هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (love_active_girl666)



Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۰:۵۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
#21
دورود

کینگزلی عزیز ، این حرفو نزن ، اصلا مهم نیست دیگه ، حقیقتا حق باشماست ، من هم یکم مثه همیشه تند رفتم ، راستش فکر میکردم همه چیز تمام شده و ما با هم مشکلی نداریم ، اما دیشب که امتیازا رو دیدم خیلی دلم شکست ، این بود که کمی عصبی شدم و این پست رو زدم !
باز هم معذرت میخوام از قضاوت عجولانم و خوشحالم که دیگه مشکلی بینمون نیست.ممنون که جوابم رو دادین و ممنون که اهمیت دادین ورسیدگی کردین.

با تشکر از شما


[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۹
#22
دورود

من سوالی داشتم خدمت مدیریت محترم مدرسه ، نمی خوام مثل گذشته ، یک طرفه به قاضی برم ! اما واسم سواله ، که چرا تازه ترین عضو های این سایت ، با مسخره بازی پست زدن و 28 امتیاز گرفتن ، اما منی که واقعا خودم رو داخل هاگوارتز احساس میکنم و سعی میکنم به بهترین نحو تکالیفمو انجام بدم ، 27 امتیاز گرفتم ، خوشحال میشم آقای کینگزلی خصومت قدیمشون رو کنار بزارن و اینکارارو نکن!


با تشکر!


[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۹
#23

1- مواد اولیه معجون Felix Flicis چیست؟ نحوه تهیه آن به چه شکل است؟( 20 امتیاز)


مواد اولیه:

تخم مار آفریقایی ( سه عدد)

صفرای آرمادیلو ( به مقدار لازم)

ناخن جن خاکی ( به مقدار کافی)

اجزای قورباغه شاخ دار ( دو پیمانه)

اکسیر زندگی ( یک لیوان)

ریشه ی خورد شده زنجبیل ( نصف یک پیمانه ی معمولی)


طرز تهیه :


توجه داشته باشید که برای تهیه معجون فلیکس فلسیس دقت زیادی لازمه ، این معجون حتما باید در نیمه شب ساخته بشه. برای ساخت این معجون ابتدا پاتیل را روی آتش میگذاریم و اکسیر زندگی را به آن اضافه میکنیم و میگذاریم به مدت 15 دقیقه بجوشد. سپس تخم های مار آفریقایی را ، هر کدام ، به مدت یک دقیقه در بالای پاتیل میچرخانیم و بعد آن ها را درون پاتیل می اندازیم. حدود 10 دقیقه ی بعد ، هنگامی که رنگ مایع درون پاتیل به رنگ سبز لجنی در آمد ، ناخن های جن خاکی را به معجون اضافی میکنی ، سپس جرقه ی قرمز رنگی از معجون بیرون میپرد که نشان دهنده ی صحیح بودن کار ما می باشد. پس از آن به ترتیب اجزای قورباغه ی شاخدار و صفرای آرمادیلو را پشت سر هم به معجون اضافه میکنیم و در جهت عقربه های ساعت هم میزنیم و اجازه میدهیم مایع درون پاتیل 30 دقیقه بجوشد ، بعد از 30 دقیقه ریشه خورد شده ی زنجبیل را اضافه نموده و مجددا هم میزنیم . حدودا یک دقیقه ی بعد جرقه های طلایی رنگی به شکل ماهی از سطح مایع درون پاتیل به بیرون می پرد که این حاکی از آن است که معجون ما به درستی آماده شده است.




2- مواد اولیه معجون مغز خورنده چیست و چرا نهیه و فروش این معجون قدغن اعلام شده؟ 5 مورد ( 10 امتیاز)



پودر آویشن کوهی ( یک پیمانه)

تخم پشه ی مالاریا (ب مقدار لازم)

شربت تهوع آور (یک لیوان و نصفی)

پودر کشنده ی سالسا ( دو پیمانه)

زهر آکرومانتولا (یک پیمانه)

آقونیطون ( مقداری)


دلیل قدغن کردن این معجون:

1- به دلیل سوء استفاده ی جادوگران سیاه و شرور
2. به دلیل مرگ بسیاری از مشنگ هایی که توسط جادوگران سیاه مورد آزار قرار میگرفتند.
3.برای جلوگیری از هرج و مرج در بین جامع ی جادوگری.
4. برای عوارض کشنده ی این معجون
5. برای اینکه مواد مورد استفاده ی این معجون گاهی منجر به مرگ سازنده ی معجون شد.


