هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفترچه خاطرات
پیام زده شده در: ۵:۴۰ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۵
#21
روی صندلی ای کنار پنجره نشسته بودم و به لرد نگاه میکردم که روی صندلیِ وزیر نشسته بود. وزیر آنسوی میز کمی خم شده بود و بی وقفه درحال چاپلوسی بود.

بی قرار بودم. بیرون از پنجره آسمان تاریک بود. با انگشت در حالِ شکل دادن به بخارات روی شیشه بودم که ضربه‌ی ناگهانی ای به شیشه کمی از جا پراندم. جغد کوچکی بی قرار به پنجره نوک میزد.

********

جغد ثانیه ای بعد میانِ دستانم بود. خاکستری بود و از سرما پف کرده بود. طوماری به اندازه دو سانتی متر به پای راستش متصل شده بود. طومار را که باز کردم کلمات چشمانم را پُر و خالی میکرد.. از جایم بلند شدم. لرد در اولویت بود. ولی .. ولی شاید به اندازه آخرین دیدار میشد کمی از او دور شد؟

********

لرد ترجیح میداد به جای اینکه زود به خانه ریدل برگردد شام را در وزاتخانه بخورد. در تعجب بودم اصل علاقه ای به غذا خوردن داشت؟ این ابتدایی‌ترین اولویتِ خیلی‌ها، برای اون شاید مقام چهارم را داشت. بعد از خودش و جادوی سیاه و نجینی و شاید .. تنهایی؟

********

حالا جلوی درِ خانه بودم .. آمبولانس آمد .. جلو که رفتم چند جادوگر و ساحره که آنجا بودند با تصور اینکه غمی چنین مرا رام‌تر میکند جلو آمدند و مشخص بود قصد دارند مانع نزدیک شدنم بشوند. دور کردنشان چیزی نبود که نیازی به ملاطفت داشته باشد. بدون تکان خیلی واضحِ چوبدستی هم دو ثانیه بعد کنارم اثری از آنها نبود.. راننده آمبولانس چقدر چهره اش آشنا بود ..کمی شبیه ارنی نبود؟..

********

خیلی چیزها یادم هست .. خیلی چیزها که هرگز فراموش نمی‌شوند .. یادم هست حجمِ تن‌ش و موهای سپیدش و .. یادم هست که زیر تابوت را گرفتم. هیچ جادویی نبود .. تمام شانه های من بود و .. شاید دیگران؟ ولی مهمترین برای او من بودم، که بودم .. مهمترین برای من، او بود ، که دیگر نبود ..


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#22
امتیازات اولین جلسه آموزش جادوی سیاه

_______________________

گریفیندور 35


آرسینوس جیگر 35

آلیشیا اسپینت 35

گویندالین مورگن 35


_______________________

اسلیترین 35

پانسی پارکینسون 35

سیوروس اسنیپ 35

دراکو مالفوی 35


_______________________

هافلپاف 0

_______________________

ریونکلاو 0


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: آموزش جادوي سياه !
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#23
امتیازات اولین جلسه آموزش جادوی سیاه

_______________________

گریفیندور 35


آرسینوس جیگر 35

آلیشیا اسپینت 35

گویندالین مورگن 35


_______________________

اسلیترین 35

پانسی پارکینسون 35

سیوروس اسنیپ 35

دراکو مالفوی 35


_______________________

هافلپاف 0

_______________________

ریونکلاو 0


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: آموزش جادوي سياه !
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#24
:: جلسه دوم ::


بلاتریکس وارد دخمه تاریک میشه. هوا گرم سرد معتدل خوب عالی ، هر کدوم که هست به ما مربوط نیست. اینجا که کلاسِ هواشناسی نیست!

بعد از ورودِ بلاتریکس در همچنان باز هست چون جعبه بزرگی در هوا شناور بود و بعد از بلا وارد کلاس شد. دانش آموزان بی حال و حوصله بودند. این ترم برخلاف انتظارشون بسیار مزخرف در حال پیش رفتن بود.

در کلاس بسته میشه و بلاتریکس بدون اینکه بشینه کنار میز با همون ژست همیشگی می ایسته و جعبه هم دیگه روی میز قرار میگیره. درحالی که همچنان به دانش آموزانی که رو به رویش نشسته بودند نگاه میکرد، چوبدستی اش رو تکون داد و در جعبه باز شد. به محض باز شدنِ جعبه صدای بهم خوردن چند وسیله‌ی ظاهرا فلزی به گوش رسید. ولی اتفاق دیگه ای نیفتاد.

- خب امروز میخوام به شما وسایل و ابزارآلاتِ شکنجه رو آموزش بدم. برای این جلسه ما نیاز به یک داوطلب داریم که البته چون کسی از بین شما جرات داوطلب شدن نداره رودولف این کار رو با خوشحالی انجام میده.

بین دانش آموزان همهمه ای شد. ظاهرا از بی حالی ِ ابتدای کلاس خبری نبود.

- چرا همیشه من؟!

- کروشیو رودولف. بیا کنار تابلو بایست.

- نــــــــــــه. من نمیام. من هزار تا آرزو دارم !

بلاتریکس که اوضاع رو اینطور دید ابتدا با آرامش وسایل فلزی رو از توی جعبه درآورد. وسایلی که شامل قیچی، اره، میخ، ناخن گیر، چکش، پنجه بکس، طناب، و چند وسیله دیگر از این قبیل بود. سپس از نوربرتا و لینی و ریگولوس و ارنی خواست تا رودولف را به جلوی کلاس بیاورند.

