گریفیندور vs هافلپاف
سوژه : بلوجر سمی
- سه تا ویزلی تو تیم؟! سه تا مو قرمز؟!
استرجس با تکان دادن سر حرف گودریک را تایید کرد و در همین حین سه تا ویزلی با همان مو های قرمز وارد رختکن شدند! با همه سلام دادند و مشغول عوض کردن لباس هایشان شدند!
چارلی در حالی که چماق بلوجر زن را از داخل کمد برداشته بود و در دستانش تکان میداد ، گفت: « امروز نشون میدم که مدافع یعنی چی؟! فرد و جرج سال ها بود فقط داشتن مثل دلقکا بازی می کردن!
»
استر با کف دست بر پیشانی خود کوبید و گفت: « تو مهاجمی چارلی! مهاجم! لوئیس مدافعه!
»
لوئیس که در حال بیرون آوردن پیژامه ی قرمز رنگش که مثل همیشه به دست مالی دوخته شده بود ، بود با شنیدن اسم خود به عنوان مدافع کمی شکه شد و گفت: « من مدافعم؟! مدافع؟ مدافع چیکار می کنه دقیقا؟! »
گودریک با شنیدن این جملات جاروی خود را بالا برد تا آن را با کوبیدن به زانوی خود ، بشکند اما استر مانع شد! جیمز هم که تازه وارد رختکن شده بود ، گفت: « اروم باشین بچه ها! من جوری دفاع می کنم که دیگه نیازی به لوئیس نباشه! » و چند تار مویی که روی پیشنانیش افتاده بود را با حرکت سر بکنار زد! تی شرت خودش را بیرون آورد و سیکس پک خود را نمایان کرد!
به یکباره رون از ته دل خندید و گفت: « جیمی امسال تو تیممون دختر نیست! بی خودی رفتی باشگاه!
»
-
استر؟ بگو که رون داره شوخی می کنه! بگو یالا!
استر که از حساسیت جیمز در این مورد خبر داشت ، نزدیک جیمز شد و در گوشش گفت: « نگران نباش! الان با هافلپاف بازی داریم! یه دخترایی هست تو این تیم که نگو! وای! پشت مانتوهاشون هم نوشتن Keep Calm I'm Queen drool: مطمئنم اونا خیلی دوست دارن سیکس پک های تو رو ببینن! »
جیمز که به نظر قانع شده بود ، دو دمبلی که روی زمین بود را برداشت و مشغول بدنسازی قبل از بازی شد! گودریک که اکنون لباس بازی را پوشیده و مشغول بستن شمشیرش به لباس بازی بود ، گفت: « آلبوس کجاست؟ چرا نیومد؟ من که بهت گفتم یه معیار سنی 50 سال لااقل بزار استر! البوس 200 سالشه! »
- نه نگران نباش میاد! تو چرا داری شمشیرتو می بندی؟ نمی ریم جنگ که! میریم بازی ها!
- این حرفتو نشنیده می گیرم استر! شمشیر من همیشه باید کنارم باشه! همیشه
در این لحظه بود که البوس دامبلدور وارد رختکن شد! با همان ردای آبی رنگ همیشگی که پشت ریش هایش دیده نمیشد! اینبار ریش هایش آنقدر بلند شده بودند که روی زمین کشیده می شدند و همانند جارویی زمین را تمیز می کردند. آلبوس عینکش را درست کرد و با صدایی ضعیف گفت: « سلام فرزندانم! خیلی خوشحالم که بعد از 136 سال دوباره تونستم به میادین کوییدیچ برگردم! :grin: »
گودریک فریاد زد: « ینی خااااااک! استر خااااک! دیدی گفتم 200 سالشه؟ دیدی؟ بیا خودش اعتراف کرد! »
آلبوس از بالای عینکش نگاهی به گودریک کرد و گفت: « آروم باش فسیل! تو که از من چند قرن سنت بیشتره!
»
نمی دانیم چرا نویسنده ی این رول از ادامه فضاسازی در رختکن گریفیندور منصرف می شود و سراغ رختکن هافلپاف می رود! (
)
رختکن هافلپاف- سوزان؟ میشه اون مو صاف کنو بدی به من؟!
سوزان مو صاف کن را از برق کشید و آن را به سمت لیلی پرت کرد و بعد گفت: « تموم شدی برش گردون می خوام ته موهامو فر کنم! :aros: »
آریانا در گوشه ای از رختکن نشسته بود! در حالی که عروسک بسیار زشت و قدیمی خودش را بغل کرده بود ، با حالتی عبوس و دپرس در حال مشاهده ی لیلی و سوزان بود! لاکتریا که متوجه حالت آریانا شده بود ، بعد از پوشیدن لباس های بازی کنار او آمد و خم شد تا هم قد او شود: « چیه آریانا چرا بغض کردی؟ ناسلامتی تو مدافع تیم هافلپافی! باید قوی باشی! »
- ولی .... ولی .... مو های من خیلی بی ریخت و بی ترکیبه! من مو صاف کن ندارم تا درستشون کنم!
