هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: مشورت با آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۰:۳۰ شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۷
#21
نقل قول:

هرمیون گرنجر نوشته:
سلام.ببخشید محفل تاپیک تک پستی نداره؟همه تاپیکایی که من دیدم دنباله دار بودن تعداد پستاشونم خیلیه نمیشه از اول خوند و فهمید قضیه چیه.


سلام خانم گرنجر،

تاپیک های تک پستی انجمن محفل ققنوس:

1-خاطرات یاران ققنوس
2-**همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
3-ققنوس نیوز


در مورد ادامه دار ها هم، اکثرا با یه خلاصه کار خواننده ها رو راحت تر میکنیم. با این حال، تاپیک قلعه ی روشنایی سوژه ای جدیدی زده شده که با خوندن چند تا پست میتونی در جریان ماجرا قرار بگیری و ادامه بدی.


در پناه عشق موفق باشی





پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ جمعه ۹ آذر ۱۳۹۷
#22
خونه گریمولد :

دامبلدور روی صندلیش نشسته بود و میخندید. هر لحظه صدای خندش بیشتر و بیشتر میشد تا کم کم دیگه گلوش درد گرفت و خنده رو تموم کرد. همینجوری که لم داده بود رو صندلیش، دو تا دستاش رو روی شکمش گذاشت و انگشتاش رو توی هم قفل کرد. تا اومد چشماش رو ببنده و استراحتی بکنه، هری پاتر به صورت ناگهانی وارد دفتر مدیریت شد و نفس نفس زنان گفت:
-پیتزا اومد، میگه کارتخوان نداره همراش، گالیون نقد داری پروف؟

دامبلدور بدون اینکه چشماش رو باز کنه دستی تو جیباش کرد، مقدار زیادی گالیون در آورد و جلوی هری انداخت.
-بقیه اش هم بگو مال خودش.

حالا این وسط خواننده این پست ممکنه فکر کنه که این نویسنده پست های قبلی رو نخونده که، تو پست اول محفل اصلا گالیونی نداشت دو تا پیاز بخره سوپ درست کنه که پس دامبلدور چطوری میلیون میلیون گالیون از جیبش در میاره؟ خواننده عزیز بیزحمت صبر داشته باش.

فلش بک

دامبلدور که تازه از بین محفلی ها گرسنه برگشته تا نقشه ای که تو سرش بود رو به طور کاملی بررسی کنه، روی تختش دراز کشید و به سقف زل زد. این محفلی ها به طور کلی یادشون رفته که هدفشون مبارزه با سیاهی هست و دور هم جمع نشدن که غذا بخورن و گاسیپ (Gossip) کنن. این ضعف دامبلدور بود که محفلی ها رو به اینجا رسونده و حالا باید جبران میکرد. بله، ماموریتی تو جنگل ممنوعه، بدون غذا، بدون امکانات. یه ذره سختی که بکشن متوجه اهمیت محفلی بودنشون میشن.

دامبلدور از رو تختش بلند شد، با مورچه هایی که رو دیوار اتاقش پیدا کرده و باهاشون رفیق شده بود خدافظی کرد و به سمت محفلی ها رفت تا ماموریت جدیدشون رو اعلام بکنه.

پایان فلش بک

هری و دامبلدور پشت سر هم تیکه های پیتزا رو بالا میرفتن و سیب زمینی و نوشابه میخوردن. نون سیر و قارچ سوخاری و سالاد سزار هم کنارشون بود که یه موقع چیزی تو منو نبوده باشه که از دست داده باشنش.

-هری پسرم، به نظرت محفلی ها الان در چه اوضاعی هستن؟
-پروف، حتما تا الان دیگه آتیش درست کردن و ماهی گرفتن سرخ کردن و خوردن. الانم گیتار دارن دور آتیش میزنن و عشق و حال میکنن. کاش ما هم اونجا بودیم.

اما پروف که محفلی ها رو بهتر میشناخت، میدونست که از این خبرا نیست. فقط امیدوار بود که درس خوبی از این ماموریت بگیرن و قوی تر از همیشه به آغوش محفل برگردن.