- دست به من نزنید

-


تکالیف

(1) یک رول بنویسید که طی اون رودولف توسط نوربرتا و لینی و ریگولوس و ارنی با وسایلی که نام بردم شکنجه میشه. ( 30 نمره )

(2) یک پاراگراف بنویسید که در آن از هفت عبارتِ " قیچی - کوفته قلقلی - عینک - ژاکت - مرلین - ساعت برنارد - میخ " استفاده شده باشد و در متن یک نفرشکنجه شود.(مخصوص دانش آموزان رسمی ) ( 5 امتیاز )


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#25
1. تو یه رول سعی کنید به ذهن یکی نفوذ کنید. خلاقیت به خرج بدید و روی سوژه سازی، شخصیت ها و توصیف به شدت کار کنید.(20 نمره)


- نکبت! ذهنتو باز کن ببینم! لیجیلیمنس!

- هشت بار نگاه کردی دیدی من اصلا یادم نمیاد کجاست. به ریش مرلین من نمیدونم کجاست! به ردای مرلین من نمیدونم کجاست! به مسواکش اگر من بدونم کجاست! دست از سرم بردار بلا!

- تو شبا برای نجینیِ لرد لالایی میگی! تو آخرین نفری هستی که شبا میبینی‌ش! به جز تو کی ممکنه بدونه شلوارکِ نجینی کجا گم شده؟! لیجیلیمنس!

- پروتـ ..

- کروشیو! چطور جرات میکنی جلوی مرگخوار مخوف و وفادارِ لرد بایستی؟! اونجا چی قایم کردی؟! صبر کن ببینم.. رودولف؟! اون کیک شکلاتی چیه اون گوشه‌ی ذهنت؟! تو کیک صبحانه‌ی من رو که گم شده بود خوردی؟! تو این کارو کردی؟!!!!

- بلا ما که با هم این حرفا رو نداریم

- چرا ما دقیقا این حرفا رو داریم! من ناخونای آرسینوس رو بخاطر این مساله کشیدم! شلوارک هم کار خودته! لیجیلیمنس! لیجیلیمنس! زود باش بگو دیگه چیا قایم کردی!

- من هیچی قایم نکردم. فقط کیک بود. به بند کفشهای مرلین قسم فقط همین بود!

بلاتریکس درحالی که رودولف روی صندلی طناب پیچ شده نوک چوبدستی رو بیشتر توی دماغ رودولف فرو میکنه و با حجم موهاش روی سرش خم میشه و نگاه ترسناکی به رودولف میندازه:

- شاید پیش تو نباشه ولی تو چیزی دیدی که نمیذاری من بدونم چیه. من میشناسمت!

- من هیچی ندیدم

بلاتریکس کمی سکوت میکنه و چوبدستی رو از دماغ رودولف درمیاره. با شنل رودلف تمیزش میکنه و میخواد به سمت در خروجی بره.

- میری؟

- آره تو هیچی نمیدونی! میرم به لردسیاه بگم!

بلاتریکس ناگهان برمیگرده و چوبدستی رو توی چشم رودولف فرو میکنه: " لیجیلیمنس! "

( در ذهنِ رودولف: )

- دیدم! دیدم پشت اون نخودِ مغزت رو دیدم! اون شلوارکِ نجینیه .. روی چوبدستیِ لردسیاه؟!

- آره میخواستی لرد رو لو بدم؟! من هیچوقت به لرد خیانت نمیکنم

بلاتریکس رو به دوربینی که به سقفِ شکنجه گاه متصل بود نگاه میکنه:



2. کاربردای ذهن خوانی رو همراه با توضیح بگید. (5 نمره)

(1) جستجو در ذهن قربانی: وقتی فردی رو برای شکنجه میاریم به شکنجه‌گاهِ سیاهان، ازش بازپرسی میکنیم. اونا همیشه دروغ میگن. ما اونا رو بیشتر شکنجه میکنیم. در آخرین مرحله قبل از آوادا زدن ذهنش رو میخونیم ببینیم اموال ِ منقول یا غیر منقول چیا دارن. بهرحال زندگی خرج داره!

(2) جستجو در ذهن مرگخوارای دیگه: وقتی لردسیاه ماموریتی به مرگخوارا میدن و همگی از ماموریت برمیگردن. قبل از گزارش ذهن بقیه رو میخونیم. رودولف ماموریتش کامل نیست و قربانی موردنظر فرار کرده. ما گوشهای رودولف رو می‌بُریم و به سرورمون تقدیم میکنیم. هیچ چیزی نباید سرورِ ما رو ناراحت کنه.

(3) وقتی حال نداریم حرف بزنیم: گل سینه زمردمون رو گم کردیم، حال نداریم بپرسیم کی برداشته. ذهن بقیه رو میخونیم ببینیم اونا برداشتن یا نه!

(4) ببینیم کسی بیداره یا نه: صبح جمعه است و ما تا دیروقت همراه لردسیاه مشغول شکنجه تفریحی بودیم با بقیه مرگخوارا. الان با اینکه ساعت نزدیک یازدهه ولی صدای جیک زدنِ کسی نمیاد. یه ذهن خوانیِ کلی میکنیم میفهمیم هیچکسی خونه نیست بجز گاومیشِ باروفیو که مشغول تماشای تکرار فوتبال دیشبه! بله همه رفتن کوهنوردی و کسی ما رو با خودش نبرده

(5) میریم رستوران: سفارش غذای شماره یک رو میدیم، میگه نداره. غذای شماره دو رو هم نداره. و همینجور الی آخر. ولی همه مشغول غذا خوردنن و مشتریان جدید هم میشینن کوفت میکنن عذاشون رو. میفهمیم یک جای کار ایراد داره. ذهن گارسون رو میخونیم. میفهمیم محفلیه و اساسا با ما مشکل داره. دست و پاش رو جدا میکنیم و برای سرآشپز میفرستیم. کسی حق نداره با مرگخوارای لردسیاه اینجوری رفتار کنه

(6) بازی گل یا پوچ: وقتی گل یا پوچ بازی میکنیم و گل دست تیم مقابل میفته. ذهن اونها رو میخونیم. و گل رو پیدا میکنیم.

