هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۹:۲۴ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶
#21
قبل از اینکه روح خلیفه فلش بک بزنه به بیست و خورده ای سال پیش، صدای افتادن چیزی شبیه به قوطی نوشابه در راهروی منتهی به اتاق به گوش رسید و توجه شان را جلب کرد. کنت به همراه خلیفه دو تایی در جایی نزدیک به سقف اتاق تاریک شناور شدند و پس از تحویل نگاه هایی مشکوک به همدیگر، در حرکتی هماهنگ کله هایشان را در دیوار پشت راهرو فرو بردند.

«یـــــاه! »
«هوووووع! »

پس از در آوردن اصوات مسخره، کله های دو شبح شفاف بیرون زده از دیوار بار دیگر با کمال تعحب به سمت همدیگر چرخیدند و در نهایت به اتفاق به سگ خسته ای که گوشه ای از راهرو بی تفاوت لم داده بود، خیره شدند.

کنت: «سرورم! این سگ شون هست. اینم حتی ترس و واکنشی نداره.»
خلیفه: «هوووم. شاید اصلا نمی بینه مارو؟»

کنت ابروانی میندازه بالا ولی زیادی میندازه بالا از کادر لوکیشن رول میزنه بیرون و عوامل و کورممدین به سختی برش میگردونن روی پیشونیش. کله اش رو بیشتر میده بیرون از توی دیوار و به صورت سگ سیاه و خسته نزدیک میشه...

«خروخرولف..ووفیس. فلیش...فلیششش فلیششش فلیششش »

ترکیب خرناس و لیس باعث میشه روح به عقب بپره و با انزجار آثار آب دهن سگ رو از روی صورتش تمیز کنه.

«وانمود نکن که خیس شدی کنت! پسرم هر شب می باره روت وقتی خوابی. ما مُردیم!»
«بله سرورم! نمیدونم چرا احساس کردم یهو.»
«کنت! من یادم آمد یه قرارداد دارم باید برم توی یه رول دیگه برای مراسم احضار روح قرار بود یه چندتا افکت بندازم وسط، طرف رنک بهترین نویسنده رو ببره این ماه. پاشو روح این توله سگو بکش بیرون خودت برو داخلش قاطی شون شو ببین کی هستن این جماعت تازه وارد. احتمالاً باید بریم توی جلد خودشون تا بترسن از ما.»

خلیفه پیش از آنکه کنت لکنت کنان ابراز نظری کنه حتی، فلنگو می بنده موقتاً به مقصد دیوار دیگه ای در عمق تاریکی و اونو با سگ دایورتی که قلاده ای مزین به پلاک "فنگ" داره تنها میذاره. موسیقی اهرام ثلاثه مصر پخش میشه. سگ بی زبان توی شلوارش بارون میاد. البته به گواه کارشناسان ویزنگاموت فنگ سگ بی ناموسی بود و لباس نداشت هیچ وقت در نتیجه بارون همه جای راهروی تاریک بیمارستان متروک جاری میشه و تبدیل میشه به نهرهای روان وعده داده شده توسط آقای زرینی معلم دینی! (یه چهار پنج تا تیلور و جنیفر و کیم و ریحونه و شراره هم تصور کنید دو سمت نهر در نقش حوری موری که دارن انگور میخورن و رداهایی از جنس ابر تنشون کردن و خلاصه عمه فضاسازی رستگار میشه در این نقطه).

«عوووو ! هاااااااپ...وااا ق ق ق قوع! »

پیش از آنکه توله سگ مظلوم و بی زبان واق واق اش را تکمیل کند، چارلی میوفته وسط حوض شکلات فندقی مستقر در وسط کارخانه شکلات سازی و غرق میشه توش اصن و شبحی که کنت نام داشت، فرو میره توی چشمان فنگ!


در اتاق عمل

بر خلاف بیمارستان متروک و غرق در تاریکی، اتاق عمل با انوار الهی خارج شده از اخگر چوبدستی دامبلدور روشن مونده بود. دامبل در لباس خواب متشکل از شلوارک مامان دوز با طرح صورت گلرت، روی تخت جراحی لم داده. دستگاه شوک رو روشن گذاشته روی ولتاژ پایین روی شکمش و چربی نداشته اش رو آب میکنه و همزمان با کفترش ققنوس، داره منظومه عاشقانه گودریک و سالازار رو میخونه. بقیه ملت هم هر کدوم یه گوشه ای پهن شدند و تمرین عشق و اکسپلیارموس می نمایند. سکوت فراگیره تا اینکه قیژ قیژ باز شدن در اتاق توجه همه رو به سمت سگی جلب میکنه که عوض حالت چهار پا، روی دو پا مثل آدم ایستاده داره میاد داخل.

شبح رخنه کرده تازه از نگاه های معنی دار حضار دوزاریش افتاده بود که جایی سوتی داره میده و سگ بودن هم استعداد میخواد و کار هر ناسگی نیست سگ بودن...


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۰ ۹:۵۳:۱۰
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۰ ۹:۵۸:۱۷

----------



پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
#22
واق واق (من دوباره آمدم ! برای جادوگران، برای ایفا! )


مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (به ماه یا سال):
دوازده سال و خورده ای

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه)
فنگ در دولت ملعون و همیشه محکوم به شکست آرسینوس جیگر نزول اجلال نمود و کارگاه افتخاری و ویژه بود و در ماموریت هایی هم شرکت داشت اما همیشه خود را منتقد دولت معرفی می کرد و صرفاً خدمتش را محدود به حفظ امنیت جامعه از کثافت کاری های دفتر وزیر وقت می دانست. به گواه شاهدان و مرکز آمار جادوگران، فیش حقوقی وی در آن زمان صفر بوده است. پیش ازدولت جیگر، متاسفانه با تهمت ناروا و ساختگی کودتا در زمستان دولت مورفین گانت مواجه بود. چون همه وی را به عنوان خادم ملت می شناختند، تصمیم گرفت به جای گانت فراری، در جایگاه وزیر موقت و رئیس ارتش مقتدر و mokhless وزارتخانه وارد عمل شود تا مبادا جامعه به یغما رود. او همچنین ریاست ستاد برگزاری انتخابات وزارت سحر و جادو در دوره های یازدهم و نهم را بر عهده داشت. در گذشته های دورتر، وی کاندیدای انتخابات وزارت سحر و جادو در دوره پنجم هم بود اما با دسیسه و آستاکبار مدیران وقت و تقلبی آشکار و فراگیر، چون اون موقع هنوز خرش جایی نمی رفت، صحنه رقابت و کلاه وزارت را تسلیم آلبوس سوروس پاتر کرد.

شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن‌های ایفای نقش:
فنگ همواره چهره ای در سایه بود. او هیچ گاه نمی خواست ریا شود و دشمنان به استعدادهای شگرف و بی انتهای وی حسد بورزند تا چشم هایشان بترکند یا فلان نواحی بسوزد چون طرح جامع بیمه جادوگران تصویب نشده بود و کلی پول عمل چشم ملت یا پروتز صندوق عقب می شد و با توجه به تورم صد درصدی کاری عاقلانه نبود. اما مردم بلاخره باید می فهمیدند او خدماتی هم داشت و فقط یه توله سگ ایدزی پاچه گیر نبود. وی رئیس شورای عالی ویزنگاموت (دامت برکاته - شیر رودولف ریخته شد دهنش! منحل شد!) بود. سالها قبل در ترمی که مدیر مدرسه آن را به حال خود رها کرد، عاشورایی وارد صحنه شد و معاونت مدرسه هاگوارتز را بر عهده گرفت و اجازه نداد اساتید شورشی محیط روحانی و پاک مدرسه را به بوق بکشند. فنگ بسیار باهوش بود و تبحر خاصی در مچ گیری هم داشت و سنسورهای این جانور به صدم ثانیه هم حساس بودند. در نتیجه به خاطر این اخلاق گندش، وی به مدت دو ترم به عنوان بازرس عالی رتبه هاگوارتز به خدمت گرفته شد تا یک صدم ثانیه تاخیر در تدریس اساتید را هم حساب کند. شایان ذکر است که او عهده دار کرسی استادی هاگوارتز در عناوینی همانند جادوی سیاه فوق تخصصی، دفاع در برابر جادوی سیاه، تاریخ جادوگری و طلسم ها و وردهای جادویی بود. سالها قبل ترش هم وقتی دید پروفسور خالی باف به جایی رسیده، با خود گفت که وقت عمل و رقابت سالم در دهکده جهانی ست و به عنوان شهردار لندن منصوب شد. در شهرداری حجم کثافت کاری ها حتی از دولت جیگر هم بیشتر بود و علیرغم بهره گیری از انواع محصولات پاکسان، داروگر، پرژک و خاله رویا جهت تطهیر فراگیر، ناچاراً با احساس شکست تن به استعفاء داد و به عنوان سوپور زحمتکش کوچه دیاگون در لباسی مبدل مشغول به خدمت شد. جریان اپوزیسیون در دیاگون بسیار فعال بود و فنگ دید که این ملت فهیم جادوگری باید پشتوانه مالی محکم داشته باشند. در نتیجه طرح ساکنان دیاگون را با همکاری بانک گرینگوتز به جریان انداخت اما گرینگوتز در آن زمان درگیر اختلاس های سنگین از طرف سران وزارتخانه بود و این طرح پس از مدت کوتاهی به دلیل فقدان پشتوانه مالی شکست خورد. فنگ بسیار شاکی شده بود. فساد فراگیر بود و جایی نبود که درگیر چنین موضوعی نشده باشد. وی سر به کویر لم یزرع گذاشت تا خود را با خشک روزگار بشورد اما خط رو خط شد سر از دهکده هاگزمید در آورد و در آنجا ملت فهیم و سپاسگزار فنگ را شناختند و او را به عنوان دهدار منصوب کردند. به دنبال رکود کار و کاسبی ملت در دهکده که ناشی از فساد فراگیر دولت و واردات کالای غیرضروری از اوگاندا بود، او افسرده شد و چند مورد خودکشی ناموفق با خلال دندان و قاشق پلاستیکی داشت. در نهایت پس از پستی و بلندی های فراوان، دفتر دهداری را به مقصد درون قلعه هاگوارتز ترک گفت و جهت تجدید روحیه، تصمیم گرفت با دانش آموزان سر و کله بزند بلکه روحیه اش تغییر نماید. مدیر وقت مدرسه او را به عنوان مرشد تالار خصوصی اسلیترین برگزید و وی شروع به ارشاد اسلیترینی ها کرد اما کارشکنی ها و دخالت و تحمیل گرایش از طرف هواداران فردی که نباید نامش را برد باعث شد او مجدداً به لندن باز گردد تا کل وزارت سحر و جادو را با خاک یکسان نماید و امپراطوری جدید و مقتدری تاسیس کند اما در میانه راه بچه های خوش قلب ققنوس وی را دیدند و صندلی ریاست محفل ققنوس و ریش دامبلدور را به او پیشنهاد دادند. فنگ لبیک گفت اما همه فلنگ را بستند و او با فاوکس تنها ماند. بنابراین به همراه ققنوسش با هم خودسوزی کردند و به کالبد سگی قبلش بازگشت. توجه داشته باشید فنگ در شرح این حوادث زمان ها را قاطی کرده و در این بین جهت نفوذ بر انسان نژادپرست، بارها در چهره انسان های مختلف وارد صحنه شده بود.

شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:
× استفاده از حمام کثیف و بی ناموسی مختلط وزارت به عنوان بروم واش (Broom-wash) معادل همان کارواش خودمون
× تبدیل زندان آزکابان به موزه عبرت و محلی شاد و توریستی جهت تخلیه انرژی جوانان از طریق پرتاب گوجه و تخم مرغ به سر و صورت مجرمین
× پلمپ کردن موزه وزارتخانه (کمی زوده برای موزه وزارتخانه. خود بنده کلنگ این ساختمان رو زدم خودم هم امید به داگلین، تخریبش میکنم. تازه تاریخ میخواد از اینجا شروع بشه)
× ادغام ویزنگاموت و دیوان عالی جادوگری با وزارت سحر و جادو (همه اینها میرن زیر مجموعه ما)
× احیای آئین باستانی اهدای مدال های رنگارنگ مرلین (و داگلین)
× بازگشایی مجلس
× تبدیل مدرسه هاگوارتز به مهد کودک
× تدوین حکم جهاد و اعلام جنگ علیه سایت های کذایی دمنتور، افسانه ها، آکادمی فانتزی، و کلا همه فانتزی ها!
× برگزاری صدها کنفرانس و کنگره بین المللی
× ایجاد و نامگذاری مناسبت ها و اعیاد من‌در‌آوردی و شاد جهت برپایی بساط شادی ملت
× ایجاد سامانه JMDb جهت رده بندی کیفی و سنی فیلم ها و سریال های اکران شده در هالی ویزارد و جادوگرTV
...

و میلیون ها برنامه دیگر که به طور مفصل در ستاد انتخاباتی ام به آنها خواهم پرداخت.


شعار انتخاباتی:
و خطا هم کردیم! و من تصدیق می کنم که خطا کردیم. هم ما خطا کردیم، هم دولت خطاب کر...ئه... خطا کرد، هم شورای چیز خطا کرد؛ همه ما خطا کردیم.
همه ما خطا کردیم


امضاء

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۴ ۰:۰۰:۴۵
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۴ ۰:۱۱:۵۵
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۴ ۲۲:۰۵:۰۶

----------



پاسخ به: دعواهای زندانيان
پیام زده شده در: ۷:۰۶ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶
#23
به دنبال انعکاس شعارهای سیاسی زندانیان در راهرو، زندانبان ارشد که بی شباهت به ریگول نیست، از ناکجا ظاهر میشه جلوی دروازه بند و رگباری اخگر افسون «خفه شیوس مکسیما» می‌فرسته سمت سلول ها و مهر سکوت میشینه بر لب همگان.

ساعت ها میگذره، صبح میشه. بعد از دعای کمیل و صرف صبحانه و اخذ سکه عبادت و کوپون بوس از پیرغلامان «باروفیه» زندان، زندانیان سیاسی به سمت حمام زندان هدایت میشن دسته جمعی و به استثنای فنگ، نفری یه شامپو تخم و مرغی ایوان به انضمام یه نیمچه قاچ گلنار با رایحه گاومیش و لوگوی وزارت تحویل میگیرن و قبل ورود به تالار آب بازی، نفری یه تیکه از خشتک/دامن شون رو جر میدن به عنوان لیف!


زیر دوش...

بر خلاف فساد ذهنی خواننده و سوژه دهندگان بی ناموس که جادوگر و ساحره رو فرو کردند در یک بند مختلط، در این لوکیشن رول، زنونه مردونه برقراره و دو سوم صفحه شطرنجیه در کل جهت وفا به آرمان های ایفای سالم.

