هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶
#21
آرسینوس که خیلی یه دفعه ای در پست قبل گویا میزبان جدید غول شده بود ، شوک زده به اینور و اونور اتاق رفت و خودش و غول رو به در و دیوار میزد. در حالی که آرسینوس این کارها رو میکرد، غول به راحتی روی گردنش نشسته بود و تیکه مرغی که از یخچال برداشته بود رو به دهن میکشید.
-جوون خوبه یه ذره دیگه به دیوارا بزن خودتو ، لرزشش باعث میشه شکمم خالی شه جا واسه غذای بیشتر باز شه.

آرسینوس ولی حالیش نمیشد و مدام خودش رو به در و دیوار میزد. بقیه مرگخوار ها هم سر جاشون نشسته بودن و به آرسینوس خیره شده بودن که با چه سرعتی از دیوار به دیوار میره و با چه قدرتی خودش رو به هر کدوم میزنه. با هر ضربه کل خانه ریدل می لرزید و خاک از ساختار قدیمی ساختمون بلند میشد.
-به مرلین قسم ، بیام پایین ببینیم دارین تو خونه من فوتبال بازی میکنید ، همتون رو میفرستم پیش دامبلدور ساعت ها در مورد عشق حرف بزنه باتون.

آرسینوس با شنیدن صحبت های لرد ، بالاخره از تکاپو دست کشید و سرش رو پایین انداخت و با ناامیدی به یخچال نزدیک شد. میدونست که غوله جز غذا خوردن و دستشویی برای تخلیه و بعد دوباره غذا و دوباره دستشویی تا برای غذای بیشتر جا باز کنه ، کار دیگه ای نمیکنه.
-اینجا که دیگه غذایی نیست ... زنگ بزنید هاگوارتز پیتزا ، 10 تا پپرونی بگید بیاد ببینم.

بلا با عصبانیت از جاش بلند شد و به طرف در آشپزخونه رفت و در رو بست. به سمت مرگخوارا برگشت و تیکه های خورد شده چراغ رو جمع کرد. هنوز بدون اینکه حرف بزنه مرگخوارا رو به گروه های مختلف تقسیم کرد و خودش وسطشون وایستاد.
-هزار تا تف بزنیم ، هزار سال عرق بریزیم ، میلیون ها پیتزا بدیم به این غوله مشکلمون حل نمیشه. دو تا راه حل داریم برای درست کردن این چراغه. یا به لرد بگیم که کمکمون کنه و بعد تا چندین سال کریشیو هاش رو تحمل کنیم. یا یه سریمون بریم کوچه ناکترن ...
-من به کوچه ناکترن رای میدم که بریم توش زندگی کنیم و غول رو بذاریم اینجا لرد خودش میدونه چیکار کنه.
-نه دلفی ، تو کمرت شکسته فک کنم مغزت هم آسیب دیده. میگم بریم کوچه ناکترن از فروشنده بپرسیم چجوری میتونیم این رو تعمیر کنیم.
-بهتر نیست بریم کوچه ناکترن و خودمون رو با صاحب مغازه عوض کنیم تا لرد اونو شکنجه کنه یه مدت و ما بعد دوباره برگردیم سر جامون ؟
-یعنی فکر میکنی ارباب تمام سیاهی ، قوی ترین جادوگر زمانه ، نمیتونه فرق توی ابله با یه عتقیه فروش 80 سال رو بفهمه ؟

در این بین که مرگخوارا در مورد راه حل های جلوپاشون صحبت میکردن ، غول توی آشپزخونه تک تک موهای آرسینوس رو میکند و به حرفای مرگخوارا گوش میکرد.
-اینا یعنی نمیدونن که من میتونم حرفاشون رو بشنوم ؟ یه در بستن دیگه انگار مثلا در باعث میشه تمام صداها از بین بره.




در جستجوی مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶
#22
پرده ها رو کنار زد تا از نور خورشید بیشترین استفاده رو بکنه. به سمت میز کارش برگشت و معجون سبز رنگی رو توی پاتیل روی آتیش ریخت و شعله زرد رنگی ازش بیرون اومد. سرش رو به آهستگی به پاتیل نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید.
-جووون عجب چیزی شده.

از جاش پا شد و به طرف میز دیگه ای در گوشه اتاق رفت. دفترچه ای قدیمی که روی میز قرار داشت رو با احتیاط ورق زد و پیش خودش از اسنیپ برای نوشتن چنین کتابچه مفیدی تشکر کرد. این همه مدت تو هاگوارتز ازش خوشش نمیومد ولی آخر اسنیپ بود که تونست راه حلی برای رفع تمام مشکلاتش و درست کردن یه دنیای ایده آل جلوی پاش قرار بده. البته خود اسنیپ که روحش هم خبر نداشت که هرمیون این دفترچه رو ازش قرض گرفته (دزدیده) تا بتونه باهاش معجونی بسازه که برای آخرین بار دنیا رو از هر چی مرگخواره پاکسازی کنه. تو فکرش غرق شده بود که یه دفعه صدای در اومد. بالاخره آلبوس رسیده بود ، نمیتونست صبر کنه که این معجون رو بهش نشون بده. حتما به عنوان بهترین محفلی معرفی می شد. حتی شاید میتونست وزیر سحر و جادو بشه و به تمام آرزوهاش برسه.
-بفرمایید.