(7) خرید کردن: مثلا ما میریم خرید. از شنلی خوشمون میاد ولی فروشنده میگه سایز شما رو تمام کردیم. چرا؟! چون برای مامانش نگه داشته. اینجا ما ذهنش رو میخونیم و میبینیم دروغ میگه. تا حد مرگ کتکش میزنیم و در ویترین آویزونش میکنیم. شنل رو برمیداریم و میریم.

3. بدترین خاطره ای که ممکنه وقتی یکی وارد ذهنتون میشه ببینه، چیه؟ با توضیح میخوام! (5 نمره)


بدترین خاطره .. تمام لحظاتی که آزکابان بودم .. دور بودن از لردسیاه .. اینکه هیچ اثر و نشانی ازشون نبود .. علامت شوم مدتها خاموش بود .. لحظاتی توی یک سلول سرد به تاریکی خیره میشدم و روی خاطرات روزهای ِ با لرد بودن تمرکز میکردم .. شاید اینکه اون دیوانه‌سازهای لعنتی هیچوقت نتونستن روح منو خاموش کنن بخاطر اون خاطراتِ درخشان و بی نظیر باشه ..

4. شما الان و در این لحظه یکی به ذهنتون نفوذ کرده. چطوری سعی میکنید پرتش کنید بیرون؟ کامل توضیح بدید! (5 نمره، برای دانش آموزان رسمی)


اسنیپ همیشه به ما حسادت میکنه. چون ما مرگخوارِ وفادارِ لردسیاه هستیم. دیروز لردسیاه یک جعبه شکلات تلخ 84 درصد به ما هدیه داد. ما از چشم اسنیپ پنهانش کردیم. امروز جلوی شومینه بودیم که متوجه شدیم اون ملعون دماغش رو در مغز ما فرو کرده. چوبدستی رو سریع بیرون کشیدیم و طلسم پروتگو رو گفتیم. و با همه روح و نیرویی که داشتیم اطلاعات مغزمون رو پوشش دادیم و اسنیپ رو بیرون کردیم!


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
#26
١-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.


- سرورم این وسیله مشنگی نمیذاره عمق رضایتم رو بابت تصمیمتون متوجه بشید. البته شما همیشه همه چیز رو به بهترین نحو متوجه میشید حتی اگر پای تلفن باشه .

- بلا ! ما میدونستیم مخالفت نمیکنی. پس امشب رودولف رو بفرست به خونه گانتها. لشکر جدید ایمپری که میخوایم درست کنیم برای جادویی تر شدن هفت تا از مرگخوارها رو هم میخوایم بهشون اضافه کنیم.

و تلفن قطع میشه. بلاتریکس گوشی تلفن رو روی دستگاه میذاره و اسموتی شکلاتی که روی اوپن آشپزخونه گذاشته بود برمیداره و جلوی تلویزیون میشینه.

دستگاه پخش رو روشن میکنه و مشغول دیدن جدیدترین دی وی دی آموزش پیشرفته ترین و سیاهترین جادوها میشه که لردسیاه به تازگی منتشر کرده بود و به تعداد معدودی به فروش رسونده. البته نسخه بلاتریکس کاملا سفارشی بود ولی بلاتریکس برای قدردانی از لرد مبلغ قابل توجهی رو از حساب گرینگوتزش خارج کرد و به گاوصندوق خونه ریدل منتقل کرد.

در دنیا چیزی برایش جذابتر از لردسیاه و اهدافش نبود. تا جاییکه به یاد داشت مجذوب چهره‌ی سیاهِ جادوها بود و با آشنا شدن با لردسیاه انگار تمام اهداف زندگیش را یک جا دیده بود. اگر لازم میشد از جانش هم دریغ نمیکرد. و جلوی تمام دنیا می ایستاد و به بدترین عقوبتشان میرساند، اگر فقط میخواستند انگشتی در برابر لرسیاه خم کنند!

همانطور که تبلیغات ابتدای دی وی دی را نگاه نمیکرد میکرد، آخرین قسمت از محتویات اسموتی‌اش را هورت کشید و ظرف رو کنار گذاشت. دفترچه یادداشتی ظاهر کرد و مدادش رو از اتاق فراخوند. تصویر روی لردسیاه زوم شد. بلاتریکس شروع به نوت برداری کرد. تصویر کوچک شده



نیم ساعت بعد

- به این قسمت خوب دقت کنید جادوجوهای گرامی! چوبدستی رو توی چشم قربانی فرو میکنید و خلاف جهت عقربه های ساعت میچرخونید. طلسم سابثداکتو رو جوری به زبون میارید که در انتها چشم منفجر که میشه هیچ، نصف مغزش هم بیاد توی دهنش!!

- کجایی بلا؟

- اینجااااام!

- نمیبینمت. این همه دفترچه و برگه و خرده مداد اینجا چیکار میکنه؟! همین یک ساعت پیش که رفتم خرید اینجا مرتب بود!!

با صدای خفیفی از انفجار بلاتریکس از پشت برگه ها و دفترچه ها بیرون اومد و با خونسردی گفت:

- جدیدترین آموزشهای لردسیاه به دستم رسیده و در حساسترین قسمتش تمرکزم رو به هم زدی رودولف!!

- به ریش مرلین! بلا! ما فقط برای ناهار اینجاییم و تو تمام وقت کنار لردی!

- و تو اعتراضی داری؟! تو که میدونی تمام افکار و عقاید من در لرد خلاصه میشه. خود توئم در این مورد با من اشتراک نظر داشتی رودولف و خب اگــ ..

