فرد و جرج مونده بودن که چیکار کنن تا مقازشونو از دست این نامه نویس لا مذهب بیخبر از مرلین نجات بدن ، که ییهو جرج یه لبخند
colgate رو صورتش ظاهر شد. فرد که دید جرج فکش در حال ور اومدنه لٔپ برادرشو محکم کشید بلکه به حالت عادی برش گردونه. جرج انگار از خواب بیدارش کرده باشن سرشو تکون داد
.
-ای آقا این چجور کاری بود که کردی عزیز دل برادر؟
- نه آخه اگر همینجوری رها میکردمت گرد و خاک کوچه دیاگون میریخت تو دهنت . این اداها چیه که در میاری؟
- آهان چون که همین الان راه حل مشکلمونو پیدا کردم... ببین این کاغذو چند روز پیش یه یارو بهم داد... شایدم چند سال پیش بود... راستش با این افسونای فلش بک سوروس و معجونهای هکتور و بالاخره مورگنا که ییهو افتاد رو سرمون اصلا دیگه حالیم نیست چه سالیه...
همزمان که اینو میگفت برای ناظرها و بانو دست تکون داد و به صورت عجیبی به آنها ذول زد
- بابا تاریخو بیخیال شو راه حلو بگو !
- آهان آره یارو بهم گفت که کارش اینه که دردسر حل می کنه. یعنی دردسرایی که ما توش میفتیمو حل میکنه. اون موقع تو داشتی به بچه مدرسه ایها دراژه اسهال میفروختی منم گفتم باشه اینو گذشتم تو جیبم. بعد یارو با یه افکت خفن ناپدید شد...منم این داستان یادم رفت.
-خوب حالا نشون بده ببینم چی روش نوشته؟
روی کاغذ تنها یک کلمه نوشته شده بود : Hilfe . فرد و جرج که طبیعتاً آلمانیشون در حد منفی بود (جادوگرای انگلیسی اصولا با آلمانی مشکل دارن... به خاطر جنگ جهانی و این داستانا) سعیشونو کردن که کلمهرو حرف به حرف بخونن که البته صحنهٔ خنده داری بود
(تا حدی خنده داشت که وصفش در توانایی نگارنده نیست)... بالاخره تونستن کلمهٔ مرموزو (که به معنای کمکه) با لهجه گند انگلیسی تلفظ کنن.
ییهو در اطرافشون مه غلیظی شکل گرفت و تا چند لحظه چیزی معلوم نبود. وقتی که مه ناپدید شد یک قیافه ریشو جلوشون پدیدار شد.
- گوریل انگوری وارد میشود...اهم منظورم اینه که کرنلیوس بزرگ وارد میشود! میدونستم که این رمزارو اگر برم اینور اونور بدم بالاخره نتیجه میده، شایدم مشکل این باشه که مملکت آلمانی حالیشون نمیشه... اهم منم مشکل گشا، دردسرتون چیه دوقلوهای موقرمز ؟
-
این دیگه چه جونوریه جرج؟! تو هم با اون فکرای گور به گوریت! این یارو به نظر میرسه با خودش صحبت داره!
- هان منظورت چیه که من با خودم صحبت دارم؟ مگه خودم چشه، قربونش برم به این زیبایی؟ حالا وقت منو تلف نکنین من قانونم اینه که هرکس وقتمو بدزده منم لباساشو میدزدم... حالا چرا لباساشو ؟ آهان اینو خودمم نیمیدونم یعنی بنده کلا از بیلباس کردن دیگران خوشم میاد. خلاصه موشکلتون چیه؟
- مشکلمون این نامه نویس بی معرفته که میگه مقازتونو بذارین برین. (اینو هردو همزمان گفتن).
- خوب بیبینم این نامرو...آهان اینه؟ اینکه دستخط ریفیق خودمه... البته میگم ریفیق ولی از دفعهٔ قبلی که دیدمش هنوزم لباسش تو کومد مخصوصم آویزونه. بگذریم از این قضیه بیبینم چیکار کردین که ییهو بارکز (فروشندهٔ مغازیی به نام بارکز تو کوچه ناکترن...این به قصد فهم بهتر شما خوانندهها عرض میشود) با شما دشمن شده؟
فرد و جرج قیافشون نآگهان به سفیدی ماه شب چهارده میشه!
-نیگران نباشین من اومدم به شما کمک کنم کارتون راه بیفته...آاه این که بانو مورگاناست که اینجا واساده! سلام بانو حال شما چطور تشریف دارن؟ معشوق شما مشغول کاندیداگرین؟ آاه اینم که اون یکی کاندیدا به به جمعتون جمعه ! به سلامتی ناظران تاپیک بر مرلین و عال مورگنا صلوات بفرستین همه
... (و غیره و غیرههای دیگه... یعنی یکی بیاد جلوی اینو بگیره شیرشو ببنده)
...