1. تو یه رول سعی کنید به ذهن یکی نفوذ کنید. خلاقیت به خرج بدید و روی سوژه سازی، شخصیت ها و توصیف به شدت کار کنید.(20 نمره)
-
نکبت! ذهنتو باز کن ببینم! لیجیلیمنس!
- هشت بار نگاه کردی دیدی من اصلا یادم نمیاد کجاست. به ریش مرلین من نمیدونم کجاست! به ردای مرلین من نمیدونم کجاست! به مسواکش اگر من بدونم کجاست! دست از سرم بردار بلا!
- تو شبا برای نجینیِ لرد لالایی میگی! تو آخرین نفری هستی که شبا میبینیش! به جز تو کی ممکنه بدونه شلوارکِ نجینی کجا گم شده؟!
لیجیلیمنس!
- پروتـ ..
- کروشیو! چطور جرات میکنی جلوی مرگخوار مخوف و وفادارِ لرد بایستی؟! اونجا چی قایم کردی؟! صبر کن ببینم.. رودولف؟! اون کیک شکلاتی چیه اون گوشهی ذهنت؟! تو کیک صبحانهی من رو که گم شده بود خوردی؟! تو این کارو کردی؟!!!!
- بلا ما که با هم این حرفا رو نداریم
- چرا ما دقیقا این حرفا رو داریم! من ناخونای آرسینوس رو بخاطر این مساله کشیدم! شلوارک هم کار خودته! لیجیلیمنس! لیجیلیمنس! زود باش بگو دیگه چیا قایم کردی!
- من هیچی قایم نکردم. فقط کیک بود. به بند کفشهای مرلین قسم فقط همین بود!
بلاتریکس درحالی که رودولف روی صندلی طناب پیچ شده نوک چوبدستی رو بیشتر توی دماغ رودولف فرو میکنه و با حجم موهاش روی سرش خم میشه و نگاه ترسناکی به رودولف میندازه:
- شاید پیش تو نباشه ولی تو چیزی دیدی که نمیذاری من بدونم چیه. من میشناسمت!
- من هیچی ندیدم
بلاتریکس کمی سکوت میکنه و چوبدستی رو از دماغ رودولف درمیاره. با شنل رودلف تمیزش میکنه و میخواد به سمت در خروجی بره.
- میری؟
- آره تو هیچی نمیدونی! میرم به لردسیاه بگم!
بلاتریکس ناگهان برمیگرده و چوبدستی رو توی چشم رودولف فرو میکنه: " لیجیلیمنس! "
( در ذهنِ رودولف:
)
- دیدم! دیدم پشت اون نخودِ مغزت رو دیدم! اون شلوارکِ نجینیه .. روی چوبدستیِ لردسیاه؟!
- آره
میخواستی لرد رو لو بدم؟! من هیچوقت به لرد خیانت نمیکنم
بلاتریکس رو به دوربینی که به سقفِ شکنجه گاه متصل بود نگاه میکنه:
2. کاربردای ذهن خوانی رو همراه با توضیح بگید. (5 نمره)
(1) جستجو در ذهن قربانی: وقتی فردی رو برای شکنجه میاریم به شکنجهگاهِ سیاهان، ازش بازپرسی میکنیم. اونا همیشه دروغ میگن. ما اونا رو بیشتر شکنجه میکنیم. در آخرین مرحله قبل از آوادا زدن ذهنش رو میخونیم ببینیم اموال ِ منقول یا غیر منقول چیا دارن. بهرحال زندگی خرج داره!
(2) جستجو در ذهن مرگخوارای دیگه: وقتی لردسیاه ماموریتی به مرگخوارا میدن و همگی از ماموریت برمیگردن. قبل از گزارش ذهن بقیه رو میخونیم. رودولف ماموریتش کامل نیست و قربانی موردنظر فرار کرده. ما گوشهای رودولف رو میبُریم و به سرورمون تقدیم میکنیم. هیچ چیزی نباید سرورِ ما رو ناراحت کنه.
(3) وقتی حال نداریم حرف بزنیم: گل سینه زمردمون رو گم کردیم، حال نداریم بپرسیم کی برداشته. ذهن بقیه رو میخونیم ببینیم اونا برداشتن یا نه!
(4) ببینیم کسی بیداره یا نه: صبح جمعه است و ما تا دیروقت همراه لردسیاه مشغول شکنجه تفریحی بودیم با بقیه مرگخوارا. الان با اینکه ساعت نزدیک یازدهه ولی صدای جیک زدنِ کسی نمیاد. یه ذهن خوانیِ کلی میکنیم میفهمیم هیچکسی خونه نیست بجز گاومیشِ باروفیو که مشغول تماشای تکرار فوتبال دیشبه! بله همه رفتن کوهنوردی و کسی ما رو با خودش نبرده
(5) میریم رستوران: سفارش غذای شماره یک رو میدیم، میگه نداره. غذای شماره دو رو هم نداره. و همینجور الی آخر. ولی همه مشغول غذا خوردنن و مشتریان جدید هم میشینن کوفت میکنن عذاشون رو. میفهمیم یک جای کار ایراد داره. ذهن گارسون رو میخونیم. میفهمیم محفلیه و اساسا با ما مشکل داره. دست و پاش رو جدا میکنیم و برای سرآشپز میفرستیم. کسی حق نداره با مرگخوارای لردسیاه اینجوری رفتار کنه
(6) بازی گل یا پوچ: وقتی گل یا پوچ بازی میکنیم و گل دست تیم مقابل میفته. ذهن اونها رو میخونیم. و گل رو پیدا میکنیم.
(7) خرید کردن: مثلا ما میریم خرید. از شنلی خوشمون میاد ولی فروشنده میگه سایز شما رو تمام کردیم. چرا؟! چون برای مامانش نگه داشته. اینجا ما ذهنش رو میخونیم و میبینیم دروغ میگه. تا حد مرگ کتکش میزنیم و در ویترین آویزونش میکنیم. شنل رو برمیداریم و میریم.
3. بدترین خاطره ای که ممکنه وقتی یکی وارد ذهنتون میشه ببینه، چیه؟ با توضیح میخوام! (5 نمره)
بدترین خاطره .. تمام لحظاتی که آزکابان بودم .. دور بودن از لردسیاه .. اینکه هیچ اثر و نشانی ازشون نبود .. علامت شوم مدتها خاموش بود .. لحظاتی توی یک سلول سرد به تاریکی خیره میشدم و روی خاطرات روزهای ِ با لرد بودن تمرکز میکردم .. شاید اینکه اون دیوانهسازهای لعنتی هیچوقت نتونستن روح منو خاموش کنن بخاطر اون خاطراتِ درخشان و بی نظیر باشه ..
4. شما الان و در این لحظه یکی به ذهنتون نفوذ کرده. چطوری سعی میکنید پرتش کنید بیرون؟ کامل توضیح بدید! (5 نمره، برای دانش آموزان رسمی)
اسنیپ همیشه به ما حسادت میکنه. چون ما مرگخوارِ وفادارِ لردسیاه هستیم. دیروز لردسیاه یک جعبه شکلات تلخ 84 درصد به ما هدیه داد. ما از چشم اسنیپ پنهانش کردیم. امروز جلوی شومینه بودیم که متوجه شدیم اون ملعون دماغش رو در مغز ما فرو کرده. چوبدستی رو سریع بیرون کشیدیم و طلسم پروتگو رو گفتیم. و با همه روح و نیرویی که داشتیم اطلاعات مغزمون رو پوشش دادیم و اسنیپ رو بیرون کردیم!