- بلا! بلا! چه اعتراضی! تو از من پیتزا خواستی و من رفتم برات خریدم. تو که نمیخوای پیتزای سرد بخوری؟!

بلاتریکس تماس تلفنی لردسیاه رو به یاد آورد و گفت:

- همم. حالا که فکرش رو میکنم حق با توئه. ولی لرد هم پیتزا دوست دارن. امشب پیتزا رو برای لردسیاه ببر به خونه گانتها. و تا تو برگردی من بقیه دی وی دی رو نگاه میکنم.

- ولی بلا ..

- ولی و اما نداره! زودتر برو. هیچوقت لردسیاه رو در انتظار نذار!

رودولف درحالی که پیتزا هنوز توی دستش بود آهی میکشه و از خونه بیرون میره و روی ایوان می ایسته و دور خودش میچرخه و ناپدید میشه.

بلاتریکس که سریع پشت پنجره آمده بود تا از رفتن رودولف مطمئن بشه با خیالی آسوده پرده رو میندازه و با خودش فکر میکنه که اگر لرد از خودش هم انتظار داشت که ایمپری بشه، حتما این کار رو میکرد. لرد و خدمت کردن به لرد و در مسیر ِ لرد قدم برداشتن، مهمترین و در حقیقت تنها دلیلِ بودن و زندگی کردن برای بلاتریکس بود.


(سوال مخصوص دانش آموزان رسمي) ٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟ يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟ حكيمانه س؟ خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد. رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. ٥امتياز


اون دانش آموزی که زحمت میکشه طبق یک برنامه زمانی از خواب بیدار میشه و دنبال علم و دانشه، با شروع کلاسها بصورت کاملا پرشوری دنبال ثبت نام میره و اگر پست ثبت نام وجود نداشته باشه خودش اون پست رو خلق میکنه اصلا! یعنی اینجوری به شما بگم که فلسفه‌ش تلاش و پیگیری دانش آموزها و توی صف ایستادنِ اونهاست. آیا دانش آموزی که برای کلاس فلسفه مجبوره وقت بذاره خودش رو به در و دیوار میکوبه فرق نداره با دانش آموزی که داره از توی کوچه های هاگوارتز رد میشه و یهو میبینه دارن ثبت نام میکنن و میاد توی کلاس؟! آری آغاز ثبت نام کردن است، ولی پایانِ راه ناپیداست!


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
#27
1-در قالب یک رول بگید که به مریخ رفتید و یک سول مریخی رو شرح بدید...اینکه چه چیزهایی میبینید و چه کارهایی میکنید و چه اتفاق هایی میفته...همه چیر به خودتون بستگی داره فقط خاطره یک روز از سفر مریخیتون رو میخوام.(20 نمره)

- ما در این قوطی کبریت احساس خفگی میکنیم. بلاتریکس موهات تمامِ مدت توی چشم ما فرو رفته! پس کی میرسیم. رودولف اینقدر به نجینیِ ما دست نزن. گره خورد از دستِ تو!

چوبدستیم رو از توی جیب شنلم درآوردم. ابتدا معلق شد، ولی دوباره توی دستم گرفتمش:

- آواداکداورا رودولف !

ولی نمیتونستم به بخار تبدیلش کنم. شاید چون از زمین دور شده بودیم؟ دهن نجینی رو باز کردم و جسد رودولف رو در حلقش فرو کردم.

- بهترین کار ممکن! آفرین بلا. ما الان بهتر نفس میکشیم. شاید حتی بتونی باروفیو و دراکو رو هم مدتی رو نه با آوادا و صرفا برای استراحت به معده نجینی ِ عزیزم بفرستیم؟! یا حتی موهایـ ..

لردسیاه حرفهاشون رو قطع کردند چون با صدای ناهنجار و تکون های بدی از حرکت ایستادیم. صدای خروج ناگهانی هوا اومد و در با صدای تق کوتاهی باز شد. روی در سفینه پله هایی تعبیه شده بود.

- سرورم بنظرم اول آرسینوس رو بفرستیم شاید محیط اینجا برای شما مناسب نباشه. اول اون امتحان کنه.

آرسینوس سینه خیز به سمت خارج از سفینه حرکت کرد.

- ارباااااااب . ارباب اینجا طلای سرخ هست.

با شنیدن صدای آرسینوس جلوی چشمم تیره شد. جمعیت درون سفینه به سمت در هجوم بردند. لردسیاه پایین شنلش رو در دست گرفت و با لبخند زیبایی به سمت در دویدند.

من مسلما دنبال دوربین میگشتم. دوربین را پیدا کردم و درونش نگاه کردم:


دقایقی بعد

-

- این طلای سرخه بی خاصیت؟! این طلاست؟!

- اخه ارباب ..

- تو مرگخواری و اینهمه مرتکب قتل شدی و هنوز نمیدونی خون چیه؟

- رنگش شبیه خون هست ولی ارباب مثل تمشکه.

- برای اینکه تو در درس موجودات جادویی هیچوقت نمره خوبی نمیگرفتی آرسینوس. ما دانش آموز برتر همه دورانهای هاگوارتز بودیم. این خون هست. بسیار شبیه خون اژدهاست.

قصد داشتم از شوقِ افتخار به سرورم دست رودولف رو جدا کنم و با شادی به هوا پرتاب کنم که یادم اومد رودولف رو قبل از فرود سفینه کُشتم. هوش سرورم بی نهایت بود.

همونطور که به اطراف نگاه میکردیم اجسادی رو دیدیم که روی همدیگه افتاده بودند و بسیار زیاد بودند. تمشکهای زیادی اطراف و روی اونها رو پوشونده بود. لردسیاه بین اجساد قدم میزدند و ما به دنبالش حرکت میکردیم. باروفیو شاخ گاومیشش رو گرفته بود و دنبال خودش میکشید. علاوه بر اون افساری هم به گردنش وصل کرده و دور پاتیلِ هکتور گره زده بود.