هر کی فاز خودشو داره. گریوز تو آینه به دقت نگاه می‌کنه یه وقت خالکوبی ترامپ نقش بسته روی سینه اش دچار چروک و چربی مازاد یا موی زائد نشده باشه مرلینی نکرده. سینوس وزیر اسبق هر ده ثانیه یکبار سوراخ ناحیه دهانی ماسکشو میگیره جلوی جریان آب و بلافاصله هفت هشت ده باری هد میزنه...

- ماسکتو وردار زنگ میزنه.
- با ماسک به دنیا اومدم با ماسک می میرم.
- واق واق (بزاقم کف نمیده. صابونو بنداز شیرفروش! پشمام گره خورده)

رودولف با اکراه یه نگاه به سگ زبون بسته میکنه و ته دلش به رحم میاد. بقایای صابون آغشته به کرک و پر خودشو پرت میکنه جلوی فنگ و‌ روشو برمیگردونه. فنگ می بینه دستش کارایی نداره جهت لیف کشی، یاد آرمان های قزوین و حرکات انتحاری قدیم میوفته، در نتیجه طی حرکتی شهادت طلبانه ولیکن هوشمندانه، گلنارو لیس، سپس گاز می‌زنه و نهایتا قورت میده، نتیجتا کف می‌کنه‌.


کمی هم از اون ور پرده

حدود نود درصد لوکیشن رول با بخار شطرنجی شده به نحوی. فقط یه گوشه لینی رو داریم که بال بال میزنه میره زیردوش اما فشار آب زیاده و شوت میشه تو سوراخ چاه و سر از لوله موله ها و بند وزغیان فاضل به وکیل بندی بانو آمبریج در میاره.

---
دامپزشکی زندان...

- عاقا برو عقب. گفتم فقط یه نفر می‌تونه به همراه حیوان داخل بیاد. بقیه برگردن بند قبل اینکه دمنتورا رو خبر کنم. اینجا درمانگاه حیواناته.

- دکتر من بعضی وقتا حیوون میشم. میشه بیام تو؟
- وینکی هم جن خونگی بود. حیوون بود.
- برو باو. تا دیروز آدم میدونست خودشو.
- کسی لینی رو ندیده؟
- من فامیل فنگ ام. کلاس اولم باهاش بودم.
- لینی کجایی؟
- جمع کن. من توله اش رو حامله ام.
- برو کنار. لنگ دور کمرتو بگیر نیوفته عمو. من پدرشم اصن.
- چطوری پدرسگ؟
- کدوم تسترالی توی شامپوی من کرم مو بر ریخته بود؟
- لینی؟
- هووو! با کی بودی؟
- عاقا شوخی نکن زشته. اون چادر منو وردار بیار.
- بگیر که اومد. بوومم.
- شترق
- تق توق

در بحبوحه کل کل و نهایتا بزن بزن زندانیان سیاسی خیس، رودولف، فنگ بیهوش رو داخل خشتکش می پیچه و به دنبال دکتر وارد دامپزشکی میشه و در با صدای محکمی تو صورت بقیه بسته میشه...


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۳۱ ۸:۲۵:۱۹

----------



پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۴:۴۸ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۶
#24
از: فنگ
به: پروفسور باروفیوی روستایی

جناب مش باروفیو، وزیر محترم سحر و جادو

دقیقاً کجایی؟ چرا رخ نمی نمایی؟ چرا کل جامعه جادوگری رو بوی گاومیشای جنابعالی برداشته؟ چرا همه کپک زدن؟ چرا غیر از برکزاری تور بازدید از موزه ای که در دولت های قبل تر تاسیس شده و مسابقه سریال سازی، حرکت خاص دیگه ای نشد و نمیشه؟ چرا در همین ماه آخر دولت خود حداقل هیچ کاری نمی کنید؟ چرا ریگولوسشو در آوردین قاطی کردین با شیر میر گاومیشاتون و خلوصش با شیر رودودلف بالا بردین و مالیدین سر و صورت ملت؟

چرا و کی چنین شدیم؟ آیا ما جادوگرانی شدیم که دوست داشتن جامعه مونو از یاد بردیم؟ این بود آرمان های گاومیش بازها؟ این بود سرانجام وعده های انتخاباتی تون؟ حرف از شایعه سازی و انگ سیاه‌ نمایی نزنید خواهشا که فراری ست رو به جلو از سوی شما مسئولان واسه عدم پذیرش مسئولیت سیاهی ها. اندک توجه به موزه هم حاصل گرده افشانی های حشره ایست از زوپس نشینان که مثل کوزت جون میکنه و در واقع ارادتی به دولت شما نداشته و نداره. شما عملاً اگه کل دوره وزارتت رو میرفتی مرخصی و یه هویج رنگ می کردی میذاشتی جای خودت موثرتر عمل میشد به نظرم. حداقل ملت یه گازی میزدن ازش، چشماشون تقویت میشد، بیشتر خیانت هاتون رو رویت می کردند، یه شورشی انقلابی کودتایی چیزی میشد دست کم. البته ما بارها جهت رسیدگی به ماجرای شکار ما حیوانات مظلوم خدمت دفتر شما رسیدیم ولی چیزی جز گاومیش ندیدیم پشت صندلی وزارتتون و تشریف نداشتین خلاصه.

در لباس ساده روستایی آمدید و حالا با تثبیت پایه های اشرافی گری و حکومت فرمانروای تاریکی ها، دارین میرین و امیدوارین با مهندسی دوباره انتخابات از سوی اهالی هنگلتون، همفکران یا خودتون مجدداً پیروز این رقابت سرنوشت ساز بشین! اما شیر گاوی های خودتونو خوردین، شیر رودولف هم روش! مردم جامعه جادوگری در این انتخابات شما نقابداران رو تنبیه خواهند کرد. خیلی دیره! اما باز هم از این سکوت شرم آور و نفرت انگیزتون بهتره: بیاین زانو بزنید در دیاگون جلوی امت شریف و کسبه ها، عذرخواهی کنید و اقرار کنید که چه بلایی به سر جامعه آوردین قبل از اینکه در انتخابات پیش رو آبروی نداشته دولتتون بره، قبل از اینکه افشاسازی هایی صورت بگیره از داستان های پشت پرده دولت شما قبل از اینکه مجبور بشین به نامه های فدایت شوم تون به وزرای جادوگری اوگاندا و بورکینافاسو، درخواست پناهندگی هم ضمیمه بفرمایید.

مردم ما هوشیارتر از گذشته شده اند و صد البته بخشنده تر. ممکن است ببخشند و مهلتی بدن تا بلکه مجدداً از صفر و از مزارع لم‌ یزرع خاک سفید و جمال آباد توفیق خدمت دوباره پیدا کنید. شاید! فرصتی چندانی نمانده. و در آخر، آقای ! تو را من نصیحت میکنم به حرف عمو ژان! ای آقای وزیر، فراموش نکن ای آقای وزیر امروز، لجن، زجر آبه...

