هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (هرماینی.گرنجر)



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۱
#21

1. یک اختراع مشنگی رو انتخاب کنید و نحوه کار اون رو بنویسید. ( 6 نمره (

تلویزیون.(همینجا بگم من عاشق این اختراعم و اگر هزاران بار دیگر هم این سوال پرسیده شه من همینجوابو میدم.)

وجود شبکه های مختلف با موضوعات مختلف.داشتن شبکه ها موزیکی ، اموزشی ، کارتونی ، اخبار ، فیلم ع سرگرمس هایی مانند به نمایش گذاشتن تولد ها و...، تبلیغات و هزاران برنامه متنوع دیگر باعث متمایز بودم این دستگاه از سایر دستگاه های الکترونیکی شده.

وسایل جانبی:
تلویزیون وسایل جانبی زیادی ندارد ولی مشود جداگانه تهیه کرد.برای مثال:
1- انواع مهواره ها و دیش ها.
2- پلیستیشن و وسایل بازی دیگر
3- انواع صفحات
4- انواع کابل ها
5-.....

قطعات
قطعات خلاصه وسایلیست که موجب پیشرفت ، تکامل و یا بکار افتادن یک وسیله میشوند.برای مثال:
1- دیود ( از انواع ذیو های معمولی و نوری(ال سی دی)یا(اچ دی)
2- خازن
3- ترانزیستور
4- انواع مدار ها(خود از قطعات ی تشکیل شده)
5- انواع قطعات الکترو نیکی
6- IC(که به مجموعه ی مدارهای الکترونیکی گفته میشود و مواد سازنده ی ان سیلیکون است.)

مزایا
معمولا مزایای تلویزیون ها بیش از معایب ان است.این دستگاه مزایای زیادی دارد که من به مهمترین انها اشاره میکنم:
1- دارای انواع برنامه های متنوع
2- امکانات بسیار و متنوع
3- موحود در اندازه و انواع مختلف
4-...

معایب
از جمله معایب این دست آورد میتوان به :
1- نزدیکی زیاد باعث ذعیفی چشمان میشود.
2- امکان سوختن قطعات وجود دارد.
3- امکان شکستن شیشه که متاسفانه در ان صورت دیگر قابل استفاده نخواهد بود
4-...

2. چهار شخصیت مانند نستراداموس نام ببرید که مشنگ ها فکر میکنن مشنگن ولی جادوگر هستن و زمینه ی فعالیتشون رو بنویسید! ( 6 نمره)

1- ژول ورن:دومین پیشگوی بزرگ
2- الوین تافلر:سومین پیشگوی بزرگ
3- ارتور سی کلارک:چهارمین پیشگوی بزرگ
4- ری کرزویل:پنجمین پیشگوی بزرگ

3- .یک اختراع مشنگی و یک اختراع جادویی نام برده و با هم مقایسه بکنید ( 10 نمره (

اتش:یکی از اختراعات انسان های اولیه که امروزه برای گرم کردن ،پختن،اب پر کردن و ....استفاده میشه.

چوب جادو:یکی از اصلی تریناختراعات واکتشافات جادوگران چوب جادوست که برای استفاده از اوراد مختلف استفاده میشه.با جنسو اندازه های مختلف.زبق گفته ی جادوگران قدیمی جوب جادو صاحب خود را انتخاب میکند.