به منطقه ای رسیدیم که از اجساد کم میشد و به خونهای تمشکی شکل اضافه میشد. در وسط همه ی تمشکها موجودی مثل بقیه اجساد ایستاده بود. باروفیو دیگر نمیتوانست گاومیش رو مهار کنه. گاومیش از دستش فرار کرد و به سمت اون موجود حمله کرد. هکتور به دنبالش کشیده میشد و جیغ میزد. لردسیاه که با خونسردی نگاه میکردند گفت:

- باید چشمهاش رو میبستی باروفیو. گاوها به رنگ قرمز حساسن

گاومیش به سمت موجود حمله کرد و شاخش رو در شکم موجود فرو کرد و اون رو کشت. لردسیاه جلو رفت. تاجی که جلوی موجود افتاده بود را برداشت و گفت:

- بلا این رو برای ما تمیز کن.

تاج رو با پایین موهام تمیز کردم و به لرد دادم. تاج وقتی روی سرشون قرار گرفت شیپوری که با فاصله خیلی زیادی بالای سر ما آویزان بود و ما تا آن لحظه ندیده بودیمش، به صدا دراومد:

- شما از لحظه ای که تاج مریخانی رو روی سرتون گذاشتید حاکم اینجا محسوب میشید.

-

-

- این کی بود؟!!

- گابریله سرورم. قبل از اینکه سوار سفینه بشیم مشغول دویدن بود. فکر کنم حتی ما رو ندید!


2-با برنامه paint و یا روی کاغذ تصویری از یک شهروند مریخی(همون ادم فضایی) بکشید و تصوریرش رو بفرستید.(10 نمره)


تصویر کوچک شده


1-چرا خاک مریخ قرمزه؟و چرا امکان حیات زیاده؟(هر دلیلی باشه...بستگی به شما داره ن چیزی ک علم ثابت کرده) ( دانش آموزان رسمی )


خاک مریخ در ابتدا زرد بوده. اما بخاطر تاج گذاریِ مریخیوس سوم، و اختلافی که با مریخیوس چهارم داشت، جنگی بین مریخی ها درگرفت و به موجبِ اون خونهای زیادی ریخته شد، و شمار قربانیان جنگ و اجساد به حدی زیاد بود که خون به رنگ قرمز دراومد. به حدی که حتی بعد از نابود کردنِ اجساد، همچنان خاک به رنگ قرمز بود.

بعد از جنگ هاگوارتز، درحالی که عده زیادی با حماقتِ خودشون تصور میکردند که لردسیاه از بین رفته، لرد در راه مریخ بود! لرد که ثروت بی حد و حصری که طی سالیان دراز جمع آوری کرده بود، سفینه‌ای خریده بود و بعد از جنگ و برای تعطیلات و آرامش اعصاب راهی مریخ شد. به محض اینکه قدم به سطح مریخ گذاشت مریخیوس شانزدهم رو که مریخی ها از دستش عاصی بودن کُشت و خودش تاج گذاری کرد و امکان حیات و زندگی همینجوری هی رو به افزایش گذاشت. از این رو امکان حیات در آن سیاره فراوان میباشد.


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#28
اسلیترین VS ریونکلاو


سوژه: ریگولوس مسئول تهیه ی جارو برای تیم شده، ولی جارو هایی که معلوم نیست از کجا پیدا کرده بدون اینکه خودش بدونه رمزتاز هستن.

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -


یک روز قبل از مسابقه

- بحث کافیه هکتور! واقعا حس میکنم تمامِ روزهای گذشته اینجا وقتم رو تلف کردم! هاگوارتز به اندازه کافی کابوس هست، دیگه این بازیِ مسخره..
بلاتریکس که فضای جلوی شومینه‌ی تالار اسلیترین رو با قدم‌های بلند طی میکرد، ایستاد و حرفش رو نیمه کاره گذاشت و به دراکو نگاه کرد، که در نقطه تاریکتری روی یکی از مبلها نشسته بود و به آتش خیره بود. کمی مکث کرد و مثل حرکتی سریع روی ابرها خودش را جلوی پاهای دراکو رساند. چوبدستی‌اش را حرکت خفیفی داد و فنجانی قهوه ظاهر کرد و جلوی چشمانِ دراکو شناور کرد، و خودش درحالی که شنلش روی زمین کشیده میشد، پشت مبلِ دراکو ایستاد و خم شد و صورتش حالا به حدی به او نزدیک بود که موهای افشان و سیاهرنگش گردنِ دراکو را نوازش کند. لبهایش را به کنار گوش دراکو چسباند و زمزمه کرد:

- نباید نگرانِ چیزی باشی. میدونی که لردسیاه گفته دیگه اعتمادی به لینی نداره. و متاسفانه همـــه‌ی این سالها قدرت زیادی کنار لرد پیدا کرده. بهترین فرصت برای اینکه از سر راه کنار بره، این بازیه که اون مرگخوارِ ویزویزو اینقدر عاااشقشه.. ما میخوایم به لرد خدمت کنیم..

حرکت لبهایش کنار شقیقه‌ش دراکو حالتِ نوازش گرفت:
- و تو باید افتخار کنی دراکو

دراکو همچنان به شعله‌های شومینه خیره بود. فنجان هنوز بخار اندکی بالای محتویاتش شناور بود. دراکو به لینی فکر میکرد و اینکه چطور یک بار جانش را نجات داده بود. به این قدرتی که هرچند در ابتدا به خواست خودش درگیرش شده بود، ولی الان تمام نگرش دلخواهش را نسبت به این گروه از دست داده بود. و تمام علاقه‌ای که در ابتدا داشت، اینک نه تنها نبود بلکه جای خودش را به ترس و ناامیدی داده بود. مدتها بود که حساس میکرد یک دیوانه‌ساز تمام وقت سایه به سایه همراهی‌اش میکند. انگار حرفهای بلاتریکس را نمیفهمید. یاد چشمانِ نگرانِ نارسیسا موجب شد دندانهایش را بیشتر روی هم فشار دهد. اگر فقط خودش بود و خودش، تصمیم‌گیری درموردِ خیلی چیزها برایش راحتتر بود..

