هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: .:: جشن تولد 10 سالگی سایت جادوگران ::.
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۲
#21
گل بود به سبزه نیز آراسته شد .

چی؟! این شعر ربطی نداره؟ اشکال نداره، خودتون ربطش بدید.

واقعا این تواریخ ستمه ، اعلی حضرتا ، من کواکب را رصد کردم ، بر بالهای اختر تابناک شبانگاهی هیزی کردم، دیدم که بهتر بود اصلا حرف عوض شدن تاریخ رو نمی زدم .

الان جفت تواریخ افتاده وسط امتحانات پربار ما . جمعه 13 دی که هیچی ، من نمی تونم بیام ، پیشنهاد میکنم شما هم نرید چون از قدیم گفتن 13 روز نحسی هستش ، شماها هم که همه از دم جادوکار و جادوگر ، دیگه نحس تو نحس میشه بعد باید تسترال بیاریم کدو پامپکین بار بزنیم .

ولی اگه19 دی جشن رو بگیرید ، علی رغم اینکه ما 21، 22 ، 23 ، امتحان مقاومت مصالح ، مبانی برق و دینامیک جادویی داریم ، حضور خود را به هم میرسانیم که باز چشممان به جمال شما دوستان روشن شود و فراق این آه دل به فریاد نرسد .

کلا هدف این مراسم دیدن روی ماهه من هستش ، پس یه طور برنامه بریزید که من هم باشم

این شال گریفیندوری منم واستون خاطره شده ها ، ای شیطونا

من نگویم با که نشین و چه بنوش ، که خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چی؟ بازم ربط نداشت؟ خب ربطش بدید


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: .:: جشن تولد 10 سالگی سایت جادوگران ::.
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۲
#22
پرنس جان ، به نظرم چون 11 دی بین دوتا روزه تعطیله ممکنه یه سری از دوستان، به خصوص بچه های قدیمی که بزرگتر هم هستند برند مسافرتی جایی و نباشن ، بعضی ها هم ممکنه 14 دی سه تا سه تا امتحان داشته باشن ، تازه 15و16و17و18 دی هم پشت هم امتحان داشته باشن . .واسه همین به نظرم اگه مقدوره بندازید تو همین هفته .

اگه مشکلی هم توی پیدا کردن جا و اینا دارید ، اون بوف رضا دیگه رفیقمون شده ، یه ساعت قبلش هم بهش زنگ بزنیم فکر کنم قبول کنه .

به نظرم 4 دی مناسبه



" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۲
#23
متاسفانه به دلیل شرکت نکردن بازیکنان هر دو تیم ، بازی برگذار نشد و هیچ امتیازی به تیم های مربوطه تعلق نگرفت .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲
#24
زمان برگردان



شب بود و هوا به شدت سرد .
ساعاتی بود که مهتاب با نور نقره ای فامش مهمان زمینیان شده بود و مانند چراغی در آن تاریکیِ سردِ زمستانی نورش را بر شهرها، روستاها ، کوهها ، دره ها و تپه ها گستره کرده بود .
حتی گورستان شهر نوتردام نیز از این بخشندگی بی دریغ ماه بی نصیب نبود .

در وسط گورستان ، مردی در کنار یک قبر خالی ایستاده بود . در نزدیکی مرد ، یک بیل و یک تابوت شیشه ای هم دیده میشد .
مرد کنار گودال ایستاده بود و به تابوت نگاه میکرد، به داخل تابوت ، به شخصی که در تابوت بود. به زیبایی که در تابوت آرمیده بود ، به شخصی که تا همین چند ساعت پیش بهار زندگی اش بود . به عشقش ، به زنش .

ناحودآگاه با انگشت شصتش شیئی را که در دست گرفته بود ،لمس کرد . گویی وجود آن شئ را از یاد برده بود . افکار متلاطمش باعث شده بود که فراموش کند چه درّ گرانبهایی در دست دارد .

شئ را در میان دو دستش گرفت و به شکل عجیب آن نگاه کرد . او به خوبی میدانست که آن شئ چیزی جزء زمان برگردان نیست . کافی بود به تعداد کافی پیچ آن را بچرخاند تا بتواند از بروز این اتفاق جلوگیری کند .

دستش را به سمت پیچ برد ، سعی میکرد افکارش را بر روی اتفاقات افتاده متمرکز کند تا بتواند بهترین کار را برای جلوگیری از این حادثه ی دلخراش انجام دهد؛ باید فکر میکرد که این قضیه از کجا شروع شده است .
پیچ را شروع به چرخاندن کرد .