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ جمعه ۴ آبان ۱۳۹۷
#23
نقد پست 57 اتاق خون نوشته شده توسط ماتیلدا استیونز


همیشه برای محفلی های عزیزم وقت هست ماتیلدا

ماتیلدای عزیزم، پستت رو که خوندم خیلی خوشحال شدم. همیشه یکی از نگرانی هام این هست که اعضای تازه وارد رو به جلو حرکت نکنن و بعد از یه مدتی پیشرفتشون کند بشه ولی شما از روز های اول خیلی پیشرفت خوبی کردی و مشخصه که بازم میخوای بهتر و بهتر بشی.

یه چیزی که خیلی مهم هست تو ادامه دادن داستان، با دقت خوندن پست های قبلی هست. تو پست پنه لوپه ، ایده مگس کش رو رون میده و پنه لوپه هم زیاد راضی نیست، اما شما این ایده رو از پنه لوپه گرفتی و باهاش جلو رفتی. در واقع به آخر پست نفر قبلی دقتی نکردی.
اما ایده مگس کش یه ایده طنزی بود که گرفتیش، باهاش جلو رفتی و اتفاقا تونستی پست طنز خوبی هم ازش در بیاری. با این حال سعی کن که با دقت بیشتری پست نفری قبلیت رو بخونی.

مساله بعدی شخصیت پردازی خود شخصیت ماتیلدا بود که تو نقد قبلی در موردش حرف زدیم. بسیار بهتر تونسته بودی این بار روش کار کنی و یه ذره با ماتیلدا بیشتر آشنا شدیم. فردی مهربون ساختی که از باهوش ترین افراد نیست ولی قلب پاک و شجاعی داره. این خیلی خوبه که تونستی به چنین خصوصیاتی برسی و کافیه یه ذره بیشتر روش کار کنی که برای کل سایت جا بیفته.
در مرحله بعدی باید شروع کنی چند تا خصوصیت بزرگتر خودت رو به سایت نشون بدی. دیدم تو پست هات که چند تا از این خصوصیات برای خودت درست کردی ولی باید مدام تکرار بشن که جا بیفته. مثلا اگر من یه بار در مورد اهمیت عشق یا پیری شخصیتم بنویسم خوب نا نمیفته که چنین شخصیتی رو دارم پرورش میدم. باید مدام بنویسی در موردش تا بقیه هم متوجه بشن.


نقل قول:
ماتیلدا اول نمیفهمید که پنه چه میگوید. اما بعد پلک بعدیش، ناگهان همه چی را بخاطر آورد. پس سوت زنان، سرش را در داخل آشپزخانه برد که چهره ی پنه را که مثل روغن روی ماهیتابه داغ کرده بود، نبیند و البته برای امنیت بیشتر که پنی همان مگس کش را به سمت او پرت نکند، رفت!


این تیکه پستت، ایده اش خیلی خوبه، طنز بسیار خوبی هست و توصیف چهره و اوضاع جالبی توش گذاشتی اما یه ذره از نظر ساختاری خوب نوشته نشده و این باعث میشه که خواننده مجبور باشه چند بار بخونه تا بتونه با داستان جلو بیاد. از این خیلی راضیم که یه تصویر از اتفاقات افتاده تو ذهنت درست کردی و همونا رو سعی کردی به بهترین نحو بنویسی و بعد از چند بار خوندن به فوق العاده بودن این توصیفاتت پی بردم و خیلی لذت بردم. با این حال ولی همچنان یه مقدار گنگ به نظر میرسه در دید اول که باید کار بیشتری روش بکنی.

