هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸
#21
-سه دو یک...پای راست...یک دو سه...پای چپ...دست چپ همزمان...چقدر دیگه مونده؟

بانز سرشو بلند میکنه. فاصله ی زیادی با قله نداره. طنابی نازک به کمرش بسته بود و سر دیگه ی طناب رو هم با دستش گرفته بود.
بانز نمیفهمید طناب دقیق به چه دردی میخوره، ولی اینجوری احساس امنیت میکرد.

سعی میکرد پایینو نگاه نکنه. چون واقعا وحشتناک بود.

با چند شماره ی دیگه بالا و بالاتر میره، تا این که بالاخره به قله میرسه.
-آخیییییش. اینجا بهترین جاست.همینجا منتظر میمونم. مطمئنم که این بار میشه.

روی تخته سنگی میشینه.

عقاق!

این صدای عقابیه که نزدیک تخته سنگ لونه داره و به نشستن بانز معترضه.

-آروم بگیر. من که کاری با تو ندارم. یه کمی اینجا میشینم. بعد باد میاد منو میبره. صبور باش. میتونیم تا اون موقع گپ بزنیم. دیگه چه خبر؟ زندگی سخت شده این روزا. چند تا تخم گذاشتی؟ چهار تا؟ زیاده خب.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#22
-از ملکه ی خود فرمان ببرید نابفرمان ها!

فرمانده قهقهه ای میزنه.
-ملکه کدومه؟ تو شیادی بیش نیستی. تو پست قبل به این موضوع پی بردیم.

ولی لینی داشت به نکته ی دیگه ای توجه میکرد.
-اینو مگه ارباب له نکرد؟

صدای بلاتریکس در حالی که انگشت لرد رو توی هوا گرفته بود و اونو به سختی مهار میکرد به گوششون رسید.
-نه بابا. مگه نگفتین تو بدن مورچه سم هست؟ منم نذاشتم له کنن. به جاش انگشت منو له کردن.

-به هر حال تو ملکه نیستی.

مورچه ی بالدار به تاج کوچکش اشاره کرد.

-تو ملکه ای!

فرمانده خیلی سریع و ساده قانع شده بود. مورچه ها کلا موجودات ساده ای هستن.

-اینو لازم ندارین ما ببریمش؟

فرمانده داشت به لرد سیاه اشاره میکرد. فریاد بلاتریکس به هوا بلند شد.
-چی چیو لازم نداریم. تازه ببرین که چی بشه؟

-زمستون میخوریمش خب.

-بمیییییرییییین!

این "بمیرین" آخری صدای فریاد کریسه که یه کپسول حشره کش بزرگ به پشتش وصل شده و در یک چشم به هم زدن مورچه ها رو سمپاشی میکنه.

-ارباب رو سمپاشی کردی!

کریس به ماسکی که به صورت لرد زده بود و لرد اصلا از حضورش راضی نبود اشاره میکنه.
-نگران نباشین. حواسم بود!

-ایول...خوب کشتیشون. ولی یه مشکلی داریم. لینی میدونه. قانون دهم!

این صدای ملکه ی مورچه ایه که ماسکی در ابعاد حشره ای به صورتش زده. مرگخوارا رو به لینی میکنن.
-چی میگه این؟

لینی کمی فکر میکنه.
-از کل قوانین حشرات من فقط یکیشو بلدم. وقتی ارتش یه شاه یا ملکه رو نابود کنین، طرف، شاه یا ملکه ی خودتون میشه. اینم یعنی این بالدار الان خودشو ملکه ی ما میدونه. اهمیتی بهش ندین. یه گوشه برای خودش دستور صادر میکنه.

این همه قانون...لینی صاف باید همین یکی رو بلد میشد! لینی همیشه و در هر شرایطی مضر بود.

-سربازان وفادارم...اینطور که میبینم آب به جوش آمده...یه چیزی توش بپزین تا بخار نشده! برای زمستونم انبار کنین.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۲ ۲۰:۴۹:۳۴

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#23
بانز هرس کردن کلاه سو رو که تقریبا چیزی ازش باقی نمونده کنار میذاره.
-خب...دیگه چیکار کنم؟ یافتم. به گلا آب میدم.

و آب میده.

-خب...اینم تموم شد. به درختا هم کود میدم.

و کود میده.

-برگاشون کمی رنگ و رو رفته به نظر میرسه. با دستمال برقشون میندازم.

و برگ تک تک درختها رو تمیز میکنه و برق میندازه.

-بهتره زمین رو هم کمی آب و جارو کنم. همه جا باید ترو تمیز بشه.

و بی هدف شروع میکنه به جارو زدن چمنا با نیمبوس دو هزار و هیجده گرونقیمتش.

کارش که تموم میشه گوشاشو تیز میکنه.