آلبوس در رو باز کرد و با آرامش همیشگیش وارد شد. نگاه کلی به اتاق انداخت و به پاتیل خیره شد.
-غذا درس کردی هرمیون ؟ ایول مرسی چه بوی خوبی هم میده ، خیلی گرسنم بود. یه پرورشگاه بودم تا یه جادوگر دیگه پیدا کنم مثل تام ریدل بتونم اینقد گند بزنم که تبدیل به سیاه ترین جادوگر زمانه بشه.
-نه مگه من کلفتتم ، خودت برو آشپزخونه غذا درست کن دیگه.

دامبلدور که گیج شده بود به پاتیل نزدیک تر شد. سعی کرد از بوش متوجه محتویاتش بشه ولی نتونست از هدفش سردربیاره. با نگرانی به هرمیون نزدیک شد و با یه دست پیشونیش رو لمس کرد.
-تب هم که نداری ، پس مشکلت چیه ؟ این چیه داری درس میکنی ؟ تو که کارت معجون سازی نیست ، اصلا معجون سازی تنها درسی بود که نمره کامل نگرفتی تو هاگوارتز.

درحالی که داشت اینارو میگفت ، دفترچه اسنیپ رو روی میز دید و دیگه نتونست نگاهش رو از روش برداره. به سمت دفترچه رفت و برش داشت و صفحه ای که باز بود رو خوند.
-نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه
-این تنها راهشه. بهترین راهشه. کمترین آسیب میرسه به همه. کمتر کسی کشته میشه. همه خوب میشیم ، دیگه نیازی به محفل نیست.
-No No No No No No No No No No
-دیگه نیازی نیست جان پیچ هاش رو نابود کنیم ، کافیه این معجون رو بریزیم تو دهن هر مرگخواری و به سرعت تمام افکار سیاهش از بین میره و آدم خوبی میشه.
-Nein، Nein،Nein،Nein،Nein،Nein،Nein،Nein،
-بیا اینجا الان بهت ثابت میکنم که کار میکنه.

هرمیون به طرف در رفت و اسم یکی از محفلی ها رو صدا زد. اومد توی اتاق ، به دامبلدور ابراز احترام کرد و به طرف میز کار هرمیون رفت. هرمیون بطری پلاستیکی از زیر میز بیرون آورد و مقداری از معجون رو توش ریخت. بطری رو به محفلی داد و گفت:
-برو یه مرگخوار پیدا کن ، مجبورش کن اینو بخوره ، بعدش برش دار بیارش اینجا به دامبلدور ثابت کنیم که کار میکنه.


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۱ ۲۰:۱۸:۵۴



پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶
#23
اسپراوت به زور آملیا رو به سمت در اتاق کلاه گروه بندی هل میداد و آملیا هم سعی میکرد که جلوی این اتفاق رو بگیره ولی اسپراوت حداقل 50 کیلو وزن بیشتری داشت و بازو هاش گنده تر بودن. بالاخره بعد از یه درگیری طولانی بین دو نفر، به اتاق کلاه رسیدن و اسپراوت آملیا رو ول کرد. کمی بازوهاش رو مالش داد و چند تا بوسه بهشون زد و عضله ای گرفت برای بقیه دانش آموزان تا نشون بده که استاد ارشد کیه اینجا. حالا که دانش آموزان رو ترسونده بود ، دستش رو به سمت در برد و سعی کرد بازش کنه.
-اینکه قفله.
-چی قفله ؟
-این درِ.
-کدوم درِ؟
-این درِ اتاق دیگه.
-کدوم اتاق؟
-در اتاق کلاه
-کلاه ؟ کلاه نمیشناسم من.
-کلاه گروه بندی
-کلاه گروهبندی دارمسترانگ؟

اسپروات صبرش واسه این سوال و جوابا تموم شد و به سمت آملیا رفت، دستای چاقشو باز و آماده فشردن دستای آملیا کرد. آملیا که هنوز تجربه قبلیش رو نتونسته بود از ذهنش پاک کنه عقب رفت تا به دیوار خورد و دیگه جایی واسه عقب رفتن نداشت.
-کلیدشو نداااارم خب. کلیدش اصلا وجود نداره.
-یعنی چی وجود نداره ؟ پس کلاه چجوری میاد و میره ؟ چجوری ملت میرن پیشش که باهاش حرف بزنن ؟