همین قضیه در ادامه پستت هم در جریان بود که یه مقدار مراحل درست کردن هورکراکس پیچیده به نظر میرسه. تقسیم کاری که کردی خوب بود ولی من دقیقا متوجه نشدم چجوری قراره جان پیچ درست بشه. احساس میکنم یه مقدار عجله کردی تو تموم کردن پستت و شایدم به این دلیل بود که نمیخواستی پستت خیلی طولانی بشه (طولانی بودن پست تو تاپیک های ادامه دار درست نیست به نظر منم). در هر صورت همه چیز رو سریع انجام دادی و یه مقدار من خواننده رو گیج کردی که دقیقا چه اتفاقاتی داره میفته. شاید حتی اگر نمینوشتی این بخش رو و به عهده نفر بعدی میذاشتی بهتر بود و یا اگر میخواستی خودت بنویسی باید بیشتر روش کار میکردی.


در کل، پست خوبی بود و از خوندنش خیلی لذت بردم. آینده نویسندگی خوبی میبینم و فکر کنم اگر همینجوری جلو بری یه روزی جزء بهترین های محفل و سایت میشی.

در پناه عشق باشی ماتیلدای عزیزم




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲:۳۷ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۹۷
#24
نقل قول:

اشلی ساندرز نوشته:
براى عضويت تو محفل بايد چى کار کنيم؟
جاى خاصى بايد پست بزنيم؟
اين مرگخوار ها بايد امتحانى بديم؟
تو کدوم تاپيک ها بايد پست بزنيم؟
موضوع پست ها به طور کل بايد چطور باشه ؟
کلا براى عضويت تو محفل چى کار بايد کنم؟



سلام اشلی عزیزم،

برای عضویت در محفل باید صرفا فعالیت کنی تو سایت، نه فقط انجمن محفل بلکه سر تا سر ایفای نقش. پست بفرستی، تجربه کسب کنی و اگر نیاز به راهنمایی و نقد پست هات داشتی به تالار نقد بری و درخواست بررسی کنی. نویسنده ها و نقد کننده های خوبی اونجا حضور دارن که میتونن کمک زیادی بهت بکنن و سرعت پیشرفتت رو بیشتر کنن.

اگر میخوای داستان نویسی تو تاپیک های ادامه دار محفل رو امتحان کنی، تاپیک های زیر رو بهت پیشنهاد میکنم. باید پست هایی که زده شده در مورد سوژه جدید رو بخونی و داستان رو ادامه بدی. به نحوی باید ادامه داده بشن که داستان در پایانش باز بمونه برای نفرات بعدی که اونها هم بتونن پست شما رو ادامه بدن.

1-ویلای صدفی (اگر جدی نویسی رو ترجیح میدی به طنز)
2-پناهگاه
3-زندگی و نیرنگ های آلبوس دامبلدور
4-جبهه های سفید در تاریخ
5-خانه شماره دوازده

اگر علاقه به پست تکی نویسی داری هم تاپیک های زیر (اینها دیگه نیازی به باز گذاشتن آخرش ندارن و خودت میتونی شروع و تمومشون کنی) :

1-خاطرات یاران ققنوس
2-**همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
3-ققنوس نیوز


اینها فقط پیشنهاداتی در انجمن محفل بود، میتونی تاپیک های دیگر رو امتحان کنی و یا حتی به انجمن های دیگه سر بزنی. تاپیک ها و سوژه های خوبی تو انجمن دیاگون برای مثال در جریان هست که ممکنه نظرت رو جلب کنه.

برای عضویت تو محفل عجله نکن، اول فعالیت کن، تجربه کسب کن. ما به افراد با انگیزه ای مثل شما تو محفل نیاز داریم ولی شما هم باید به ما نشون بدین که برای عضویت جدی هستین و مراحل پیشرفت رو آغاز کنین.


موفق باشی




پاسخ به: کتابخانه ی پروفسور اسلینکرد ( کتابخانه ی دیاگون )
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۷
#25
سوژه جدید:
(ماموریت محفل)

بارنی همینطور کتاب از تو کتابخونه ها بر میداشت و روی دست های تد میذاشت. وزن کتاب ها به قدری رسیده بود که زانو های تد به لرزش افتادن. همینطور که تد با عصبانیت و البته تعجب زیاد به بارنی زل زده بود، بارنی کتاب جدید بر میداشت و تحویل دست های لرزان تد میداد.