سه

دو

یک



فلش بک

صدای بیل زدن های مکرر گوژپشت ، افکار مرد را به هم ریخت .
هنوز هضم این قضیه برایش ممکن نبود . باورش نمیشد که چگونه این مصیبت بر او وارد شده است.

گوژپشت آخرین بیلش را نیز زد و خاک را به بالای گودالی که می کند پرتاب کرد . بعد از این که مطمئن شد گودال از عمق کافی بهره می برد از آن بیرون آمد و به سمت کوزه ی آبی که در نزدیکی گودال و پای صلیب سنگ قبری بود رفت . کوزه را برداشت و در حالی که آرام آرام مشغول نوشیدن آب بود به ریخت و رخت عجیب مرد نگاه کرد.

فلش بک

- عجب شبِ سردِ مزخرفیه . یادم باشه فردا برم جنگل و یه کمی هیزم تهیه کنم ، وگرنه اگه فردا شب هم اینقدر سرد باشه، هیزم کم میارم .

گوژپشت به سمت اجاق فکستنی که در گوشه ی خانه اش بود رفت تا برای خودش قهوه ی گرمی بریزد .
او سالها بود که در اتاق پشتی کلیسای شهر نوتردام زندگی میکرد . شغل او گورکنی در قبرستان کلیسا بود . به خاطر دعوایی که صبح در کافه ی شهر شده بود سه مرد مرده بودند و او برای هر سه ی آنها امروز قبر کنده بود، از این رو بسیار خسته بود .
به سمت پنجره رفت و درحالی که جرعه ای از قهوه اش می نوشید به ماه کاملی نگریست که در آن شب زمستانی در آسمان عشوه گری میکرد .

تق تق تق تق

این صدای در خانه اش بود. نمی دانست که این موقع شب چه کسی است که مزاحم خلوت و استراحت شبانه اش شده، اما چون در کلیسا کسی نبود او مجبور بود که در را باز کند.

- خدا کنه که بچه های هادسون نباشن ، امشب اصلا حال و حوصله ی بچه های بی تربیت اون رو ندارم .

به سمت در رفت و داد زد :

- کیه؟

پاسخی از آن سوی در نیامد . با تردید دست به دستگیره ی در برد و کمی آن را به سوی پایین کشید . لای در را کمی باز کرد و از لای آن به ارحتی چهره ی یک مرد میانسال را تشخیص داد.
او مطمئن شده بود که بچه های مردم آزار هادسون نبودند ، از این رو در را کامل باز کرد .
همین که در را باز کرد با مردی عجیب رو به رو شد .

لباس های مرد کوچکترین شباهتی به لباسهای رایج آن دوره نداشت . مرد کلاهی نوک تیز بر سرش گذاشته بود ، چیزی به مانند شنل بر روی کتف هایش بود و چکمه هایی بلند اما غیر عادی پوشیده بود . از همه عجیب تر گردنبندی بود که در گردنش خودنمایی میکرد . یک گردنبند با نشان مار که دو سنگ سبز جای چشمان مار کاشته شده بود . آن گردنبند حس بدی را به گوژپشت القاء میکرد.

- میتونم کمکتون کنم ؟


بعد از چند دقیقه صحبت، مرد از گوژپشت خواسته بود که برایش قبری بکند. گوژپشت در ابتدا به دلیل خستگی و سرمای هوا ممانعت کرد اما وقتی مرد میزان دستمزد گوژپشت را به او گفت ، نظرش عوض شد .
به داخل خانه رفت. لباس گرمی پوشید ، کوزه ی آب و بیلش را برداشت و با مرد به سمت قبرستان رفت .

پایان فلش بک

گوژپشت بعد از نوشیدن آبش به سمت تابوت شیشه ای رفت که مرد با خودش آورده بود . در درون تابوت زنی با گیسوان سیاه و پوستی سفید آرمیده بود . قیافه ی او کوچکترین شباهتی به یک جسد نداشت ، انگار او زنده بود و درخواب ، یا حداقل سرخی گونه هایش این حس را در هر شخص ایجاد میکرد .
گوژپشت دست برد تا دستگیره ی شیشه ای تابوت را بگیرد و آن را کشان کشان به داخل گودال ببرد که با صدای مرد متوقف شد .

- صبر کن ، کار تو دیگه اینجا تمومه ، میتونی برگردی خونه ات و استراحت کنی .

- اما آقا ، هنوز که تابوت رو داخل...

- گفتم کارت تمومه .

سپس مرد از جیبش کیسه ی سکه ای در آورد و به سمت گوژپشت پرتاب کرد .
گوژپشت کیسه را گرفت و بعد از برداشتن کوزه اش از آنجا رفت .

