-عااااااا! از خودت دفاع کن!
تکه های گوشت و استخوان معمولا حرف نمی زنند. همینطور تکه های گوشت و استخوان دوخته شده هم معمولا حرف نمی زنند. می دانید؟ برای حرف زدن یک حنجره نیاز است. یک نای، چهارتای کیسه هوایی و پنج تا نایژه و سیصد تا نایژک! البته آن پنج تا نایژه برای محکم کاری هستند. دوتا هم کافیست. اگر بتوانید با یکی کارتان را بکنید که عالی تر هم هست!
-این چرا حرف نمیزنه؟ نویسنده ی بوقی! من که هیچی از حرفات نفهمیدم. عااااا!
اینو بندازین آزکابان.
و بله!
این می خواهد من را به زندان بیندازد. همه تان بروید به جهنم! من را بگو که خواستم دو کلامی بنویسم و دلتان را شاد کنم. بروید ببینم. بروید!
-خب نه حالا... تو این رولو بنویس. تبرئه ـت می کنیم. گیبن رو هم به حرف بیار. عااااا!
همانطور که با هر قدم گیبن، تعدادی از اعضای حیاتی اش بیرون می افتادند، متهم به جایگاهش رفت و یک گوشه ای نشست. گفت:
-من همه ی این اتهاما رو رد میکنم. بعدشم... مگه خودت تو رول قبل نگفتی شاکیا بیان شکایت؟ برو به همونا برس.
-درسته. شاکیا بیان وگرنه همشونو میندازم زندان! عااااااااا!
درهای دادگاه باز شدند و همه ی نگاه ها به سمت آنها چرخید.
ملت نگاه کردند...
ملت باز هم نگاه کردند...
ملت بیشتر نگاه کردند...
حتی خود در ها هم داشتند چشم در می آوردند...
هیچ کس وارد نشد!
-نامحرم نداریم! بیا تو!
صدایی جیر جیر مانند و جیغول از گوشه ای برخاست.
-وینکی اینجا بود!
-وینکی؟ کی این جنو راه داده؟ هاها! با یه جن میخواین از من شکایت کنین؟ اونم این جن بوقی؟
ورونیکا اره اش را در میز جلویش فرو برد. صدایی مهیب تر و گوشخراش تر از هر چکش دادگاهی ای به گوش رسید. و بله! قاضی ها بهتر است از اره ها به جای چکش استفاده کنند. اره بسیار خوفناک تر از چکش است. اره بسیار خفن است. اره بهترین سلاح دنیاست! ولی مسلسل یک چیز دیگر است. (ها! فکر کردید چهارتا سلاح سرد دستتان می گیرید شاخ میشوید؟ هاها! نه جانم! لابد میخواستید از فردا هم سلاح گرمتان را بگذارید توی یخچال تا سرد بشود و بعد هم با آن پز بدهید؟ به همین خیال باشید. مسلسل شاخ است! )
-وینکی با حکمی که روی ساعد دست چپش حک شده بود به دادگاه آمد. وینکی حق و حقوق داشت. و مهم تر... وینکی شکایت داشت. وینکی از گیبوقشتاین شکایت داشت.
-راست میگه. وینکی شکایتتو بکن برو.
همزمان با پایان یافتن این گفتگو، جستجوی دیوانه وار چشم ها هم به پایان رسید. چشم ها روی جثه ی کوچک جن خانگی ثابت شد. وینکی اما هنوز سعی در بیرون کشیدن برگه های شکایتش داشت.
-آها! این بود. اینجا! بله! وینکی شکایت داشت.
وینکی تعدادی برگه را روی میز قاضی پرت کرد. ورونیکا برگه ها را برداشت و رویشان را خواند.
نقل قول:
-وینکی جن بوقی بوداده بود.
وینکی جن بوقی نباید اظهار نظر کرد.
وینکی بوقی بود. جن بوداده!
این یه جرم سنگینه! توهین به مرگخوار ارباب؟ سی و دوبار؟ عاااااااااا!
-بله! وینکی مدارک دیگه ای هم داشت.
این بار، وینکی تعدادی عکس را از لوله مسلسلش بیرون کشید و به همگان نشان داد.
-
توهین به پرنسس ارباب! استغفارا! توهین به خود وینکی! و در آخر توهین به قاضی دادگاه!ورونیکا اره اش را محکمتر فشار داد!
-------------------
یکی مونده بود هنوز! توهین به مرگخواران!