هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳
#21
با ورود لرد به مغازه، سیوروس که از دست مردم کچل و بی‌ دماغ کلافه شده بود، تفی به زمین انداخت و با خشم رداشو مرتب کرد.

- برو گمشو بی‌ریخت! اینجا یه مغازه با کلاسه به فقرا کمک نمی‌کنیم... ببینم این ردارو از کدوم سطل‌ آشغال کش رفتی‌ ؟

لرد که از رفتار سیوروس جا خورده بود صورتش کم کم از رنگ سبز به زرد و بعد به آبی‌ تغییر رنگ داد. در حالی‌ که به ایوان یک نگاه "این چه وضعشه" مینداخت، سرگرم تنبیه سیوروس شد.

- پتریفیکوس توتالوس ، اسکورجیفای، تورناتکلاراس! حالا بگو ببینیم کی‌ بیریخته؟ خوب بود الان با این قیافه می‌رفتی خواستگاری لیلی‌ ؟ این روزا احترام حتی بین مرگخوارا هم کم شده !

سه طلسم پی‌ در پی‌ تغیراتی‌ در بدن سیوروس ایجاد کرده بودن و در حالی‌ که نقش زمین شده بود، کاف و حباب از دهانش سرازیر بود و صد‌ها جوش روی صورتش ظاهر شده، رشد میکردن و منفجر می‌شدن. ایوان که از دیدن صحنه‌ای که جلوی چشماش در حال وقوع بود داشت حالش به هم میخورد، در حالی‌ که سعی‌ داشت که هرچی‌ دورتر از سیوروس وایسه به پای لرد افتاد.

- ازتون خواهش می‌کنم لرد تاریکی‌ ها، از این صحنه‌ها حتی تو فیلمای ترسناکم حق ندران بزارن ، خواهشمندم از این روش‌های چندش آور و بو دار خود داری کنین و به همون کروشیو همیشگیتون برگردین... از وقتی‌ که تصمیم گرفتین که برای تنبیه ما طلسمای جدید یاد بگیرین...اهم یعنی‌ استفاده کنین وینکی هر روز ده بار باید خونه را تمیز کنه و کنار چاه فاضلاب پر اعضای جدا شدهٔ مرگخواراست!

لرد که محو صحنه شکنجه سیوروس بود و کم کم داشت کیفور میشد، با حرکت دست ایوان را آروم کرد و در حالی‌ که در مغازرو قفل میکرد، روی صندلی‌ مخصوص اسنیپ که پشت پیشخون خودنمایی میکرد جا خوش کرد.

- شکنجه...یعنی‌ تنبیه بدون خونریزی و اعضای شکسته اصلا کیفی نداره ! ما خوشمون میاد که مرگخوارامونو خودمون تنبیه کنیم تا ادب بشن. این هزاران مزیت داره: اولا یاد می‌گیرن که به ما احترام بزارن و از ما بترسن، دوما پوستشون کلفت می‌شه و دیگه از هیچ‌کدوم از طلسم‌های محفلی ترسی‌ نخواهند داشت و سوماً اصلا شکنجه برای انسان خوب ه، ما این گروه مرگخوار هارو به عنوان یک کلینیک امراض روحی‌ میبینیم. کسانی‌ که به این کلینیک میان، یک چیزی در زندگیشون کم دارن، اومدن تحت درمان لرد سیاه یک تکونی به زندگیشون بدن، ما هم این لطف رو بهشون می‌کنیم ...اصلا چرا داریم به توی بیخواصیت این چیزارو توضیح میدیم؟! حرف نباشه!

ایوان که تا به حال چنین دیالوگ طولانیی از لرد نشنیده بود و کلا عادت نداشت که لرد باهاش صحبت کنه، خشکش زده بود. اسنیپ که از دست و پا زدن در کفّ مغازه منصرف شده بود و آخرین حباب‌هایی‌ که از دهانش در میومد را تٔف میکرد، تازه متوجه شد که با کی‌ طرفه.

- قربانت گردم، زگیل هام فدای حضور مبارکتون بشه! من اگر میدونستم که شمایین عمراً... اصلا عمراً... به روح آیلین قسم هیچوقت جرات اینکارو به خودم نمیدادم! حالا چطور می‌تونم جبران کنم؟

لرد که در ظاهر با بی‌تفاوتی به سیوروس نگاه میکرد اما در واقع از ذلیل شدن سیوروس دلش غنج میرفت ، چند ثانیه سکوت کرد تا از وضعیت کیف لازم را ببره.