-بس نیست بارنی؟

بارنی بدون اینکه برگرده سرش رو بالا پایین کرد و به طرف طبقه بعدی حرکت کرد. مساله مهمی رو باید برای کلاس پروفسور مارشال حل میکردن و انگاری که تمام این کتاب ها برای حل تکالیفشون بهشون کمک میکرد. بارنی حاضر نبود حتی از یه دونه کتاب بگذره و میخواست به طور کاملی به موضوع مربوطه مسلط باشه.

-آها، بالاخره پیداش کردم... تد... بالاخره پیداش کردم.

بارنی با خوشحالی کتابی از تو قفسه برداشت و نگاهی بهش انداخت. صفحاتش رو سریع ورقی زد و به فهرستش نگاهی کرد.

-تد این دقیقا همون کتابیه که برای تکلیف این هفته نیاز داریم. دنبال این یه کتاب بودم... باورم نمیشه که این کتابخونه دارتش. تد؟ تد؟ گوش میکنی؟

بارنی روش رو برگردوند تا ببینه تد چرا جوابش رو نمیده. اما وقتی برگشت هیچکس اونجا حضور نداشت. انگاری که تد تبدیل به بخشی از ترکیب هوا شده و با اکسیژن ها و دی اکسید کربن ها پارتی گرفته. کتاب هایی که بارنی بهش تحویل داد بود هم هر کدوم گوشه ای افتاده بودن و بعضی ها به صورت وحشیانه ای پاره پاره شدن بودن.


مسوول کتابخونه که از این همه داد و بیداد ها عصبی شده بود، دنبال منبع صدا میگشت. این تد کیه که اینقد بلند باید صداش کنن؟ پیش خودش گفت که این ماگل ها حتی قوانین کتابخونه رو هم رعایت نمیکنن.
-خوبه جلوی در کتابخونه تابلو زدیم که سر و صدا ممنوع.

مسوول کتابخونه همینطور عصبانی پیش میرفت تا بالاخره به کتاب هایی که روی زمین افتاده بودن رسید. اول خیلی عصبی شده بود و قصد داشت این ماگل های مزاحم رو پیدا کنه و چنان کروشیو هایی بهشون بزنه که اسمشون هم یادشون بره. اما همینطور که داشت از اونجا خارج میشد، متوجه لکه های خونی شد که روی کتاب ها ریخته بودن.




پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۷
#26
توضیحات :

انتظار میره ازتون که کوتاه بنویسید، مثل نمونه پایین (حتی کوتاه تر). نیاز نیست که به ادامه دادن سوژه زیاد فک کنید، هرجا بردینش اشکال نداره. اصلا فکر نکنید که سوژه از بین رفت یا کشته شد، مهم نیستن اصلا این مسائل تو این تاپیک.
وقت زیادی نیاز نیست بذارید. بیشتر از 15 دقیقه وقت برای پست زدن نذارید، شروع کنید به نوشتن و هرچی اومد بنویسید و بفرستید.

خلاصه :
مرگخوارها و محفل ها از دامبلدور و ولدمورت مستقل شدن و ماموریت های خودشون رو انجام میدن.
گروه اول به دنبال آزمایشگاهی در هاگوارتز رفتن. آدر با شجاعت به عنوان اولین نفر وارد تونلی میشه که گروهی پیدا میکنن اما مرگخوار ها و بقیه محفلی ها کمی بیشتر طول میکشه تا تصمیم بگیرن وارد تونل بشن.
گروه دوم به تهران رفتن تا با این شهر آشنا بشن. با چند نفر تهرانی آشنا میشن که اونا میخوان از جادوگرا تا اونجا که میشه پول بگیرن و برای جلب اعتماد جادوگرها ، اونارو به یه مهمونی دعوت میکنن.
گروه سوم به یکی از ورزشگاه های جام جهانی رفتن تا سنگ زندگی بی‌پایان رو پیدا کنن.