»
لاکتریا با عصبانیت به سوزان و لیلی نگاه کرد و گفت: « دختر های بی احساس! یکیتون نمی تونستین آریانا رو هم آرایش کنید؟! مکسین؟ هی مکسین؟ تو مو صاف کن داری؟! »
مکسین در حالی که به شدت و با حالتی غیر طبیعی پلک می زد ، گفت: « اره عجیجم! بیا! »
و مو صاف کنی از ساک ورزشیش بیرون آورد و به لاکتریا داد! لاکتریا که متوجه پلک زدن های عجیب مکسین شده بود ، گفت:« هی مکسین؟ چشات مشکلی داره؟ چرا اینطوری شدی؟ اگه مشکلی داری بگو ها! تو مهاجم مایی باید گل بزنی! »
- نه بابا! پلک مصنوعی گذاشتم! می بینی چه خوشگل شدم؟!
در این لحظه بود که وندلین نیز وارد رختکن شد و با صدای بلند گفت: « دخترا! خوشگلا! نازگلا! بیایین دیگه! بازی داره شروع میشه! »
و دختران هافلی با قِر های فراوان به سمت زمین بازی رهسپار شدند!
زمین کوییدیچ هاگوارتزبازیکنان دو تیم آرام آرام وارد زمین می شدند! جلوتر از همه کاپیتان های دو تیم یعنی استرجس و وندلین وارد زمین شدند! استرجس کمی سرش را چرخاند و نیم نگاهی به وندلین زیبا کرد و گفت: « برای تیمتون آرزوی موفقیت دارم! مخصوصا برای شما!
»
وندلین نخودی خندید و گفت: « مرسی گریفی! تو هم موفق باشی عجیجم! اگه بردیمتون نالاحت نشی ها!
»
استر که انتظار نداشت به این سرعت با وندلین گرم بگیرد کمی شکه شد اما توانست این جملات از قبل اماده شده را بگوید: « نگران نباش! ما نمی بازیم! اصلا چطوره یه قرار بزاریم! اگه شما ببرین آبجو مهمون من و اگه ما بردیم مهمون شما! »
وندلین بار دیگر خندید و گفت: « باشه شیطون! پس امشب حسابی میفتی تو خرج!
»
بعد از پایان یافتن لاس زدن های کاپیتان های دو تیم ، آنها قدم بر روی چمن ورزشگاه گذاشتند و هر دوی آنها به همراه بقیه هم تیم هایشان رو به جایگاه های تماشاگران دست تکان دادند اما طولی نکشید که متوجه شدند کسی در جایگاه ها نیست! تنها تعداد انگشت شماری از دوستان نزدیک بازیکنان در همان جایگاه اول تماشاگران نشسته بودند اما آنها نیز انرژی تشویق نداشتند!
کنار دریاچه مدرسهجمع کثیر و حتی همه ی دانش آموزان هاگوارتز در کنار دریاچه در حالی که لباس های سانسور شدنی پوشیده بودند در کنار دریاچه مشغول افتاب گیری ، برنزه کردن ، شنا ، تفریحات بسیار سالم و دور شدن از مشغله های روزمره بودند و به نوعی در حال گذراندن تعطیلات خود در هاگوارتز بودند و هیچ کدام میلی نداشتند که در این هوای بسیار گرم مشغول تماشای بازی کوییدیچ باشند!
بازگشت به زمین کوییدیچ- هی استر؟ پسرم؟ چرا کسی نیست؟ من ریش هامو امروز مرتب کرده بودم بلکه بتوانم جذبه ی گم شده ی خودم را نشان شاگردان بکنم!
استر نیز در حالی که همانند آلبوس بسیار شکه و همچنین غمگین شده بود ، گفت: « نمی دونم آلبوس! هیشکی نیست! پس ما وقتی پیروز شدیم سمت کی خوشحالی کنیم آخه؟!
»
در طرف دیگر جمع دخترانی بودند که بیشتر از پسران گریفیندوری ناراحت و دپرس شده بودند! مکسین با اوقات تلخی گفت: « بیایین بریم یه وقت دیگه بیاییم!
»
- آره! اخه اینطوری چه فایده ای داره؟ این همه به خودمون رسیدیم آخرش همین؟ واقعا همین؟ چطور دلتون میاد؟!