- باید یه فکری به حل این مغازت بکنیم !


ویرایش شده توسط کرنلیوس آگریپا در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۷ ۱:۱۵:۰۰



ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۳
#22
سلام بر لرد سیاهی های سایت اگر امکانش هست این پست منو نقد کنین. در ضمن من اصلا از این قانون نقد ها خبر نداشتم که همه نقد ها را باید از تنها یک نفر درخواست کرد... اما هرچی شما بگین ارباب من از این به بعد فقط از شما درخواست خواهم کرد.



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۳
#23
لرد سیاه که هنوزم که هنوزه رنگ ققنوسچه را ندیده بود، صبرش در حال تموم شدن بود و داشت یکی از ظروف خانه را بررسی می کرد و به فکر این بود که روی زمین بشکونتش تا ببینه که چقدر طول می کشه که وینکی بیاد تمیزش کنه. ناگهان گروه کوماندوی مرگخوارا با یک افکت *پوف* در سالن ظاهر شدن. سه مرگخوار به ارباب تاریکی ها نگاه کردن و لبخند گشادی رو چهرشون سبز شد. لرد تاریکی بهشون لبخند گشاد تری زد (البته لرد وقتی لبخند میزنه از حالت عادیشم ترسناک تر میشه) دیس چینیی که تو دستش بودو به سمتشون پرتاب کرد.

- ببینم ما چرا باید شماهارو هزار بار دوباره بفرستیم تا این که ماموریتتونو درست و حسابی انجام بدین و بعد مسواکتونو بزنین برین بخوابین ؟

مرگخوار ها که از کمبود کروشیو جا خورده بودن با ترس به ذرات خورد شده دیس نگاه کردن. لودو یک نیمچه قدم جلو رفت و ققنوسچه را جلوی خودش گرفت

- ببینین ارباب ما رفتیم و این سیبل بی خواصیتو براتون آوردیم...احتمالا کلی در مورد محفل و طرز کار دامبل اطلاع جمع کرده هه هه هه هه.

لرد که یاد دلیل فرستادن سیبل به محفل افتاد آهی کشید

- من این ققنوسو فرستادم محفل که از جلو چشمام دور باشه ، حالا دوباره پیداش شد و الان جوجست ؟! این که از حلزونم بد تره! خوب سیبل دوباره به انسان تبدیل شو و گذارش بده!

ققنوسچه با کنجکاوی به اطرافش نگاه کرد سرش را به همه طرف چرخوند.

- بععع... بععع ... بععع (یادداشت نویسند :همونطور که همه میدونن ققنوس صدای بعبع میده... بر منکرش لعنت...مگه شما ققنوس دیدی؟ من میگم صداش اینه بوگو چشم)

- این چی میگه ؟ گفتیم تبدیل شو! همین حالا تبدیل میشی یا کروشیو نصیبت می کنیم

اسنیپ که کم کم داشت متوجه مشکل می شد سعی کرد که لحن استادانه هاگوارتزشو بگیره تا بتونه درست و حصابی توضیح بده.

- این ققنوس ...اهم... منظورم سبیله. دچار طلسم بنده شده و توی این شکل حیوانی گیر کرده. طلسمی که من روش اجرا کردم یک طلسم خیلی قدیمی بود که توی یکی از کتابام پیدا کرده بودم و می خواستم امتحان کنم.

لرد که داشت کم کم رنگ سبز قشنگش به بنفش تبدیل می شد با نفرت به اسنیپ نگاه کرد.

- کروشیو، یعنی که ما باید با این حیوان فلک زده سر کنیم؟



پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۳
#24
وینکی با گفتن این حرف گوش (اهم یعنی‌ شاخ) لوکی را گرفت و بدون توجه به اعتراضات آزگاردی مادر مرده، به سمت اتاق لرد به راه افتاد. البته اتاق لرد در بالاترین طبقه خونه قرار داشت و وقتی‌ که وینکی لوکی را تا جلوی در اتاق ارباب کشید، گرد و خاک خونه‌ ریدل‌ها سر تا پای لوکی را گرفته بود. وینکی که مونده بود با دستای پر چجوری در بزنه، یهو هیکل لوکی را گرفت و محکم به در کوفت. لرد که چرتش پاره شده بود خشمگینانه به بیرون هجوم آورد و با باز کردن در وینکی و لوکی را نقش زمین کرد.