- ببین بلا .. ما الان حسابی تمرین کردیم، دیگه لازم نیست امشب رو هم ادامه بدیم. واقعن نگرانم اون بالا روی جاروها خوابمون ببره!!

جرقه قرمزی از نوک چوبدستیِ بلاتریکس بیرون زد. مجددا ایستاد.
- داری خسته ام میکنی هکتور. قول میدم به محض تمام شدنِ این ماموریت، هم تو رو از این زندگی راحت کنم، هم خودم رو از تو! و از معجون‌هایی که شک دارم حتی خودت از خاصیتشون مطمئن باشی! و حتی اون پاتیل درب و داغون که تمام مدتی که تمرین میکنیم هر نقطه که نگاه میکنم حرکت میکنه! یا اون شیء مسخره که ریگولوس باهاش سیگار روشن میکنه!

قدمهای بیشتری به سمت هکتور برداشت و صدایش به جیغ تبدیل شد:

- و صد البته قبل از همه شما اون جن خونگیِ احمق که باید توی یک تیم باهاش مسابقه بدم!!!!
برق زیبایی در چشمانش جهید؛ با آرامشی ناگهانی اما پُر شور ادامه داد:

- فقط چون به درایت لردسیاه اطمینان دارم اینجام، و البته باید دماغ اون سوروس رو به خاک بمالم! تمام مدت ادعا میکرد بهتر از پس این ماموریت برمیاد. به تمام حرکاتش مشکوکم. امیدوارم روزی هم به جای لینی نوبتِ سوروس بشه!

هکتور جرات پیدا کرد و به بلاتریکس نزدیک شد. درحالی که سعی داشت جلب توجه نکند بطری کوچکی از زیر شنلش بیرون کشید و فنجانی قهوه مشابه آنچه بلاتریکس ظاهر کرده بود، ظاهر کرد و محتویات بطری را به فنجان اضافه کرد و با کمی دلهره به دست بلاتریکس داد:

- پس همونجور که میبینی مجبوریم آخرین تمرین رو هم انجام بدیم. من میترسم بلا! هنوز اونقدری که بتونیم از پس نقشه بیایم بهش مسلط نشدیم باشه باشه قبول! خودم رو میگم! خودم هنوز مسلط نشدم. محض رضای مرلین! من نمیخوام سرم رو بخاطر اینکه نتونسته باشم لینی رو از روی جارو به درک بفرستم، از دست بدم!

بلاتریکس جرعه ای از فنجان نوشید. با نگاهی بی احساس و مات شده به فضای اتاق نگاه کرد. حس میکرد برخلاف همیشه حق را به هکتور میدهد. او هم اصلا دوست نداشت با خشم لرد مواجه شود.

- بسیارخب. امشب هم آخرین تمرین رو انجام میدیم.
هکتور لبخند پهنی به لب آورد و کمی سرش را خم کرد. دراکو نگاهش را از شعله‌ها برداشت و درحالی که با دستش فنجانی که بلا ظاهر کرده بود را کنار میزد، ایستاد و به سمت در خروجی تالار رفت.

بلاتریکس به هکتور گفت:

- پس به اون جن خونگی بگو میتونم از زیر مجسمه بیاد بیرون! تنبیه برای امروزش کافیه! و بهتره از راهروهای طبقه دوم رد نشیم. نمیتونم اون پسرک ابله رو که همیشه اونجا پلاسه ببینم ولی یه خط کوچولوی خوشگل روی صورتش نندازم!

همگی از تالار خارج شدند، درحالی که دو فنجان همچنان در هوا معلق بودند و بخار کمرنگی روی آنها شناور بود..

روز مسابقه

روز با قدرتِ هر چه تمام‌تر شروع شده بود و دیوارهای تالار اسلیترین با پرچم‌های سبز پوشیده شده بود. مارهای نقره‌ایِ رویِ پرچم‌ها به آرامی تکان میخوردند.
اعضای تیم اسلیترین با شنل‌های یکدست سبزشان هنوز درون تالار بودند. کنت الاف درحالی که دستش روی کبودیِ صورتش بود برای چندمین بار سعی کرد نفس بگیرد تا بتواند دوباره حرف بزند:

- به من گفت خیلی زود برمیگرده. هکتور چرا باور نمیکنی!
- سایلنسیو! چرا باید درحالی که شب و روز کنارش هستیِ دقیقا ندونی کجا رفته. اونم درحالی که چند دقیقه بیشتر به شروع این مسابقه نمونده!
- لردسیاه نباید با سابقه‌ای که برادرش داشت، به خودشم اعتماد میکرد! دیگه بیشتر از این نمیتونیم معطل کنیم. به زمین مسابقه میریم. و اگر تا دو دقیقه دیگه ریگولوس نیومد، بهتره دعا کنه که هرگز به دنیا هم نیومده بود.

- منم با کمال میل دلم میخواد همراهی کنم بلا!

بلاتریکس نگاه بیتفاوتی به هکتور انداخت و به سمت در تالار حرکت کرد.

