویر میکشن.

تری با خوش حالی بشکنی میزنه و با این حرکت حبابا به همون ترتیبی که تشکیل شده بودن میترکن و نگاه صاحباشونو به تری جلب میکنن.

- یکم آروم باش دختر! ندیدی غرق تفکریم؟

تری با ذوق و شوق شروع به توضیح دادن میکنه و میگه: دقت کردین دقیقا از بعد از همون باخته که دامبلدور کم پیدا شده و حالا تو این وضعیت پیداش کردیم؟ فک نمیکنین دلیلش همون تمرین نکردنامون و در نتیجه باخته؟

- آفرین تری! خوب فکرمو خوندی، منم داشتم به همین فکر میکردم.

همون موقع چکشی از ناکجاآباد تو دستای تری ظاهر میشه و ثانیه ای بعد یکراست رو سر لودر که این جمله رو گفته بود فرود میاد. لودر هم به همین مناسبت دوباره در آغوش بولدوزر میفته و جماعت مرگخوار برای شادمان کردن دامبل، رهسپار دیار تمرین میشن و بولدوزر هم غرش کنان لودرو با خودش حمل میکنه ...

زمین تمرین - صبح روز بعد:

خورشید با بی رحمی تمام در وسط آسمون خودنمایی میکرد و هیچ کس رو از اشعه ی سوزانش در امون نمیذاشت. بدون شک هر رهگذری، با وجود این آفتاب، خیس عرق میشد و موندن تو خونه رو به بیرون اومدن ترجیح میداد.

از طرفی باد نسبتا شدیدی در جریان بود و هر وسیله ی سبکی مثل برگ درختا و انواع و اقسام پلاستیک و امثالهم رو که تو راهش میدید، با خودش حمل میکرد و در پهنه ی آسمون رهاش میکرد.

این بدترین شرایط برای تمرین واسه مسابقه کوییدیچ بود. اما هیچ کدوم از اینا مانع تمرین تیم ترنسیلوانیا نمیشد، چون اونا از شکست قبلی درس گرفته بودن و از طرفی خوب شدن کاپیتانشون، در گرو همین تمرینات و قوی جلوه دادن تیم بود.

- پاس بده اینور!

صدای تری به زحمت به گوش دافنه میرسه و دافنه با حرکتی تماشایی از بلاجری جاخالی میده و کوافلو یکراست وسط دستای تری میفرسته. تری کوافلو میگیره و با سرعت جلو میره و آماده برای پرتاب کردنش به درون حلقه ها میشه.

وزیر دیگر دستاشو جلوی صورتش میگیره تا خورشید مانع دیدش نشه و با پوزخندی منتظر کوافلیه که قراره به سمتش بیاد. تری دستشو به نشونه ی پرتاب کوافل تکون میده و وزیر میاد جهت بگیره که در آخرین لحظه کوافل به جای اینکه درون حلقه ها بره، به لینی پاس داده میشه و ... گل!

وزیر که گول خورده بود با بدخلقی چشماشو تیز میکنه و آماده ی حمله ی بعدی مهاجمای تیم میشه که شیء طلایی رنگی توجه اونو به خودش جلب میکنه.

-ای بابا! حالا هیچ وقت این اسنیچ نیستا، یه امروز که نمیخوایمش شونصد بار از جلوی چشمای من رد شد. من واقعا نمیدونم وقتی جستجوگرمون یعنی دامبلدور نیست، با چه هدفی این اسنیچو تو زمین به امون مرلین ولش کردیم؟

لودر اشاره ای به صندلی ای که در وسط خط کشی های کناره ی زمین قرار داشت و دامبلدور همچون مجسمه ای بی جان و با علائم حاد افسردگی بر روی آن جلوس فرموده بود، میکنه و میگه:

- اینو گذاشتیم بلکه دامبلدور با دیدنش به وجد بیاد! ایده خودم بود!

- آره با این وضعیت نه یک بار، بلکه صد بار دامبلدور به وجد میاد.