[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۹
#24

1- مواد اولیه این معجون را نام برده و روش تهیه آنرا بصورت یه ماجرا بیان کنید. (میتونه طنز یا جدی باشه) 25 امتیاز


شربت ضد تورم زا

تخم خاکستردان ، 10 عدد

بلادونا ( به مقدار لازم)

اجزای سوسک سیاه

ترشحات خاک خوره


صبح آن روز مثل همیشه هری به همراه رون و هرمیون با اکراه به سمت دخمه ی اسنیپ به راه افتادند.
آن روز برای آن ها روزی سرنوشت ساز بود. امروز آن می بایست بزرگترین و مشکل ترین معجون را در عرض چند دقیقه درست میکردند و به اسنیپ تحویل میدادند . در جلسه ی قبل در آخرین ساعات اسنیپ آنها را تهدید کرده بود که اگر کسی این معجون را اشتباه درست کند ، مجازات سختی در انتظار آن ها خواهد بود ، که مطمئنا اولین کسی که مورد مجازات قرار میگرفت کسی نبود جز هری پاتر که دشمن قسم خورده ی پرفسور اسنیپ بود!

به محض ورود هری به کلاس پوزخند تمسخر آمیزی بر گوشه لبان اسنیپ نقش بست و با لحن تحقیر آمیزی رو به هری کرد و گفت:
- به به ، پاتر! بالاخزه تصمیم گرفتی بیای سر کلاس؟ 50 امتیاز از گریفیندور کم میکنم بخاطر تاخیر!

رون دستانش را مشت کرد و خواست به سمت اسنیپ حمله کند که هرمیون از پشت یقه ی اش را گرفت و او را نگه داشت. هرمیون پچ پچ کرد:"آروم باش رون! میخوای حبسمون کنه."

رون زیر لب غرغری کرد و به همراه هری به سمت میزشان رفت.


چند دقیقه ی بعد اسنیپ با صدای مرموزش مدت زمان ساخت معجون را به دانش آموزان گفت و خود به سمت میزش برگشت...


چند دقیقه ی بود که کلاس در سکوت عجیبی فرو رفته بود ،همه دانش آموزان به ساخت معجون مشغول بودند ، حتی مالفوی هم سخت مشغول بود و در حالی که نوک زبونش را بیرون آورده بود ، مشغول به ریختن محلول تورم زا بود... که ناگهان جرقه ی وحشتناکی از معجون خارج شد و صدای وحشتناکی که همراه با مایع درون معجون بود ، به تمام هیکل و صورت مالفوی پاشید...کلاس از خنده منفجر شد.

اسنپ فریاد زد: " ساکت! آقای مالفوی چند بار گفتم از پاتیل فاصله بگیر!

مالفوی که مشخص بود در زیر صورت پراز ترشحات معجونش به رنگ سرخ در آمده است ، زیر لب زمزمه کرد: "متاسفم قربان!"

کلاس به حالت قبل خود برگشت...


در گوشه ی دیگر از کلاس ،هرمیون با معجون درگیر بود و دانه های درشت عرق تمام صورتش را پوشانده بود...
-اوه خدای من ! این از شربت ضد تورم...بلادونا و ...اه چرا درست نمیشه؟

هری رو به هرمیون کرد و گفت : " هرمیون بهتره واسه یه بارم که شده به حرف من گوش کنی! باید اون رو در جهت عقربه های ساعت هم بزنی!

هرمیون ابروهایش رو در هم کشید: " از کی تا حالا تو میخوای به من درس بدی هری؟

هری شانه هایش را بالا انداخت ...

حدود ده دقیقه ی بیشتر دانش آموزان با سرو رویی کثیف ولی قیافه های رضایتمندانه و عده ای هم با چهره های غمگین بالای سر پاتیلشان ایستاده بود و به اسنیپ چشم دوخته بودند.
در این بین هرمیون در حالی که موهایش به شدت وز شده بود ، همچنان با پاتیلش کلنجار میرفت که ناگهان در آخرین لحظه بالاخره توانست مایع درون پاتیل به رنگ سبز لجنی در بیاورد و قبل از رسیدن اسنیپ دست از کار بکشد.

آن روز اسنیپ هیچ کس را مجازات نکرد و تقریبا همه توانستند معجون را به طور کامل درست کنند. در پایان کلاس هری و رون به همراه هرمیون که آثار رضایت و غرور در چهره اش هویدا بود از کلاس خارج شدند.


