توضیحات :انتظار میره ازتون که کوتاه بنویسید، مثل نمونه پایین (حتی کوتاه تر). نیاز نیست که به ادامه دادن سوژه زیاد فک کنید، هرجا بردینش اشکال نداره. اصلا فکر نکنید که سوژه از بین رفت یا کشته شد، مهم نیستن اصلا این مسائل تو این تاپیک.
وقت زیادی نیاز نیست بذارید. بیشتر از 15 دقیقه وقت برای پست زدن نذارید، شروع کنید به نوشتن و هرچی اومد بنویسید و بفرستید.
خلاصه :
مرگخوارها و محفل ها از دامبلدور و ولدمورت مستقل شدن و ماموریت های خودشون رو انجام میدن.
گروه اول به دنبال آزمایشگاهی در هاگوارتز رفتن. آدر با شجاعت به عنوان اولین نفر وارد تونلی میشه که گروهی پیدا میکنن اما مرگخوار ها و بقیه محفلی ها کمی بیشتر طول میکشه تا تصمیم بگیرن وارد تونل بشن.
گروه دوم به تهران رفتن تا با این شهر آشنا بشن. با چند نفر تهرانی آشنا میشن که اونا میخوان از جادوگرا تا اونجا که میشه پول بگیرن و برای جلب اعتماد جادوگرها ، اونارو به یه مهمونی دعوت میکنن.
گروه سوم به یکی از ورزشگاه های جام جهانی رفتن تا سنگ زندگی بیپایان رو پیدا کنن.
*هر کدوم از شاخه های داستان رو که دوست داشتین ادامه بدین از پست قبلی که در مورد اون سوژه نوشته بود. ---
ادامه داستان ورزشگاه : -جون ببین عجب چیزی داره میاد، بهتره به خاطرش همه پل ها رو خراب کنم و فقط رو اون سرمایه گذاری کنم.
رودولف این رو گفت و به سمت ساحره های اطرافش رفت. هر کدوم رو با توهینی از خودش دور کرد تا جا برای ساحره رون ویزلی باز بمونه. رودولف اگر میدونست جذب زیبایی رون شده مطمئنا خودش رو از نزدیک ترین پرتگاه به پایین پرتاب میکرد ولی تا اینجای کار نقشه مودی جواب داده بود و رودولف شکی نکرد.
-رودولف خان که میگن شمایین؟
رون موهاش رو به باد سپرده بود و با گام هایی که جلوی هم برمیداشت به طرف رودولف اومد. پلک هاش رو با سرعت چند بار باز و بسته کرد و با چشمهایی بزرگ بهش خیره شد.
-بله، خان ... نه دورولف ... نه لفرود ... منظورم اینه که آره من شمائم.
رودولف تا حالا اینقد جلوی ساحره ای هول نشده بود، معمولا این نوع هول شدن رو جلوی کروشیو های اربابش به انجام میرسوند. این رو نشونه خوبی گرفت که بالاخره یه ساحره پیدا کرده که میتونه تمام آرزوهاش رو برآورده کنه. به ترک بلاتریکس فکر کرد، به ترک مرگخوارا فکر کرد و خودش رو تو سواحل هاوایی دست تو دست رون میدید که تو افق آفتاب گم میشن.
-بفرمایید بشینین خانم ... اسمتون چی بود؟
-رونه هستم ... رونه الستور بلاتریکس.
رون هیچوقت در لحظه نمیتونست بهترین تصمیم ها رو بگیره. حتی یه اسم ساحره به ذهنش نرسید و مجبور شد یه اسم از خودش بسازه. ساحره رونه الستور بلاتریکس.