هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۴:۴۸ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴
تالار عمومی

نیم ساعت تا شروع کلاس هکتور باقی مانده بود و بچه ها بر روی صندلی هایی، مقابل میز خالی نشسته بودند و به یکدیگر نگاه می کردند.هکتور نیز ویبره زنان و شاد و شنگول به دانش آموزانی که در ذهنش آینده ای برای آنان ساخته بود،پر از موفقیت و فرار مغزها نگاه می کرد.
سکوت عجیبی بود و عجیب تر از آن ، رودولف دقایقی بود که هیچ یک از بچه های مردم را ناقص نکرده بود. این بود که یکی از دانش آموزان خود به خود مرد. رودولف نیز در صدم ثانیه شروع به فریاد کشیدن کرد.
-به خدا کار من نبود. من کاریش نداشتم. خودش رفت خونشون. بلا تو یه چیزی بگو.من شخصیت مردمیم. من کاندیدااااام.

اما خانه ریدل امکانات داشت. سونا داشت. جکوزی داشت. اصلا برخی بر این باور بودند که برزیل، بخشی از خانه ریدل بوده که بعد ها استقلال یافته. این شد که پزشکی قانونی خانه ریدل، در کمترین زمان ممکن،علت مرگ دانش آموز مذکور را سوء تغذیه اعلام کرد و از کادر خارج شد.
همین، باعث شد که کلاس هکتور پر آرزو به فردا موکول شود.

اتاق ولدمورت

صدای تق تق در، آواز "مدیر چقد قشنگه "ي ولدمورت را قطع کرد. وی با عصبانیت به سمت در رفت و دعا می کرد که کار بی موردی باشد تا کروشیویی نصیب شخص در زننده کند. ولدمورت در را باز کرد و...
پشت در کسی نبود جز سیوروس اسنیپ.پس از انجام تشریفات و نشستن و این ردیف کار ها، ولدمورت دهان گشود و گفت:
-چی شده که مزاحم وقت ما شدی سیو؟
-ارباب. دانش آموزا وضع خوبی ندارن.
-خوب؟
-گشنشونه!
-خوب؟
-نظرتون چیه یه چیزی برا بهبود وضع مزاجی بدیم بشون؟ یه چیزی که فقط سیر بشن و باعث بشه به اهدافمون برسیم.
-باشه الان هماهنگ می کنیم مواد غذایی رو بیارن!
-بیارن؟ اول سوژه ذکر شده که اینجا خیلی خفنه!سونا داره و هزار چیز دیگه. درسته نویسندش خیلی بارش نیست و سوژه شهید می کنه. اما باید به موارد ذکر شده پایبند باشیم. باید یه انبار پر از مواد غذایی مرغوب اینجا باشه!
- تو میخوای به ما بگی این چیزا رو؟ ما خودمون توجه داشتیم. ولی نمی آیم جنسای مرغوب خانه ریدل رو بدیم به اینایی که معلوم نیس کی هستن و خانوادشون کیه! یه آدم کار بلد رو میفرستیم بره از راسته آشغال فروشا، جنس لازم حال حاضر رو بگیره.

نیم ساعت بعد

نزدیک -با کمی مشاهده به خط بالا- نیم ساعت گذشته بود که ولدمورت به سرایدار مدرسه، بانز، دستور گشتن به دنبال مورفین گانت را داده بود. بانز نزدیک به نصف امارت را گشته بود که عرق ریزان و نفس نفس زنان به دستشویی دخترانه رسید. صدای هق هقی از داخل دستشویی، توجه او را به خود جلب کرد و باعث شد که داخل دستشویی شود. دخترکی در کنار سینک نشسته بود و گریه می کرد. بانز که تا به حال برای جلو گیری از سوتی،مجال حرف زدن با دانش آموزان را به دست نیاورده بود، جلو رفت و گفت:
-دلت واس مامان بابات تنگ شده؟
-نه اینجا بوی بابا بزرگ خدا بیامرزمو میده.
بانز بویی کشید. خودش بود. بوی چیز می آمد. این بود که با اخم به دخترک نگاه کرد و گفت:
-دختره ی بی ادب. دیگه این حرفو جای دیگه نزنیا! حالا گمشو بیرون مرلینگاه تعطیله ...ینی باید تمیز بشه!
سپس با سرعت به سمت دستشویی آخر، که از قضا درش بسته بود رفت و مورفین را آنجا یافته و به سمت دفتر ولدمورت هدایت کرد.