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۶ ۱۹:۳۴:۲۷
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۶ ۱۹:۴۳:۲۴

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۹
#25
1. نام كاشف و نحوه‌ی كشف گياه رو بنويسيد. ( 15 امتياز )


بین سال های 1988 تا 1996 ساحره ای به نام ماندو سیبرینا این گیاه را کشف کرد. به گفته ی تاریخ نویسان ، این ساحره نیمی از عمرش را به جستجوی گیاهان دارویی وقف کرد. گفتنی است که او در اواخر عمرش سفری به آفریقای جنوبی داشت و در یک دهکده ی دور افتاده واقع در جنگی به نام سالاما ، پس از جستجو های بسیار ، گیاه پالادی را کشف کرد. محل رشد این گیاه در زیر سنگ های غول پیکر است و اطراف این سنگ ها نیز پر از حشره های خونخوار و کشنده است. ماندو پس از کشف این گیاه ، مقادیر زیادی را با خود انگلستان آورد و باعث شفای بیماران بسیاری زیادی شد.
عکس این ساحره به پاس از زحماتش ، درشفاخانه ی سنت مانگو قاب گرفته شد تا نسل های آینده با این ساحره آشنا شوند.





2. يك رول بنويسيد كه در آن بيماری به طرزی معجزه آسا توسط گياه پالادی درمان شود. ( 15 امتياز )


آن روز در خانه ی کوچک ویزلی ها غوغایی بود. خانم ویزلی با چشم هایی که از فرت اشک به کاسه ی خون تبدیل شد بود ، طول و عرض اتاق را یکی می کرد و اشک میریخت . دو قلو ها آشفته ، سعی در آرام کردن مادرشان داشتند ، جینی در صندلی راحتی فرو رفته بود و ناخن هایش را میجوید.

چند لحظه ی بعد صدای کوبیده شدن در خانه ، همه ی اعضای خانواده را از جای خود پراند . مالی ویزلی به سرعت به سمت در رفت و در را باز کرد و مجددا گریه را از سر گرفت. آرتور مالی را در آغوش گرفت و همراه با جادوگری پیری که همراه با آرتور از سنت مانگو آمده بود به طبقه ی بالا رفت. هنگام بالا رفت از پله ها مالی با چهره ای مچاله شده ، تاکید کرد ..." آرتور ، جلوی دهنتو بپوشون!"

چند لحظه ی بعد ، آرتور به همراه شفاگر وارد اتاق رون شد.
رون روی تختخواب افتاده بود و چهره اش به رنگ ارغوانی دار آمده . سینه اش بالا و پایئن میرفت و خس خس وحشتناکی میکرد .
شفاگر با دیدن وضعیت بحرانی رون ، از آرتور خواست اتاق را ترک کند.
آرتور به اکراه از اتاق خارج شد و شفاگر را در اتاق تنها گذاشت...

ثانیه ها به کندی میگذشت...
چند دقیقه ی بعد ، شفاگر از طبقه ی بالا ، آقا و خانم ویزلی را صدا زد.
آنها با سرعت خود را به اتاق رون رساندند و در کامل ناباوری با پسرشان که به آرامی در تختش خوابیده بود و چهره اش نیز به حالت طبیعی بازگشته بود ، روبرو شدند!

شفاگر رو به آن ها کرد و گفت :"مرلین به شما کمک کرد ، من فقط مقدار کمی از گیاه پالادی رو با خودم داشتم و این باعث شد بتونم بیماری عفونی پسرتون رو از بین ببرم! تاثیر اون فوق العاده س! خوشبختانه شما سریع به دادش رسیدید. تا چند ساعت دیگه حالش کاملا خوب می شه.

سپس دستش را روی شانه ی آرتور کشید و از اتاق خارج شد...

مالی به سمت رون رفت و او را در آغوش کشید ، اشک در چشمان آرتور حلقه زده بود...آنها به لطف گیاه پالادی پسرشان را به زندگی برگردانده بودند . همه چیز مرتب بود.


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۶ ۱۵:۵۳:۲۲

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: جادو رو به خاطر خودش مي خواي يا به خاطر هري ؟
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۹
#26
دورود

خب طبیعتا جادو به خودی خود هیجان انگیز و باورنکردنی هست ، اما نباید این رو نادیده بگیرم کسی که جادو رو بین نوجوان های دنیا پررنگ تر کرد ، هری و دنیای جادوئیش بود ، هری بود که ما الان اینجائیم...فعالیت میکنیم و عاشق کتاباشیم.
پس من هر دو رو انتخاب میکنم!


باتشکر دابی ، جن آزاد!