5.4دانشمند،مخترع،مکتشف یا هر چیز دیگری (حتی پیشگو های قلابی! اون ها ) نام برده و راجب اون ها توضیح بدین. ( 9 نمره )
1- استیو جابز:
دنیا به هنگام تولد او در نیمه قرن بیستم، انقلاب دیجیتالی را هنوز آغاز نكرده بود و زمانی كه در اوایل قرن 21 از دنیا رفت دنیا با انقلاب دیجیتالی عجین شده بود. او را نمی‌توان یك پیشگوی واقعی آینده‌نگر دانست، اما بی‌شك در دنیای دیجیتالی، او را می‌توان نمونه كاملی از یك آینده‌ساز دانست. او از آن‌گونه آینده‌پژوهانی بود كه به جای پیش‌بینی آینده به ساخت آینده براساس ایده‌های خود می‌پرداخت. او اپل و نكست و پیكسار را پایه‌گذاری كرد و با ایده‌هایش همه دنیای دیجیتالی را به سوی فعالیت‌های خود فراخواند. شرکت اپل همواره به لطف نگاه آینده نگرانه جابز، رهبر فناوری های نوین در دنیای دیجیتال بوده است
2- جان لوژی برد(محترع تلویزیون):
مخترع اولین سیستم تلویزیونی و تلویزیون رنگی . متولد اسکاتلند بود.تحصیلاتش در دانشگاه گلاسگو،به سبب شروع جنگ جهانی اول ناتمام ماند.او یکی از پیش گامان پدیده ی تلویزیون است. برای نخستین باردر سال 1926،چگونگی ارسال ونمایش تصاویر تلویزیونی را برای خانواده ی پادشاهی انگلستان و خبرنگار نشریه ی تایمز در لندن نمایش داد. یک سال بعد ، سیگنال های تلویزیونی رااز خطوط تلفن بین لندن وگلاسگو ،به فاصله 700کیلومتری منتقل کرد. سرانجام شرکت تلویزیونی او تصاویر را برای شبکه ی بی بی سی از لندن به نیویورک فرستاد.تلویزیون رنگی نیز از اختراعات جان لوژی برد است.

3-اکساندر.گراهامبل:
الکساندر گراهامبل مخترع، مبتکر و دانشمند بریتانیایی بود. بل اختراعات زیادی داشته‌است اما شهرت او بیشتر به خاطر اختراع تلفن است. از دیگر اختراعات معروف وی می‌توان از فلز یاب نام برد.زاده 3 مارس 1847 – درگذشته 2 اوت 1922


4-نوسراداموس(:دی):
نوسْتِرآداموس با نام واقعی میشِل دی نُسْتْرِدام عطار و پیشگوی اهل فرانسه بود. بسیاری از حوادث و جنگهای آینده، پس از اتفاق افتادن، پیشگوییشان به وی منسوب شده‌است. پدر او «پیر دی نستردام» در یک خانوادهٔ یهودی متولد شد و پس از ازدواج با یک زن کاتولیک به مسیحیت گروید. نخستین فرزند آن‌ها پسری بود که او را میشل نامیدند. پیشگویی‌های نوستراداموس در قرن بیست و بیست و یک به صورت یک فرهنگ غالب درآمدند. نوستراداموس و پیشگویی‌هایش موضوع هزاران کتاب(داستانی و غیر داستانی) شدند، زندگی نوستراداموس در چندین فیلم و برنامه‌ِ ضبطی نمایش داده شد و نوشته‌های وی به موضوع مورد علاقه مطبوعات تبدیل شدند.

5- رابرت فولتون:
- رابرت فولتون (1765-1815)او یک مخترعه آمریکایی بود که اولین کشتی بخار را ساخت.در سنین جوانی علاقه به طراحی ومهندسی داشت .اولین کارهایش ساخت ماکت بود .
در سال1801رابرت لیونگستون از او خواست یک کشتی بخار بسازد.کشتی او در سال 1807یک مسیر 240کیلو متری را مدت 32ساعت میان نیویورک سیتی و آلبانی پیمود.














قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


Re: ستاد انتخاباتی پرسی ویزلی
پیام زده شده در: ۱:۳۹ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۱
#22
سلام سلام سلام

راستش این رای زوریه ولی بدم نیست.

رای تقدیم به شما.