زمین مسابقه

اعضای تیم اسلیترین کنار زمین ایستاده بودند. جمعیت بی امان در حال فریاد و تشویق بودند. لی جردن در حال شعار دادن در بلندگوی جادویی بود. همه منتظر شروع بازی بودند. حتی جایگاه اساتید را هم شور و هیجان فرا گرفته بود. ریونکلایی‌ها با رداهای آبی آنسوتر مشغول بررسی جاروهایشان بودند. دای و باروفیو یک متر بالاتر ایستاده بودند و با نیشخند به وینکی که شنل گشادی بر تن داشت نگاه میکردند. بلاتریکس با خشمی آرام به لینی خیره بود. داشت به این فکر میکرد که اگر ریگولوس نیامد و خبری از جاروهایی که بخاطر سریع بودنشان سفارش داده بودند، نشد، خودش به لینی حمله کند. داشت در ذهنش محاسبه میکرد باید در کنارش چند نفر دیگر را از سر راه بردارد که فریاد هکتور به خود آوردش.
- اومدش! بلاخره!

بلا با چوبدستی به سمت ریگولوس که با هفت جاروی شناور بالای سرش به سرعت به سمت آنها میآمد یورش بُرد. نوک چوبدستی را به زیر چانه‌ی ریگولوس فشار داد:

- خوشحال باش که میتونی به اندازه ی یک مسابقه زنده بمونی! برو دعا کن این مسابقه هر چی بیشتر طول بکشه. چون به محض اینکه از شرّ لینی راحت بشیم، خودم شخصا حسابت رو میرسم!!

دراکو و هکتور هم کنار بلاتریکس ایستاده بودند. پاتیلی نزدیکشان مدام دور خودش میچرخید و فندکی نزدیک شانه ریگولوس پرواز میکرد.

- بعدا براتون توضیح میدم بچه‌ها. فقط همینقد بگم که این جاروها هنوز رسما وارد بازار نشدن. سرعتش خارق العاده‌ست و منم نتونستم راحت اونا رو خریداری کنم. پیشنهاد سوروس بود که اونا رو بخاطر تیم بدزده. واقعا همه چیز با عجله انجام شد. هنوز از لحظه‌ای که توی دهکده سوروس رو دیدم و جاروها رو بهم داد، تا الان که شماها رو دیدم، حتی یک لحظه نایستادم!

داور درحال نزدیک شدن بود. بقیه ریونکلایی‌ها هم روی جاروهایشان نشسته بودند و منتظر سوت شروع بازی بودند.

- بهتره همگی زودتر سوار شیم. بعدا هم میشه در این مورد صحبت کرد.

- دراکو درست میگه. وقت نداریم.

- این پاتیل لعنتی هم ..

- نـــــــــــــــــــــــــــــــه ..

ثانیه‌ای گذشت و حالا اسلیترینی ها همگی روی زمین افتاده بودند.

- چی شد؟ چرا افتادیم زمین؟!

- یه قبرستونه!..

- اطرافت رو نگاه کنی میفهمی که نیفتادیم. منتقل شدیم! اینجا گودریک هالوئه!


- جاروهای لعنتی رمزتاز بودن! ..

- حق با بلـ..

- تو اینجا رو میشناسی دراکو؟

- یک تعطیلات همراه پدر و مـ..

- پاتیلم شکست ..

- لردسیاه ؟!!

- سرورم ..


اعضای تیم اسلیترین حالا خود را مقابل لردسیاه میدیدند . در گورستانی که در تاریکی و سکوت فرو رفته بود. بلاتریکس با حیرت جایش بلند شد و نگاهی شیفته به لردسیاه انداخت. لرد میان بقیه مرگخوارها ایستاده بود. و درست سمت چپش کسی ایستاده بود که بلاتریکس را میخکوب کرده بود..

- لینی! ..

- ولی ارباب ..

- سرورم ..

جادوگرِ قدرتمند بدون کوچکترین حرکتی ایستاده بود. نجینی کنار پایش در جای خود میخزید. و بدون پلک زدن با چشمانِ سرخش به بلاتریکس نگاه میکرد . نگاهش به او بود ولی خطاب به همه‌شان شروع به صحبت کرد:

- یاران قدیمیِ لردسیاه . یارانِ وفادار! .. یارانِ قدرت‌طلب!

- سرورم !!! ..

- انکار میکنی بلا؟! من هم اولش باورش نمیشد . لینی با کلی مدرک بهم ثابت کرد. تو قصد خیانت داشتی. شما چند نفر میخواستید برنامه‌های لردسیاه، اربابِ تاریکی‌ها رو خراب کنید؟! .. سوروس با کمال میل بهم مدارک دیگه‌ای نشون داد که چیزهایی که باور نمیکردم رو باور کنم..


اسنیپ جلوتر اومد و کلاه شنلش را برداشت و با کینه به بلاتریکس خیره شد.

- من ..

- سرورم .. ..

- آواداکداورا !!

سکوت ِ قبرستان بیشتر از همیشه شد. اجساد اعضای اسلیترین بین قبرها افتاده بود. نجینی با صدای فس‌فس‌گونه‌ای از سمت لردسیاه، به سمت اجساد حرکت کرد . لردسیاه در جای خود چرخید و به سمت در خروجی قبرستان حرکت کرد :

- افسوس میخورم ..



?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: آموزش جادوي سياه !
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
#29
:: جلسه اول ::


صبح بود ولی زیرزمین تاریک بخاطر همههمه‌ی دانش‌آموزان حس و حال متفاوتی داشت. اول ترم بود و حتا تاریک بودنه دخمه چیزی از شیطنت آنها کم نمیکرد. فضای آنجا جوری بود که هر چه به سقفِ بلندش نزدیکتر میشد، تاریکتر و عمیقتر به نظر میرسید.

- موشک کاغذی رو اینجوری درست نمیکنن که. باید از اینور تا بزنی و بعد دو طرفش رو به هم نزدیک کنی. اینجوری!