دفتر ولدمورت
این دفعه اما در زدن، صدای "مدیر چقد قشنگه" را قطع نکرد. بلکه صدای "فدای اون قد و بالام" را قطع کرد.
مورفین به زور خودش را به صندلی رساند و شروع به صحبت کردن کرد.
-دایی قربونت بژژژه، این وقت روژ میفرشتی دنبال آدم. نمیگی وقت خوابه؟
-ساعت 11 صبح وقت خوابه؟ یه ماموریت داشتیم. باید انجامش بدین.
-تو ژوون بخواه، فقط بحث ترک رو اینژا وا نکن که من سالیانه که پاک پاکم!
ولدمورت بی توجه ادامه داد:
-باید برین از راسته آشغال فروشا یکم مواد غذایی تهیه کنید.ما خیلی رو شما حساب کردیم.
-حشاب کن عژیژم. رو داییت حشاب نکنی رو کی حشاب کنی؟
-دایی تکرار میکنیما! پا نشی بری قنادی هاگریدینا کیک بخورین و کیک بشنفینا.
-اون هاگرید اگه عادم بود که این نمیشد. باشه دایی باشه. اوکیش میکنم. شبر بده یه ژنگ بژنم اشغر شگ شیبیل.
سپس تلفن همراهی از جیبش در آورد و بدون زنگ زدن به اصغر سگ سبیل و بدون مکث شروع به صحبت کرد.
-شلام اشغر ژون، خوبی؟ خوشی؟ نیشان آبیت شالمه هنو؟ بیا دنبالم. قربانت، شتاره بچینی، بوش بوش.


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۵ ۴:۵۳:۵۰
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۵ ۴:۵۶:۱۹
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۵ ۶:۵۵:۱۹

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴
ساعت قنادی سلف سرویس هاگرید و خاله ماکسیم،6 بار به صدا در آمد و هاگرید و مشاورانش، شروع عصر جدیدی از زندگی جادویی را حس می کردند. یکی از خدمتکاران قنادی، رنک های هاگرید را به کت قدیمی اش می چسباند و یکی دیگر، موهایش را شانه می زد.
-اوخ شرمنده این پفکو دوسال پیش خریده بودم لای موهام قایم کردم دیگه هیچ وقت پیدا نشد. به نظرت فاسد شده یا میتونم بخورم؟ آخه آفتاب نخورده به هیچ وجه.
-قربان، داره دیر میشه، باید بریم به سمت مرکز ثبت نام. خلبان منتظره.

هاگرید با پرستیژ خاص خود و در حالی که دستش را برای هواداران تکان می داد،در میان دو بادیگارد گولاخ تر از خودش(!) ، به سمت هلی کوپتر شخصی اش رفت و در راه هلی کوپتر، در پاسخ به شور مردم، کیک پرتاب می کرد.
فضای داخلی هلی کوپتر مانند پیکان جوانان بود(چون هاگرید تا به حال داخل هلی کوپتر را ندیده بود و تصوری از آن نداشت.) و در جایگاه خلبان، پرسیوال دامبلدور کبیر با دستمال یزدی نشسته بود. هاگرید از تعجب دهانش را باز کرد اما نمی توانست حرف بزند. همان موقع بود که دنیا پیش چشمش سیاه شد و ...