اونطرف تر پیش گیبن و اسنیپ اوضاع بهتر پیش نمیرفت. دو نفر روی نیمکتی سنگی و سرد نشسته بودن و در حال دیدن عکسای کالین بودن. سری اول عکس از خودش که جلوی آینه با پوز (pose) های عجیب غریبی بود. هرچقد که گبین و سوروس سعی کردن سریعتر این عکس ها رو جلوتر بزنن ، بازم چیزهایی دیدن که شاید تا آخر عمر فراموش نکنن. حتی تا چند ثانیه این فکر رو کردن که شاید زندگیشون رو همینجا تموم کنن و اون عکسارو دیگه نبینن بهتر باشه.
سری دوم عکسا بهتر از قبلیا نبود. کالین تونسته بود هری پاتر رو تو موقعیت هایی که هیچ جادوگر یا انسانی نمیخواد ازشون عکس گرفته بشه پیدا کنه و بدترین عکس ها رو بگیره. همینطوری که پیش میرفت اسنیپ و گیبن نیاز به هفته ها نوبت روانشناسی داشتن تا بتونن این عکس هارو فراموش کنن.
-بهتر نبود با اونا میرفتیم اتاق کلاه ،گیبن ؟
-اتاق کلاه کجا بود باو ، از اول این سوژه هم هی میگید اینو. کلاه تو اتاق مدیر هاگوارتز زندگی میکنه دیگه ، شنیده بودی تا حالا اتاق شخصی داشته باشه ؟
-پس اونا کجا رفتن ؟ اتاق کیه اونجا که آملیا بردشون ؟
-آرگوس فیلچ ، میدونستی که مدیرا واسه پیدا شدن کلاه 10000 گالیون جایزه گذاشتن ؟ دوتایی اول پیداش کنیم ، نصف نصف پولدار میشیم از هاگوارتز میزنیم بیرون میریم هاوایی عشق و حال.
-اونا پس تا با اون درگیرن ما بریم اتاق مدیر هاگوارتز دنبالش بگردیم.


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۶ ۱۴:۵۰:۴۰
ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۶ ۱۴:۵۱:۱۳



پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۶
#24
آملیا از سر جاش پاشد و به طرف پنجره رفت و به دستش به آسمون اشاره کرد و سرش رو برگردوند به طرف گیبن.
-نمیبینی ستاره ها رو ؟ نمیبینی میگن باید اجازه بدیم بهشون ؟ نمیبینی اون دو تا ستاره چجوری اون گوشه پیش هم جمع شدن و وسط اون دو تا ستاره دیگه هستن ؟ دیگه از این واضح تر میخواستی ؟

گیبن که از عصبانیت قرمز شده بود یه ذره به آملیا خیره شد و بعد با عصبانیت به طرف اسنیپ و اسپراوت برگشت تا شاید یه ذره منطق تو اونا پیدا کنه و درکش کنن که با چه فردی داره نظارت میکنه ولی اسنیپ و اسپراوت دیگه مرحله پوکر شدن رو گذرونده و رو زمین نشسته بودن و داشتن پوکر بازی میکردن. به میزان عصبانیت گیبن اضافه شد و رنگ صورتش از قرمز به سیاه نزدیک تر میشد که دیگه نتونست تحمل کنه و بخار مثل کتری از جفت گوشاش بیرون زد.
خودش رو کمی آروم کرد و به طرف پنجره رفت ، صرفا جهت اطمینان به ستاره ها یه نگاهی انداخت و دست آملیا رو گرفت و به طرف اسنیپ و اسپراوت برد. دو تایی به کمک هم بساط پوکر اون دونفر رو بهم زدن و دست اونارم گرفتن و بیرون بردن. بعد که 3 نفر دیگه منتظر بودن که دلیل این دست گرفتن و کشیدن ها چیه ، گیبن شروع کرد.
-راه حلش سادست. ستاره های این میگه مجوز بدیم برید اون اتاق رو ببینید ، من میگم بریم سوژه رو از اول بخونیم ببینیم چی شده اصلا.
-ساده ؟ ساده نیست که هزار تا پست زدیم ، نهایت یه پست دیگه برگردیم عقب خلاصشو بخونیم.
-دیگه به اونش کار نداشته باشین ، من دوربین کالین رو میگیرم و با اسنیپ میریم اتفاقات افتاده رو مرور میکنیم که هرجا نیاز شد اون بهم توضیح بده. شمام همگی برید اتاق کلاه رو بگردید.

آملیا که به نظرش رسید این کار سختی هست، یه ذره فکر کرد و دستی به موهاش کشید. رداش رو صاف کرد و دوباره دم پنجره رفت و به ستاره ها نگاهی کرد.
-ای بابا الان ستاره ها میگن که تو برو تو حموم خصوصی هافلپاف ریلکس کن و چند تا ماساژور بگیر که حسابی رفرشت کنن.

قبل اینکه آملیا بتونه از جمع جدا شه و به طرف تالار خصوصیشون بره ، گیبن که در طول این پست مختصص گرفتن و کشیدن دست شده بود ، دست آملیا رو گرفت و به اسپراوت سپردش.
-یه ناظر حتما باید باشه بالا سر اینا نرن سوژه های اتاق کلاه گروهبندی رو بکشن.