- زهر مار! مارو بیدار میکنی‌ ؟! چطور جرات میکنی‌؟ کروش... نه این طلسمو بیش از حد تو همه پستا استفاده می‌کنیم... سکتوم سمپرا ! حالا بگو ببینم جّن خونگی سیریش ، با ما چیکار داشتی؟

وینکی که به این طلسم بر خلاف کروشیو عادت نداشت، قادر به صحبت کردن نبود. وقتی‌ که بالاخره تونست صحبت کنه به پای لرد افتاد.

- وینکی شایستگی تنبیه ارباب را داشت... اصلا تنبیه ارباب برای وینکی بد مثل عسل بود... وینکی مثل دابی‌ احمق نبود و قدر تنبیه ارباب خوب را دونست... وینکی از ارباب خواهش کرد دوباره از این طلسم روش استفاده کنه !

لرد تاریکی‌ که کم کم داشت اعصابش از این جّن خونگی تنبیه دوست خورد میشد، اینبار گوش وینکی را محکم کشید و بدن کوچیکشو از زمین بلند کرد.

- این جونور شاخدار چیه که آوردی جلوی در اتاق ما ول کردی؟ اینبار اگر جواب ندی دیگه از تنبیه و شکنجه خبری نیست بلکه آزادت می‌کنیم بری!

وینکی که ظاهراً از حرف لرد به سختی جا خورده بود یهویی شروع به گریه کردن کرد.

- وینکی التماس کرد که ارباب وینکیرو آزاد نکرد... هیچ وقت! این شاخدار اومد پیش وینکی درخواست کمک کرد ! شاخدار گفت که از ازگارد اومد. وینکی ندونست که اونجا کوژاست! شاخدار در مورد چکش اخطار داد!

لرد سیاه که از حرف‌های وینکی چیزی متوجه نشده بود، سعی‌ کرد اعصابش را بیش از حد رنج نده و استثنائاً با آرامش به وینکی جواب بده. چون متوجه شده بود که وینکی نه تنها از تنبیه ترسی‌ نداشت بلکه اصلا عشق تنبیه شدن و شکنجه شدن بود.

- به ارواح سالازار و مرلین قسم که اگر نفهمیم که این کیه و ازگارد چیه و این داستان چکش اصلا از کجا اومده همین الان به همتون آوداکداورا میزنیم! تو ! شاخدار! کی‌ فرستادتت؟ از محفل میای یا از وزارتخونه؟ یا این که با این همه خاکی که روت نشست رفته گری چیزی هستی‌ اومدی از ما چکّش میخوای ؟ حرف بزن! چی‌ شده زبونتو نجینی خورده؟

لوکی که به قیافه و طرز رفتار حق به جانب لرد سیاه عادت نداشت بلند شد و سعی کرد که یک سانتیمتر خاکی که روش نشسته بود را بتکونه.

- ای کچل بی دماغ تو باید به ما احترام بگذاری. زیرا ما قادریم در یک چشم به هم زدن بدن بی ارزش و کپک زده ات را به نیستی منتقل فرماییم. این است چشمه ای از قدرت لوکی ازگارد صاحب بجای تخت پادشاهی خدایان!



پاسخ به: ستاد انتخاباتی مرلین کبیر +18
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۳
#25
آگریپا که توی ‌ستاد مرلین کبیر روی یک کاناپه خوش سیز لم داده بود و در حل نوشیدن چای چیز دار بود (این یه جور چایه که تو چیز میذارن... آهان میخک ! ) که دید این ور اونور روی میز‌ها یک سری برگه‌ پخش شدن که روشون نوشته : " ‌ستاد مرلین جنس مؤنّث را به درک می‌فرستد". داخل برگه‌ دو سه خط به نوشته جینی ویزلی بود که می‌پرسید چرا در ‌ستاد مرلین کبیر (رحمن الریش) از حوری‌های مؤنّث به صورت وسیله استفاده شده. کرنلیوس که از خوندن این مطلب متعجب شده بود به اطراف خود نگاه کرد اما هیچ جایی‌ در ‌ستاد پیدا نکرد که از زنان به عنوان میز و چهارپایه و قاشق و کیسه بوکس استفاده بشه. به خودش گفت که به عنوان مدافع مرلین کبیر وظیفش اینه که این دخترخنوم رو امر به معروف و نهی از انتقاد کنه. پس یک ورق برداشت و شروع به نوشتن کرد.