بعد از آنکه مرد از رفتن گوژپشت مطمئن شد به سمت تابوت شیشه ای رفت . با دیدن دوباره ی تابوت چشمهایش خیس شدند . بغض مانند دستی قوی بر گلویش وحشیانه حمله کرد و آن را گرفت .
مرد در تابوت را باز کرد . به صورت زیبای زن خیره شد، با آن دیدگان خیسش به سختی میتوانست چهره ی زن را ببیند . دستش را به سمت زن دراز کرد ، او را کمی بلند کرد تا برای آخرین بار در آغوشش بگیرد. اما در این لحظه از میان یقه ی زن گردنبندی بیرون زد و از گردنش آویزان شد .

مرد با دست دیگرش که آزاد بود اشک های چشمش را پاک کرد تا بهتر بتواند ببیند .
آن گردنبند یک گردنبند معمولی نبود ، بلکه یک زمان برگردان بود .

مرد زن را آرام برجایش گذاشت ، زمان برگردان را از گردن زن باز کرد . سپس در تابوت را بست و چند قدم از تابوت فاصله گرفت .

پایان فلش بک

هوا به شدت سرد بود .
مهتاب با نور نقره ای فامش مانند چراغی در آن تاریکی سرد زمستانی نورش را بر شهرها، روستاها ، کوهها ، دره ها و تپه ها گستره کرده بود .
حتی گورستان شهر نوتردام نیز از این بخشدگی بی دریغ ماه بی نصیب نبود .

مرد کنار گودال ایستاده بود و به تابوت شیشه ای نگاه میکرد، به داخل تابوت ، به شخصی که در تابوت بود.
ناحودآگاه با انگشت شصتش زمان برگردان را که در دست گرفته بود لمس کرد . گویی وجودش را از یاد برده بود . افکار متلاطمش باعث شده بود که فراموش کند چه درّ گرانبهایی در دست دارد.
کافی بود به تعداد کافی پیچ آن را بچرخاند تا بتواند از بروز این اتفاق جلوگیری کند .

دستش را به سمت پیچ برد و شروع به چرخاندنش کرد .

سه

دو

یک



او اکنون در زمانی بود که میتوانست از بروز این اتفاق جلوگیری کند ، در زمانی درست ، زمانی برای نجات یک زندگی . . .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
#25
اتحاد ارغوانی Vs فانوس


شروع : دوشنبه 26 آذر

پایان : پنجشنبه 29 آذر

داور : سالازار اسلایترین


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۲
#26
داوری دیدار ترنسیلوانیا و اتحاد ارغوانی در چارچوب رقابت های هفته ی دوم لیگ جزیره

بررسی پست های تیم مهمان ، اتحاد ارغوانی :

ویلبرت عزیز ، واقعا ازت ممنونم و بهت خسته نباشید میگم که تونستی تیمت رو حالا بعضا نصف و نیمه جمع کنی . نگران اون بازی قبلی هم نباشید ، دیگه گذشته ، به بازی های آیندتون فکر کنید.

ویلبرت اسلینکرد :

زیبایی نمایشنامه : 33
فضا سازی : 14
سوژه و ایده: 14
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 88

ویلبرت اول پستت رو خیلی خوب شروع کردی ، فضا سازی و بیان حالات شخصیت هات هم خوب بود . اما از وسط پست به بعد کمتر دیده شد . نمیگم خیلی فضا سازی داشته باشید تو پست ها، اصلا به نظر خودم دیالوگ ها همیشه مهمترن ، اما اینجا مسابقه است به هر حال . این چیزا مهمه .


سلسیتا واربک :

زیبایی نمایشنامه : 27
فضا سازی : 12
سوژه و ایده: 10
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 25

عدم داشتن غلط املایی : 9 امتیاز

مجموع : 61


پستت برای یک مسابقه کوتاه بود ، فضا سازی هات کم بود ، هیچ سوژه و ایده ی خاصی نداشتی که به داستان ترزیق کنی . از همه مهم تر اینکه پستت با ویلبرت هماهنگ نبود . تو پست قبلی ویلبرت داشت فکر میکرد . بنابراین ما انتظار داریم بفهمیم که ویلبرت چه فکری کرد اما بدون هیچ توضیحی تو پست تو یهو میپریم توی گوچه دیاگون ، بدون هیچ مقدمه ای . اینا میرن ، خیلی شیک و مجلسی جارو میخرن و بر میگردن ، هیچ اتفاق خاصی نمیافته ، معلوم نمیشه اون پول از کجا اومد و . . .

ویلبرت اسلینکرد، اگِین :

زیبایی نمایشنامه : 31
فضا سازی : 13
سوژه و ایده: 13
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 86
اصلا نفهمیدم که اون چک ها رو دامبلدور برای چی باید تو زمین به لودو میداد ، چرا چک ها وسط زمین و هوا نیم سوخته بودن؟
ولی باز به نظرم پست خوبی بود .