ستاره ها هم به آملیا کمک نکردن که از زیر این جستجو در بره و با اکراه به جمع اسپراوت و بقیه دانش آموزان پیوست.


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۵ ۱۹:۰۹:۴۹



پاسخ به: المپیک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۶
#25
اسم منم تو لیست افراد شرکت کننده قرار بدین لطفا.




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۹۶
#26
آراگوگ با یکی از دستاش شکمش رو دست گرفت و با دو تای دیگه شروع به قدم زدن کرد. وزن شکمش اینقد زیاد بود که مجبور شد 4 تا دست دیگه هم اضافه کنه تا بتونه چند ثانیه قدم بزنه. حالا که خیالش راحت شده بود با قدم زدن صحنه رو دراماتیک تر کرده ، نفسی کشید و سر جاش نشست.

-ببین بلا ، لرد به همین سادگیا به خودش برنمیگرده که. راه حلش اینه که این لرد فعلی رو بکشیم و بعد جسدش رو توی دیگ بندازیم ، به علاوه دست آرسینوس ، پای هکتور، چشم لینی و موی سوزان. همه اینا رو با هم هم بزنیم ، بعد یه رنک ناظر ماه بهش بدیم. تازه اون موقع اگر ماه و ستاره ها روی خط قرار بگیرن و بشه از گورستان ریدل همشونو دید ، لرد جدیدی با خصوصیات قبلیه خودش برمیگرده.

بلا ناخوداگاه کمی به عقب رفت و نزدیک بود روی زمین بیفته که مرگخوارای پشتیش سریع بهش میرسن و کمکش میکنن که سرپا بمونه. حال بقیه مرگخوارا هم آنچنان خوب نبود ، هر کدوم توسط هزاران حشره نیش خورده بودن و مریضی های مختلفی گرفته بودن و همه نزدیک به مرگ بودن. بالاخره بلا تونست خودش رو جمع و جور کنه و گفت :
-یعنی این همه کار باید بکنیم ؟

آراگوگ حشره ای دیگه که به عنوان دسر کنار گذاشته بود رو خورد و دهنش رو پاک کرد و بعد تک تک انگشتاش رو لیس زد .
-حالا چون شمایید ، رفیق مایین ، مرگخوارید ، بالاخره هزار تا ماگل و جادوگر کنار هم کشتیم. آواداکداورای سر یه سفره زدیم ، بهتون تخفیف میدم و مراحل رو کوتاه میکنم. فقط کافیه که لرد رو بکشید و بندازیدش تو اون دیگ وسط گورستان. بقیش با من.

هرچند مرگخوارا همه ضعیف و در حال مرگ بودن ولی باز هم تونستن کمی فکر کنن و به این نتیجه برسن که این برنامه خیلی مشکوک به نظر میرسه. چجوری کشتن دوباره لرد ممکنه کمکی کنه ؟ سوالی بود که مرگخوارا خیلی آروم از همدیگه میپرسیدن و منتظر بودن که یه نفر بتونه جواب منطقی براش پیدا کنه. در همین احوالات ، لرد یه دفعه وارد اتاق میشه و در حالی که به مرگخواراش نگاهی میندازه ، میگه :
-اییییش ، چیه همتون اینقد کبود شدید و قرمز و حال بهم زن ؟ اه بدم نمیاد اینقد کثیفید آخه ، برید یه دوشی بگیرید لباسی عوض کنید بیایید میخوایم با هم فرندز نگاه کنیم تو خونه ریدل.

بلا بازم ضعیف شد ولی این بار مرگخواری انرژی این رو نداشت که کمکش کنه و با کمر روی زمین میفته. بعد از اینکه پا میشه و سر و پاش رو تکون میده ، نگاهی به لرد میندازه و دستی به دماغ و کله کچلش میکشه و بعد به آراگوگ نزدیک میشه و میگه :
-باشه قبول ، امشب لرد رو میکشیم و میندازیمش تو دیگ. این کله کچلش رو ببین ، یه تار مو بهش اضافه بشه ، هر 8 تا دستت رو قطع میکنم میدم آرسینوس بخوره.

آرسینوس :


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۵ ۱۴:۰۵:۳۸



پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱:۰۵ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶
#27
حمله هاگوارتز

نویسنده و کارگردان و فیلم بردار و تدارکات و موسیقی و جلوه های ویژه و انیمیشن و با تشکر و تهیه کننده : هرمیون گرنجر

صحنه اول :

سرمای هوای اطراف هاگوارتز صورتش رو اذیت میکرد ، نگاهی به مدرسه قدیمی که خودش هم یه زمانی اونجا تحصیل میکرد انداخت و نفس عمیقی کشید. باورش نمیشد که کار به اینجا رسیده که باید به هاگوارتز حمله کنه ، جایی که این همه دانش آموز در حال تحصیل بودن برای آینده ای بهتر. برای اینکه روزی شاید بتونن مرگخوار شن و جلوی خرابکاری های کاراگاهان وزارت رو بگیرند. اینها آینده دنیای جادوگری بودن ولی چاره ای دیگه نمیدید. شاید اگر هری پاتر یه ذره منطقی تر و یا مهربون تر بود تا شرایط ولدمورت رو درک کنه. کمی اشک از چشماش پایین اومد و دستمال کاغذی از جیبش در آورد و صورتش رو پاک کرد. دوباره نفسی کشید و سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه تا جلوی مرگخوارا قدرتمند به نظر برسه. وقتی مطمئن شد که قیافه مصممی داری ، به طرف ارتش مرگخوارانش برگشت و چوب دستیش روی گردنش گذاشت تا صداش رو همه بشنون.