و گفتگو همینجا به پایان میرسه و تمرینات بدون دامبلدور ادامه پیدا میکنه. بالاخره بعد از ساعت ها تمرین سخت، لینی دستی به پیشونیش میکشه و عرق که چه عرض کنم، مشتی آب رو به کنار میزنه و ناله کنان میگه:

- خیلی هوا گرمه ... خیلی اوضاع خیطه ... خیلی باد شدیده ... خیلی تمرین سخته ... باو پاشین بریم استراحت!

دافنه که به دلیل وزش باد و وزن اندکی که داشت، مدام در دست باد رها میشد و همراه اون چپ و راست و بالا و پایین میرفت، در یک لحظه که باد اونو جلوی لینی میندازه سریع میگه:

- فقط یکم دیگه ... الانه که دامبل به وجد بیاااااا...

بقیه ی حرفای دافنه و صد البته خود دافنه همراه باد اوج میگیرن و سمت دیگه ای میرن و انتهای حرفش به گوش کسی نمیرسه.

تری که درست موازی با لینی پرواز میکرد، نگاهی به پایین میندازه و میگه: این دامبل که من میبینم، اصلا به وجد بیا نیست!

حق با تری بود. دامبلدور همچنان بر روی همان صندلی مذکور نشسته بود و هیچ گونه علائم حیاتی جز آه و فغان و ناله از خودش نشون نمیداد. از طرفی وزش باد، باعث شده بود که کلهم ریش و سیبیل و موی دامبلدور همانند پرچمی کنار صورتش به اهتزاز در بیاد و صحنه ی خنده داری رو بوجود بیاره.

- چیلیک چیلیک!

تری با شنیدن صدای دوربین عکاسی، به سرعت به دنبال منبع صدا میگرده و با دیدن لودر که زیرلب چیزایی رو با بولدوزر میگفت و بعدش با صدای بلندی زیر خنده میزد، به سمتش حرکت میکنه.

- تو داری چه غلطی میکنی لودر؟

لودر سر تری رو میگیره و یکراست به سمت دامبلدور میچرخونه و میگه: آخه تو خودت نگاش کن، خداییش خنده دار نیست؟

تری به زحمت کله شو از میون دستای لودر بیرون میکشه و میگه: این به جای تمرین کردنته؟

لودر دست از خندیدن برمیداره و با چشمش اشاره ای به خورشید سوزان و با دستش اشاره ای به باد میکنه. همون موقع زمین و زمان دست به دست هم میدن و به شدت تغییر جبهه میدن تا لودر رو ضایع نموده و اونو وادار به تمرین کردن بکنن.

ابر بزرگی که البته با هدف خاص نویسنده باران زا هم نیست، جلوی خورشیدو میگیره و نسیم ملایم و لذتبخشی جای خودشو به باد شدید قبلی میده.

آسمون رو به لودر:

تری به سمت لودر برمیگرده و نیشخند شیطانی ای تحویلش میده و همین باعث میشه که همه با جدیت تمام دوباره سر تمریناتشون برگردن.

در اولین حرکت، لودر بلاجریو که به سمتشون میاد با حرکت فوق گولاخانه ای از یک متری تری دور میکنه و به اوج آسمونا میفرسته. تری چشمکی به لودر میزنه و کوافلیو که لینی به سمتش پرتاب کرده میگیره و بلافاصله به دافنه که برای اولین بار از شروع تمرین تا اون موقع، تونسته بود راحت جاروشو کنترل کنه میفرسته و ... به همین ترتیب تمرینات پیگیری میشه!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۴ ۱:۲۱:۱۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۴ ۱۰:۴۳:۵۸



پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲
با اشاره ی بلا، دافنه در میابه که باید جعبه ی مذکور رو برداره و با خودش تا بالای اقیانوس حمل کنه. دافنه بدون هیچ مخالفتی جلو میره و میخواد جعبه رو برداره که ... دوشومب!

دافنه بر اثر موج ایجاد شده از جانب صندوق گرامی به عقب پرتاب میشه و بر اثر برخورد با بقیه، همراه خودش چندین تن از دیگر مرگخواران رو هم به بیرون از غار شوت میکنه.