چند دقیقه بعد

-روبیوس، روبیوس، فرزندم پاشو! پاشو.
-این جا کجاست؟ هلی کوپتر سقوط کرد؟
-هلی کوپتر ینی چی؟ شرمنده، این ماشین رو وقتی پسند کردم و دادم آرتور برام هماهنگش کنه دقت نکردم که کولر نداره!خیلی عرق کردی. اه از این مشنگا خیری به ما نمیرسه.

هاگرید، سرش را از پنجره بیرون برد و در کمال تعجب ، دید که داخل پیکان جوانان نشسته است.سپس به کتش نگاه کرد و دید که جای مدال افتخار و مدال درجه 1 مرلین که خدمتکار قنادی بر روی سینه اش گذاشته بود، چند عدد پیکسل باب اسفنجی و پاتریک قرار دارد.سپس با صورتی لرزان ، عمل "یه نگا به چپ یه نگا به راست" را انجام داد و مشاهده کرد که خبری از بادیگارد های گولاخ نیز، نیست. با ناراحتی رو به پرسیوال کرد و گفت:
-م...م...من خواب بودم؟
-عاره پسره ی بی خیال. داریم میریم ثبت نام وزارت، بعد تو خوابیدی.به هر حال به موقع بیدار شدی. رسیدیم مرکز ثبت نام! برو اون تو فرم رو همونجور که گفتم پر کن. خیالیت نباشه. د برو دیگه!

هاگرید بدون اندیشه در ماشین را باز کرد و با نور های عجیب آبی، که با کمی اغراق چشمان عقاب را نیز کور می کردند(بعد ها فهمید که نور فلاش دوربین است.) روبرو شد.
-یا امام زاده چارلز دیکنز. یا کیک شکلاتی. نکشین نامردا نکشین.من هنوز یه جوون رعنام.
-جناب هاگرید...جناب هاگرید...لطفا پاسخ بدین... اتهاماتی مبنی...جناب...

هاگرید ،مانند طفلی نوزاد که پدرش برای خنداندنش ، صورت خود را به شکل اورانگوتان در آورده و برای او ادا در می آورد ترسیده بود. به همین دلیل تمامی خبرنگاران را با چک و لگد متواری کرد و با سرعت داخل مرکز ثبت نام شد و در را پشت سرش بست. نفس نفس زنان به سوی میز رفت، کاغذی برداشت و شروع به پر کردن فرم کرد.



نقل قول:

مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (به ماه یا سال):

ما تازه واردیم. پر انرژی و خفن.
٩ماه

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه های وابسته (آزکابان و موزه):

هاااا، منظورتون همون پارتيه ؟ دارم دارم.يني در سر تا سر سايت دارماا .اصن مويرگي آشنا دارم.
انجمن انتي ساحريال و فرهنگ جادويي عضو بوده استم. و اینکه آزکابان هم پست زدم.
سازمان فرهنگ هم توی ماموریتشون شرکت داشتم.
ازونجایی که افتخار دارم، عضو محفل ققنوس باشم. هفته ای یه بار یا بلکه دوبار، هری رو ور میدارم میاد تالار اسرار سر قبر حاج سیریوس، بعدشم میره اون ور چن تا گوی پیش بینی میشکنه.منم تمام مدت باهاشم. ینی نا آشنا نیسسیم با وزارت. نخوردیم کیک گندم دیدیم که دست مردم!

شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن های ایفای نقش:

هاااااا، گفتم ديگه.مويرگيه،مويرگي...
ولی خوب یکی از افتخاراتم، بودن در کنار بچه های فوق العاده گریفیندور هست که همیشه ازشون یاد گرفتم و هیچ وقت تنهام نزاشتن. یکی دیگه از افتخاراتم عضو بودن در محفل همیشه پیروز ققنوس هستش.بستونه دیگه. رنکام به شرح زیرن.
عضويت در سايت (با پارتي)و به دنبالش بهترين تازه وارد اون دوره!
عضويت در گريفيندور(با پارتي) و به دنبالش بهترين تازه وارد اون دوره و بهترين نويسنده اين دوره!
عضويت در محفل ققنوس.(با پارتي) و به دنبالش بهترين تازه وارد اون دوره!
عضويت در الف دال و شاهد غير فعال شدنش.