-ای ملت مرگخوار ، ای دوستان من ، ای عزیزانم. همگی غذا خوردین ؟ قیمه میدادن دم هاگزمید گرفتید همه ؟

مرگخواران سرشون رو به نشونه تایید نشون دادن. آرسینوس نیم نگاهی به پشت ماشینش که هزار تا قیمه و قرمه گرفته بود انداخت تا مطمئن بشه بقیه مرگخوارا نزدیدنش.

-ای دوستان من ، ما امروز به جنگ هری پاتر میریم. نمیخوایم به هاگوارتز آسیبی بزنیم، فقط هدفمون اینه که چند تا جان پیچی که تو هاگوارتز هست رو برداریم و بریم دنبال بهبود وضعیت جامعه جادوگری. هیچ قتلی نباید صورت بگیره ، ما جادوگران رو نمیکشیم.

مرگخوارا:

-دلم نمیاد دلتون رو بشکونم ، باشه قبول ماگل زاده ها رو بکشید.

مرگخوارا:

-ای وای باشه راضیم کردین ، جادوگرای دورگه هم میتونید بکشید ، ولی اسنیپ مال خودمه ، به اسنیپ دستی نزنید.

مرگخوارا:

-باشه جهنم دیگه اسنیپ هم بکشید. راضی شدین حالا ؟ همگی ساکت باشید تا نقشه این حمله رو بهتون کامل بگم.

ولدمورت برگشت و به طرف لبه پرتگاه رفت تا نگاه دقیق تری به هاگوارتز بندازه ، اونجا بود که سنگی زیر پاش سر میخوره و نزدیکه که با سر به ته دره پرت شه که کارگردان و نویسنده چون میخواستن حتما جسکار رو ببرن و تا اینجا داستان اصلا پیش نرفته بود ، نجاتش دادن.
ولدمورت برگشت و نگاهی به مرگخوارا انداخت تا مطمئن شه که کسی صحنه قبلی رو ندیده و وقتی دید که مرگخوارا همه بعد از خوردن قیمه ، تو صف جوجه کباب وایستادن مطمئن شد که آبروش نرفته. دوباره به جلوشون برگشت و وقتی صداش رو بالا برد ، همه سریع از صف ها بیرون اومدن و جلوش وایستادن.

-نقشه از این قراره ، شما پراکنده شید برید هرکاری دوست داشتید بکنید ، اصلا واسه ادامه این داستان مهم نیستید . فقط میخواستیم که درامای داستان رو بالا ببریم که آره مثلا ارتش داره حمله میکنه به هاگوارتز. اگر بتونید به صورت رندوم چند تا از دوستای هری پاتر که اونقد مهم نیستن ولی خب اگر بمیرن خواننده ها ناراحت میشن رو بکشید و بعدم بین خودتون ... آره تو بلاتریکس ، یکی از قوی ترین جادوگرای زمانه ، برو توسط یه زن خونه دار که ساعت خونش رو نمیتونست تنظیم کنه کشته شو که دیگه داستان از این باحالتر نمیشه.

قبل از اینکه مرگخوارا و مخصوصا بلا بتونه اعتراضی کنه ، ولدمورت مثل خفاشی رداش رو جمع کرد و پرواز کنان مثل گلوله ای به سمت هاگوارتز رفت.


صحنه دوم:

هری پاتر و لرد ولدمورت همدیگه رو بغل کردن و هی از این پنجره به اون پنجره میپرن. ردای ولدمورت کم کم داری سیاهیش رو از دست میده و پاره و داغون تر از وضعیت همیشگیش میشه. هری پاتر تمام تلاششو کرد تا ترسی نشون نده و بعد چشم تو چشم ولدمورت خیره شد. جای زخمش از همیشه بیشتر درد میکرد و احساس میکرد که هر لحظه ممکنه مغزش آتیش بگیره. تحمل درد از یه طرف ، خیره شدن تو چشمای بی روح و سرد ولدمورت از طرف دیگه شرایط رو برای هری خیلی سخت کرده بود. تنها راه چاره این بود که با یه مکالمه تحقیر آمیز ، حواس خودش رو پرت کنه.
-ببینم حالا تو که مثلا بهترین جادوگر زمانه بعد از اینکه دامبل مرد ، خدای جادوی سیاهی ، رئیس مرگخوارایی ، خونه ریدلت هزار هکتاره. چرا نمیری یه دست لباس خوب بخری واسه خودت خب ؟

ولدمورت نگاهی به لباسش انداخت و سعی کرد جلوی اشکاش رو بگیره. همین چند ثانیه که حواسش پرت شد کافی بود که هر دوشون به طرف زمین پرتاب شن. به صورت خیلی اتفاقی دو جادوگر رو به روی همدیگه قرار گرفتن و چشماشون رو هم قفل شد.