السلام علیکم و رحمتلمرلین و برکات ریشش

دختر خانم محجبه. انتقاد در مملکت امروزهٔ ما چیز کم پیدایست. البته لازم به ذکر است که نه هر حرفی‌ شایستگی نام والای انتقاد را دارد. انتقاد مانند تمامی‌ ارکان ادبی‌ نیاز به پیروی از یک سری قوانین دارد. بدون قانون که نمی‌شود همینجور زرتی تو هوا یک چیز گفت...اهم همینجور بدون پایه و اساس عرایضی کرد. ما در این مملکت به انتقاد سازنده نیازمندیم و اگر افرادی به پایه‌های اساسی‌ میهنمان حمله‌ور میشوند هدف آنان انتقاد نیست بلکه برپا کردن رژیم استکبار غربی (بلغارستان اونطرفا من جغرافیام قوی نیست ) است. عناصری در جامعه ما وجود دارند که از جا‌های دیگری فرمان میبرند و هیچ شرمی از استفاده سؤ از آزادی‌هایی‌ که این مملکت طی‌ ده‌ها سال برای آنها فراهم کرده ندارند.


هدف از این نامه متهم کردن شما نیست، بلکه امر به معروف دختر جوانیست که ظاهراً از راه راست کاج شده است. چون حتی اگر جزو عناصر خارجی‌ نباشید، با تضعیف روحیه اتّحاد ملی‌-مرلینی به این قدرت‌های ماورا تصور فرصت نفوذ بیشتر و مسموم کردن ذهن کودکان مملکت را می‌دهید. آیا شما به مسموم کردن کودکان راضی‌ هستید؟ آیا آینده مملکت برای شما هیچ اهمیتی ندارد؟ اگر این مورد برای شما هنوز معنایی دارا هستند ازپخش کردن اینجور شأیعات خودداری فرمایید.

ارادتمند شما کرنلیوس اگریپا

کرنلیوس از نامه‌ای که در سبک یکی‌ از دوستان روزنامه نگارش (فکر کنم اسمش شریعتمداری بود) نوشته بود خیلی‌ خوش حال بود. در حالی‌ که لیوان شیر مخصوصش را نم نمک هورت می‌کشید همچنان روی کاناپه (به این شکل) لم داده بود اما اینبار خیالش راحت بود که خدمت عظیمی‌ به مملکتش انجام داده.


ویرایش شده توسط کرنلیوس آگریپا در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۴ ۱۷:۳۶:۵۴


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۳
#26
با سلام به لرد تاریکی‌ ممنون میشم اگر لطف کنین این پستو نقد کنین...در ضمن بنده هرگونه رابطه با ستاد انتخاباتی مرلین کبیر (رحمن الریش ) را تکذیب می‌کنم.




ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۳
#27
مرلین که یهو وارد کافه شده بود، همین که شنید ملت مرگخوار در مورد فرهنگ صبحت می‌کنن تصمیم گرفت که یک مقدار این دار و دسته خشن رو امر به معروف و نهی از منکر کنه!

- جامعه جادوگری الان به فرهنگ مذهبی‌ نیاز دارد . جامعه‌ای که دین نداشته باشد، پدر ندارد! بی‌ پدری موجب بی‌ حجابی و بی‌ هویتی جوانان است! ما در دهن جوانان می‌زنیم ! اگر می‌خواهید با فرهنگ شوید به حوزه مرلینیه مراجعه کرده تا اینجانب فرهنگ را بر شما قالب کنم . البته قبلش به مرلین رای بدین... یادتون نره !

مرگخوارا که کم کم دود کافه داشت اونارو با خودش میبرد با شنیدن صدای مرلین از خواب پریدن . البته به غیر از مورفین که همینجور وایساده خوابش برده بود و از لب و لوچش آب دهان غلیظی سرازیر بود که همین که به کفّ کافه میرسید بخار میشد و به دود کافه اضافه میکرد. لودو که یهو بعد از شنیدن سخنرانی‌ پرشور مرلین جوگیر شده بود جوری مشتشو بالا برد که به فکّ لینی برخورد کرد و باعث شد ساحره‌ جوون بیهوش نقش زمین بشه.