واق واق
فنگ


----------



پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۷:۴۱ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۶
#25
به کدوم سو می رویم (کپی رایت بای یه خائن) – جهل سیاسی یک نیمه غول

تصویر کوچک شده

مقاله ای تحلیلی-حماسی به قلم «فنگلوریا فنگولک زاده» مفسر مسائل جادوگران و همسر فنگ کبیر


هرساله انتخابات وزارت سحر و جادو شور و حال خاصی به جامعه جادوگری می بخشد. علیرغم همه فسادها، امت شریف جادوگری می بخشند و فراموش می کنند، بی منت در ستادهای انتخاباتی و تبلیغاتی کاندیدا-نماها حاضر می شوند و در نهایت با معصومیت و سادگی در تلاشند تا با آرای خود سرنوشت جامعه را رقم بزنند. با این حال این اواخر زمزمه هایی مانند مهندسی انتخابات و زد و بندهای پشت پرده، سلامت چنین رقابت مهم و سرنوشت‌سازی را زیر سوال برده است. در ادامه، بدون هیچ گونه تهمتی، به آمار رسمی استخراج شده از موزه وزارت سحر و جادو نگاهی خواهیم انداخت و تحلیلی بر جهالت سیاسی یک نیمه غول خواهیم داشت که هم‌اکنون واپسین روزهای ننگین دولتش را در مقام معاون اول وزیر سپری می نماید.

تصویر کوچک شده


«روبیوس هاگرید» که کیکخوری و ریش های خامه اندودش شهره عام و خاص است، نخستین بار در خلال یازدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو گام در عرصه کثیف سیاست نهاد و موفق شد تا رقبای سرسخت و صد البته همکار خودش در جبهه پیروان ققنوس را متقاعد کند تا با وی ائتلاف کنند. از جمله این افراد می توان به «هری پاتر» و «فلورانسو» اشاره داشت که بدون هیچ گونه چشم داشتی در راستای افزایش نفوذ و قدرت محفلیون، دعوت این نیمه غول را لبیک گفتند و به نفع وی کناره گیری کردند. با این حال، شایان ذکر است که زمزمه هایی از طرف «فردی که نباید نامش را برد» در روزهای انتخابات کار خود را کرد و وحشت و صد البته تردید به جامعه تزریق شد. در آخرین دقایق تبلیغات انتخاباتی، بسیاری با ترس بی سابقه ای از ائتلاف ققنوس روی برگرداند تا جان خودشان را حفظ کنند. از آنجایی که نظر حضرت ایشان به آقای «آرسینوس جیگر» نزدیک تر بود، ائتلاف پیروان ققنوس با اخذ 34٪ آراء در مقابل 56٪ ، صحنه رقابت برای کلاه وزارت را تسلیم نماینده پیروان جبهه تاریکی کرد.

تصویر کوچک شده

هاگرید عملاً در دولت کم‌کار یازدهم با ریاست آرسینوس جیگر طرد شده بود و تنها به صورت افتخاری به عنوان یکی از فرماندهان ارتش وزارتخانه حقوق مفت شکم سیری می گرفت. پروفسور «فنگ» سگ خانگی ایشان به نقل از دفترچه خاطرات خودشان آن روزها را خفت بار می خواند و مدعی است که هاگرید ضمن ارتکاب روزانه به چندین فقره فساد، در حال برنامه ریزی برای دوره بعدی انتخابات بود اما عملاً هیچ گاه صحبت از برنامه مشخص و دلسوزانه نمی کرد و ظاهراً فقط دلش میخواست در بالاترین نقطه حکومت بنشیند و دستور بدهد و کیکشو بخورد. به گواه شفادهندگان سنت مانگو، دیابت او ناشی از کیکخوری های مفرط و افسردگی وی در همین دوره بوده است. بنا بر تصاویر منتشر شده از هیکل وی در جراید، او در این دوره از مشکل اضافه وزن هم رنج می برده است. پرستداف «ناتالی» از خدمه نیکوکار سنت مانگو در پارتی اشاره کرده بود که یک سوم بودجه دولت آقای جیگر صرف عمل های لیپوساکشن هاگرید شده بود و وزیر وقت هیچ گونه پولی نداشتند تا اقدام مفیدی انجام بدهند بلکه کمتر فحش بخورند.

هاگرید در دوره بعد بر خلاف انتظارات اعلام کاندیداتوری نکرد و جلو نیامد. آقای فنگ پیشتر در مصاحبه ای با خبرگزاری واق واق پرس از راز این حرکت وی پرده برداشت و ادعا کرد که ساعت ها گفتگو با وی باعث هدایت نیمه غول به راه راست شده و او از کاندیداتوری منصرف گشت تا به جوانان محفلی میدان داده شود. جبهه mokhless و پاک پیروان ققنوس تصمیم گرفت در برابر سه کاندیدای هوادار اسمشونبر، از تیم ترکیبی متشکل از «ماندانگس فلچر» به عنوان سیاستمدار با تجربه و کاندیدای جوان که «لوئیس ویزلی» بود، رونمایی کند. در کمال بهت و ناباوری، هاگرید کیکخور نه تنها با هیچ یک از این دو یارش بیعت نکرد، بلکه همه همکاران ققنوسی اش را به مقام های دنیوی فروخت و به ستاد انتخاباتی فردی پیوست که با ظاهر ساده روستایی وارد صحنه سیاست شده بود؛ دامداری به نام «باروفیو»! در همان روزهای انتخابات دوازدهم، فنگ موفق شده بوده پاچه بگیرد و قطراتی از خون شیری این جوان دامدار را استخراج کند و از طریق انستیتو ژنتیکی دیاگون، وی اثبات کرد که این فرد همان «لودو بگمن» وزیر سابق دیکتاتور و رئیس دولت هشتم است که با جراحی پلاستیک ماگلی و پروتز به جای معجون تغییر شکل، موفق شده است تا بار دیگر وارد دنیای سیاست شود. چیزی نمانده بود تا اخبار روشنگری های دلیرانه سگ هاگرید به ثمر بنشیند اما بار دیگر طوطئه از راه رسید و انتشار خبر حمایت اسمشونبر از باروفیوی روستایی، برای دومین سال پیاپی سایه چماق و وحشت ناشی از جبهه تاریکی را بر جامعه جادوگری افکند و اسناد و نتایج علمی نیست و نابود شدند و بار دیگر مرگ دیکتاتور بگمن به دروغ به باور عمومی جامعه دیکته شد. به دنبال کناره گیری کاندیداهای مختلف به نفع هم، انتخابات نهایی بین دو گزینه لوئیس ویزلی و باروفیو را برای مردم باقی تدارک دیده شد.

برخی تحلیلگران معتقد بودند که به دلیل کاندیداتوری هاگرید در دوره قبل و درصد نسبتاً مناسبی از هواداران او، سبد آرای باروفیوی روستایی با توجه به این تغییر گرایش غول، افزایش چشمگیر می یابد. در آن هنگام تعدادی از خبرگزاری های زیرزمینی و غیر رسمی گزارش داده بودند که در آخرین ساعت زمان قانونی فعالیت ستادهای انتخاباتی، یک جلسه فوق سری در دهکه هاگزمید در مکانی موسوم به «خوابگاه مدیران» برگزار می شود. این جلسه مخفیانه را بانو «دلوروس آمبریج»، فرمانده وقت زوپسستان و «مورفین گانت» وزیر دولت نهم با هاگرید و سگش فنگ ترتیب داده بودند. گفته می شود هاگرید به زور و اصرار فنگ در این جلسه حاضر شده بود. گانت که از اقوام نه چندان وفادار و البته اعتدال گرای اسمشونبر هم محسوب می شود، در این جلسه اسنادی از فسادهای زنجیره ای دولت هشتم به ریاست همکار قدیمی اش، بگمن، افشاء می کند تا هاگرید را ارشاد نماید اما هاگرید که مغزش پیش از آن بدست باروفیو شستشو داده شده بود، حاضر نبود بپذیرد که کاندیدای روستایی همان دیکتاتور قدیمی است و جلسه را به نشانه اعتراض ترک می کند و سگش فنگ را از همان لحظه تاکنون رها کرده است.
تصویر کوچک شده