ولی خبری نیست.
حتی همون نسیم ضعیف هم دیگه نمیوزه.
-اینجوری نمیشه که. تا کی صبر کنم؟ شاید جام خوب نیست. بهتره برم یه جای بهتر منتظر بمونم.



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#24
بعد از برخورد خیلی بد و بلایی که لینی ظالم و ستمگر سر کراب معصوم و مظلوم میاره، مرگخوارا شروع به قل خوردن میکنن.

-مواظب ارباب باشین!
-هوای ارباب رو داشته باشین!
-قرار نیست اتفاقی بیفته. من مطمئنم. ولی سر ارباب رو بپایین!
-یکی نیش لینی رو بگیره.

این "یکی" کسی نیست جز رابستن که نزدیک ترین فرد به لینیه و مجبور میشه با دستش جلوی تیزی نیش لینی رو بگیره و دستاش تا مقصد تیکه و پاره میشن.
رابستن خیلی فداکاره.

مرگخوارا قل میخورن. از روی سنگا و رودخونه ها رد میشن. صاعقه بهشون میزنه. سگ دنبالشون میکنه. ولی هرطور شده خودشونو به خونه میرسونن.

گلوله، جلوی خانه ی ریدل ها از هم باز میشه و کلی مرگخوار خسته و زخمی و درمونده و وامونده، و یک لرد سالم و سرحال از توش درمیاد.

و یک صدای فریاد نفس نفس زنون.

-نامردا ...منو چرا جا گذاشتین؟ از اونجا تا این جا دنبالتون دوییدم. ارباب زنده هستن؟

همه میدونن لرد سیاه زنده اس. ولی با سوال بانز نگران میشن.

-ارباب...شما سریع تر بفرمایین تو خونه. یکی بره درو براشون باز کنه.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱ ۲۰:۵۰:۱۱

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#25
صبحی زیبا و درخشان، بانز پشت بوته های جلوی خانه ی ریدل ها، در حال هرس کردن کلاه سوئه.
صدای چهچهه ی پرنده ها فضا رو پرکرده بود، تا وقتی که بانز تشخیص میده صدای همشون گوشخراشه و یه طلسم نثار همشون میکنه و منقارشونو میبنده.

وقتی آرامش حاکم میشه، به کارش ادامه میده.

در حالی که با قیچی قسمت های به نظر خودش اضافی کلاه رو میچینه، حواسش جمعه که سو سر نرسه و کارش رو نیمه تموم نذاره.

درست در همین لحظه صدایی به گوشش میرسه.
صدای باده...

بانز چشماشو میبنده و با لبخند منتظر میشه. ولی تنها چیزی که میوزه یه نسیم خنکه که میاد و از کنارش رد میشه.

شاید هنوز وقتش نرسیده. بانز صبوره...بازم منتظر میمونه.


با اشتیاق به هرس کردن کلاه ادامه میده.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
#26
-ارباب شما کمردرد مزمن دارین!

لوسیوس طوری با اطمینان این حرفو میزنه که لرد یه لحظه به خودش و کمرش شک میکنه.
-داریم؟ نداریم که! چرا شایعه پراکنی مینمایی مالفوی؟

نارسیسا که چاره ای نداره، به کمک همسرش میشتابه!
-خب الان ندارین ارباب. ممکنه سالازاری نکرده، طی چند سال آینده دچارش بشین. کمردرد مانع انجام مسئولیت های اربابانه تون بشه. حتی نتونین نیم متر حرکت کنین. حتی نتونین دستتونو برای اجرای طلسم بلند کنین.

لرد نمیخواد چیزی مانع اجرای طلسمش بشه. برای همین کمی قانع میشه که در معرض خطر کمردرد قرار داره.
-خب...برای جلوگیری از این خطر احتمالی، هم اکنون رختخوابی از پر قو و گرم و نرم برای ما تهیه نمایید که استراحت کنیم.

نارسیسا تیر بعدی رو شلیک میکنه؛ به این امید که به هدف بخوره.
-کاملا برعکسه ارباب. برای جلوگیری از کمردرد شما باید جای سفت بخوابین. مثلا روی زمین.



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ پنجشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
#27
ولی رابستن نمیترسه!

بانز خیلی زود یادش میاد که مشت هاش چه گره کرده و چه گره نکرده، دیده نمیشن و کلا کسی از مشت نامرئی نمیترسه. تو اون لحظه دلش میخواد خشمگین و ترسناک به نظر برسه، ولی نمیتونه.

بانز تو زندگیش دچار چالش های زیادی میشه که آدمای عادی باهاشون سروکار ندارن!
شایدم واقعا مشکلات روحی غیر قابل حل شدنی داره.


-نامرئی مشکلات زیادی داشت. یکیش هم خشم فروخورده بود. رابستن نمیدونه خشم فروخورده یعنی چی. اینو یه گوشه یادداشت میکنه که بعدا از ارباب بپرسه.