*هر کدوم از شاخه های داستان رو که دوست داشتین ادامه بدین از پست قبلی که در مورد اون سوژه نوشته بود.


---
ادامه داستان ورزشگاه :

-جون ببین عجب چیزی داره میاد، بهتره به خاطرش همه پل ها رو خراب کنم و فقط رو اون سرمایه گذاری کنم.

رودولف این رو گفت و به سمت ساحره های اطرافش رفت. هر کدوم رو با توهینی از خودش دور کرد تا جا برای ساحره رون ویزلی باز بمونه. رودولف اگر میدونست جذب زیبایی رون شده مطمئنا خودش رو از نزدیک ترین پرتگاه به پایین پرتاب میکرد ولی تا اینجای کار نقشه مودی جواب داده بود و رودولف شکی نکرد.

-رودولف خان که میگن شمایین؟

رون موهاش رو به باد سپرده بود و با گام هایی که جلوی هم برمیداشت به طرف رودولف اومد. پلک هاش رو با سرعت چند بار باز و بسته کرد و با چشمهایی بزرگ بهش خیره شد.

-بله، خان ... نه دورولف ... نه لفرود ... منظورم اینه که آره من شمائم.

رودولف تا حالا اینقد جلوی ساحره ای هول نشده بود، معمولا این نوع هول شدن رو جلوی کروشیو های اربابش به انجام میرسوند. این رو نشونه خوبی گرفت که بالاخره یه ساحره پیدا کرده که میتونه تمام آرزوهاش رو برآورده کنه. به ترک بلاتریکس فکر کرد، به ترک مرگخوارا فکر کرد و خودش رو تو سواحل هاوایی دست تو دست رون میدید که تو افق آفتاب گم میشن.

-بفرمایید بشینین خانم ... اسمتون چی بود؟
-رونه هستم ... رونه الستور بلاتریکس.

رون هیچوقت در لحظه نمیتونست بهترین تصمیم ها رو بگیره. حتی یه اسم ساحره به ذهنش نرسید و مجبور شد یه اسم از خودش بسازه. ساحره رونه الستور بلاتریکس.






پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷
#27
خلاصه :

دامبلدور به خاطر مرگ مک گوناگل دیوونه و توی روان خانه بستری شده. مرگخوار ها از این ماجرا با خبر شدن و به بیمارستان رفتن تا در لحظات ضعف دامبلدور کارش رو تموم کنن. محفلی ها نصفشون به طرف بیمارستان رفتن تا از دامبلدور محافظت کنن، نصف دیگشون ولی خونه گریمولد موندن که از اونجا دفاع کنن.

---

-گلللللللل ، لا مصب عجب شوتی بود.

پنه لوپه دستاش رو با هیجان بالا پایین میکرد و به قیافه مبهوت گادفری میخندید. کوییدیچ دستی که از جادوگر کالا سفارش داده بودن امروز رسیده بود.
-نوبت ما شد بالاخره؟
-نوبت رو ولش بیا ببین چجوری دارم گادفری رو سوراخ سوراخ میکنم.

پنه لوپه 1-0 جلو افتاده بود ولی انگاری که گل صدمش رو زده و با غرور زیادی به گادفری میخندید. بالاخره بعد از مدتی تمسخر دوستانه توپ رو دوباره در جریان بازی قرار داد و در همون لحظه گل به خودی به خودش زد. گادفری برای چند ثانیه تو چشمای پنه لوپه خیره شد و بعد از شدت خنده به زمین افتاد و غلت زنان اینور و اونور میرفت. پنه لوپه بهتر دید سریعتر بحث رو عوض کنه تا این صحنه گل به خودی از یاد همه بره.

-به نظرتون کار درستی کردیم نرفتیم کمک پروف؟ بقیه محفلی ها حواسشون هست دیگه؟ ما از اینجا دفاع کنیم بهتره؟ تو رو خدا یکیتون بگه آره از عذاب وجدان دارم تلف میشم.