شرح برنامه های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه های وابسته:

خوب راسسش برنامه هاي ما ازين قراره كه چون ما پارتي داريم همه جا، مي تونيم وضع سايتو ازين رو به اين رو كنيم. ميتونيم سهام قنادي ها رو بخريم بعد يه كيكي بپزيم براتون روش يه وجب خامه باشه.
اما جدا از شوخی و ایفای هاگرید، بنده یه سری برنامه در نظر دارم، که تعداد محدودی از اونا رو ارائه میدم خدمتتون!
برنامه اول، برنامه نیست. ادامه یک برنامه خوب هست. وزیران محترم قبلی، اومدن همه سازمان ها رو پلمپ کردن و سازمان هایی که حس کردن، فعالیت در اونجا انجام میشه، به آدم کار بلد دادن.حالا برخی موفق بودن(دوئل میان دو سازمان و ...) و برخی هم موفق نبودن.

برنامه دوم، با توجه به افزایش قدرت وزیر، برنامه های هاگوارتز هست. در تمامی اوقات سال، اعضای تازه وارد به جادوگران میان ولی تعداد برگزاری ترم هاگوارتز ، محدوده. به همین دلیل، به شدت لازم می دونم که یک چیزی تو مایه های کلاس فوق برنامه بزارم. برنامه این کلاس به این قراره که حتی در زمانی که هاگوارتز تعطیل هستش یک کلاس باز باشه و هر هفته ملت برن اونجا درس زندگی یاد بگیرن. شاید این حرف براتون یکم مبهم و شاید خنده دار باشه، اما الان حال ندارم و در صورت تایید صلاحیت شدن، بیشتر توضیح میدم. اما تازه واردان بدانند که این برنامه به نفعشونه.

برنامه بعدی، نظارت به ناظرینه ما به هر ناظر یه برنامه میدیم. مثلا می گیم انجمن شما پتانسیل اینو داره X تاپیک فعال داشته باشه، کو این X تاپیک؟
ناظر هم ور میداره در جواب میگه عاقا X تاپیک،N تا عضو میخواد بیان پست بزنن. کو عضو؟ اونجاس که میریم سراغ برنامه بعدی، با ما باشید...
وزیر خوب خیلی شاخه دیگه، قدرتشم که افزایش یافته و حرفشم که خریدار داره پا میشه میره پیش مدیر! میگه جناب مدیر، صفحات جادوگران در شبکه های اجتماعی رو راه بنداز.تنها منبع تبلیغات رو راه بنداز! (البته لازم به ذکره من به شخصه افرادی رو مد نظر دارم که مدیریت صفحات رو به عهده بگیرن. از خودم حرف نمیزنم که. بلدم.)
خیالتون راحت باشه من با کوله باری از ایده اومدم ای ملت، حالا در صورت تایید صلاحیت شدن می بینین که چیقد گوهر باره ایده هام، همکاری کنین با این تازه وارد که هنو خسته نشده و نای کار کردن داره.

شعار انتخاباتی:
راستش ما شعار زیاد میدیم. یکی دوتا شعار نیست. البته ناگفته نماند که اصن حرف مساویست با عمل.
من چن تاشو میگم ملت هرکدوم رو دوست داشتن استفاده کنن.
شعار رسمی که قراره استفاده بشه اینه:
گندم امروز،آرد فردا، كيك پس فردا!

بقیشونم ازین قراره.
شعار مرگخواران:
مگه مرگخوارا کیک نمیخورن؟
شعار محفلیون:
ما اهل گریمولد نیستیم، روبیوس تنها بماند!
شعار گریفیون:
کیک سفید با توت فرنگی های قرمز! (اشاره داره به شخصیت سفید هاگرید و گریفی بودنش که رنگ گریف هم قرمزه.)
شعار ویزلی ها:
امید من به شما ویزلی هاست! قرمز بمانید.