-شما هنوز دارین دوئل میکنید ؟ نبرد هاگوارتز تموم شده خیلی وقته چه خبرتونه یکیتون بکشه اون یکی رو دیگه.

این آرسینوس بود در حالی که قاشق قاشق قیمه میریخت دهنش ، قدم زنان به ولدمورت و هری نزدیک میشد. هر دوشون به فکر فرو رفتن ، آیا کافی بود ؟ بالاخره وقتش رسیده که این نبرد تموم نشدنی رو تموم کنن ؟ نویسنده به این فکر میکرد که آیا این پست به اندازه کافی طولانی هست و یا هنوز جا داره یه ذره دیگه بنویسه. هری به این فکر میکرد که کاش سدریک اینجا بود تا یه بار دیگه بتونه همون اولین ثانیه بمیره و هری بتونه قهرمانانه بدنش رو برگردونه پیش دوست دخترش که خیلی اتفاقی خودشم به اون دوست دختره علاقه داره. ولدمورت به این فکر میکرد که آیا این تقصیر پتیگرو بوده که دماغ نداره یا اون جان پیچ خاص بدون دماغ درست شده بوده ؟
ولدمورت اولین طلسم رو به طرف هری میفرسته. هری هم سریع طلسم عوض کردن لباس رو اجرا میکنه. دو طلسم به هم برخورد میکنن و دو تا نور بنفش و سبز حاصل از طلسم ها باعث میشه کل هاگوارتز روشن شه.

-تو چرا میخوای منو بکشی ؟ من چیکار کردم آخه ؟ تو که 5 تا جان پیچ دیگه داری هنوز ، برو با همونا حال کن دیگه .
-من چرا میخوام تورو بکشم ؟ تو چرا میخوای نجینی رو بکشی؟ چرا با شمشیر هی تهدیدش میکنی ؟ اون مار بیچاره جز اینکه یه موجود دوست داشتنی باشه چه گناه دیگه ای کرده ؟
-به نظرت میرسه که اصلا نیازی نیست ما هیچکدوم از بین بریم و میتونیم در صلح و شادی زندگی کنیم کنار هم ؟
-راس میگی ، با شماره 3 طلسم ها رو قطع کنیم ؟ من نمیخوام لباس عوض کنیم ، حدس میزنم توام قصد نداشته باشی کشته بشی.

طلسم ها قطع شد. هری و لرد چوب جادوشون رو روی زمین انداختن و به هم نزدیک شدن. خستگی تو چهره هر دو نفر به وضوح دیده میشد. بقیه محفلی ها و مرگخواران هم کم کم وارد صحنه شدند. وقتی ولدمورت و هری دست دادن ، مرگخوارا و محفلی ها هم همدیگرو بغل کردن و با خوشحالی که جنگ بالاخره به پایان رسیده چوب جادو هاشون رو به بالا پرتاب کردن. هیچ جادوگری نبود که در اون لحظه شاهد این دوستی و رفاقت نباشه. همه جادوگران از تمام جهان ظاهر شدن و به طرف این حلقه خوشحالی اومدن. همه میدونستن که الان وقت مهمونی و شادی و خوشحالیه.

تمام جادوگران در حال رقصیدن و نوشیدن و خوردن بودن و انگار هیچ غم و غصه و کینه ای بینشون وجود نداشت. در این بین بود که ماگل ها که بالاخره تونسته بودن هاگوارتز رو به کمک تکنولوژی های پیشرفتشون پیدا کنن به قلعه هاگوارتز نزدیک شدن و با تانک و هواپیما هاگوارتز و تمام جادوگران رو با خاک یکسان کردن. دوران جادوگران کره زمین به پایان رسیده بود ، همه جادوگران در هاگوارتز کشته و به آتیش کشیده و بعد با اسید نابود شده تا هیچ اثری ازشون نمونه. ماگل ها بالاخره تونسته بودن که جادوگران رو از بین برده تا با خیال راحت و بدون ترس از جادو و جادوگری به زندگی خود ادامه بدن.

پایان




پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶
#28
این پست رو بیزحمت یه نقدی بزنید. نمره کمتر از 20/20 هم قبول نخواهم کرد.




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۰:۵۲ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶
#29


نوشته هات نیاز به نقد بیشتر دارن و شخصیتت نیاز هست که بیشتر جا بیفته تا بتونی منو تایید کنی.
یه ذره دامبلدوری بیشتر کن ، برو بیا ، دو تا پست بزن ، چار تا نقد کن ، پنج ها پیام شخصی بزن ، شش تا اخبار بفرست تا بعدا شاید لایق این باشی که بیای این پست رو دوباره بخونی و بعد با فونت سفید تاییدم کنی.