[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۹
#27

درباره ی نحوه ی رام شدن سبک بال و اینکه توسط چه کسی رام شد ، حداقل شش خط توضیح دهید . (۱۸ امتیاز )



اواسط سال های 1868 میلادی جادوگر مشهوری به نام دالای لاما که بین جامعه ی جادوگری به رام کننده مشهور بود و تا آن زمان هرگونه موجود جادویی و وحشی را رام کرده بود ،تصمیم گرفت سبک بال را که در آن زمان وحشی ترین موجود روی زمین بود ، رام کند . او مدت ها با چندین جادوگر زیر دستش که آن ها نیز کارکشته بودند ، صرفا رام کردن سفید بال کرد.
گفتنی است رام کردن سبک بال چندین سال به طول انجامید واین در حالی بود که این کار منجر به مرگ آن چند جادوگر زیر دست دالای لاما شد. در نهایت پس از سختی های فراوان ، دالای لامای خسته و زخمی ، سبک بال را رام کرد و چند روز پس از رام کردن این موجود خود نیز دار فانی را وداع گفت.



از سرعت سبک بال در چه جاها و در چه کارهایی استفاده میشود؟ (چهار مورد نام ببرید . ۱۲ امتیاز )

1- در قدیم گاهی وقتها برای گرفتن گوی زرین استفاده میشد ، زیرا گاهی گوی زرین ممکن بود تا فاصله ی بسیار دوری پرواز کند.

2- برای مسابقات مشهوری که بین جادوگران گذاشته میشد و آن ها از این موجودات به جای جاروی پرنده استفاده میکردند.

3. برای موقعیت های اضطراری که نیاز بود از کشوری به کشور دیگر در چند دقیقه پرواز کرد( زیرا سرعت این موجود از سرعت نور کمتر نیست!)

4. برای دستگیری جادوگران شرور


با تشکر


[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
#28
دورود

نام: دابی(جن خانگی)

تاریخ تولد: تاریخ تولد: 28 ژوئن

گروه: گریفیندور

ظاهر:چشمان دابی بسیار بزرگ، سبز و مثل توپ تنیس است و بینی او دراز و باریک مثل مداد می باشد (ح.ا.1، ح.ا.2). او نسبتا" مثل همه جن های خانگی کوتاه است و قدش تا پهلوی هری می رسد.
معرفی کوتاه: دابی، جن خانگی، سالها در خدمت خانواده مالفوی بود تا اینکه علاقه اش به هری پاتر او را تحریک کرد در مورد بازگشت به مدرسه در سال دوم هشدار دهد زیرا از نقشه لوسیوس برای دفتر خاطرات خبر داشت. دابی آن سال چندین بار در زندگی هری دخالت کرد که نتایجی نا موفق در پی داشت، اما در ماه ژوئن با حقه ای که هری به لوسیوس با دادن جوراب زد، او توانست آزادی اش را به دست آورد .
سپس دابی به هاگوراتس رفت و در آنجا برای خدمات خود مزد می گرفت و در کمک به هری و مراقبت از او به موفقیت بیشتری رسید. دابی علاقه خاصی به جوراب داشت و از دستمزد خود برای خریدن کاموا و بافتن آنها استفاده می کرد. دابی شجاعت خود را ثابت کرد و در سالهای بعد خود را وقف کمک به هری نمود. او گیاه دریایی را در مسابقه دوم به هری رساند ، محل اتاق مشروط را آشکار کردو به کریچر در تعقیب دراکو مالفوی کمک نمود.
آخرین خدمت بزرگ او به هری در ماه مارس 1998 بود که توسط ابرفورث دامبلدور به عمارت مالفوی فرستاده شد. در آنجا ابتدا جان لونا، دین توماس و اولیوندر را نجات داد و بعد برای نجات هری، رون، گریپهوک و هرمیون برگشت. هر چند موقع آپارات به خارج از عمارت، بلاتریکس لسترانج به سوی دابی چاقوی نقره اش را پرتاب کرد و او با زخمهایی مرگبار به کلبه صدفی رسید. آخرین کلمات او «هری پاتر» بودند . هری با دستان خود، قبر دابی را در کنار دریا درست کرد و سنگی با این نوشته روی آن قرار داد، «در اینجا دابی ، جن خانگی آزاد آرمیده است»