در آخر بنویسم که بیاین بحث دعوا های مرگخوار و محفل رو کم کنیم. با هم یه ایفای خیلی خوب بسازیم.(اگع بدونین با این جمله از چن تا مرگخوار کیک مفت گرفتم... )

ساعت حدودا 7 شده بود.هاگرید،برگه را که از شدت عرق اضطراب، آن هم اضطراب نرسیدن به برنامه ماه عسل، خیس شده بود به سوزان بونز تحویل داد و در افق محو شد.

ای تایید صلاحیت کننده! اگه با خواندن این پست، پوکیدی گزینه تایید، اگه مزخرف بود گزینه تایید، اگه بی مزه بود گزینه تایید و برای وصل شدن به اپراتور گزینه تایید رو بزن. مطمئن باش کیک شما محفوظ می ماند.


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳ ۲۳:۲۱:۵۵
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳ ۲۳:۲۳:۲۲

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
اولین روذ تابستان
برسد به دثت مادام ماکسیم

آدرس:شوما برو فرانسه بگو مادام ماکسیمو میخوام! راهنماییت می کنن.

خوب خوب خوب!برای شکاربان هاگزمید کلاوس خسوسی گزاشته اند و من نیض عامدم یادش بدعم. از فرست استفاده کرده و شروع می کنم به نامع نوشتن.

ای زیباترین ملکه، ای کسی که همچو کیصه زباله ای می مانی که اگر هر شب راءس ساعت نه به یادت نباشم، تا فردا ساعت نه از بوی گندت خفه می شوم.ای شتری که اگر نازت را نخرم، کینه ای میشی دهنم را آصفالتط می کنی! ای ذرافه رعنا! ای فیل خوش حیکل!صلام!
امروذ روذ اول تابستان عست و من بسیار خوشحال عستم.هاگوارتز بسیار خفن شده عست. بگزار از خودم بگوییم.
من این روذ ها در عاکادمی آشپزی صبت نام کرده ام و کیک های خوش مزه می پضم. همچنین با بزرگان همنشینی می کنم. برای مثال با ولدمورت میپرم و با هم در مورد انواع شیرینیجات و کیکیجات می حرفیم. برای مثال او همیشه به من یاد عاوری می کند که"روبیوس، سوهان روح" فک کنم دوست دارد حتما سوهان روح را بخورم ضیرا خوش مزه می باشد. ولی من به کلاس کامپوتر هم رفته ام و در اونترنت صرچ کردم و مشاهده دیدم که سوهان قم(آن هم از نوع عسلی با پسته) خیلی خوش مزه تر است از سوهان روح!

بگضریم، من همچنین در انتخابات کاندید شودم و با من مصاحبه نیض فرمودند. قرار است وضیر شوم و با حقوقش ، به وضیر رشوه بدهم تا به من خانه بدهد. و با آن خانه بیایم شوما را بگیرم. لطفا از روستاهای فرانسه عادم جمع کن بهشان قول رانی و تیتاب بده تا با اتوبوس رایگان بیایند اینجا به من رای بدهند. هرچند ته دلم میدانم تغلب می شود و از ترس به قدرط رسیدن من ، مرا رد صلاحیت می کنند.

از این نیذ بگضریم، من روزه هم میگیرم. شاید برایت سوال باشد که روزه چیست،عافرین به زهن کنجکاوت.باید بگویم برای خودم هم سوال بوت. تا اینکه پرسیدم. عاخر میدانی؟ پرسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است. پرسیدم و به این نطیجه رسیدم که روزه آن است که فرد از ازان صبح تا مغرب، کیک مصرف نکند.
همین دیگر، منتظر جواپت هستم. دوبار موزاحم می رسم. برو به دانش آموزایت برس!