انتخابات دوازدهم هم برگزار شد و باروفیو نسبت به وزیر منتخب دوره قبل که یار وهمکار خودش هم بود فقط یک درصد افزایش آراء داشت. این در حالی است که کاندیدای ققنوسی ها با کمترین حمایت احزاب و در سخت ترین شرایط توانست نسبت به دوره قبل، سبد رای هواداران تفکر ققنوس را به میزان 9 درصد افزایش دهد. تمامی این آمار و ارقام حاکی از افزایش روشنگری در بین مردم با وجود خفقان می باشد. خیانت نیمه غول کیکخور به همکارانش، در بهترین شرایط و حتی با حمایت اهالی سرزمین های تاریک تنها توانست یک درصد به آرای باروفیو اضافه کند. در مجموع، همه این آمار نشان دهنده کاهش چشمگیر محبوبیت این فرد در جامعه است اما به هر جهت برای او مهم نبود چرا که به دنبال موفقیت باروفیو به مقام معاونت وزارت رسید و دامنه فساد دیکتاتور مظلوم نما را بیش از پیش در بالاترین سطح گسترش داد. این دولت تصور می کرد به همان سبک شیری کیکی می تواند سر مردم شیره رودودلف بمالد. تدارک دیدن انواع مسابقه های تفریحی و فستیوال های ارزشی و ناموفق به دنبال تقلید از دولت قبلی که مجری مسابقه فرار از آزکابان بود، همه و همه خبر از گمراه کردن مردم می دهند. حتی ادعای حفظ میراث فرهنگی و تاریخ نگاری آنها هم صحت ندارد و با استفاده از طلسم فرمان روی حشره ای زوپس نشین به نام «لینی وارنر» از او مثل کوزت در موزه وزارتخانه کار می کشند.

حال با به ثانیه افتادن نفس ها برای پایان دولت خفت بار دوازدهم با دستانی خالی، هاگرید بار دیگر در گفتگو با رادیوی دست نشانده و دولتی خودشان خبر از تشکیل مجدد ائتلافی بین خودش و وزیر می دهد تا برای دومین دوره پی در پی و در مجموع برای سومین بار، دیکتاتوری بگمن حکمرانی کند. اما چه خوب که همه اینها توهم اند و ملت فهیم جادوگری در انتخابات پیش رو، دولت حاضر را تنبیه خواهند کرد.


----------



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۵:۴۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶
#26
انستیتو ژنتیکی دیاگون

ساحره میانسال به همراه همسر کوتاه قدش که ترکیبی بود از لگولاس و دابی، در مطب مقابل دکتر غول نشسته بود و اشک می ریخت. زن در حالی که درون دستمال گردن پدرخوانده فین فین می کرد، با بغضی نترکیده و چشمانی پر از اشک تمساح به شکل ملتمسانه به دکتر زل زد. اشاره ای نفرت انگیز به شوهرش کرد و ادامه داد:

«بیست سال پیش جیگر شدم فکر کردم این آدمه باهاش ازدواج کردم. نگو بعداً کاشف به عمل اومد عمه اش جن خونگی بوده و ژن بد داشتن اینا. دکتر دستم به دامن ...ت...نه چیز... دستم به... »

زن نگاهی به ریخت و قیافه غول چهار متری جلوش میندازه که ساکت روی صندلی مهدکودک با طرح باب اسفنجی نشسته و داره به حرفش گوش میده با دقت. به سختی سعی میکنه دور و بر لب دهن غول دنبال اثر ریش و سبیل بگرده تا بفهمه مرده یا زن! اما چیزی پیدا نمیکنه. چشماش امتداد سینه غول به پایین رو کنکاش میکنه در جستجوی دامنی چیزی ولی با شلوارک جین چسب و در ادامه اش جوراب شلواری مواجه میشه. میخواد از ژن ساحره‌گیش و قدرت سونوگرافی دیدگانش فیض ببره جهت اطمینان خاطر اما یهو مافلدا یه کفتر حرم میفرسته بشارتش میده به جزایر بالاک و به خطر افتادن آرمان های ایفای سالم. در نتیجه ساحره بیمار به عنوان آخرین گزینه چشماشو میبنده و تلاش میکنه رایجه خوش یک زن رو استشمام کنه ولی چیزی جز بوی عرق مترو نصیب سیستم بویایی ش نمیشه. در نتیجه متوجه میشه طرف مرد هست و ادامه میده:

«ئم.. دستم به پیژامه ت خلاصه... دوا درمونی.. داره منقرض میشه نسل اصیل مون! »
غول: «مادام! شما فرزند پسر خواست یا دختر؟»
زن: «معلومه گل دختر! »

دکتر غول که صدمین بیمار امروزش رو ویزیت میکرد با ملالت و خستگی از کیس های تکراری، دستشو دراز میکنه در یخچالو وا میکنه چهار پنج تا جعبه حاوی محلول سکینه ویزلی میندازه روی میز جلوی بیمارش.


سنت مانگو – اتاق عمل

فنگلوریا، هاسکی زیبا و زن فنگ که یه گونی سبز تنش کردن، تیکه پاره ولو شده روی تخت و به همراه خود فنگ پنجه در پنجه پس از محنت فراوان با حیرت به شفادهنده دامپزشک زل زده که توله سگ قرمز رنگ کک مکی دستش گرفته و داره میاد بده بغل شون...

«تبریک میگم! پسره ! کِی مو درآورد به این سرعت. فقط نمیدونم رنگ و کرک و پرش به کدوم تون رفته. خیلی قرمزه.»

توله سگ نیامده علائم سرطان هاری رو بروز میده، دست شفادهنده رو گاز میگیره می پره روی ننه مفروض هاسکیش و شروع میکنه با سرعت نور در حد المپیک با بند ناف طناب میزنه.

در این حین پرستدافی که مشغول جمع کردن کاسه کوزه اتاق عمل بود از زیر تخت کیسه شکیل و قلمبه ای با لوگوی سنت مانگو در میاره میده دهن فنگ و میگه:

«ماشالله چه گل پسر نابغه و هایپر اکتیوی هم هست هنوز نیومده ! داگلین (سگ مرلین) نگهش داره الهی. بفرمایید. این اشانتیون هست از طرف بیمارستان. پک کامل پدرسگ! به همراه جایزه ارزنده شامل پنج تا ویزلی اضافی در سایزها و سنین مختلف جهت محکم کاری! »


کافی نت لیتل هنگلتون

پس از یک ساعت در نوبت واستادن، بلاخره دو ماگل کشاورز، بیل و فرغون بدست از پشت یکی از سیستم ها پا میشن میرن رد کارشون جهت برداشت محصول و هکتور با شعف وصف ناپذیری به طور ویبره کنان می پره میره پشت سیستم خالی شده. بعد از بستن انواع و اقسام پنجره ها و تب های نمایش دهنده پری های دریایی ماگل ها، هکتور شروع به تایپ آدرس میکنه: دبلیو دبیلو سی دات ویزلی یاب دات شوت.

روی قسمت آمار و ارقام کلیک میکنه و با عصبانیت یه شیشه معجون مجهولی رو ظاهر میکنه و سر میکشه. نقشه اش نگرفت که هیچ نتیجه عکس داده بود. یعنی کجای کار می لنگید؟ دوباره با چشمان ورقلمبیده به آمار نگاه کرد. افزایش چشمگیر داشت. باید معجون دیگری اختراع میکرد قبل از آنکه اربابش هم یک ویزلی شود. یا حتی بخاطر بازپس‌گیری اعتبار از دست رفته اش. به راستی او مانند یک آهو در گُل گیر کرده بود و ابتداعاً تصور می کرد شاید نویسنده تن میده به این قبیل ژانگولر بازیا و سوژه های مانا. ولیکن سیرداغ خورده بود.