در همین حین مادام هوچ که دقیقا وسط زمین قرار داشت ، با صدای بلند فریاد زد: « هر دو تیم به صف شن تا هرچه سریعتر بازی رو شروع کنیم! کرم ضد آفتابم بیشتر از این نمی تونه دووم بیاره! سریع! زود باشین! »
اعضای هر دو تیم کنارمادام هوچ رفتند و بعد با اشاره او سوار جارو های خود شدند و اوج گرفتند! مادام هوچ سوت خود را بر دهانش گذاشته بودند و بر روی دو پایش خم شد تا صندوقچه توپ ها را باز کند اما در همین حین یک پسر سال اولی در حالی یک صندوقچه دیگر را به زور بلند کرده بود ، وارد زمین شد و بکنار مادام هوچ آمد!
- چیه دیوید؟ چرا اومدی؟ مگه نمی دونی بازی رسمی داریم؟!
پسر بچه صندوقچه را روی زمین گذاشت و آه بلند از روی خستگی کشید و گفت: « استاد یه اسلیترینی صندوقچه توپ ها رو عوض کرده بود که من دیدمش! اون صندوقچه ی شما خالیه! »
- امان از دست شاگرد های خرابکار! باشه بیا اینو بردار و برو! مرسی
پسر بچه صندوقچه ی اولی را برداشت و لنگان لنگان از زمین خارج شد! مادام هوچ صندوقچه ی جدید را باز کرد! اول از همه بلوجر هارو رها کرد و بعد اسنیچ را! کوافل را نیز برداشت و بلند شد! در حالی که کوافل را با تمام قدرت به سمت بالا پرت کرد ، سوت آغاز بازی را زد!
گودریک با سرعت به طرف کوافل حرکت کرد و آن را گرفت در حالی که مهاجمان تیم هافل در حال آخرین وارسی وضعیت صورت خود با اینه های جیبی بودند! گودریک به یک سمت حرکت کرد و پشت سرش چارلی نیز حرکت می کرد! بالاخره اولین بلوجر به سمت گودریک پرتاب شد و گودریک به راحتی جا خالی داد! گودریک کم کم به دروازه می رسید که سوزان بونز مقابلش قرار داشت! گودریک سرعتش را کم کرد تا چارلی به سمت دیگر برسد! بلوجر دیگری به سمت گودریک پرتاب شد و به گودریک برخورد کرد اما گودریک قبل از اینکه تعادلش را از دست دهد توانست کوافل را به چارلی پاس دهد! چارلی قبل از اینکه سوزان به دروازه ی مقابل چارلی برسد ، کوافل را پرتاب کرد و گل اول را زد!
گریفیندوری های فریاد شادی سر دادند و به سمت زمین خود برگشتند! گودریک نیز که اکنون توانسته بود تعادل خودش را بازیابد ، با سرعت به سمت زمین خود برگشت اما دریغ از آنکه چیزی در درون وجودش در حال تغییر بود!
سوزان با پرتاپ کوافل به لاکتریا بازی رو دوباره شروع کرد! لاکتریا کوافل را گرفت و با سرعت نچندان زیاد و با ارامش خاصی شروع به حرکت کرد! چارلی و گودریک به سمت لاکتریا رفتند تا کوافل را از او بگیرند اما آلبوس دامبلدور هنوز در همان جایی که زمان شروع مسابقه قرار داشت ، ایستاده بود و هنوز در این فکر بود که به کدام سمت برود ، به نفع تیمش خواهد بود؟!
قبل از اینکه گودریک یا چارلی به لاکتریا برسند ، یک بلوجر محکم به لاکتریا برخورد کرد و او را از جارویش آویزان کرد! کوافل قبل از اینکه روی زمین بیفتد ، توسط چارلی گرفته شد! چارلی با سرعت دوباره اوج گرفت و به سمت دروازه هافلپاف رهسپار شد! گودریک نیز از سمتی دیگر به دروازه نزدیک میشد! چارلی به راحتی از کنار مکسین و فنگ که قصد گرفتن کوافل او را داشتند ، گذشت و آن را محکم به گودریک پرتاب کرد! گودریک کوافل را گرفت و شروع به حرکت کرد!
- کجا؟ اینور گودی! اینور!
گودریک متوجه حرف جیمز نمیشد و با سرعت به راه خود ادامه میداد! برایش عجیب بود چون فاصله ی چندانی با دروازه نداشت اما طول کشید تا به دروازه برسد! او سوزان را درون دروازه می دید که مات و مبهوت به او نگاه می کرد گویی نمی خواست واکنشی از خود نشان دهد! گودریک تغییر مسیر داد و کوافل را از دروازه وسطی تبدیل به گل کرد!
رون ویزلی که چشمانش کم کم داشت از حدقه در می آمد ، گفت: « گودی تو چیکار کردی؟!
»
- گل زدم دیگه! هورا! بیست به هیچ به نفع ما!