بعدم اینکه این چه وضع دامبلدوری کردنه آقا ؟ چرا محفل قهرمان کوییدیچ هاگوارتز نشده ؟ ریونکلاو که همه میدونیم در واقع اسم دیگه ای واسه مرگخواراس همه جام ها رو برده باز؟ من انتظار داشتم از دامبلدور که اولا ریونکلاو رو سفید کنه ، بعد دوباره آبیش کنه ، دوباره سفیدش کنه و این بار اینقد سفید بشه که هر یه ذره لکه کثیفش کنه.

سفیدی کمه آقا کم. همه جا باید سفید بشه. از ریشت خجالت نمیکشی این همه رنگای دیگه هستن تو سایت ؟ نکنه رفتی ریشت رو هم آبی کردی به افتخار قهرمانی ریونکلاو ؟ نکنه گروهت رو میخوای عوض کنی بری تو جمع اونا و بعد کم کم بیای اعلام کنی که آره من مرگخوار شدم ، گود لاک به محفلی ها و اینا ؟ به توچه اصلا لاک ما گود باشه یا نه تو که مرگخوار شدی رفته دیگه. چرا دخالت میکنی تو کار ما ؟ کیک کم دادیم بخوری ؟

این پست رو زدم که هم نمونه سفیدی باشه برای شما هم برای بقیه محفلی ها که اگر بخوان چقد میشه سفید شد. بهت لطف میکنم و اجازه میدم که یه نقدی بکنیش. شاگرد اول هاگوارتز هفت سال پیاپی و تنها کسی که واقعا کمک مفید به هری پاتر میکرد تا تک تک دشمناش از کتاب اول تا آخر رو شکست بده اومده اینجا. رون جز اینکه حسادت کنه و صفحات کتاب رو زیاد کنه چیکار کرد؟ خود تو دامبلی ، چیکار کردی ؟ تا دیدی اوضاع خطرناک شده یه پلیز به اسنیپ گفتی که کارتو تموم کنه. اون بیچارم که عاشق چشمای هری بود و مجبور شد بکشتت. تازه آخرشم نگفتی بهش که خود بدبختش هم باید بمیره تا ولدمورت از بین بره. خجالت نمیکشی از خودت ؟ حالا نذار از روابط کثیفت با گریندل والد بگم دیگه که رده سنی سایت کلی اومده پایین.



این بالا ها همش شوخی بود ، خلاصه اینکه اومدم عضو محفل بشم اگر تایید میکنی و وقت کردی پست رو نقدی بزن.


تو چی میدونی اصن؟
میدونی چقد بدبختی میکشیم ما ناظرین در پشت صحنه؟
تو تاحالا مدیر که هچ اصن حرفشو نزن! حتی ناظر بودی؟ نبودی که.
یه عضو تازه وارد که هنوز 15 سال هم نگذشته از عضویتش، زرتی میاد اینجا هرچی دلش میخواد میگه احترام ریش سفید مارو هم داستان میکنه.
واویلتا. وامصیبتا.
هر روز اماکن میاد اینجا میگه پدر جان جمع کن بساط نقدتو.
فیلمام در اومده...
تو اینترنت پخش کردن فیلمم رو در مواجهه با مامور شهرداری که چقدر بام بد رفتار میشه. هر لایک نشانه ی یک فحش به شهرداری.

شاگرد اول شدی که شدی. اینجا باهاس عرق بریزی کار کنی.
شماها نصفتون همینین. فک میکنین اینجا جادوی واقعی آموزش داده میشه. باید همین اول بهت بگم که اینجا یک سایت ایفای نقش ساده، بر پایه ی رول نویسیه و هیچ جادویی درش تدریس نمیشه الی عشق. که خالی بستم... همونم تدریس نمیشه!

دخترک!
تو سر سگ بزنی اول مهر نمیاد درخواست محفل بده. اد گذاشتی الان بیای که اثباتی بشه بر درس‌خون بودنت؟
همش فیک.
همش متظاهرانه.
باید به جا صفحاتی که درباره رون نوشته می‌شد، راجع به شمسی خانم - آرایشگر هاگوارتز- می‌نوشتن که متوجه بشی سفید کردن ریون کار من نیس. کار شمسی خانمه.
اصن تو می‌دونی آمار استفاده از لوازم آرایشی در ماه محرم سر به فلک می‌کشه؟
چی میدونی تو کاربر عادیِ تازه واردِ جلف؟
واویلتا. واداستانا. واکاربر عادیا!

بنویس. من و گلرت ابایی نداریم. ما... ینی من خودم به شخصه همیشه رو بازی میکردم. البته راستشو بخوای نوبتی بود. بعضی وقتا که نوبت اون میشد...
بعضی وقتا من دسته 1 رو ورمیداشتم اون دسته 2 و بالعکس. بعضی وقتا هم کلاً دسته‌هارو می‌ذاشتیم کنار می‌رفتیم مسجد.