تایید شد!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۵ ۲۱:۰۶:۵۴

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
#29
دورود

شبح - سایه - جن - هاگوارتز - گرینگوتز - خون آلود - وحشتناک - سفید - سیاه - تاریک


سیاهی همه جا را فرا گرفته بود. همه جا در تاریکی مطلق فرو رفته بود. جنگل پر بود از موجودات شوم واهریمنی ای که به کمین نشسته بودند. در تاریکی شب جن کوچکی با سر و رویی خون آلود ، در حالی که با چشمان درشت همانند تنیسش اطراف را جستجو میکرد ، با سرعت زیادی راه می رفت. صدایی از دور دست شنیده شد.." تو هستی؟"
جن کوچک خودش را جمع و جور کرد و با صدای جیر جیر مانندی گفت:" بله قربان! من هستم ، از گرینگوتز اومدم.
ثانیه ای طول نکشید که مرد بلند قدی با شنلی سفری به جن نزدیک شد.
در پس نور مهتاب ، چهره ی جن از وحشت بی حالت شد و به صورت وحشتناکی که با چشم هایی که مردمکی عمودی و سرخ رنگ داشتتد ، خیره شد...
ولدمورت همچون شبحی به سمت جن نزدیک شد و انگشتان سفید و بلند را به سمت جن دراز کرد و گفت :" چیزی که ازت خواستم رو انجام دادی جن؟"

جن بلافاصله دستش را در کتش کرد و شی را به در دستان ولدمورت گذاشت. لبخند رضایتمندی بر گوشه ی دهان بی لب ولدمورت نقش بست و چوب دستیش را بیرون کشید...

لحظه ای بعد نور سبز رنگی جنگل تاریک و مخوف ممنوعه را روشن کرد و جن کوچکی با چشمانی باز و بی حالت ، به خوابی ابدی فرو رفت...


با تشکر

سلام. باریکلا، شخصیت ایفای نقش خودتونو در یه ماجرای قشنگ ترکیب کردید و خیلی خوب و جالب نوشتید. البته شما قبلا عضو ایفای نقش بودید و نیاز به تایید در این تاپیک ندارید. لطفا به تاپیک معرفی شخصیت برید.


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۵ ۱۷:۰۷:۲۷

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ جمعه ۲۶ آذر ۱۳۸۹
#30
پس از آنکه سخنان گوهر بار وزیر مردمی به پایان رسید ، سیرویس بلک کارگاه وقت دولت جادوگری به همراه ِ بر و بچز کارگاه ، به دفتر خودش بازگشت و سپس با سرعت همانند جن زده ها، بدون آنکه به کسی نگاه کند، به سمت میزش رفت و پشت آن روی صندلی زوار رفته اش لم داد و در حالی که با ریش کم پشت ِ بزی اش بازی می کرد ، به فکر فرو رفت...

دقیقه ایی نگذشت که چند ضربه کوتاه به در اتاقش رشته افکارش را از هم پاره کرد...

سیریوس با بدخلقی سرش را بالا آورد و گفت:"بیا تو!"

در اتاق باز شد و جثه ی کوچک دابی در چارچوب در ظاهر شد.

-دابی معذرت خواست قربان که خلوت شما را بهم زد، اما فکر کرد در این موقعییت حساس، خوردن یک نوشیدنی برای سیریوس ِ قربان عالی بود!

سیریوس که کمی از بدخلقیش کم شده بود ، رو به دابی کرد و گفت:
- ممنون دابی عزیز، لطفا بزارش روی میز.
- اطاعت شد قربان!

سپس به آرامی به سمت میز سیریوس آمد و با دقت نوشیدنی را در کنار سیریوس روی میز قرار داد و به سمت در خروجی رفت...

در همین لحظه بود که ناگهان جرقه ایی در ذهن سیریوس ایجاد شد و قبل از آنکه دابی از اتاق خارج شود، با هیجان فریاد زد: "صبر کن دابی!"

دابی برگشت و با تعجب با چشمان تنیس مانندش، با صدایی جیرجیر مانند گفت:
- قربان با دابی کار داشت؟
-آره! کارت دارم بیا بشین باید با هم صحبت کنیم!


چند دقیقه ی بعد، اتاق مجاور، محل برگزاری جلسات

تمامی اعضای دفتر فرمانده ی دور تا دور میزی دایره ایی شکل نشسته بودند و سیریوس نیز در انتهای میز ایستاده بود و برقی از خوشحالی در چشمانش به چشم میخورد، سیریوس چند سرفه ی کوتاه کرد وباعث شد تا همهمه ی داخل اتاق ساکت شود، سپس با صدایی رسا رو به کاراگاهان حاضر در اتاق گفت:

- دوستان عزیز!من چند دقیقه ی پیش در دفترم با دابی عزیز نقشه ایی کشیدم که فکر می کنم خیلی راحت میتونیم راز این ماجرارو کشف کنیم، قضیه از این قرار ِ...


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۶ ۱۷:۲۴:۳۲

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.