- بله ما در دهان این جوانان می‌زنیم! ما بهتر از اینیم! من این همه تلاش کردم شکم رشد دادم که چی‌ بشه ؟ از مقام و منصب شوت بشم؟ نخیر آقا ، اینطورا هم نیست! اگر لازم باشه کودتا می‌کنم من! اصلا با کسی‌ شوخی‌ ندارم!.

لینی که در حال به هوش اومدن بود سعی‌ کرد بفمه که چه کسی‌ بهش مشت زده.

- این چه کاری بود که کردی مرلین؟ مگر ما جوانان دل نداریم ؟ اصلا از قدیم گفتن به تعداد آدم‌ها راه هست برای رسیدن به بهشت، حالا چرا ما بیایم به شما رای بدیم؟

مرلین که انتظار جواب گویی ساحره جوونو نداشت و هنوز مونده بود که معنی حرفای لودو چیه، کمی‌ جا خورده بود، اما سعی‌ کرد خونسردیشو حفظ کنه و سوژرو زیاد به بیراهه نکشه.

- استغفرومن! خواهر من، این چه جور لباس پوشیدنیه؟ این چه قیافه ایه که برای خودتون درست کردین؟ ادب و نزاکتتون کجا رفته ؟ وقتی‌ بزرگترتون جوگیر می‌شه شما وسط حرفشون نپر. شما به ما رای بده ما بهشتم جور می‌کنیم ... ثانیا تا حالا ستاد انتخاباتی ما اومدین؟ ما انواع و اقسام حوری مذکر و مونث داریم... خلاصه وقتی‌ به آغوش‌ مرلینی بیاین بعدش هر کاری میخواین بکنین مجازه شما فقط به پیامبر ایمان بیار ما جورش می‌کنیم !

مرگخوار‌ها مونده بودن که به آغوش‌ مرلینی بپیوندن یا سعی‌ کنن مورفینو که الان دیگه وسط کافه علم داده بود بیدار کنن.




ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: طرح نقد پست های دیاگون!
پیام زده شده در: ۳:۱۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
#28
سلام بر ناظران کوچه. بنده تصمیم گرفتم اولین پست طنزمو توی فروشگاه برادران ویزلی بذارم... حالا امیدوارم که به تاپیک گند نخورده باشه (با توجه به گذشته وخیمش). خلاصه اگر بتونین اینو نقد کنین ازتون تشکرمندم... آهان و می‌خوام بدونم اصلا خنده دار هست یا نه. این جوری می‌تونم طنزمو حالا که هنوز شخصیتمو زیاد ثابت نکردم عوض کنم.



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۳:۱۳ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
#29
فرد و جرج مونده بودن که چیکار کنن تا مقازشونو از دست این نامه نویس لا مذهب بیخبر از مرلین نجات بدن ، که ییهو جرج یه لبخند colgate رو صورتش ظاهر شد. فرد که دید جرج فکش در حال ور اومدنه لٔپ برادرشو محکم کشید بلکه به حالت عادی برش گردونه. جرج انگار از خواب بیدارش کرده باشن سرشو تکون داد .

-‌ای آقا این چجور کاری بود که کردی عزیز دل برادر؟

- نه آخه اگر همین‌جوری رها میکردمت گرد و خاک کوچه دیاگون می‌ریخت تو دهنت . این ادا‌ها چیه که در میاری؟

- آهان چون که همین الان راه حل مشکلمونو پیدا کردم... ببین این کاغذو چند روز پیش یه یارو بهم داد... شایدم چند سال پیش بود... راستش با این افسونای فلش بک سوروس و معجون‌های هکتور و بالاخره مورگنا که ییهو افتاد رو سرمون اصلا دیگه حالیم نیست چه سالیه...

همزمان که اینو میگفت برای ناظر‌ها و بانو دست تکون داد و به صورت عجیبی‌ به آنها ذول زد

- بابا تاریخو بی‌خیال شو راه حلو بگو !