دافنه به همراه اون مرگخوارا:

بلا با تعجب به مرگخوارای باقی مونده که تعدادشون به نصف کاهش پیدا کرده نگاه میکنه و شخص دیگه ای رو برای برداشتن صندوق به جلو میفرسته. اما به دلیل اتفاق ناخوشایند قبلی که افتاده بود هیچ کس حاضر به جلو رفتن نمیشه.

بلا در کمال حیرت همگان جلو میره و براحتی جعبه رو از جاش میکنه و زیربغل میزنه و از اونجا خارج میشه.

مرگخوارا: پس چرا صندوقه بلارو پرتاب نکرد؟

دقایقی بعد، ساحل:

مرگخوارا به صورت کاملا جنازه واری از آب بیرون میان و رو ساحل پخش میشن و با سرعت فوق العاده ای لباسای غواصی رو در میارن و خودشونو از شر اونا خلاص میکنن.

اما این خستگی به در کردن مرگخوارا چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه، چون سریعا متوجه حضور پر ابهت لرد میشن که دست به سینه و با قیافه ای خشمگین بالا سرشون وایساده.

رز با کنجکاوی از جاش بلند میشه و محو تماشای سایه ی لرد میشه که به طرز شگفت انگیزی تمام مرگخوارو در بر گرفته. سایر مرگخوارا هم بلند میشن و یک در میون به شکل و جلوی اربابشون به صف میشن.

لرد چوبدستیشو تهدیدکنان جلوی مرگخوارا تکون میده و میگه: زود تند سریع بگین که غار منو پیدا کردین یا نه؟

ابر تخیلات رز در مورد سایه ی لرد میترکه و به جاش ابر دیگه ای ظاهر میشه که به "غار من" که لحظاتی پیش توسط لرد بیان شده بود فکر میکنه.

بلا تعظیم کوتاهی میکنه و جعبه رو تحویل لرد میده. لرد بعد از مقادیری ور رفتن به جعبه و حاصل نشدن نتیجه ای، رو به مرگخوارا فریاد میزنه:

- پس کلیدش کو؟

مرگخوارا که تازه متوجه شدن که کاغذو همونجا تو غار جا گذاشتن، با ناامیدی دنبال کسی میگردن که مسئولیت توضیح دادن ماجرارو به جای کاغذ، به عهده بگیره. همه با نگاهاشون به دافنه، اونو به توضیح دادن ماجرا دعوت میکنن. بنابراین مرگخوارا یک قدم به عقب برمیدارن و دافنه جلوتر از همه، مجبور به سخنرانی کردن میشه.

- امممم خب ارباب ... راستشو بخواین اونجا یه کاغذ بود که ... نوشته بود که ...

- دافنه، ارباب وقت اضافی ندارن که با مِن مِن کردنای تو تلفش کنن.

دافنه با دیدن چوبدستی ارباب که همچنان به حالت تهدید آمیزی در حال تکون خوردنه، آب دهنشو قورت میده و سریع میگه: راستش باید کلید اون جعبه رو از غار مشابهی که تو قطب شماله پیدا کنیم.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۲ ۱۳:۴۷:۳۹



پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲
محفلیا میخوان غرغر کنن و ابراز نارضایتی خودشونو به گوش هری برسونن که صدای خش خشی مانع اونا میشه و توجه همه رو به خودش جلب میکنه.

اما این صدای خش خش در کمتر از چند ثانیه به انوع و اقسام صداهای آپارات تبدیل میشه و دسته ی بزرگی از مرگخوارا ظاهر میشن و شروع به جستجو میکنن و لرزه ای بر اندام تمام محفلیا بوجود میارن.

صدای فریاد دیگه ای بر وحشت اونا می افزایه.

- زودباشین اون کسیو که جرات کرده اسم لرد سیاهو به زبون بیاره پیدا کنین ... بوی پاتر به گوشم میرسه. پیداش کنین!

تمام محفلیا به وضوح صدای بلاتریکس لسترنجو تشخیص میدن و همین باعث میشه هرچه سریع تر به فکر دور شدن از اونجا بیفتن.

پرسی آهسته رو به بقیه زمزمه میکنه: حالا چی کار کنیم؟ هرمیون ... الان وقتشه که هوشتو به کار بندازی!