مغازه ویزلی ها

«مالی! یه دیقه بیا این پشت کارت دارم...»

آرتور دست زنشو میکشه از پشت دخل مغازه می بره توی انباری و بین انبوه کارتون های حاوی ویزلی های مختلف، یه جا باز میکنه و با قیافه ای متعجب به زنش میگه:

«زن. گوش بگیر بده ببین چی میگم. نمیدونم کار کیه اما ویروس جدیدی اومده به اسم ویزلی زا. همه بچه های تازه متولد شده دارن از نسل ما میشن. تو چین کلی چشم بادومی موقرمز به دنیا اومدن حتی. خواستم ببینم کار تو بوده؟»
مالی: «نه. ولی کار هر کی بوده مرلین خیرش بده. عوض این پلیس بازیا بپر برو وزارتخونه وامی تسهیلاتی چیزی بگیر. »


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۳ ۵:۴۸:۱۹
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۳ ۵:۵۶:۱۱
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۳ ۶:۰۳:۰۱
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۳ ۶:۰۴:۲۴
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۳ ۶:۰۹:۵۲
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۳ ۶:۱۸:۰۲
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۳ ۶:۴۰:۰۴
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۳ ۹:۰۳:۴۹

----------



پاسخ به: معرفی آثار فاخر سینمایی (ژانر فانتزی)
پیام زده شده در: ۳:۳۰ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۶
#27
تصویر کوچک شده


The Young and Prodigious T.S. Spivet

تی. اس. اسپیوِت جوان و حیرت‌انگیز


محصول 2013 - فرانسه، کانادا، استرالیا

تی اس دوازده ساله یه مخترع و نقشه‌کش ماجراجوئه. پس از فراز و نشیب های مختلف، مخفیانه از مزرعه‌ای در مونتانای آمریکا که در اون با پدر و مادر و خواهرش زندگی می‌کنه، بیرون می‌زنه و وارد سفری طولانی و هیجان‌انگیز میشه و عرض قاره رو با قطاری باری طی میکنه تا جایزه‌ای رو که یه انجمن علمی برای نبوغ اون در نظر گرفته، دریافت کنه...

---

یک ماجراجویی-درام زیبا ! این فیلم اگرچه ممکنه چندان از نظر فنی به ظرافت و زیبایی سایر آثار همین کارگردان تدوین نشده باشه، اما فضاسازی های بسیار زیبا و ایفای نقش بازیگران اون نقش مهمی در تقویت ش داشتن. عناصر فانتزی و خیال پردازی همچنان مانند آثار قبلی این کارگردان در افکار و ذهن شخصیت اصلی داستان گنجانده شده و مدام در خلال ماجراجویی ها اونو به دو راهی تردید و قطعیت سوق میده و با مفهوم توان تصمیم گیری و استقلال در تنهایی ها آشناش میکنه. مسائل و چالش های رفتاری و خانوادگی که پیش روی شخصیت های این فیلم قرار می گیره در نوع خودشون خیلی بامفهوم هستن و الزاماً فقط محدود به برداشت ها و سوءتفاهم های کودکان نمیشن.

این فیلم سرشار از دیالوگ ها و همینطور تک‌گویی های ارزشمنده. از جمله فیلم هایی هست که قبلاً هم اشاره کردم، به نوعی با اون زندگی خواهید کرد در حد همون یکی دو ساعت زمان پخشش. (صدارو بالا ببرین، موسیقی متنش دلنشین هست ). بطور خلاصه فیلم خوبیه. علیرغم برخی نقدهای منفی به ضعف های کارگردانی این اثر، این فیلم رو بین فانتزی-درام های خوب سال های اخیر میشه معرفی کرد.


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۳:۳۵:۴۷
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۳:۴۰:۰۵
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۹:۵۵:۱۲

----------



پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۰:۵۵ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۶
#28
خلاصه:
لرد سیاه قبلاً رودولف لسترنج رو به زندان انداخته اما دلش برای رودولف تنگ میشه. در نتیجه از مرگخواراش میخواد به هر قیمتی شده برن و رودولف رو دوباره از زندان فراری بدن. گذر از زندان بان هم که آریانا دامبلدور باشه، یک هدف خطرناک و بزرگ برای مرگخواران محسوب میشه که این بار از پشتیبانی مستقیم ارباب شون در این ماموریت برخوردار نیستن. بعد از کلی فسفر سوزوندن و توسل به افکار ارواح ریونکلاو و اسلیترین، مرگخواران تصمیم می گیرند دراکو رو تغییر شکل بدن و به همراه بلاتریکس که همسر رودلف باشه، بفرستن زندان ملاقات و بقیه مرگخواران حین ملاقات به نحوی سر آریانا رو گرم کنند تا بلا و دراکو بتونن رودولف رو فراری بدن. پروفسور اسنیپ بعد از توجیه دراکو برای ماموریت، به سمت منزل بلاتریکس لسترنج میره تا اونو هم توجیه کنه ولی اونجا در منزل بلا، به طرز عجیبی با رودولف مواجه میشه که قرار بوده حبس باشه در آزکابان و نه در خونه اش!
------

بلا: «چیه سوروس؟ چی میخوای این وقت شب مزاحم زندگی زناشویی ما شدی؟ »

موهای سوروس اسنیپ به سبب حیرت فراوان با سرعت زیادی شروع میکنن به تراوش روغن انسانی (در این لحظه لوگوی صنایع روغن‌گیری اویلا به عنوان اسپانسر این قسمت از فضاسازی رول نقش می بنده گوشه چشم شما). پروفسور اسنیپ با چشمانی بیرون زده از حدقه به دوربین رول زل میزنه، یه نگاه به بلا میندازه و یه نگاه عمیق تر به رودولف که با خونسردی روی کاناپه کناری اونها لم داده و داره مجله آناتومی یک ساحره رو میخونه...

«اصله یا کپی؟ »

بلا آخرین جرعه سن ایچش (ایفای ملی!) رو هورت میکشه، یه نگاه به رودولف مضحکش میندازه و بعد به روی میز جلوش اشاره می کنه جایی که جعبه کادویی صورتی روبان دار و نیمه بازی افتاده و از فراسوی آن گلوله های آشنای شیراندود پشم و موی رودولف به چشم میخوره. رودولف قلابی با صدای بوقی تبدیل به جن خانگی مفلوکی میشه که یه گونی وصله خورده آدیداس تنشه و عوض لم دادن روی کاناپه، نشسته لبه فرش و داره با زحمت آشغال ماشغالای فرش رو جارو دستی میکشه که با صدای آمرانه و وحشتناک بلاتریکس از جاش می پره:

«زیر فرش یادت نره شورممد ! دراکو هر وقت میاد اینجا همیشه موقع بازی دماغشو می مالونه زیر فرش. بجنب جن بی خاصیت. کروشیو!»

جرقه ای مشقی میخوره به جن. ناله هایی مبهم و ملتمسانه به نشانه اطاعت از میان دک و پوز جن مظلوم بیرون میاد.