شعبده باز محفل از رو زمین بلند شد، لباس هاش رو که خاک گرفته بود پاک کرد و صندلی ظاهر کرد. خرگوشی از توی کلاهش در آورد و روی زمین ول کرد. با آرامش جواب داد:
-کار درستی کردیم، ممکنه مرگخوار ها به اینجا حمله کنن.
-مرگخوار چیه دیگه؟ یعنی مرگ رو میخورن؟ چجورررررریی آخه بد مزه نیست؟ نمک میزنن به مرگ میذارن دهنشون؟

منبع صدا در حالی که نصف ساندویچ کالباسی تو دهنش بود از آشپزخونه بیرون اومد.

-پروف؟
-پروف ؟ پروف چیه ؟ اتاق پروف یعنی؟ نداریم اتاق پروف همین وسط لباس عوض کنین. سس مایونز هم یکی بیاره کالباس خشکیه لا مصب.

دامبلدور در مقابل دهان باز و متعجب محفلی ها گاز دیگه ای به ساندویچش زد و نوشابه اش رو سر کشید.

چه بلایی سر دامبلدور اومده بود؟ چه بلایی سر مرگخوارهایی که تو روان خانه ای هستن که دامبلدوری توش نیست میاد؟ محفلی هایی که به جنگشون رفتن چیکار میکنن؟ همه در پست های بعدی ...





پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷
#28
نتیجه رای گیری ترین های محفل ققنوس تابستان97


فعالترین عضو محفل ققنوس : گادفری میدهرست

بهترین نویسنده محفل ققنوس : لاديسلاو زاموژسلی

بهترین عضو تازه وارد محفل ققنوس: پنه‌ لوپه کلیرواتر




پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۲:۱۱ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۷
#29
-با چاقو حمله کنیم به شکمش؟

همه محفلی ها که به صورت عمیقی تو فکر فرو رفته بودن یه دفعه به سمت هاگرید برگشتن و با تعجب بهش نگاه کردن. هاگرید روی زمین نشسته و به دیوار بیچاره ای تکیه داده بود. دیوار خیلی داشت زور میزد که زیر بار فشار هاگرید از بین نره. اگر از بین میرفت آبروش جلوی دیوارهای ساحره دیگه میرفت و دیگه نمیتونست رستگار بشه. به زور هاگرید رو باید تحمل میکرد تا بالاخره تصمیم بگیره که از شکنجه دیوار بیچاره دست بر داره و بره به کار و زندگیش برسه. ترک هایی که گوشه کنار دیوار به وجود اومده بود نشانگر خوبی از فشار عظیمی که داشت بهش میومد بود ولی رضازاده مانند قهرمانانه مقاومت میکرد. در این بین پنه لوپه گفت:

-به پروف چاقو بزنیم؟ میخوایم جان پیچ بسازیم بیشتر زنده بمونه اینجوری که زودتر میکشیمش.

هاگرید دستی به ریشش کشید. پنه لوپه راست میگفت چاقو به پروف زدن ممکن بود عواقب بدی داشته باشه ولی مرلین رو شکر کرد که مغزش پر ایده های بهتر از این بود.

-خب پس یه کیک تولد واسش درست کنیم، توش پر سوزن ته گرد بذاریم. بعد که خورد معدش سوراخ شد، از دهنش خون بیرون میاد. اونوقت میتونیم از اون خون ها استفاده کنیم.

هاگرید به خودش خیلی افتخار میکرد که چنین ایده سطح بالایی به ذهنش رسیده. همینجوری با افتخار با قیافه وحشت زده بقیه محفلی ها مواجه شد و وقتی دید که از ایده های نابش تو این جمع بهره کافی برده نمیشه از سر جاش بلند شد و به طرف آشپزخونه رفت. دیوار نفسی راحت کشید که تونسته در مقابل فشار هاگرید مقاومت کنه، محفلی ها نفس راحتی کشیدن که هاگرید دیگه ایده های وحشتناکش رو نمیده، پنه لوپه اما نفسی بسیار سنگین کشید و بدو بدو دنبال هاگرید رفت.
-الان تمام کیک های یخچال رو میخوره، قند میگیره میفته این گوشه ...