موفق باشی پرسی



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#23
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.
جینی با عجله وارد اتاق شد وسراسیمه شروع به حرف زدن کرد.هری و رون هم پشت در اتاق با تعجب به حرف های جینی و پدرش گوش میدادند.
هری و رون ابتدا چیزی از حرف های جینی را نفهمیدند اما بعد از کم دقت متوجه شدند که اون حرف ها درباره هری است!!!
هری که صبرش سر اومده بود در اتاق رو باز کرد و به درون اتاق رفت .
اما با صحنه خیلی عجیبی رو به رو شد،جینی و آقای ویزلی در اتاق نبودند!!
هری ورون تمام اتاق را گشتند اما چیزی پیدانکردند پس به اشپزخانه برگشتند و منتظر ماندند.
پس از یک ساعت که منتظر ماندند بالاخره خسته شدند،برای همین دوباره به اتاق برگشتند تا ببینند سر نخی پیدا میکنند یا نه.پس از چند دقیقه متوجه شدند که جینی و آقای ویزلی از طریق شومینه رفته اند.هری با خوشحالی پرسید:«یعنی کجا رفتند؟»رون که متعجب بود جواب داد:«نمیدونم.»هری به سمت شومینه برگشت و گفت:«باید منتظرشون بمونیم.باید بفهمم راجب من چی میگفتن.»وهمانجا روی صندلی نشست.
رون کمی فکر کرد بعد یک دفعه مثل فنر بند شد و رو به هری کرد و گفت:
- فهمیدم کجا رفتند.آن ها رفتند به وزارت خونه.
هری پس از فهمیدن این موضوع اول خوشحال شد ولی بعد گفت:«خوب که چی؟ما که نمیتونیم بریم اونجا.بهتره همینجا منتظر بمونیم.»
رون با ناباوری رو به هری کرد و گفت:
- هری تازگیا خیلی خنگ شدیا!!خب ما هم از طریق شومینه میریم.
هری سری تکان داد و گفت:«درسته اما اینجوری ممکنه مشکلی برای پدرت به وجود بیاد.البته هرجور مایلی .ولی بهتره که منتظرشون بمونیم.



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#24
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.
جینی با عجله وارد اتاق شد وسراسیمه شروع به حرف زدن کرد.هری و رون هم پشت در اتاق با تعجب به حرف های جینی و پدرش گوش میدادند.
هری و رون ابتدا چیزی از حرف های جینی را نفهمیدند اما بعد از کم دقت متوجه شدند که اون حرف ها درباره هری است!!!
هری که صبرش سر اومده بود در اتاق رو باز کرد و به درون اتاق رفت .
اما با صحنه خیلی عجیبی رو به رو شد،جینی و آقای ویزلی در اتاق نبودند!!
هری ورون تمام اتاق را گشتند اما چیزی پیدانکردند پس به اشپزخانه برگشتند و منتظر ماندند.
پس از یک ساعت که منتظر ماندند بالاخره خسته شدند،برای همین دوباره به اتاق برگشتند تا ببینند سر نخی پیدا میکنند یا نه.پس از چند دقیقه متوجه شدند که جینی و آقای ویزلی از طریق شومینه رفته اند.هری با خوشحالی پرسید:«یعنی کجا رفتند؟»رون که متعجب بود جواب داد:«نمیدونم.»هری به سمت شومینه برگشت و گفت:«باید منتظرشون بمونیم.باید بفهمم راجب من چی میگفتن.»وهمانجا روی صندلی نشست.
رون کمی فکر کرد بعد یک دفعه مثل فنر بند شد و رو به هری کرد و گفت:
- فهمیدم کجا رفتند.آن ها رفتند به وزارت خونه.
هری پس از فهمیدن این موضوع اول خوشحال شد ولی بعد گفت:«خوب که چی؟ما که نمیتونیم بریم اونجا.بهتره همینجا منتظر بمونیم.»



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#25
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.
جینی با عجله وارد اتاق شد وسراسیمه شروع به حرف زدن کرد.هری و رون هم پشت در اتاق با تعجب به حرف های جینی و پدرش گوش میدادند.
هری و رون ابتدا چیزی از حرف های جینی را نفهمیدند اما بعد از کم دقت متوجه شدند که اون حرف ها درباره هری است!!!
هری که صبرش سر اومده بود در اتاق رو باز کرد و به درون اتاق رفت .
اما با صحنه خیلی عجیبی رو به رو شد،جینی و آقای ویزلی در اتاق نبودند!!
هری ورون تمام اتاق را گشتند اما چیزی پیدانکردند پس به اشپزخانه برگشتند و منتظر ماندند.
پس از یک ساعت که منتظر ماندند بالاخره خسته شدند،برای همین دوباره به اتاق برگشتند تا ببینند سر نخی پیدا میکنند یا نه.پس از چند دقیقه متوجه شدند که جینی و آقای ویزلی از طریق شومینه رفته اند.هری با خوشحالی پرسید:«یعنی کجا رفتند؟»رون که متعجب بود جواب داد:«نمیدونم.»هری به سمت شومینه برگشت و گفت:«باید منتظرشون بمونیم.باید بفهمم راجب من چی میگفتن.»وهمانجا روی صندلی نشست.