اسنیپ که خیالش راحت شده بلا فقط به یاد شوهرش از یادگاری هاش معجون مرکب میسازه میده به جن بدبخت، و مسرور از اینکه هنوز سوژه به یغما نرفته و میشه بنیان های ایفای نقش پاتر رو ارتقا بخشید و رولینگ رو سرافراز نمود، رو به بلا میکنه و میگه:

«اوهوم. قابل درکه. فراق همسر و از این دست خزعبلات. بله. اومدم بگم در جلسه اخیر با دارک لرد که غایب بودی (ده امتیاز از گریف کم کردم)، ایشون دستور آزادسازی شوهر بی خاصیت شمارو دادن. داریم نقشه میکشیم فراریش بدیم. زندان بانش از اون سفت و سختاست. آریانا. به هر دری زدیم دیدیم نشد اینه که اومدیم بزنیم در شخص شما بلکه فرجی بشه. »
بلا: « »
اسنیپ: «در منزل تون البته. »

در این حین شورممد به مقابل پاهای سوروس رسیده و در تلاشه با زحمت از بین اونها جاروکشی خودشو ادامه بده...

«بله. خلاصه. ما دراکو رو توجیه کردیم. قراره قالبش کنیم به عنوان بچه تون. تو هم زنش. برین. ملاقت. ما هم یه جوری آریانا رو دست به سر میکنیم حین ملاقات. شما هم رودی رو وردارین در برین هر جور هست دیگه. »

در این لحظه اسنیپ رگ نژاد پرستی اسلیترینی اش کلفت میشه، قبل از اینکه بلاتریکس جوابی بهش بده، جو گیر میشه و احساس میکنه برای اینکه لو نره هنوز به دامبل وفاداره، باید یه حرکت خاصی نشون بده جهت ابراز ژن های تاریکش. یه لگد محکم میزنه دم دروازه جن مفلوکی که بین پاهاش مشغول نظافت فرش بود اما به دنبال این حرکت جن برمیگرده می پره روش جارو دستی رو میکنه تو حلق اسنیپ و دو لیتر روغن از موهاش میکشه بیرون. بلاتریکس بی تفاوت به منظره نزاع اسنیپ و جن، شکمشو میگیره، از روی مبل بلند میشه و حین ترک لوکیشن رول جواب میده:

«اطاعت دستور ارباب واجبه ولیکن طبق افکار کثیف و جدید رولینگ، من مرخصی ام و سیده دلفی شماره دو رو باردارم الان. در ضمن، با همین روش شبیه سازی رودولف راحت ترم تا خودش. مطیع تره و چشم چرونم نیست. »

لحظاتی بعد درب منزل لسترنج ها گشوده میشه و شورممد، جن خانگی مظلوم، این بار با چشمانی سرخ و شیطانی اسنیپ رو از مو میکشه میندازه کف سنگفرش های ناهموار کوچه، با دو سه تا بشکن چند تا اخگر کروشیو میفرسته سمتش و میگه:
«شورممد جن ثبت شده بود. حقوق شهروندی برابر داشت. یک ساعت در روز هم شوهر بانو لسترنج بود. پروفسور اسنیپ باید گم شد. »

درب منزل محکم بسته میشه. اسنیپ پا میشه یه آوادا میزنه توی دوربین رول که عمودی میرفت زوم آوت بگیره سمت آسمون از منظره تا چشارو درویش کنیم و حقارتشو بیشتر نبینیم. تصویر سیاه میشه میره کلاً. صدای زیپ به گوش میرسه (تاریکه ولی به گواه نویسنده رول زیپ کیف دستی هست). صدای شر شر آب به گوش میرسه (بازم تصویر نداریم. بازم به گواه نویسنده رول ممکنه همسایه ای اون بغل مغل ها داره گلدون آب میده و اضافات آب میریزه زمین. روشنفکر باشید. سالم فکر کنید. ممکنه جهت فضاسازی پاتری، صدای بارون باشه. مثبت و آزاد برداشت کنید.) اسنیپ زیر لب فحش ها و ناسزاها میده (صدا داریم هنوز). صدای این افکت های باددار شبیه آپارات میاد و اینطور برداشت میکنیم که به خانه ریدل ها آپارات میکنه تا از بین همکاران مرگخوارش، جایگزین دیگه ای پیدا کنه یا شایدم نقشه دیگه ای بکشه...


فرسخ ها دورتر – آزکابان – بند شیردوشان

« واق واق؟ هاپ هاپ؟ (تو چرا اینجایی؟ چند سال برات بریدن؟)»
« هیچی آقا سگه. ما کاری نکردیم. یارانه رو قطع کردن ناچاراً گاومیش وزیر رو دوشیدیم. ارباب مون فهمید از مال وزیر خوردیم. مستقیما مارو فرستاد اینجا. »
« وق! هاف هاف هاف! (شووت ! منم توی ناکترن یه گربه هه رو دوشیدم محض شوخی بعدش عذاب وجدان گرفتم خودم خودمو حبس کردم اینجا.)»

رودولف لسترنج و سگ هاری که فنگ نام داشت، هر دو در حالیکه لباس راهرای زندان رو بر تن داشتند، در سلولی سرد و تاریک گل میگفتن و شیر میخوردن. ناگهان استخوونی طلایی بالای سر فنگ بندری میزنه، پنجه اش که دربردارنده سوپر منوی مدیریته رو باز میکنه و انگشت لایکش رو سمت نگارنده رول میگیره. در کثری از ثانیه به همراه رودولف از سلول محو میشه و به جای آن دو، حنا (دختری در مزرعه) در نقش رودولف و پاکوتاه (در نقش فنگ) به عنوان افراد جایگزین، غل و زنجیر شده وسط سلول ولو میشن.

بی خبر از آنکه مرگخواران به دنبال نجات رودولف واقعی در حال نقشه کشیدن هستند، رودولف به همراه سگ هار خودشو از سلول مرخص میکنه و جهت پیکنیک رهسپار سواحل نیلگون زاینده رود میشن...


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۱:۰۳:۰۸
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۱:۰۳:۳۸
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۱:۰۵:۱۲
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۱:۰۸:۱۱
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۱:۴۴:۰۰
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۳:۵۱:۱۹
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۳:۵۳:۰۹

----------



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲:۴۶ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۶
#29
«اهه اهه اوووخ... اوف خداا! اهه اوه...اوهوو... چستدی (chastity)...کجایی؟ بیا...بیا به دادم برس دختره میمون!..»

در اتاق فکر باز میشه و دختری جوان در لباس سفید پیشخدمتی با عجله شیرجه میره کف زمین جلوی ملکه ای که با اعتماد به نفس نشسته روی دروازه مرلینگاه. پشت سر دخترک چهل پنجاه تا نیروی swat آر پی جی بدست وارد میشن و در و دیوار رو بازرسی ناموسی میکننن...

«چیزی نیست پسرا. بفرمایید بیرون. چستدی هست... بفرمایید.»