پ.ن1:عاوخ داشت یادم می رفت. اینجا ملت فوفوشاف بلدند و با آن عکص های ملت را تغییر میدهند.یکیشان هم عکص مرا تغییر داد و با آن ریش مرا پوکوند. ضمیمه میکنم. راسسی، ضمیمه رو تاذه یاد گرفته ام. گراوپ هم دارد یاد میگیرد.

پ.ن2: بالابالا خریدم و قلط املایی هایم بهتر می شود. به من فرست بده!
ضمیمه:


تصویر کوچک شده

من بدون ریش بسیار گوگولی می باشم.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: رادیو وزارت!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴
شنوندگان عزیز! صبح امروز روبیوس هاگرید، به همراه هوادارن نیمه انسانش برای کاندید شدن در وزارت سحر و جادو اقدام کرد. به گزارش مردم حاضر در صحنه، هوادارانش او را دوره کرده و برایش سوت و کف و... می زدند. هم اکنون توجه شما را به گزارشی که یکی از حاضرین برای ما فرستاده،جلب می کنیم.

مصاحبه کننده: جناب هاگرید! هدف شما از کاندیداتوری در انتخابات که بود و چه کرد؟
هاگرید: با عرض سلام میکنم خدمت همه ی هوادارانم.منـــ... منــــــ اگه رای بیارم...
غول های دورگه: سووووووووووتـــــــــ، هاگرید دوست داریم... هاگرید دوست داریم... این همه لشکر امده به عشق پشمک آمده...
هاگرید: مـــا،گوش کنید دوستان، مـــــــــــــــــــــا، گوشت را رایگان می کنیم، کیک را رایگان می کنیم. ای مردم گوش کنید، این ها آرزو نیست. این ها چیز هاییست که در دیگر کشور ها پیش پا افتاده است. مـــا، مسی رو به تیم کویدیچ چادلی بز بز میاریم.
مصاحبه کننده: بزبز؟ منظورتون چادلی کنونزه دیگه؟
هاگرید: گوش کنید، لطفا گوش کنید ای ملت غیور. گول بقیه کاندید ها رو نخورید. مدارکش هم موجـــــــــــــــوده.
مصاحبه کننده:مدارک چی؟ کی؟
هاگرید: اون آقایی که یه عکس با شورت ورزشی کت و شلوار و کراوات نداره. ولی ما داریم. داریم و ضمیمه پرونده میکنیم.
مصاحبه کننده: شما که اصلا به حرفای من توجه ندارید! لطفا به این سوال جواب بدین. شایعاتی مبنی بر اعتیاد شما به کیک شده. نظر شما چیه؟
هاگرید: همش دسیسه های دشمنان هست. ما فقط روزای تعطیل کیک مصرف می کنیم.در ضمن همون هم بخاطر عذر پزشکی مجبوریم مصرف کنیم. مجبــــور، میفهمی؟
غول های دورگه: وای اگر که هاگرید حکم جهادم دهد...بوووووووق بییییییب.

خوب شنوندگان عزیز. متاسفانه بقیه مصاحبه به دست ما نرسیده و نمیتونیم پخش کنیم. لازم به ذکر است که خوشبختانه، روبیوس هاگرید، به دلیل نداشتن مدرک فارغ التحصیلی از هاگوارتز، تایید صلاحیت نشده و به همراه هوادارانش متفرق شد.

ضمیمه:
1- هاگرید و چهره ای که نگران آینده این ملت است. البته او خیلی شاخ است و با لباس رسمی نگران است.
تصویر کوچک شده



ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۳۰ ۱۷:۵۵:۱۲
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۳۰ ۱۷:۵۵:۵۰

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
من پست قبليمو اصلاح بكنم
چون وقتش گذشته امكان ويرايش نيست.
من حواسم نبود كه خانه سالمندان توي يه تالار ديگه هستش!
عاره ديگه.
خلاصه همين.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
بین گلرت و آنتو
به دلیل پارتی بازی گلرت پرودوف