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#26
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.
جینی با عجله وارد اتاق شد وسراسیمه شروع به حرف زدن کرد.هری و رون هم پشت در اتاق با تعجب به حرف های جینی و پدرش گوش میدادند.
هری و رون ابتدا چیزی از حرف های جینی را نفهمیدند اما بعد از کم دقت متوجه شدند که اون حرف ها درباره هری است!!!
هری که صبرش سر اومده بود در اتاق رو باز کرد و به درون اتاق رفت .
اما با صحنه خیلی عجیبی رو به رو شد،جینی و آقای ویزلی در اتاق نبودند!!
هریورون تمام اتاق را گشتند اما چیزی پیدانکردند پس به اشپزخانه برگشتند و منتظر ماندند.



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#27
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.
جینی با عجله وارد اتاق شد وسراسیمه شروع به جرف زدن کرد.هری و رون هم پشت در اتاق با تعجب به حرف های جینی و پدرش گوش میدادند.



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: نقدخانه ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱
#28
برادر دوج،خواهر بولدز

پلیز این پست ما هم نقد کنین.

پست 640#
تنکیو وری ماچ




قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱
#29
یکی از محفلی ها:«بانو چرا موهاتون خاکستریه؟»

بانو که تازه متوجه تغییر حالت رنگ موهاش شده بود با من من جواب داد:«خوب...چیزه...راستش من موهامو...اهان موهامو میخواستم رنگ کنم که اشتباهی این رنگی شد.اره.»

محفلی ها که به نظر میاد قانع شده باشند به سمت اشپزخانه روانه شدن.
بانو با نفسی عمیق در راه پشت سر محفلی ها مبیندداما قبل از اینکه برگردد با صدایی لرزان از جا میپرد.

الفیاس که عرق از پیشانی اش روان بود زیر لب گفت:«چی شد؟»

در اتاق هرمیون
فرد شاد و سرخوش از عملی شدن نقشش وارد اتاق میشه که با دیدن هرمیون خشکش میزنه:«هرمیون تو...چرا اینجوری شدی؟

هرمیون هق هق کنان جواب داد:«بانو همه چیزو فهمید .اون گولم زد.میکشمت فرد»
و با تقلا سعی در ازاد کردن خود کرد.

فرد به فکر فرو رفت و با اضطرابی ناگهانی پرسید:«تو که منو....یعنی نقشمو لوندادی؟»
هرمیون دست از تقلا برداشتو دوباره به هق هق افتاد:«نه اون نزاشت حرفی بزنم.زود باش منو ازاد کن.زود باش»

ـ«نه بهتره همینجوری بمونی تا شک نکنه»و با اخرین سرعت از انجا خارج شد.

در خانه ریدل،اتاق مخصوص جلسه لرد سیاه

ایوان:«ارباب همه چی امادس.مرگخوار ها هم دل تو دلشون نیست برن عروسی.»

لرد :« کروشیو احمق ما کهنمیریم خوش گذرونی.برو بین همه چیز اماده باشه و نقشه رو یک بار دیگه برای همه بگو.این شبِ سرنوشت سازیه.»

در اتاق بانو

بانو:«وای عزیزم ببخشید که بهت شک کردم.»

الفیاس:«تو حق داشتی.اگه بفهمم کار کی بوده به صلابه میکشمش.»

ـ«دیگه تموم شد.بتره فراموشش کنی.من برم ببینم همه چیز امادس»

شب عروسی

مبارکه....مبارکه....عروسیتون مبارکه......عروس خانم دومادو باید کنی....دل دومادو اب کنی قاچ قاچ کنی.......قر بریزی خودتو براش ناز کنی.....یک چا راه عشق تو دلش واه کنی......یک چا راه عشق تو دلش وا کنی.

محفلی ها خوش و خرم شاد و سرخوش در حال رخسیدن و پایکوبی بودن.الفیاس بانو رو از ارایش گاه اورده بود و در بالاترین نقطه نشسته بودن.شب مهتابی بود و ماه همانند تک نگین روی انگشتر بانو میدرخشید و این لحظات را برای بانو ویولت و الفیاس دوج عاشقانه تر میکرد.


ویرایش شده توسط هرماینی گرنجر در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۰ ۱۹:۴۸:۳۰
ویرایش شده توسط هرماینی گرنجر در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۰ ۲۰:۰۱:۵۳


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: قوی ترین ساحره
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱
#30
به نظر من بلاتریکس.
اون خیلی قدرتمند بود علاوه بر این یکی از بهترین مرگخوارها بود.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.