- آهان آره یارو بهم گفت که کارش اینه که دردسر حل می کنه. یعنی‌ دردسرایی که ما توش میفتیمو حل میکنه. اون موقع تو داشتی به بچه مدرسه ای‌ها دراژه اسهال میفروختی منم گفتم باشه اینو گذشتم تو جیبم. بعد یارو با یه افکت خفن ناپدید شد...منم این داستان یادم رفت.

-خوب حالا نشون بده ببینم چی‌ روش نوشته؟

روی کاغذ تنها یک کلمه نوشته شده بود : Hilfe . فرد و جرج که طبیعتاً آلمانیشون در حد منفی‌ بود (جادوگرای انگلیسی اصولا با آلمانی‌ مشکل دارن... به خاطر جنگ جهانی‌ و این داستانا) سعیشونو کردن که کلمه‌رو حرف به حرف بخونن که البته صحنهٔ خنده داری بود (تا حدی خنده داشت که وصفش در توانایی‌ نگارنده نیست)... بالاخره تونستن کلمهٔ مرموزو (که به معنای کمکه) با لهجه گند انگلیسی تلفظ کنن.

ییهو در اطرافشون مه‌ غلیظی شکل گرفت و تا چند لحظه چیزی معلوم نبود. وقتی‌ که مه‌ ناپدید شد یک قیافه ریشو جلوشون پدیدار شد.

- گوریل انگوری وارد میشود...اهم منظورم اینه که کرنلیوس بزرگ وارد میشود! میدونستم که این رمزارو اگر برم اینور اونور بدم بالاخره نتیجه میده، شایدم مشکل این باشه که مملکت آلمانی حالیشون نمیشه... اهم منم مشکل گشا، دردسرتون چیه دوقلو‌های موقرمز ؟

- این دیگه چه جونوریه جرج؟! تو هم با اون فکرای گور به گوریت! این یارو به نظر میرسه با خودش صحبت داره!

- هان منظورت چیه که من با خودم صحبت دارم؟ مگه خودم چشه، قربونش برم به این زیبایی؟ حالا وقت منو تلف نکنین من قانونم اینه که هرکس وقتمو بدزده منم لباساشو می‌دزدم... حالا چرا لباساشو ؟ آهان اینو خودمم نیمیدونم یعنی‌ بنده کلا از بیلباس کردن دیگران خوشم میاد. خلاصه موشکلتون چیه؟

- مشکلمون این نامه نویس بی‌ معرفته که میگه مقازتونو بذارین برین. (اینو هردو همزمان گفتن).

- خوب بیبینم این نامرو...آهان اینه؟ اینکه دست‌خط ریفیق خودمه... البته میگم ریفیق ولی‌ از دفعهٔ قبلی‌ که دیدمش هنوز‌م لباسش تو کومد مخصوصم آویزونه. بگذریم از این قضیه بیبینم چیکار کردین که ییهو بارکز (فروشندهٔ مغازیی به نام بارکز تو کوچه ناکترن...این به قصد فهم بهتر شما خواننده‌ها عرض میشود) با شما دشمن شده؟

فرد و جرج قیافشون نآگهان به سفیدی ماه شب چهارده می‌شه!

-نیگران نباشین من اومدم به شما کمک کنم کارتون راه بیفته...آاه این که بانو مورگاناست که اینجا واساده! سلام بانو حال شما چطور تشریف دارن؟ معشوق شما مشغول کاندیداگرین؟ آاه اینم که اون یکی‌ کاندیدا به‌‌‌ به‌‌‌ جمعتون جمعه ! به سلامتی‌ ناظران تاپیک بر مرلین و عال مورگنا صلوات بفرستین همه ... (و غیره و غیره‌های دیگه... یعنی‌ یکی‌ بیاد جلوی اینو بگیره شیرشو ببنده)

...


ویرایش شده توسط کرنلیوس آگریپا در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۲ ۳:۲۴:۳۰
ویرایش شده توسط کرنلیوس آگریپا در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۲ ۱۶:۳۱:۳۹


پاسخ به: نقد رول های دهکده هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۳
#30
سالمون علیکم و رحمت‌الله و برکاته

بنده تازه وارد ایفای نقش شدم و در نتیجه از انتقادات شما در مورد این پست پیشاپیش متشکرم. مرلین یار و نگهدار شما باشه همتون رو به توحید می‌سپارم.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.