- برای شما بهتر هسته از این صندلی بلند بشی. بنده وزیر جامعه فخیم جادوگری هسته. گاومیشم ره هر جا دلم بخواد میگمش که بشینه!

- فرزندم. من برای هدف والا میام اینجا. البته تکذیب نمیکنم که بانوی چاق از من کارنامه درخشانِ پایان ترمم رو خواسته تا بتونم شبها به اتاقم برگردم و کمی با قدح اندیشه ور برم!

- میشه قلم پر شما رو قرض بگیرم؟ چقد کمالات شما زیاده!

" همین اونروز لردسیاه قلم‌پرشون رو به تو قرض داد رودولف! " بلاتریکس همینطور که وارد کلاس میشد خطاب به رودولف این جمله رو گفت ولی بدون اینکه اهمیتی به او بدهد یا نگاهی به بقیه دانش‌آموزا بندازه به سمت میزش رفت و چرخید و رو به کلاسی که در سکوتِ مرگباری فرو رفته بود ایستاد.

-

بلاتریکس تکان خفیفی به چوبدستی‌اش داد و فنجان کاپوچینویی ظاهر کرد و روی میز گذاشت. و درحالیکه بخاطر روی فنجان معلق بود رو به کلاس گفت:

- این ترم قراره در این کلاس به شما خائنین به خون اصیل و بعضیا بااصل و نسب‌های البته بی خاصیت، جادوی سیاه رو آموزش بدم. اشعه‌ی ناچیزی که از دریای بیکرانی که از سرورم لردسیاه آموزش دیدم رو در اختیارتون میذارم. شما در انتهای این کلاس میتونید به خودتون افتخار کنید که بالاخره چیز مهمی رد زندگی یاد گرفتید و میتونید به ارتش سیاهی بپیوندین.

بلاتریکس فنجان کاپوچینوش رو برداشت و در طول کلاس شروع به قدم زدن کرد:

- این ترم به شما طلسم‌های سیاه رو آموزش میدم که ..

- ولی طبق قانون سوم اصل هشتصد و چهل و شیش کنوانسیون بین المللی جادوگری که کتابش الان توی کیف من هسته، این طلسمها ممنوع هسته.

- زیبا بود! چهل امتیاز از ریونکلاو کم میشه تا یاد بگیری سر این کلاس مزه نریزی!

-

بلاتریکس جرعه ای از کاپوچینوی نسبتا داغش میخوره و بقیه‌ی محتویات فنجون رو روی پای رودولف خالی میکنه.

- چرا من؟! فقط بگو چرا من ؟!

- سه طلسمی که میخوام بهتون یاد بدم رو همگی میدونید : " طلسم شکنجه - طلسم مرگ - طلسم فرمان " ولی شما خودتون باید عنوان این طلسمها رو پیدا کنید. این هفته برید به کتابخونه و ( تکلیف برای همه ) دو برگه تکلیف بیارید. در برگه‌ی اول عنوانِ اصلی هر سه طلسم ممنوعه رو بیارید ( 9 امتیاز ) و در بعدی مقاله ای بنویسید که طی اون آراگوگ رونالد ویزلی رو ابتدا تحت طلسم فرمان با خودش به مسافرت میبره و سپس با طلسم شکنجه، شکنجه‌ش میکنه و سپس با طلسم مرگ به قتل میرسونه ( 21 امتیاز ) حالا هم اول ویزلیای مسخره قیافه‌شون رو از جلوی چشمم دور کنن بعد بقیه با صف از کلاس خارج بشید.


سوال ویژه دانش آموزان رسمی :

یک پاراگراف بنویسید که در آن از هفت عبارتِ " ریش سفیدان - کاپوچینو - اکسپلیارموس - عنکبوت - جادوی سیاه - هاگزمید - اسنیپ " استفاده شده باشد و در متن یک نفر بمیرد. ( 5 امتیاز )




?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۵
#30
امیدوارم تغییر استایل لینکها به این حالت جدید صرفا تست باشه و با نظرات کاربرها تغییرات لازم انجام بشه. چون همین بولد شدن لینک بنظرم موجب ایجاد مشکل برای کاربرها شده. منم سیستمم مشکلی نداره ولی الان دقت کردم دیدم همین مشکلی که جیمز پاتر مطرح کرد، برای منم هست. پس منحصر به فرد خاصی نیست و باید تغییرات کلی ایجاد بشه.

درمورد ظاهر لینکها هم.

از حالت بولد بردارید. یا اگر امکانش هست فاصله بین خطوط رو در حالت کلی بیشتر کنید تا اون مشکل قبلی مرتفع بشه. ضمن اینکه سایه‌ای که به لینکها داده شده اصلا جالب نیست و رنگ آبی ای که براش انتخاب شده گرچه سعی شده هماهنگ با ظاهر دیفالتِ سایت باشه، ولی حس بدی ایجاد میکنه. یا کلا لینکها رو نباید ببینیم یا اگر میبینیم جوری باشه که از اینهمه دیدن پشیمون بشیم ؟! کروشیوهای فراوان بر شما !



-------
پاسخ: پوزیشن لینک ها مشکلی ندارد و به درستی قابل کلیک هستند. موردی که شما و کاربر قبلی مطرح کردید برای مرورگر تست شده ما هم در هر چند صد مورد یک بار اتفاق افتاده که ایراد از استایل بندی قالب نیست. ایراد از نسخه خود مرورگر هست که هنوز کاملاً سازگار نشده با ترکیبی از کدها و چنین ایرادی در سایت های دیگه هم اتفاق میوفته گاهی و دیدیم. سایه و رنگ لینک تصحیح شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۶ ۱۲:۵۸:۵۵
ویرایش شده توسط مافلدا هاپکرک در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۶ ۱۳:۴۲:۳۸

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.