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
ببینیم چن چندیم.
FOR NAGHD


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
لارا پس از در زدن، به فکر فرو رفت. قرار بود پس از پانزده سال، آن هم پانزده سال سخت که به خواندن و فارغ التحصیل شدن در رشته علوم مشنگی انجامید، کدام یک از اقوامش را ببیند؟
صدایی از پشت در،اجازه ورود را به او داد. لارا نفس عمیقی کشید و وارد شد.او خودش را داخل یک اتاق با کاغذ دیواری سبز و مجسمه یک مار در وسط آن دید و این یعنی، میتوانست در آن اتاق یکی از فامیل های دور یا نزدیکش را پیدا کند. زیبایی مجسمه،آنچنان نگاه لارا را به خود جذب کرد که دو تخت با فاصله 2 متر از هم را در انتهای اتاق ندید. کمی بعد با صداهای آرام ولی فریاد گونه دو ساکن تخت ، پلکی زد و به خود آمد.
-چرا داری اینجوری نگاش میکنی؟
-چجوری نگاش میکنم عزیزم؟
-یه دیقه نگاهتو بیار رو من تا بفهمی چجوری نگاش میکنی!

پیرمرد به پیرزن نگاه کرد و گفت:
-عزیزم،تو میدونی که من علاقه خاصی به تو دارم. پس چیرا ناراحت میشی؟
-آره،اینم میدونم که علاقه خاصی به ساحره های جوان داری.
-آخه عز...
پیرزن جیغ کشید:
-آخـهههه نـــــــداااااارههــــــــــــــــــــــــــ... ببین رودولف،تا وقتی این دختره ایکبیری اینجاس،حق نداری نگاش کنی!
پیرزن کلمه ایکبیری را طوری گفت که انگار نه انگار،لارا در اتاق بود. لارا لبخند زد و جلو آمد. او عمه خود"بلاتریکس" را شناخته بود.مانند قدیم بود،ولی ایندفعه با موی سفید! از دوران کودکی، خاطره خوبی از وی نداشت.ولی این انتظار را داشت که حداقل حال که پیر شده ،با یکدیگر مهربان رفتار کنند. به همین دلیل لبخندی زد و جلو رفت.
-سلام عمه! حالتون خوبه؟
-عمه؟تو کی هستی دختر؟
-من لارام،لارا لسترنج.

در بلاتریکس نه نشانه ای از تعجب دیده می شد،نه نشانه ای از خوشحالی و نه نشانه ای از افرادی که پس از سال ها، یک شخص - هرچند دشمن - را می بینند. بی تفاوت پاسخ داد:
-این چیه دستت.
-آه ، ببخشید... اینا گل هستن.برای شما هستن.
سپس یک شاخه از دسته ای که همراهش بود برداشت و به سمت بلاتریکس برد. بلاتریکس حتی به شاخه گل نگاه هم نکرد.چند ثانیه مکث کرد و سپس جیغ زنان گفت:
-گل؟گل؟ داداش بدبخت من گالیون گالیون پول بی زبون داده بری اونور درس بخونی! حالا تو برگشتی میری باهاش گل میخری؟ هیچ کاری ندارم به اینکه چه درس مذخرف و بی کاربردی هم خوندی.
سپس زیر لب گفت:
-مایه ی ننگ خاندان.

لارا بسیار ناراحت شد. عمه اش کوچکترین تغیری نکرده بود.به سختی بغضش را کنترل کرد و به سمت شوهر عمه مورد دارش،رودولف رفت.

________________________________________
لسترنج خواندان رودولف میشه نه بلاتریکس!
اما مجبور شدم عوضش کنم.
امیدوارم به داستان لطمه نزده باشه.


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۶ ۱۳:۵۹:۰۷
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۶ ۱۴:۰۰:۰۹

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
ده بی سی چل... هفتاد هشتاد نود صد.
ریگول


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
یااااسفید.هاگرید وارد سوژه شد.
امکان نقدش هست؟


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.