+خوش اومدی!
خیلی.
معرفی شخصیتت رو که دیدم ذوق زده شدم. در مسنجر های مشنگی نداشتمت، اینجا هم اگه پخ می‌دادم دامبلدور فعالی می‌شدم و این در مرام من نیست.
گفتم صبر خودش میاد. و دیدید که آمد. و خیلی حرف هم می‌زنه وقتی می‌آد.

+اگه برات مقدوره، لطفاً درخواست نقدت رو اینجا بگو. بچه های مورخ برای جمع آوری آمار نقد ها شاید نیاز داشته باشن بهش.

تایید شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱ ۱۳:۰۱:۵۲



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۰:۳۸ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶
#30
طولانی تر شب زندگیش به نظر میرسید و هرکاری میکرد خوابش نمیبرد. یه ذره گوشیش رو در آورد و اینستاگرام محفلی ها رو باز کرد. دافنه فقط عکسای کمک هاش به مردم مظلوم لندن ، مینروا عکس از آموزش تغییر شکل به هزاران جادوگربچه و رز در حالی که با استفاده از منوی مدیریت به ملت جادوگر کمک میکرد رو گذاشته بودن.
دامبلمورت دستی به ریش های سفید بلندش کشید ، بعد دست به جای دماغش که از بین رفته بود و بعد چوب دستیش رو نوازشی کرد و پیش خودش فکر کرد.
-حداقل دیگه درگیری که دامبلدور یا ولدمورت این چوب دستی رو داشته باشه نداریم.

همینطور که عکسارو کنار میزد ، به پروفایل مرگخوارا رسید و این بار صفحات اینستاگرام اونارو نگاهی کرد. آرسینوس در حالی شکنجه یه بچه یتیم، کراب در حال کشتن حیوانات اهلی و لینی مشغول استفاده از منوی مدیریت برای شکنجه هرچه بیشتر جادوگران.
کمی به فکر فرو رفت. هر دو نوع این عکسا خوشحالش میکرد ، هم خیرخواهی محفلی ها ، هم مرگخواری مرگخواران . یه مشکلی اینجا وجود داشت و میدونست که بقیه هم متوجهش شدن. صدای زمزمه محفلی ها و مرگخوارها هر موقع وارد اتاقی میشد مغزش رو با آتش کشیده بود. سوال اصلی که باید جوابش رو پیدا میکرد و هیچ قرص خواب یا طلسمی بهش کمک نمیکرد تا قبلش به خواب بره این بود که آیا میشه هم ارباب مرگخوارا بود و هم یه محفلی ؟ اونم نه هر محفلی ، رهبرشون.
از روی تختش بلند شد و به طرف پنجره رفت. نگاهی به بیرون انداخت و قبرستان ریدل نظرش رو جلب کرد. اتفاقاتی که برای هری پاتر بعد از جام آتش افتاده بود یادش افتاد و لبخندی زد. چقد اون موقع زندگی راحت تر بود. خوب و بد وجود داشت ، میدونست عضو کدوم طرف هست و با طرف مقابل میجنگید ولی الان همه چیز بهم ریخته و هیچ چیز سر جاش نبود. سریع باید یه فکری میکرد تا این مشکل رو حل کنه.

کمی اونطرف تر ، در جریان جلسه چهارم مرگخواران/محفلی ها ، وضعیت مذاکرات بدتر میشد که بهتر نمیشد.

-من نظرم اینه که امروز جلسه رو تعطیل کنیم بریم یه ذره شکار ماگل ها هممون آروم شیم.
-شکار ماگل ها ؟ برو خجالت بکش ، اونا چیکارت کردن که اینقد دنبال اذیتشونی ؟
-یعنی میخوای به من بگی که تو هیچوقت به این فکر نکردی که یه ذره اذیت کنی ماگل ها رو و بخندی؟ به توئم میگن انسان ؟ میگن جادوگر اصلا ؟ خجالت آوره.

مینروا از جاش بلند شد تا حرفی بزنه ولی کراب از این موقیت استفاده کرد و سریع رفت جاش نشست.
-پاشو باو اونجا جای منه.
-جای تو چیه ؟ من الان 2 هفتس اینجا نشستم و تکون نخوردم. حرفی میزنیا ، جای منه. خیالاتی شدی.

مینروا سری تکون داد و به وسط اتاق رفت و با چوب جادوش اشاره ای کرد تا همه ساکت شن. دوری زد و به همه نگاه کرد و شروع به توضیح نقشش کرد.
-بهترین راه حل اینه که یه مهمونی بزرگ بگیریم تو خونه ریدل ، همه خانواده هاتون رو هم دعوت کنید ، همه با هم یه غذایی بخوریم ، بگیم بخندیم تا با هم آشنا شیم.

همه به هم نگاهی انداختن و بعد سرشون رو به نشانه تایید نشان دادن. مرگخواران به این امید که خانواده محفلی ها رو چنان بترسونن که خودشون فراری شن و محفلی ها به امید که اینقد مهربون و دوست داشتنی باشن که مرگخواران آرزوشون این باشه که پیش هم زندگی کنن.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.