»
اعضای تیم گریفیندور در عجب حرکت گودریک بودند اما مادام هوچ با اشاره ای به رون گفت که هرچه سریعتر بازی را دوباره شروع کند! رون کوافل را محکم به سمت آلبوس پرتاب کرد! آلبوس ریش هایش همانند یک تور بزرگ کرد و کوافل به آرامی داخل آن فرود آمد!
- هی گرفتمش!
مکسین که کنار البوس بود ، کوافل را از داخل ریش های دامبلدور برداشت و گفت: « مرسی پرفسور! » و با سرعت دور شد!
چارلی با سرعت به طرف مکسین حرکت کرد اما مکسین سریع کوافل را به لاکتریا پاس داد تا مانع از دست رفتن کوفل شود! لاکتریا کوافل را گرفت و شروع به حرکت کرد اما حرکت او تمامی اعضای دو تیم را متعجب کرد!
- کجا لاکی؟ اونور نه! اونور دروازه ی خودمونه!
اما لاکتریا انگار چیزی نمی شنید و او نیز کوافل را به دروازه ی تیم خودشان فرستاد و باعث شد نتیجه بیست به ده شود! تمامی بازیکنان دو تیم متعجب شده بودند و توضیحی برای اتفاقات افتاده نداشتند اما جستجوگر های دو تیم خبری از اتفاقات داخل زمین نداشتند و به دنبال اسنیچ طلایی بودند!
استرجس و لیلی لونا پاتر در غرب زمین کوییدیچ ، کنار برج تماشگران با سرعت در حال پرواز بودند و به دنبال شیء زرد رنگی بودند که دعا می کردند آن شیء اسنیچ باشد!
- دختر خانوم درسته که تو نبوغ پاتر هارو داری اما من باید اسنیچ رو بگیرم! مخصوصا این بازی که نباید شرطم رو با وندلین ببازم!
- چلا آخه؟ تولو خدا بزار من بگیرمش! من جستجوگرم! باید اسنیچ رو من بگیلم!
استر با تعجب به لیلی نگاهی انداخت و متوجه بلوجر که مستقیما به طرف صورتش می آمد ، نشد و بلوجر به هدف برخورد کرد و استرجس را از روی جارویش پایین انداخت!
- وای ... خولد زمین! کاش دمالش نشکله!
لیلی هنوز به دنبال اسنیچ بود که هر لحظه سرعتش به علت گرمای بیش از حد کم و کمتر میشد اما بعید بود لیلی با این سرعت آن را بگیرد!
حدود یک ربع از بازی گذشته بود و نتیجه بازی هشتاد به هفتاد به نفع گریفندور بود و هنوز گودریک و لاکتریا به زدن گل به خودی ادامه می دادند و حتی مکسین و چارلی نیز همانند آنها بعد از دریافت ضربه ای از بلوجر شروع به زدن گل به خودی کرده بودند!
آریانا در این میان کنار لیلی آمد و گفت: « خاله لیلی؟ »
- جون خاله؟ بگو عزیزم؟! چیه شکلات می خوایی؟
- نه! خاله وندلین گفت بهت بگم زودتر اسنیچ رو بگیری چون بازی خیلی قر و قاطی شده! همین! بوس بوس! خدافظ
و آریانا رفت! لیلی دوباره به مسیر قبلی خود نگاه کرد و به سختی توانست دوباره اسنیچ را که زیر نور خورشید می درخشید ، تشخیص دهد اما فاصله اش هر لحظه بیشتر میشد و لیلی نیز کم کم خسته میشد!
- آه! چه بازی مسخله ایه کوییدیچ! زود تموم شه کاش! باید بلم خرید کوچه ی دیاگون!
در همین لحظه استرجس به یکباره با سرعت نزدیک لیلی شد و از او گذشت و بسیار نزدیک اسنیچ شد و حتی آز ان نیز گذشت! لیلی که که فکر کرد دیگر استر اسنیچ را گرفته است ، با دیدن حرکت استر بسیار متعجب شد! استر روی جارویش بلند شد و ایستاد! ردای خود را در آورد و در حالی که ردایش را همانند تور گرفته بود ، روی اسنیچ پرید!
لیلی به سمت استر که اکنون روی زمین ولو شده بود ، رفت! سر و صورت استر پر از رخم و خون شده بود! به سختی چرخید و روی پشتش دراز کشید! ردایش را بلند کرد و به سمت لیلی گرفت: « بیا! بگیرش! »
لیلی که متعجب شده بود ، ردا را گرفت و لای آن را باز کرد و توانست اسنیچ را ببیند!
- بگیرش تا برنده شیم!
- ولی اینطوری ما بلنده میشیم نه شما!
- نه! ما می بریم! ما می بریم! :hyp:
لیلی اسنیچ را با دست راستش گرفت و دستش را بالا گرفت! سوت مادام هوچ به صدا درآمد و هافلپاف 220 به 80 برنده مسابقه شد!