پنه لوپه حرفش رو ناتموم گذاشت و سر جاش ایستاد. نظر بقیه محفلی ها بهش جمع شد و وقتی قیافه پیروزمندانه پنه لوپه رو دیدن فهمیدن که یه نقشه خوبی کشیده. پنه ادامه داد:
-چطوره به پروف بگیم باید آزمایش خون بده که مرلین نکرده تو این سن پیری طوریش نباشه؟

بقیه محفلی ها از این ایده خیلی لذت بردن. حالا کی قرار شد بره با دامبلدور در مورد پیریش صحبت کنه؟




پاسخ به: جبهه ی سفید در تاریخ
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷
#30
خاطرات محفلی ها تا به اینجا که کمکی بهش نکرده بود. چجوری میشد که این همه خاطره یه دفعه از بین بره. مینروا چند بار بهش گفته بود که همه خاطراتش رو یه دفعه تو اون گوی لعنتی نریزه ولی هیچوقت به حرفش گوش نکرد.

از سر جاش بلند شد و تو اتاق مدیریت محفل حرکت کرد. شاید وسایلی که تو اتاق وجود داشت باعث یادآوری خاطرات میشد. اول سراغ صندوقچه قدیمی که گوشه اتاقش بود رفت. به طرز عجیبی با این همه فراموشی این یادش میومد. چیزی که یادش نیومد این بود که توی این صندوقچه چی گذاشته. یه ذره هیجان قضیه واسش بالا رفت که ببینه اون تو چی قایم کرده. شاید فراموشی اونقدم بد نباشه و یه ذره هیجان به زندگیش اضافه کنه. چوب دستیش رو از جیبش در آورد و با تکونی آروم در صندوقچه رو باز کرد. خیلی آروم بهش نزدیک شد تا درش رو باز کنه ولی قبل از اینکه بهش برسه یه دفعه موجودی ازش به بیرون پرتاب شد و روی صورت دامبلدور فرود اومد.

-لعنتی این همه مدت منو اینجا ول کردی؟ به توام میگن دامبلدور؟ به توام میگن محفلی؟

دامبلدور که هنوز نمیدونست چه اتفاقی افتاده یه ذره عقب جلو رفت و سعی کرد با دو دستاش موجود رو از خودش جدا کنه. بالاخره موفق شد و اون رو به گوشه ای از اتاق انداخت. چوب دستیش رو بیرون آورد و به سمتش هدف گرفت.

-بعد این همه مدت زندانی بودن حالا میخوای منو بکشی؟ وقتی گفتی قایم موشک بازی کنیم قرار بود دو دقیقه بعدش بیای پیدام کنی نه که یه هفته طول بکشه.

دامبلدور چنین چیزی یادش نیومد. اما موجود رو به خوبی میشناخت. گریندل والد هنوز روی زمین نشسته بود و با قیافه ای خسته و گرسنه بهش خیره شده بود.

-من؟ ما؟ قایم موشک؟ من فراموشی گرفتم چنین چیزی یادم نمیاد اصلا.

گریندل والد به صورت مشکوکی به دامبلدور خیره شد. در دید اول فکر کرد داره بهونه میاره ولی کمی بیشتر که بهش نگاه کرد فهمید که کمی حقیقت توی چهره دامبلدور وجود داره. به آرومی از جاش بلند شد و گفت:
-باز قدح اندیشه ات رو گم کردی پیرمرد؟
-یعنی بار اولم نیست؟
-نه خیر، هر بار که گم میکنی خاطره کم گردنت رو میریزی تو این قدح لعنتی.

گریندل والد این رو گفت و با عصبانیت به طرف صندوقچه برگشت و توش نشست.
-وقتی قدح رو پیدا کردی صدام کن که بازی رو ادامه بدیم.

در صندوقچه رو بست و دامبلدور رو گیج تر از همیشه تنها گذاشت.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.