رابستن اینو میگه و تو دفترش یادداشت میکنه. بعد هم ادامه میده:
-از کی شروع کردن کردی به ابراز خشم با خشونت فیزیکی؟

بانز به فکر فرو میره. اون که خشونت فیزیکی نشون نداده بود. فقط قصد انجامشو داشت.
نگاه خیره ی رابستن رو میبینه که دقیقا به چشماش دوخته شده.

با صدایی که بهت و حیرت ازش میباره میپرسه:
-تو...منو...میبینی؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۸
#28
-من!

لرد سیاه خوشحال میشه که کائنات به این زودی جواب خواسته شو داده. بر میگرده ببینه این کیه که دوخت و دوزش خوبه.

ولی کسی رو نمیبینه.
-بانز...لعنت بهت. هزار بار گفتیم لباس بپوش.

بانز که طبقه ی بالا بود، لرزشی بر اندامش حس میکنه و بعد از مدت کوتاهی لرد میفهمه که بیخودی بانزو لعنت کرده و لرزه بر اندامش انداخته و بانز همیشه مورد ظلم و ستم زیادی واقع میشه.

-چه کسی بود که سخن گفت؟

صدا از گوشه ی اتاق جواب میده:
-من!

این بار لرد گوینده رو شناسایی میکنه. چرخ خیاطی کهنه و درب و داغونی یه گوشه افتاده و داره نفسای آخرشو میکشه.

-تا نمردی این را برای ما بدوز!

چرخ خیاطی آخرین قدرتشو جمع میکنه.
-بیست سال پیش منو دزدیدی. بیست سال تموم به عنوان دستگاه شکنجه برات کار کردم. چشم و دست و دهن زندانیا رو دوختم. حالا که پیر شدم، یه روغن رو از من دریغ میکنی. خیلی وقته دارم دعا میکنم که یه روزی محتاج من بشی. دعاهام مستجااااااب....

و میمیره!

لرد سیاه متاسف نمیشه. چرخ خیاطیه حقش بوده بمیره، ولی هنوزم باید کسی رو پیدا کنه که دوخت و دوزش خوب باشه. اینم در حالیه که در طبقه ی بالا، مرگخوارا دارن فکر میکنن چطوری به دامبلدوری که توسط نجینی بلعیده شده دست بیابن!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۸
#29
مرگخوارا دستپاچه میشن.

-نه نه...ارباب بی نظیره.
-دستپختش حتی از دستپخت مامان بزرگم هم بهتره.
-سبزیجات رو اونقدر درست و به اندازه بخارپز کرده که نمیتونم از صدای قرچ قرچشون زیر دندونم صرفنظر کنم.

این عکس العمل های اغراق آمیز لردو بیشتر مشکوک میکنه.
-یاران ما...غذا مشکلی داره! ما متوجه شدیم. حالا یکی به ما بگه مشکل غذا چیه.

مرگخوارا سکوت میکنن.

-دل درد دارید؟ سردرد؟ گلو درد؟ یا دردهای متنوع دیگر؟ مشکلاتتان را با ما در میان بگذارید. یا مشکل را از میان بر میداریم و یا خودتان را. اربابی هستیم حلال مشکلات.

مرگخوارا ابراز سلامتی میکنن. حتی لینی برای اثبات سالم بودنش همون جا شصت تا دراز و نشست میره.

لرد تصمیم داره این قضیه رو همون لحظه و همون جا حل کنه.
-خب...پس چتونه؟ بخورین! سو...غذا بخور ما ببینیم!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۷
#30
-صبر کنین. من شمردم. این گروه یه نفرش کمه!

مرگخوارا باز متوقف میشن. نمیفهمن چرا رودولف نمیذاره برن به زندگیشون برسن.

صدای بانز از گروه به ظاهر کم تعدادتر به گوش میرسه.
-کم نیست. منم هستم! من توی یتیم خونه به درد میخورم. میتونم برم توشو بگردم. اینا نمیتونن.

بانز یه نقطه تو زندگیش پیدا کرده که بیشتر از بقیه اهمیت داشته باشه، ولی بقیه اهمیت خاصی به این اهمیت داشتن نمیدن.

دو گروه حرکت میکنن.

گروه اول خیلی زود به یتیم خونه میرسن. چون آپارات میکنن. بلدن آپارات کنن.

لینی که خیلی احساس لیدر بودن بهش دست داده پرواز میکنه و رو میز پذیرش فرود میاد.
-ببخشید. ما یک بچه...

-نمیشه!

-چی نمیشه خانوم؟ میگم ما یه بچه...

-نمیشه. به حشرات بچه نمیدیم. بخشنامه اومده. شما آلوده هستین. میکروب دارین. بچه بی بچه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.