اتحاد ارغوانی : 79




بررسی پست های تیم میزبان ، ترنسیلوانیا :


آلبوس دامبلدور :

زیبایی نمایشنامه : 35
فضا سازی : 15
سوژه و ایده: 15
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 90

خوب شد؟ نه، خــوب شد؟ نـــه ، خـــــــــوب شد که امتیاز کامل رو گرفتی؟ دلت خنک شد؟ الان دیگه صدبار اسمم رو وسط رول نمیاری دیگه به حق پیژامه ی مرلین ؟ در ضمن دیمن کیم دی؟


لینی وارنر:

زیبایی نمایشنامه : 32
فضا سازی : 14
سوژه و ایده: 13
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 43

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع :85

پستتون پست خوبی بود ، فقط تا اونجایی که من یادمه بازی قبلی رو شما برده بودید نه فانوس . . .


دافنه گرینگراس :

زیبایی نمایشنامه :29
فضا سازی : 12
سوژه و ایده: 13
چهره پست: 4

هماهنگی نمایشنامه : 40

عدم داشتن غلط املایی : 9 امتیاز

مجموع :78

سبک خاص خودتون رو دارید و داشتن سبک مخصوص عموما چیزه خوبیه ولی این سبک شما یه خورده باعث گیجیه خواننده میشه. از طرفی وارد کردن سوژه های فرعی به داستان واقعا خوب و مفیده ولی باید به جا و به موقع وارد بشه ، پست شما منو یاد آشپزخونه ی فیلم گذشته میندازه ، شلوغ پلوغ . البته پست پایانی نوشتن هم واقعا کاره سختیه .



ترنسیلوانیا : 85



تیم ترنسیلوانیا توانست در یک بازی خانگی تیم اتحاد ارغوانی را با نتیجه ی 85 بر 79 شکست دهد و دومین برد پیاپی در زمین خود را به دست آورد .
به بازیکنان هر دو تیم خسته نباشید میگویم .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
#27
زمان برگردان


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۲
#28
و اینک زمان آن فرا رسیدنیه که ما حرف هایمان را در دوئل بزنیَم .
و امشب ، درست در لحظه ای که سیاهی آسمان کور سوهای ستاره های امید را خفه می کند و ابرهای تیره بر چهره ی ماه خدشه وارد میکنند، من تو را انتخاب مینمایم "گودریک گریفیندور ".


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: درخواست نظارت
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲
#29
با درود


یک سری برنامه ی خاص برای قلعه در نظر گرفتم .
اومده بودم که درخواست نظارت بر قلعه رو بدم اما دیدم ویلبرت هم هست . به نظرم ویلبرت آینده داره، یعنی اگه خودش بخواد و دیگران هم کمکش کنند از خوب های سایت میشه .

به هرحال خوشحال میشم به ناظر بعدی قلعه کمک کنم ، چون واقعا یه سری برنامه ی خاص براش طراحی کردم .




ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انجمن "قلعه هاگوارتز"
درخواست شما با موفقیت دریافت شد.
پس از بررسی در موعد مقرر با شما تماس گرفته می شود.


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۴ ۱۶:۱۸:۴۸

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: برنامه ی اسنیج طلایی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲
#30
در وسط زمین چمن کوییدیچ ، مردی ایستاده بود و پشت به دوربین به سمت حلقه هایی نگاه میکرد که در وسط آسمان زیبای ابری بهتر به چشم میامدند .

دوربین با سرعت به مرد نزدیک میشود و بعد در پنج قدمی او می ایستد. مرد به آرامی به سمت دوربین بر میگردد . موهای طلایی شلخته اش در این هوا زیبا به نظر میرسید . صورتش کاملا اصلاح شده بود و لبخندی بر چهره داشت . کت و شلوار استیم فیتِ ! آبی رنگش، کاملا با چشمان آبی اش هماهنگ بود .

- سلام ، من آيدن لينچ جستجوگر سابق تیم ملی ایرلند هستم . از این به بعد هرهفته با بر نامه ی اسنیچ طلایی مهمان خونه هاتون میشیم تا درباره ی اتفاقات افتاده در کوییدیچ جزیره صحبت کنیم . کانال هاتون رو عوض نکنید و بیننده ی جادوگر تی وی باشید .

آیدن دست مشت کرده اش را رو به دوربین بالا آورد و در مقابل دوربین مشتش را باز کرد . اسنیچی از میان دست آیدن بالهایش را باز کرد ، پرواز کرد و رفت .

تصویر کوچک شده


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.