نیروهای خدوم نظامی یکی پس از دیگری اتاق فکر باشکوه کوئین الیزابت پیر رو تخلیه میکنن و درو می بندن میرن. ملکه نگاهی عبوس تحویل پیشخدمتش میده و با همون صدای پیر و لرزونش میگه:

«تو به چه دردی میخوری آخه؟ من چه گناهی کردم آخر عمری باید گیر پیشخدمت خلی مثل تو بیوفتم؟ همه کوئین های دنیا توی این سن و سال سوند وصل میکنن اصلا مرلینگاه سیار دارن همه جا. اون وقت تو منو مجبور میکنی این همه راه بیام از تختم تا اینجا از این عتیقه استفاده کنم که از دوره شاه آرتور چاهش گرفته همچنان! خیر سرمون..اهه اوهوو اهه (افکت های سرفه های پیری) اهه اوهو.. خیر سرمون این قصر هفتصد هشتصد تا اتاق و چهار صد پونصد تا از این خلوتگاه ها داره. چرا زرتی شعبه دم اتاق من باید بگیره؟ اینا دسیسه های اون ترامپ الدنگه! چرا هر چی خوردم عوض اینکه بره اون تو داره برمیگرده تو خودم؟ چرا سس ماکارونی دیشب داره از توی دماغ میریزه بیرون؟! چرا شور این رول نفرت انگیز داره در میاد؟ هاع؟»

دخترک جلوی پای ملکه و کاسه زیرش زانو زده، دست و سرشو مثلا به نشانه شرم و تاسف انداخته پایین (داره اس ام اس میده اون پایین! ). صداشو نازک و متاثر میکنه و جواب میده:

«اووه مای کوئین ! شوووت! منو عفو کنید بابت تاخیر. چیزی نشده که! رفته بودم آزمایشگاه جواب آزمایشات تون رو بگیرم. مژده گونی بدین. HIV تون مثبته. »

ملکه خطاب به خدا: « بعد این همه سال؟ »

« Always »

کوئین یه چند فحش زیر لب به خودش میده و با آه و افسوس یاد چند هفته پیشا در جشن خیریه ای در مرکز لندن میوفته که سگ خیابونی به اسم فنگ گازش گرفته بود. در میان افکار مشوش ملکه بریتانیای کبیر، پیشخدمت ایشون رو از روی صندلی همایونی مرلینگاه بلند میکنه و بعد از رویت کله ی فردی به نام هکتور اون زیر، یه چند متری پشتک به عقب میزنه و با جیغ میوفته داخل وان حموم و اونجا عوامل صحنه سس کچاپ میپاشن داخل وان که مثلا سرش خورده به شیر و مرده.

ملکه با بی حوصلگی و بدون نگاه به منظره پشتش پس از شستن دست ها (نکته بهداشتی)، گوشی موبایلی رو از جیب سینه ای پیراهن گل منگولی صورتی اش بیرون میاره، عصاشو با یه دست دیگه اش از گوشه دیفال ور میداره و با سرعت لاک پشتی در حالیکه با گوشیش ور میره و توی تویتتر سر میزان ثروتش با جی.کی.رولینگ کل کل به راه انداخته، اتاق فکر رو به مقصد سالن همایش های قصر ترک میکنه.

هکتور به زحمت و پس از به بوق کشیدن زمین و زمان، خودشو بیرون میکشه. یه دور هف هش ده تا پیس از همه عطر و ادکلن های جلوی آینه مجلل و باستانی رو به روش میزنه. شیطون گولش میزنه این وسط یه ابرو مبرو هم ور میداره. جهت حفظ ایفای پاتر، یه ورد فراموشی هم میفرسته سمت جسد خونین پیشخدمت که توی وان حموم ولو شده. سپس با همون لباس خیس و سر وضع داغون، درو وا میکنه. دوربین رول که چشم شما باشه، زوم آوت میکنه و عمق فاجعه یعنی "هکتور و یه قصر چند طبقه با هفتصد اتاق" رو به تصویر میکشه.

هکتور یه بسم لرد میگه در جستوی ارباب و همکارانش، شروع میکنه یکی یکی در مرا رو باز و بسته کردن که به دنبال هر کدوم انواع جیغ و فریاد و لنگه کفش و دمپایی و کهنه بچه و گلوله و گوجه و لباس و غیره به سمتش پرتاب میشه...
----
در آن نزدیکی ها، ملکه در اتاق تاریک همایش ها رو باز میکنه و پچ پچ های حضار دور تا دور میز یهو قطع میشن. در حالیکه داشت روی پیج مرحوم فیدل کاسترو یه استیکر لایک گنده به نشانه بهره مندی از عمر طولانی تر پست می کرد، بدون توجه به تفاوت در اطرافش و نوع حاضرین که همگی بجای وزرا و کابینه دولت، افرادی شنل پوش بودند، میشینه روی فردی استخوونی که نشسته سر میز!

«آندرو؟ آندرو کجایی پدر سوخته. بیا این صندلی منو عوض کن. بالشتش سفت و استخوونیه.»
بلاخره ملکه گوشی رو میندازه کنار و متوجه تفاوت در اتاق همایش ها میشه...


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۱ ۴:۱۷:۱۸
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۱ ۴:۱۸:۳۴
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۱ ۴:۲۲:۴۰
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۱ ۴:۲۵:۴۹
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۱ ۴:۲۷:۰۸
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۱ ۵:۲۷:۰۸

----------



پاسخ به: معرفی آثار فاخر سینمایی (ژانر فانتزی)
پیام زده شده در: ۳:۵۹ یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۶
#30
تصویر کوچک شده

Angel-A


محصول 2005 - فرانسه

آندره به امید به دست آوردن پول آسان به تازگی از امریکا به پاریس بازگشته. دوست دارد تا زندگی خود را از جرم و جنایت پاک کرده و زندگی تازه ای را به عنوان یک مرد درست کار در آمریکا شروع کند. اما تنها پس از چند ساعت اقامت در پاریس، طلب کارها رهایش نمی کنند و آندره خودش را آویزان از بالای برج ایفل می بیند...

-----

یک فانتزی-درام شاخص. خیلی نقدهای منفی زیاد شده بود ازش ولی یه سری نقدهای متفاوتی هم هستن که این فیلم جزو آثار ماندگار سینما دسته بندی می کنن. شخصاً کارگردان این فیلم رو یکی از اساتید بزرگ شخصیت پردازی در سینما میدونم و احتمالاً خیلی از شماها یکی دو تا دیگه از آثار مشهورش رو دیده باشین قبلاً. علیرغم اندک ضعف های کارگردانی و فنی، از نظر شخصیت پردازی با یکی از آثار فوق العاده زیبا مواجه خواهید بود. این فیلم به نوعی از ترکیب بسیار متفاوتی از داستان ها و شخصیت های سایر آثار سینمایی قدیمی تر الهام گرفته و یک اثر به شدت شاعرانه و قابل تامل رو خلق کرده. علت اصلی نقدهای منفی هم همین الهام گرفتن ها بوده و معتقد بودند اثر چندان متفاوتی اکران نشده.

فیلمبرداری سیاه و سفید و نماهای باز هم در تریکب با زیبایی شناسی کارگردان جلوه ی خاصی به این فیلم داده و حتی منتقدین مخالف رو هم وادار به تحسین کرده بود. به قدری فضای ساختاری فیلم توجه شمارو جلب خواهد کرد که گذر زمان رو در اون احساس نخواهید کرد. در این فیلم شما به شدت دچار سوء تفاهم و سوء برداشت های متفاوتی درباره رفتارهای اغوا کننده شخصیت فیلم خواهید شد و تا اواخر فیلم هم برای شما روشن نخواهند شد. در نتیجه بدون قضاوت حین نمایش فیلم، فقط تماشا کنید.

ممکنه بعضی ها بگن همین سوء برداشت ها باعث میشن این فیلم مناسب معرفی در اینجا نباشه و همه رده های سنی نتونن به خوبی استدلال درستی در موردش داشته باشند اما من توصیه میکنم خام قضاوت نکنید. به بیان بهتر، این فیلم یک داستان اخلاقی و پر از نکته های ارزشمنده که برای دادن درسش از به نمایش کشیدن حقایق تلخ چشم‌پوشی نمی کنه. بیخیال حواشی های انتهای ذهنتون بشین و دیالوگ های شخصیت ها و سرنوشت اونهارو دنبال کنید.


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۰ ۴:۰۸:۴۲

----------







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.