و نگاه همه به سمت هرمیون برمیگرده. هرمیون که هول شده، بعد از مقادیری سرخ و سفید شدن با شنیدن صدای خرگوشی ایده ای به ذهنش میرسه.

- رون اون خرگوشو برام بگیر.

رون با بدخلقی و در کمال حیرت و ناباوری جواب میده: هرمیون! ما الان تو یه وضعیت فوق بحرانی قرار داریم. بعد تو به فکر پیدا کردن حیوون خونگی هستی؟

هرمیون بدون اینکه وقتشو برای جواب دادن به رون تلف کنه، به سمت خرگوش میره و خودش شخصا اونو براحتی شکار میکنه و چندین طلسم عجیب روش اجرا میکنه. تو تمام این مدت محفلیا با تعجب و البته ترس به هرمیون نگاه میکردن و تو صورت همه شون فقط یک جمله نقش بسته بود "لطفا عجله کن!".

بالاخره هرمیون کارشو به اتمام میرسونه و خرگوشو به سمتی که احتمالا مرگخوارا قرار دارن پرتاب میکنه و و مرلین مرلین کنان (برگفته از خدا خدا ) میگه: خواهش میکنم پیداشون کن ... برو!

خرگوش که مثل رباط شده و حرکات عجیبی از خودش نشون میده و همه رو یاد خرگوش کوکی میندازه، درحالیکه مدام فریاد میزنه "لرد ولدمورت" از اونا دور میشه و با هدف خاص نویسنده یکراست به سمت مرگخوارایی که چند صد متر دور از محفلیا قرار دارن میره.

- وای هرمیون تو محشری!

جمله ی بعدی مرگخوارا باعث میشه که تک تک محفلیا به همین نتیجه برسن.

- خرگوش لعنتی! حتما پاتر برا مسخره کردن ما اینو اینجا گذاشته بوده. آواداکداورا! ... جمع کنین برگردیم.

اشعه ی سبز رنگی از انتهای چوبدستی بانز خارج میشه و خرگوش جان به جان آفرین تقدیم میکنه و چهره ی هرمیونو برافروخته تر از قبل میکنه. رون که میدونه هرمیون چقدر از کاری که با خرگوش کرده ناراحته، دستشو رو شونه های هرمیون میذاره و شروع به فشردنش میکنه.

هری که میدونه همه ی اینا به خاطر اونه، زیر لب ببخشیدی به هرمیون میگه و همراه بقیه ی محفلیا از اونجا دور میشه. هرمیون برای آخرین بار سعی میکنه پیکر مرده ی خرگوشو از فاصله ی دور ببینه و قطره ی اشکی رو گونه هاش ظاهر میشه ...




پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲
کسی که کلاس تاریخو نخواسته؟ خواسته؟ رقیب دارم؟ بم نمیدین؟ خب چون من تا حالا تو ترما تدریس کلاسیو به عهده نگرفتم.

به هر حال، اگه میذارین، منم خواستار تدریس کلاس تاریخ جادوگری هستم! البته ترتیب دوست داشتن گیاهشناسی + جانوران جادویی + تاریخ جادوگری بود. اما اون دوتای قبلی بخصوص دومی خیلی خواستار داشت، گفتم امیدی به گرفتنش نی! حالا بازم ضررش که سودی نداره، شما همین ترتیبو در نظر بگیرین.

3شنبه، 4شنبه، 5شنبه، جمعه! اینا خوبن.



---------------------------------------------------------------------
من قصد موافقت یا مخالفت با اینکه هاگ تو تابستون برگزار نمیشه ندارم، فقط یه چیز! اگه واقعا قراره تابستون هاگی در کار نباشه، خب پس میشه اصن ترم هاگو از بهمن شروع کنین؟

دیگه فک نکنم مشکلاتی که توی دی برای بروبچز مدرسه ای و دانشگاهی به علت امتحانا پیش میاد بر کسی پوشیده باشه، خب حالا که تابستون نیس، چه عیبی داره از اینور بیخیال دی شین؟

البته نمیدونم، شاید همین الانشم تصمیم گرفتین هاگ از بهمن شروع شه.


+ تعداد جلسات هاگ حدودا چند تا میشه؟ نگو 10 تا فقط، سکته میزنیم.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.